يكشنبه 13 ارديبهشت 1383

از تبار رندان براي حافظ طنز ايران، محمد قوچاني، امروز

گل آقا رفت بدون آنكه رمز تنها راز خود را بگشايد. رازى كه گرچه تنها در يك ساله اخير از پرده برون شده بود اما در واقع بر سراسر عمر كيومرث صابرى سايه فكنده بود. راز او را اما مردم زمانى زمزمه كردند كه هفته نامه گل آقا تعطيل شد بدون آنكه دليلى اقامه شود. گل آقا توقيف نشد كه جمهورى اسلامى دست كم حرمت اين پير طنز ايران را نگه داشته بود، ورشكست نشد كه تيراژ گل آقا در بدترين شرايط از تيراژ مجلات مشابه و حتى پاره اى روزنامه هاى ورشكسته فزونتر بود، فرو نپاشيده بود كه در موسسه گل آقا ناشر و مدير و سردبير و پير و پدر و معلم و ستاره همه يكى بودند و اختلافى نه وجود نداشت كه امكان هم نمى يافت، اما گل آقا متوقف شد. زمان براى كيومرث صابرى ايستاد كه او نزديك به دو دهه ديگر صابرى نبود، گل آقا بود. مردى از جنس كاغذ.

صابرى در گل آقا منحل شده بود. انحلال او در مجله اش چيزى چون تجسد روح در كاغذ يا تناسخ انسان در موجودى ديگر بود و گل آقا آن روز كه نامش را بر مجله نهاد درواقع حياتش را هم به آن منتقل كرد. تا ديروز يك سال و پنج ماه بود كه روح گل آقا بدون جسم مى زيست. از بامداد جمعه يازدهم ارديبهشت ماه اما اين روح بارديگر به آن جسم پيوست بدون آنكه راز اين جدايى را فاش كند. كيومرث صابرى مرد بدون آنكه به كسى توضيح دهد.

همچون هميشه به عادات معلمان (شغلى كه آن را حتى از طنزنويسى و روزنامه نويسى بيشتر دوست مى داشت) تنها سئوال كرد و رفت بدون آن خود به سئوالش جواب دهد كه چرا گل آقا تعطيل شد؟ اگر فشارهاى سياسى سبب تعطيل بود مگر صابرى نمى توانست با استفاده از روابط صميمانه اش با همه رهبران جمهورى اسلامى (از مقام رهبرى تا رياست جمهورى) اين فشارها را كم كند؟ اگر فشارها مالى بود كه مى توانست از دولت وام بگيرد يا ملت را به يارى بخواند و اگر فشارها ادارى بود كه مى توانست براى ايام پيرى، جوانى از همان نسل كه خود پر و بالشان داده بود را به كار بگمارد. مشكل اما هيچ كدام از اينها نبود. اين را چشم هاى گل آقا مى گفت كه خسته بودند و زبانش زمزمه مى كرد كه اهل فرياد نبود. اما با همان نجواهاى فسرده گل آقا هم مى شد فهميد كه او دل آزرده است.

دل آزرده از زمانه اى كه همه را در دو سوى نيك و بد قرار مى دهد. يا «حسينى» يا «يزيدى» و اگر خيلى اهل تساهل باشد راه ديگرى هم هست: «زينبى».گل آقا اما هيچ يك از اين دو و سه نبود. نه چون «حسين»؛ مظلوم و نه چون «يزيد»؛ ظالم و نه چون «زينب» مبارز. نه مقتول، نه قاتل و نه خون خواه. نه انقلابى، نه مستبد، نه روشنفكر. گل آقا البته روزگارى را در جمع اصحاب انقلاب گذراند: با اسوه انقلابيون زجركشيده؛ محمدعلى رجايى همكار بود و در دولت هاى بعدى چندى مشاوره هاى فرهنگى را بر دوش مى كشيد. گل آقا روزگارى روشنفكر هم شد: با مجله گل آقا كه اولين مجله انتقادى درباره جمهورى اسلامى پس از ساليان خاموش دهه ۶۰ بود. اما گل آقا را نمى توان در هيچ يك از اين رده ها رده بندى كرد. اگر گل آقا تبارى در تاريخ ما داشته باشد آن تبار نه به مبارزان راه آزادى باز مى گردد و نه به حاكمان سد راه آزادى كه او با اين هر دو نسبت داشت. گل آقا از تبار حافظ بود.

نه اينكه تسلط او به شعر و ادب فارسى يا آن ليسانس زبان و ادب فارسى را سبب اين شباهت بگيريم كه گل آقا در رندى از تبار حافظ بود. رندى را داريوش آشورى نماد شخصيت حافظ و حافظ را نماد شخصيت ايرانى مى داند و گل آقا هم رند بود. رند از آن رو كه نمى خواست دولت را واژگون كند اما مجيز او را هم نمى گفت. نمى خواست انقلاب برپا كند اما آزادى را ستايش مى كرد. گل آقا در شرايطى طنزنويسى را دوباره (پس از توقيف توفيق) شروع كرد كه كمتر كسى توان نقد را در كاسه جرأت خويش مى ديد. انتقاد جز انتحار نبود و منتقد و مخالف و محارب همه يكى بودند اما گل آقا را كسى نمى توانست محارب يا حتى مخالف بخواند. درواقع اين كار تنها از گل آقا برمى آمد كه نه فقط يار رجايى بود كه به سبب طبيعت شمالى خويش نمى توانست ظن كسى را براى براندازى برانگيزد. مردم شمال بيشتر اهل زندگى اند تا مبارزه كه زندگى آنها خود مبارزه با جهل و فقر و ستم است.

گل آقا اولين كسى بود كه مشهورات را به طنز كشيد. آبدارخانه را بدل از دولت گرفت و با آفرينش چهره هايى چون شاغلام و خلق مقاماتى چون مامور كوبيدن مشت محكم بر دهان استكبار و ايجاد موقعيت هايى چون رقابت ميان ممصادق و غضنفر و ناميدن زنان به لقب عيال مردان همچون كمينه عيال ممصادق نطفه هاى نقد همه مناسبات سياسى و اجتماعى را در همان ستون كوچك روزنامه اطلاعات منعقد كرد. گل آقا از اين حيث حافظ طنز ايران است كه سنت رندى را با تكنيك يكى به نعل و يكى به ميخ در ادبيات فارسى احيا كرد. او چون نيما عليه قالب قيام نكرد همانند هدايت معنا را فرو نريخت مانند بهار سنت را مدرنيزه نكرد اخوان نبود كه افسرده شود يا سهراب نشد كه پژمرده شود شاملو نبود كه باورهاى دهرى را بر اين تاريخ معنوى بار كند.

صابرى البته ادعاى ايستادن در قله ادبيات ايران نيز نداشت او در دامنه همان كوه بلند ايستاده بود تا به روش دهخدا «چرند و پرندى» بگويد و «دو كلمه حرف حساب» بنويسد. گل آقا حتى نوشتن اين دو كلمه را هم منوط به توان خود كرده بود كه بر بالاى مجله اش مى نوشت: «يك دهان دارم دو دندان لق / مى زنم تا مى توانم حرف حق.» و در ميان اين همه حرف تنها مى توانم را سياه كرده بود. گل آقا همچون همه همشهريان من اهل احتياط بود. بنده عقل ناب كه احتياط را شرط عقل مى داند. خوى او نه بيابانى بود نه كويرى. چون جنگل هاى شمال و جاده هاى فومن؛ زادگاهش بود كه نه زمينش سفت است و نه آسمانش بخيل. كشاورزان مردان انقلاب نيستند كه روزى آنها در گرو دولت نيست تا براى براندازى دولت نيازى به انقلاب داشته باشند. كافى است به زمين هاى نرم خويش بيلى بزنند و دست هاى خود را به سوى آسمان دراز كنند تا باران بگيرد و برنج برويد.

كيومرث صابرى فومنى هم چنين بود با اين تفاوت كه او زمين ملت را شخم مى زد و آسمان دولت را به رحمت فرامى خواند. زمين اين مردم براى او بسى هموار بود كه بلافاصله مشهورترين طنزنويس ايران شد و آسمان دولت براى او كم وبيش رحيم بود كه هيچ گاه نتوانستند او را انكار كنند. گل آقا اما هر روز براى رندى خويش بايد هزينه هاى بيشترى مى پرداخت. سال ۱۳۷۶ كه دوم خرداد جوانه زد همه گفتند گل آقا نوشته «مى نويسيم خاتمى مى خوانيم ناطق» او البته هرگز چنين ننوشته بود كه گل آقا با همه علاقه اش به خاتمى اهل انتخاب كردن نبود و اگر هم انتخاب مى كرد آن را اعلام نمى كرد، كه اين همه از اخلاق رندان به دور است. با وجود اين مردم گويى حروف نانوشته او را هم مى خواندند و هر چه هم او تكذيب مى كرد آنان آن را به ديده فروتنى يا احتياط يا رندى مى نگريستند.

گل آقا البته اهل تكذيب هم نبود كه رند عالم سوز را با مصلحت بينى چه كار؟ با وجود اين كيومرث صابرى حتى پس از اين اشتهار به اصلاح طلبى، محافظه كارى خود را فرو نگذارد. مردم باور كرده بودند كه او اصلاح طلبى از جنس حجاريان يا تاج زاده است اما خود مى دانست كه هنوز دوستانى در جمع محافظه كاران دارد. پس همچنان افطارهاى گل آقا در ماه رمضان تنها جلسه اى بود كه پس از مجمع تشخيص مصلحت نظام همه نظام را با تناسبى واقعى تر گردهم مى آورد. از عطاءالله مهاجرانى تا على لاريجانى، از محسن امين زاده تا حسين انتظامى از چپ تا راست. گل آقا اما همچنان چراغ آبدارخانه اش را چون دولتى در سايه طنز روشن نگه داشت. از اين آبدارخانه نه فقط سيدابراهيم نبوى انقلابى سابق برمى خاست تا به زودى در جايگاه اپوزيسيون قرار گيرد بلكه كامبيز درم بخش از رژيم گذشته مى آمد تا در جمهورى اسلامى كار كند. حتى اگر حسين شريعتمدارى در كيهان گل آقا را به باد ناسزا بگيرد. صابرى رند بود. وقتى طنز نبوى گل كرد و طنز صابرى عقب نشينى كرد گل آقا هيجان زده نشد تا به پاى شاگردش برسد. كم نوشت اما نوشتنش را عوض نكرد كه او با آن شيوه نوشتن، گل آقا بود و نه شيوه اى ديگر. صابرى به تدريج جاى خويش را در تاريخ طنز ايران مى ديد و نه در آينده آن. اما هرگز به راه خود كافر و مرتد و تجديدنظرطلب نشد. گاه سكوت مى كرد و گاه تذكر مى داد. گاه عقب نشينى مى كرد و گاه جلو مى رفت.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

از يكسو تلاش كرد روحانيت را نيز موضوع طنز تصويرى قرار دهد و از سوى ديگر براى آزمودن اين كار از عبدالله نورى آغاز كرد كه خود مورد انتقاد محافظه كاران بود. اما وقتى طنزنويسان به زندان رفتند ترجيح داد سكوت كند و حتى آنها را نقد كند.گل آقا در آخر اما ديگر نمى توانست همچنان رند بماند. دامنه نزاع هاى سياسى او را هر دم به سويى مى خواند. او دل در گرو آزادى و اصلاح داشت اما وقتى كه در مجلس ششم راى مى داد فقط به آنان كه اصلاح طلب خوانده مى شدند راى نداد.

در فهرست خود نام حداد عادل را هم نوشت چرا كه رندان تنها در جنگ مردان سياست مى توانند رندى كنند. قدرت كه يكدست شد مجالى براى رندى نيست. همه شبيه هم مى شوند، نه فقط يك شكل مى انديشند و يك شكل مى پوشند و يك شكل مى خورند بلكه يك شكل هم مى خندند و گل آقا اهل يك شكل خنديدن نبود. پس با وجود آنكه گفته بود اخم در چنته گل آقا نيست اما اخمو شده بود. با كاهش گلبول هاى سفيد خونش تنى بى دفاع يافته بود. پس به تن آسايى تن داد. اول گل آقا را تعطيل كرد و بعد خود را. اول جسم رفت و سپس روح. مرگ گل آقا مرگ راه او هم بود. چه تلخ است كه اين بار در بدرقه اين جان خسته بايد بگوييم شگفتا كه راهت ادامه ندارد. شگفتا كه رندى را برنمى تابند. شگفتا كه نه فقط اهل حكومت كه اهل مبارزه هم رندى را با فرصت طلبى يكى مى دانند. شگفتا كه يا بايد ظالم باشى يا مظلوم. شگفتا كه يا با مايى يا بر ما. شگفتا كه حسن و عيب مى جمله نمى توان گفت.

نخبگان ما كه روزى رندان عالم سوز بودند اكنون همه اهل تدبير و تأمل شده اند. مردم البته همچنان اهل رندى اند. كه هم به نعل مى زنند و هم به ميخ. تا كسى از ايشان برخيزد و پرچم رندى را دوباره برافرازد.به ياد گل آقا فاتحه اى مى خوانيم. فاتحه اى بر يك عمر رندى كه ديگر وارثى ندارد.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7106

فهرست زير سايت هايي هستند که به ' از تبار رندان براي حافظ طنز ايران، محمد قوچاني، امروز' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016