سه شنبه 15 ارديبهشت 1383

آقای خاتمی نامه شما تکرار مکررات بود، مشيری ت

آقای خاتمی نامه شما ايران را نا اميد نکرد ما ديری ست از شما و حکومتتان نا اميد و خسته و درمانده شده ايم، حتی بيشماری از هر چه نام اسلام بر خود داشته باشد سر باز می زنند و شما اين را بخوبی می دانيد.
ما نمی دانيم اينرا با چه زبانی به شما بگوئيم که رای دادن به شما رای به حکومت اسلامی نبود رای به اسلام نبود رای به روحانيت نبود!. ما ايران را می خواهيم برای ما ايران، اسلامی باشد یا نباشد، بهائی باشد یا نباشد ، زرتشتی باشد یا نباشد يهودی باشد یا نباشد ، سکولار و لائيک باشد يا نباشد فرق نمی کند ما ايرانی آباد آزاد و مستقل می خواهيم فرق ما با شما اين است که شما فقط ايرانی اسلامی می خواهيد و وانمود هم می کنيد که مردم اينطورندو همان را می خواهند که شما می خواهيد. اگر راست می گوئيد معنيش اين است که ما راست نمی گوئيم پس بيائيد و بعد ازبيست و پنج سال يک رفراندوم بگذاريد اگر شما و حکومتتان رای آورديد دوباره ما ده سال خفه می شويم.
وقتی کتابچه نامه شما را دوستی به من هديه کرد و آنرا ديدم پيش از خواندن با خودم اين شعر را که باقی مانده روزهای شعرخوانيم بود را از حافظه زمزمه کردم و می دانم که شما نيز آنرا خوانده ايد از اخوان ثالث بقول خودش مردشتی زردشتی مزديستی ست اخوان ثالث دوست جوانيهای رهبر را می گويم که کارشان بجای باريک کشيد؛ يادتان می آيد نگاه کنيد :
نجواکنان به زمزمه سرگرم،
مردی ست با سرودی غمناک.
خسته دلی، شکسته دلی، بيزار
از سر فکنده تاج عرب بر خاک.
اِن شرزه شيرِ بيشهء دين آيت خدا،
بی هيچ باک و بيم و ادا،
سوی «عجم» کشيده دلش، از عرب جدا
امشب بجای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
آهسته می سرايد و با خويش
امشب سرود و سِْرِدگر دارد
نجوا کنان به زمزمه، نالان و بيقرار،
با درد و سوز گريد و گويد:
«امشب چو شب به نيمه رسد خيزم،
وز اين سياه زاويه بگريزم
پنهان رهی شناسم و باشوق ميرم
ور بايدم دويدن، با شوق می دوم
گر بسته بود در؟
بخدا داد ميزنم
سر می نهم بدرگه و فرياد می زنم»
خسته دلِ شکسته دلِ غمناک،
افکنده تيره تاج عرب ازسر
فرياد می کند:
هيهای! های ! های!
راهم دهيد آی !
پناهم دهيد آی
اينجا درمانده ای ز قافله بيدل شماست
آوار! های! گريخته ای مانده بی پناه**
آه اینجا منم منم بيائيد مردم ايران همه را برايتان بگويم از نامردمی و نامردی اين حکومتی که من رئيس جمهورش بوده ام و...
ولی خاتمی چنين نکرد. همان کرد که ديگران با شفافيت و قدرت بيشتری و با ساطوری ميان دندانها کرده و می کنند. خاتمی اشاره ای به قتل عامها در زندان های ظالمانه حکومت جور اسلامی نکرد. او اشاره ای به ازاله بکارت دختر بچه های نا بالغی نکرد که برای سزاواری دريافت گلوله ودر آغوش کشيدن داماد مرگ در سالهای پس از انقلاب در شب پيش از تيرباران به برادران پاسدار سپرده می شدند. او اشاره ای به قتل عام زندانيان سياسی سال 1367 نکرد، او اشاره ای نيز به کشتار طاقت سوز خلخالی به فرمان امام خمينی نکرد. . او اشاره ای به سنگسارها نکرد. او اشاره ای حتی به رفقای زندانی خودش نکرد. او مديحه سرائی آستان حکومت اسلامی را کرد. خاتمی فلج از آن ترس وحشتناکی بود که او را در چنبره دارد. ترسی که او را واداشت تا هرگز در برابر رهبر کينه توز و مردمفريب و مردمکش مردمآزار دست از پا خطا نکند. او همه جنايات ضد بشری حکومت عدل علی را از ياد برد و خمينی که حکم هزاران اعدام کودکان و جوانان اين مرز وبوم را صادر کرده بود را در حد يک قديس بالا برد و از او به عنوان مظلوم بزرگ تاريخ انقلاب نام برد. خاتمی از کودتای ننگين 28 مرداد چندين بار گله کرد ولی اين اصل طبيعی و مقبول همگان را از ياد برد که همه چير نسبی ست و آن ننگ در برابر ننگ وقيحانه حکومت اسلامی بی رنگ و روست. خاتمی بصورتی ناشيانه حکومت پهلوی را ضد دين وغربزده و مستبد ارزيابی کرد ولی فراموش کرد که اولا او بدبختانه اسلام پناه بود در ثانی مسلمانان زمان شاه بودند که همين انقلاب به يغما رفته ايران را رنگ اسلامی زدند. و امروز همينان و از لطف همين حکومت صالحان بزودی يک حکومت لائيک بر پا خواهند کرد! و سوالی که مطرح است اين است که آقای خاتمی شرفتان را داور کنيد امروز ايمان مردم برتر است يا زمان شاه. امروز روحانيت آبرومند است يا زمان شاه؛ امروز مردم ما غربزده ترند يا زمان شاه؛ امروز زندانيان ما بيشترند يا زمان شاه، و بقول امام مظلومتان قبرستانهای ما امروز آبادترند يا زمان شاه، و از نظر اقتصادی ارزش پول ايران امروزبيشتر است يا زمان شاه، آيا شما امروز کسی را در بين آخوند و عارف و فيلسوف و دانشمند و کاسب می شناسيد که ترياک نکشد اينجانب زمان شاه نفرين شده می شناختم ولی امروز براستی کسی را مگر انگشتشمار نمیشناسم. آقای خاتمی شما آدم باهوشی هستيد بخاطر همان هوشتان بنده عرض می کنم که شما خودتان می دانيد که مردم ديگر حکومت اسلامی را نمی خواهند و حرف شما مبنی براسلام خواهی و خصوصا حکومت اسلامی خواهی بدون پايه و اساس است. ولی اگر راست می گوئيد يک رفراندوم برقرار کنيد واز اين مردم بپرسيد که آيا آقا بالاسری مثل آقای خامنه ای را می خواهند يآ نه؟ خب شما اين کار را بکنيد اگر جواب مثبت بود ما هم برای مدتی خفه می شويم آقای خاتمی، گفتم شما آدم باهوشی هستيد: اين يک تعارف! ولی اين عيب را هم داريد شما بحق آدم عادلی نيُستيد شما فقط عادل می نمائيد ، برای عادل نمودار شدن خب بايد تا اندازه ای هم عادل بود : خب اين عدل است که راجع به آقاجری حرف می زنيد ودفاع می کنيد، اين عدل است که از قتلهای زنجيره ای که به فرمان رهبر انجام شده انزجارتان را نشان دهيد، ولی چرا بقيه زندانيان را فراموش کرديد؟ ترسيديد جا نباشد، کاغذ کم بود! شما که پنجاه صفحه نوشتيد دوصفحه هم راجع به اکبر گنجی، باطبی، پروانه و داريوش فروهر، سعيدی سيرجانی، تفضلی ، پرويز دوانی، احمد علائی، ناصر زرافشان و آنهمه قتل می نوشتید چطور من بی سر وپا يادم می آيد شما يادتان رفت! راستی چرا از آدم مرتجعی مثٍل آيت الله مدرس که طبق نظر همه مورخين مانع استقرار يک جمهوری و باعث و بانی ادامه پادشاهی و خصوصا سلطنت رضا شاه شد را شخصی اصلاحطلب معرفی می کنيد؟ آقای خاتمی شما را من می شناسم آخوند بسيار خوبی هستيد آدم خوبی نيز هستيد ولی متاسفانه رئيس جمهور و يا مرد سياسی خوبی برای ايران نمی توانيد باشيد، سرزمين موعود شما ايران نيست ، مگر آقای خمينی امام مظلوم تاريخ انقلاب شما نمی خواست ايران را خرج اسلام کند و شما که خودتان باشکسته نفسی خود را کوچکتر از اين حرفها دانسته ايد... متاسفانه بخاطر بسياری و از جمله لباستان شما نمی توانيد واقعا ملی باشيد زيرا اين لباس لباس ايرانی نيست که به تن داريد بنابر اين نمی توانيد خارج از منافع گروهيتان سخن بگوئيد، شما نماينده پيامبر و امام و چنانکه شورای نگهبان و آقای رهبر معظم خود می گويند نماينده خدائيد. ايران اما؛ زمينی ست؛ خاکی ست؛ ما آدمهای اين جهانی و خاکی می خواهيم، لاهوت غير مرگ و نيستی برای ما نياورده، چهارده قرن و بيست و پنج سال است که غير از گريه و مصيبت و عزا برای ما چيزی نياورده، رقص و موسيقی و صدای زن را از مملکت ما ريشه کن کرده ايد و کرده اند، شما را بخدا اين چه مذهب و مرام و دينی ست که حتی انسان اجاز لباس پوشيدن آنطور که دلش بخواهد را ندارد. اما رئيس جمهور حکومتش در مدح کوير شعر می گويد و اميد شادباش نيز دارد!! آقای خاتمی از آنجا که دوباره بدنيا نخواهيد آمد ّ به خود آئيد، حيف است که متوجه اين مسائل نشويم. آقای خاتمی پيوسته در طول تاريخ و خصوصاامروز منافع ايران با منافع روحانيت در تضاد بوده و خواهد بود. شما روحانيون در ايران يک حکومت کاست يا آپارتايد درست کرده ايد؛ قبله شما، زيارتگاه شما خارج از ايران است. اين حکومت شما با اين ضدمردمی بودن و با اين وسائل ارتباط حمعی با اين راديو تلويزيون، با اينهمه سرکوبی با اينهمه خانواده مقتولين، با اينهمه قتل عام درمانی با اين همه شهيد پروری و شهيد نوازی سرانجامی جز نابودی خود و ايران نخواهد داشت و چرا؟ پاسخ اين است که ظلم و جوری که حکومت شما روحانيون برسر مردم آورده است در

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

طول تاريخ ايران سابقه نداشته و اميد وارم که در آينده هم نداشته باشد. حال اين ظلم و جور شما باعث هر چه افزون تر شدن نفرت مردم ازروحانيت از عبا و عمامه و از اسلام شده بنا براين خود به خوبی می دانيد که اگر بترکد همه و خصوصا روحانيت چه خشک و چه تر را اگر نابود نکند بهای بسيار سنگينی را خواهد پرداخت. بنا بر اين؛ رهبر؛ و بقول خودتان ذوب شدگان در آن، دهنه اين مردم را هر چه محکم تر می کشند و برای از دست نرفتن کنترل فشار رابيشتر می کنند، و فشار بيشتر نفرت مردمی را باز هم بيشتر می کند و دور تسلسل ادامه پيدا می کند. تا چند ماه ديگر شما هم بعنوان سرگرم کننده مردم ديگر رئيس جمهور نيستيد. بنا بر اين بايد کاری می شد تا موجی ايجاد شود و شما اين نامه را برای همين نوشتيد ولی بدانيد که همه را مايوس کرديد. شما بايد بدانيد که دوره حکومت شما مثل دوران حکومت پادشاهی يا سلطنت در ايران سر آمده. مردم هم اگر دينی ايمانی هنوز دارند می خواهند مال خودشان باشد نه از آن حکومت ظلم و جور. آقای خاتمی نامه شما تکرار مکررات بود و تنها نزد قاضی رفتن و خود را راضی کردن بودن. شما بدانيد که من ايران را بسيار دوست دارم اسلامی باشد و يا نباشد، بهائی و يهودی و مسيحی و بيدين ولائيک وسکولار باشد يا نباشد. من ايرانی پيشرفته ميخواهم و برايش زحمت هم می کشم. ولی شما تنها ايرانی اسلامی می خواهيد. اين است فرق من و شما. طوفانها در راهند. ومن نيز با معنای ديگری همين شعر اقبال لاهوری را برايتان می نويسم که:
گمان مبر که به آخر رسيد دور مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
ونامه ام را پايان می برم

**اين شعر «سرود پناهنده» نام دارد و از اخوان ثالث است او آنرا به شمس الدين حبيب خراسانی تقديم کرده است.
تهران مشيری ت

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7232

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آقای خاتمی نامه شما تکرار مکررات بود، مشيری ت' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016