سه شنبه 29 ارديبهشت 1383

چشم‌انداز مناسبات ايران و ايالات متحده آمريكا در گفت‌وگو با دكتر علي بيگدلي، وقايع اتفاقيه

سياست دو پهلوي اتحاديه اروپا در قبال ايران و آمريكا
سرگه بارسقيان
دكتر علي بيگدلي، فارغ‌التحصيل رشته تاريخ ديپلماسي غرب از دانشگاه پاريس است. تخصص جانبي وي تحولات سياسي اروپا و آمريكاست. با اين استاد دانشگاه شهيد بهشتي، موضوع چشم‌انداز روابط ايران و ايالات متحده آمريكا را به بحث گذارديم.

* * *

پس از واقعه 11 سپتامبر چه تغييراتي در سياست خارجي آمريكا پديد آمده و ايران در ديپلماسي جهاني اين كشور در شرايط نوين داراي چه جايگاهي است؟

در هردوره‌اي با بروز يك حادثه مهم، نظام بين‌المللي دستخوش تغيير مي‌شود كه از نمونه‌‌هاي آن مي‌توان جنگ جهاني اول و دوم را برشمرد كه موجبات تغييرات اساسي در فرآيند نظام بين‌المللي را فراهم كردند. فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و مخصوصاً حادثه 11 سپتامبر 2001 نقطه جديدي در تغيير نظام بين‌المللي است و منظور از تغيير نظام بين‌المللي اين است كه استانداردها و پارامترهاي ناظر بر روند نظام بين‌المللي تغيير مي‌كند. بنابراين، استراتژي آمريكا، پس از 11 سپتامبر به عنوان يك استراتژي كلان، حكايت از تغيير نظام بين‌الملل داشت. يعني نوع نگاه سياستمداران آمريكايي، به نظام بين‌المللي، تغيير پيدا كرد و بهانه اين تغيير، همانا، مبارزه با تروريسم بود. در مورد خاورميانه و بالاخص ايران، آنچه با آن روبه‌رو هستيم، طرح خاورميانه بزرگ است كه تحقق آن را مي‌توان نقطه مشتركي با ديپلماسي منطقه‌اي اسرائيل دانست. آمريكايي‌ها با اين طرح، وارد تحقق استراتژي كلان خود شدند. استراتژي كلان و اعلام شده آمريكا در مورد خاورميانه كه با كشور ما هم ارتباط مستقيمي پيدا خواهد كرد بر سه محور در گردش است: محور نخست تأمين غشاي امنيتي براي اسرائيل است. زيرا اسرائيل بايستي از يك قطب نظامي به قطب اقتصادي تبديل شود و براي اينكه دست از تجاوزگري برداشته و مسأله فلسطين را مطابق با قطعنامه‌هاي سازمان ملل سر و سامان دهد لازم است از يك ضريب امنيتي برخوردار شود.

آمريكا به دنبال تحقق اين ضريب امنيتي، ديپلماسي دست‌هاي آهنين را عليه كشورهاي مخالف با اسرائيل در منطقه آغاز كرد، ازجمله جنگ با عراق و وارد كردن فشارهاي جديد به ايران. محور دوم استراتژي كلان آمريكا، تضمين صدور نفت است كه آمريكايي‌ها با تسلط بر منابع نفتي اين منطقه مانند عراق، مي‌‌توانند فشار بيشتري بر دوستان خود مثل ژاپن و حتي اتحاديه اروپا وارد كنند. اگرچه، نفت منطقه خليج‌فارس، همانند سال‌هاي قبل از دهه 1970 جايگاه استراتژيك حساسي ندارد ولي به هرحال، هنوز هم نفت به عنوان يك كالاي استراتژيك سهم مهمي در تعيين سياست‌هاي جهاني آمريكا ايفا مي‌كند. محور سوم، مبارزه با تروريسم و خاموش كردن كانون‌هاي تهديد عليه منافع آمريكا و امنيت اسرائيل است كه براساس آن گروه‌هايي مثل حماس و حزب‌الله لبنان بايد مهار شوند در كنار اين محور سوم، آمريكايي‌ها، به دنبال تحقق مباني دموكراسي در كشورهاي خاورميانه نيز هستند.


برخي بر اين عقيده‌اند كه ايران در فضاي رقابت قدرت‌هاي خارجي عمدتاً آمريكا و اتحاديه اروپا خواهد توانست منافع خويش را تضمين كند و با نزديكي به اروپا به نوعي آمريكا را دور زده يا درصدد خنثي‌سازي تهديدات آمريكا برآيد. شرايط موجود و واقعيات عيني تا چه اندازه ميزان صحت چنين عقيده‌اي را تأييد مي‌كنند؟

بگذاريد در ابتدا، استراتژي آمريكا در مورد ايران را مورد بحث قرار دهيم كه همسو با اهداف اتحاديه اروپاست. اين استراتژي چهار موضوع را در بر مي‌گيرد و به تعبير ديگر، چهار انتظار توسط كاخ سفيد از جمهوري اسلامي مطرح مي‌شود. موضوع اول، قطع حمايت ايران از كانون‌هاي تروريستي، دوم، رعايت حقوق بشر، سوم، همسو شدن ايران با روند صلح خاورميانه يعني مخالفت كردن با پروژه راه صلح و موضوع چهارم، شفاف‌سازي در حوزه امكانات و تسليحات هسته‌اي ايران است كه مسؤوليت اين مورد به آژانس بين‌المللي انرژي اتمي واگذار شده تا با ايران وارد مذاكره شود.

اتحاديه اروپا در ارتباط با ايران، سياست دو پهلويي را در پيش گرفت. در مرحله اول اتحاديه اروپا، كمتر، سياست‌هاي ضد ايراني آمريكا را تأييد مي‌كرد، زيرا منافع بيشتري در ايران داشت، اما در اجلاس اخير آژانس بين‌المللي انرژي اتمي سياست اتحاديه اروپا نسبت به ايران تقريباً همان سياست‌هاي ايالات متحده بود و اتحاديه اروپا براي عادي‌سازي روابط خود با ايران تقريباً همان چهار شرط آمريكا را مطرح كرد. به گونه‌اي كه ايران بايستي ظرف مدت باقيمانده تا ماه ژوئن و آخرين اجلاس سازمان بين‌المللي انرژي اتمي كه براي رسيدگي به پرونده اتمي ايران تشكيل مي‌شود به‌طور شفاف موقعيت و موضع امكانات تسليحاتي اتمي خود را مشخص كند و در غير اينصورت، پرونده هسته‌اي ايران وارد مرحله حاد جديدي خواهد شد كه با صدور احتمالي يك قطعنامه در آژانس بين‌المللي انرژي اتمي مبني بر عدم همكاري هسته‌اي ايران با آژانس، پرونده ايران به شوراي امنيت سازمان ملل خواهد رفت و بعيد نيست ايران، احتمالاً، هدف يك تحريم بين‌المللي قرار گيرد كه البته اميدوار هستيم با ديپلماسي فعالي كه اخيراً ايران در ارتباط با اتحاديه اروپا در پيش گرفته است، اين تهديد، فروكش كند.


برخي فرضيه تهديد نظامي آمريكا عليه ايران را مطرح مي‌كنند، نظر شما چيست؟

در شرايط فعلي، به هيچ‌وجه، امكان حمله نظامي آمريكا مطرح نيست. يكي به جهت اينكه ما در آستانه انتخابات رياست جمهوري آمريكا هستيم و ديگر اينكه آمريكايي‌ها در مسأله عراق با مشكل مواجه هستند و نتوانستند در حل مشكل آنجا به موفقيت‌هاي سريع دسترسي پيدا كنند. بنابراين، كانون بحران ديگري براي خود، نخواهند آفريد. از طرف ديگر، اتحاديه اروپا با هر نوع تهديد نظامي آمريكا عليه ايران مخالف است چون ايران شريك مناسب و بازار گسترده‌اي براي اقتصاد اتحاديه اروپاست. در صورت ارجاع پرونده به شوراي امنيت، ايران در چارچوب يك تحريم بين‌المللي قرار خواهد گرفت كه اين امر، به نظر من، شايد از حمله نظامي بدتر است. حمله نظامي باعث بدنام شدن آمريكا در انظار بين‌المللي و موجب ترسيم چهره‌اي مظلوم از جمهوري اسلامي خواهد شد و اعتراض‌هايي را در عرصه بين‌الملل به همراه خواهد داشت. اگر ما يك مثلثي را ترسيم كنيم كه در سه زاويه آن ايران، آمريكا و اتحاديه اروپا قرار داشته باشند، رابطه ايران و اروپا يك فرصت، رابطه ايران و آمريكا يك تهديد ولي رابطه آمريكا و اتحاديه اروپا يك رابطه استراتژيك است. بنابراين، آمريكا و اتحاديه اروپا از يك جنس هستند و ممكن است كه بر سر منافع اقتصادي آني با هم اختلاف داشته باشند ولي در سياست‌هاي كلان و در تبيين استراتژي‌هاي جهاني با هم اختلاف ندارند و نقطه‌اي كه اتحاديه اروپا و آمريكا را به هم وصل مي‌كند تا در پي تحقق يك استراتژي واحد باشند، موجوديت اسرائيل است. بنابراين، سياستمداران داخلي كه تصور مي‌كنند با بروز اختلاف ميان اتحاديه اروپا و آمريكا، ممكن است از اين خلأ منافع ايران تأمين شود، اشتباه مي‌كنند. ايران از جهت بازار اقتصادي جزو جغرافياي اروپاست. درواقع، ايران، جايگاه بلند مرتبه‌اي در اقتصاد اتحاديه اروپا دارد ولي اين جايگاه نمي‌تواند مغاير همكاري‌هاي اساسي آمريكا و اتحاديه اروپا باشد.


امنيت داخلي ازجمله مهمترين دغدغه‌هاي موجود نزد افكار عمومي ايالات متحده آمريكاست و طبعاً دولتي كه بتواند بيشترين تضمين را جهت برقراري امنيت داخلي به مردم بدهد نزد افكار عمومي مقبول‌تر است. حال كه مقامات آمريكايي ايران در محور شرارت گنجانده‌اند و هرازگاهي از آن به عنوان تهديدي عليه منافع ملي آمريكا ياد مي‌شود، چنين تبليغاتي، چه تأثيري در انتخابات آتي رياست جمهوري آمريكا، باقي خواهد گذارد؟

آنچه در 11 سپتامبر 2001 اتفاق افتاد، صرفنظر از ديدگاه‌هاي انساني، به نفع آمريكا بود، چون آمريكايي‌ها در پشت اين حادثه، توانستند مقدمات سلطه خود را بر دنيا تحقق بخشند. اين حادثه، بهانه و انگيزه‌اي شد تا آمريكا بتواند بر كانون‌هاي تهديد منافع‌‌اش در سطح جهان و كانون‌هاي تهديد منافع اسرائيل در منطقه، شيوه‌هاي سلطه‌گرايانه‌اي را اعمال كند.

مردم آمريكا، دو شعار دارند يكي امنيت و ديگري رفاه. بنابراين، موضوع امنيت براي شهروندان آمريكايي از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است و جورج بوش در پشت حادثه 11 سپتامبر به مردم آمريكا مي‌گويد با حجم زيادي از اعتبارات كه از سنا درخواست كرده (حدود 120 ميليارد دلار) در پي نابودي و محو تروريسم به عنوان يك عامل تهديدكننده امنيت آمريكاست. در انتخابات آينده آمريكا يك بار ديگر بوش، به رياست جمهوري انتخاب خواهد شد. چون به‌طور سنتي رؤساي جمهور آمريكا وقتي وارد كاخ سفيد مي‌شوند براي بار دوم از امكانات كاخ سفيد براي تجديد دوره رياست جمهوري‌شان استفاده مي‌كنند و كمتر اتفاق افتاده كه يك رئيس جمهور وقتي به كاخ سفيد مي رود براي مرتبه دوم انتخاب نشود. موضوع دوم اينكه بازي كردن بوش با موضوع ماليات مخصوصاً تخفيف‌هايي كه نظام جديد مالياتي آمريكا براي صاحبان صنايع در نظر گرفته است، اقبال بوش را زيادتر خواهد كرد و از طرفي هم گسترش ناتو به سمت اروپاي شرقي، موفقيتي براي بوش است و عموماً، آمريكايي‌ها، از هر مانور قدرتي كه به وسيله دولت‌هايشان شكل مي‌گيرد، احساس برتري و افتخار مي‌كنند و قطعاً، در آستانه انتخابات، بوش، دست به يك نمايش قدرت خواهد زد كه به انتخاب مجدد او كمك كند. اقداماتي از قبيل استقرار دموكراسي در عراق، حل اختلافات اسرائيل و فلسطين و يا حتي خلع سلاح اتمي ايران، خواهد توانست به پيروزي مجدد بوش ياري رسانده و آن را تسهيل كند.


شما تكرار تجربي بوش پدر پس از تهاجم به عراق در 1991 و شكست وي از رقيب دموكراتش را درباره بوش پسر محتمل نمي‌دانيد؟

زمان بوش پدر با اكنون، متفاوت است. در زمان بوش پدر، حادثه 11 سپتامبر و يا حادثه‌اي مشابه آن اتفاق نيفتاد. اين حادثه، به بوش به عنوان يك محرك كمك مي‌كند تا اذهان عمومي مردم آمريكا را آماده كند كه تمام اقدامات او در جهت سركوب پديده تروريسم است. تروريسم حيثيت و مقبوليت جهاني آمريكا را خدشه‌دار كرده، بنابراين، آمريكايي‌ها به عنوان ملت برتر دنيا كه خود مدعي آن هستند، انتظار دارند با يك نمايش قدرت، بار ديگر، اين جايگاه را به دست آورند.


به نظر مي‌رسد به موازات اقدامات گروه‌هاي مخالف برقراري روابط ميان دو كشور، اراده‌هايي همسو مبني بر رفع تنش وجود دارد. سرانجام چنين كشاكشي به‌سود كدامين طيف خواهد بود؟

در هرم قدرت ايالات متحده، دو پايگاه قدرت يا دو ديدگاه متفاوت وجود دارد. يكي نئومحافظه‌كاران هستند مثل رامسفلد، وزيردفاع و ديك چني معاون رئيس جمهور كه هم نظامي و هم صهيونيست هستند و گروه دوم كه كالين پاول وزير امورخارجه در رأس آن است انعطاف‌پذيري بيشتري نسبت به ايران از خودشان نشان مي‌دهند. اما گروه نئومحافظه‌كاران، نگران تهديد ايران عليه اسرائيل هستند، مخصوصاً، تهديد اتمي عليه اسرائيل. در داخل كشور ما در جناح راست نيز دو ديدگاه وجود دارد. يك ديدگاه سنتي باقي‌مانده از دوره‌هاي قبل از انقلاب و اوايل انقلاب كه گرايشي مطلقاً ضدغربي دارند و ديدگاه دوم گروه‌هاي نئوليبراليست مدرني هستند كه غالباً در انتخابات دوره هفتم مجلس كرسي‌هايي را نيز به‌دست آوردند.

اين گروه، با مطالعه روند 25 ساله انقلاب، به اين نتيجه رسيدند كه امكان ادامه دشمني با آمريكا هرچند به‌عنوان يك دشمن فرضي ديگر ميسر نيست، آن هم، در فضايي كه آمريكا حجم فشارهاي خود را بر ايران روزبه‌روز افزايش مي‌دهد.

بنابراين، باتوجه به اينكه سياست ايران پس از انتخابات مجلس هفتم، به سمت همسويي قدرت در سه قوه پيش خواهد رفت، پيگيري اين استراتژي، هم به نفع مردم ايران است، هم به نفع سياست خارجي ما و من يقين دارم كه ايران تحت يك عقلانيت سياسي، حركت خواهد كرد. زيرا در نظام بين‌المللي، ديگر، دموكراسي به مفهوم سنتي آن معنا ندارد. يعني غرب درپي تحقق تمام عيار دموكراسي در كشورهاي جهان سوم نيست بلكه بيشتر بر محور امنيت و تحقق مباني حقوق بشر، اصرار مي‌كند. امنيت از آن حيث كه كشورهاي جهان سوم بتوانند جايگاه مناسبي براي پذيرش سرمايه‌هاي غربي باشند و حقوق بشر به آن علت كه سطح فشار و نظارت مستقيم دولت‌‌ها بر ملت‌‌ها كاهش پيدا كند و مردم بتوانند در يك فضاي آرام از پوسته‌هاي سنتي كه دولت به‌دور آنها كشيده، خارج شوند. همچنين الگوهاي مصرف در جامعه تغيير پيدا كرده و جامعه به سمت الگوهاي مصرف‌گرايي و رفاه پيش روند كه اين خود احتياج به تضمين و تأمين امنيت براي مردم دارد و دولت‌‌ها در سطح جهاني در حال حركت به اين سمت و سو هستند كه سطح نظارت بر مردم را كمي كند و مردم نيز از دخالت در مسائل سياسي خودداري ‌كنند و دولت‌‌‌ها، فقط به مسائل سياسي بپردازند و مردم هم به زندگي خودشان. اين همان روندي است كه در غرب جريان دارد.

در اروپا يك ديپلماسي وجود دارد به‌نام ديپلماسي بادبادكي. به اين معنا كه ده‌‌ها بادبادك با نخ‌هايي با طول‌هاي متفاوت (كه همان احزاب و نهادهاي سياسي هستند) در دست يك دولت است. بادبادك‌‌ها آزادند كه در فضا بچرخند و به ‌صاحب بادبادك، كاري ندارند. همانگونه كه گفتم سرنخ‌هاي بادبادك دست دولت است و اگر بادبادكي بيشتر از حد معمول بخواهد بازي كند. صاحب بادبادك (دولت) نخ آن را مي‌كشد.


يعني ايران الگوي سياست بادبادكي را درپيش خواهد گرفت؟

بله، در غرب هم اينگونه است. در غرب نهادهاي دموكراتيك يا مدني چون براي كسب قدرت فعاليت مي‌كنند بنابراين، از يك طرف، در چارچوب قانون و از طرف ديگر، در چارچوب رضايت و منافع مردم، حركت مي‌كنند و اصلاً به اين معنا نيست كه اعمال آنها مغاير سياست‌هاي كلي دولت باشد. با اين وصف، دولت‌‌ ما به سمت عقلانيت سياسي پيش مي‌رود، به مردم آزادي‌هاي اجتماعي بيشتري مي‌دهد، سطح اشتغال افزايش پيدا خواهد كرد، مردم با سرگرمي‌‌هاي جديدي روبه‌رو خواهند شد و مجموعه اين عوامل، نگاه انتقادي مردم را از دولت كاهش خواهد داد. در شرايط فعلي ضمن اينكه ملت از ساختار قدرت، قدري فاصله گرفته ولي يك رابطه تداخلي بين اين دو وجود دارد كه حاكميت بايد كوشش كند اين رابطه تداخلي كاهش يابد و تبديل به يك رابطه تعاملي شود. در واقع حاكميت براي مردم امنيت و رفاه را تأمين مي‌كند تا مردم زندگي، و حاكميت حكومت كند. لازمه تحقق سياست فوق، اين است كه ايران اشتباه قبلي خود را تكرار نكند. دولت‌‌ها معمولاً بر سه محور اعمال سياست مي‌كنند: داخلي، منطقه‌اي و بين‌المللي. ايران طي 25 سال گذشته بيشترين حجم از فعاليت و سرمايه خود را بر سياست‌هاي منطقه متمركز كرد. مثل حساسيت به مسائل افغانستان، عراق، فلسطين، منطقه قفقاز، يونان، آسياي مركزي و اين حضور سنگين و پرهزينه در سياست‌هاي منطقه‌اي، موجب شد كه در سياست‌هاي داخلي با مشكلات و انتقادهايي روبه‌رو شود. در سياست بين‌المللي يك نوع فضاي انتقادي براي خود به‌وجود آورد كه درنهايت، در قالب متهم شدن به حمايت از تروريسم، تبلور يافت. به‌نظر من دولت تحت دو شرط و دو عمل، مي‌تواند دست به نوسازي و بهبودي شرايط داخلي بزند. راه اول اين است كه سرعت گردش چرخه نخبگان را افزايش دهد و نخبگان كهنه و سنتي از نظام تصميم‌گيري كناره گيرند و نخبگان جوان با ديدگاه‌هاي جهاني و ويژگي‌هاي انعطاف‌پذير وارد صحنه شوند. در همين راستا، ضروري است مبارزه با نخبگان كاهش يابد. اما شرط يا راه دوم اين است كه ايران هرچه سريع‌تر و هرچه بيشتر جنس خود را به جنس نظام بين‌المللي نزديك كند. يعني ديدگاه‌هاي منطقه‌اي خودش را به نفع حركت به سمت نظام بين‌المللي تغيير دهد.

ايران، فرصت‌هاي معدود اما مهمي براي تجديدنظر در مناسبات خود و كاهش تنش ميان خود و آمريكا داشته است. ولي نتوانسته از اين فرصت‌‌ها استفاده بهينه كند. چه عواملي را بايستي در اين روند دخيل دانست و آيا مي‌توان بر اين نظر پاي فشرد كه در فرصت‌هاي مختلف، فضاي داخلي جهت بسترسازي براي ازسرگيري روابط مساعد نبوده است؟

از ديدگاه جامعه‌شناسي سياسي، اگر قرار است تحولي در جامعه به‌وجود آيد، بايستي اين تحول متكي بر تغيير در سه محور اصلي باشد. يعني تحول در مباني نظري، تحول در مباني ساختاري و تحول در مباني رفتاري. بنابراين، اگر در گذشته، موقعيت‌هايي براي نزديكي بين ايران و غرب به‌وجود آمد و ما استفاده نكرديم صرفنظر از اينكه هنوز نيروهاي سنتي در هرم قدرت صاحب نفوذ بودند، بايد به اين مهم اشاره كرد كه ساختارها و نهادهاي ما و مهمتر از آن مباني نظري ما، تغييري نكرده بود. ولي امروز ما، در آستانه انجام اصلاحاتي در مباني نظري خود هستيم و متناسب با اين اصلاح مباني نظري، به سمت اصلاح مباني ساختاري و رفتاري پيش مي‌رويم. مثلاً، صدور بخشنامه اخير آقاي شاهرودي يك تغيير در مباني نظري ماست. و اين تحول نظري قطعاً بايد همراه با تحول ساختاري هم باشد.

بنابراين تغيير در نظام اجتماعي نمي‌تواند ناشي از اراده يك فرد و شرايط آني جامعه باشد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

نقش اقدامات ايران مانند ارائه طرح گفت‌وگوي تمدن‌‌ها، پيگيري سياست تنش‌زدايي و حتي مصاحبه آقاي خاتمي با CNN را در تغيير جو موجود ميان روابط تهران ـ واشنگتن مؤثر مي‌دانيد؟

سياست‌هاي عمومي آقاي خاتمي در دوره اول رياست جمهوري پنجره‌هاي اميدواري را براي تلطيف روابط بين ايران و آمريكا گشود يك نوع ديپلماسي آشتي‌كنان به اجرا درآمد و تا حدود زيادي هم اين ديپلماسي موفق بود. منتهي سياست‌هاي آقاي خاتمي اگر با ناكامي روبه‌رو شد به اين دليل بود كه ايشان در طرح اين سياست‌‌ها مثل تشنج‌زدايي هيچ نوع اقدامي در تغيير مباني نظري و ساختاري داخل نكردند و اين برنامه‌‌ها به‌صورت يكسري ايده‌آل‌‌ها مطرح شد! بدون اينكه شرايط دروني جامعه ما تغيير پيدا كند. بنابراين اگر مخالفت‌هايي در داخل با سياست‌هاي آقاي خاتمي شكل گرفت اين مخالفت‌‌ها ناشي از اراده عده‌اي مشخص نبود، بلكه ناشي از مجموعه الزامات ساختارها و مباني نظري نظام جمهوري اسلامي بود.


باتوجه به تهديدات فزاينده آمريكا و تلاش جهت مهار ايران، استراتژي كه دستگاه ديپلماسي ما در كوتاه، ميان و بلندمدت مي‌تواند اتخاذ كند چيست؟

من تصور مي‌كنم كه سفر دوره‌اي وزيرخارجه ما طي هفته‌هاي اخير و ديدار با رهبران چند كشور اروپايي، نشان‌دهنده جهش و تحرك جديد در ديپلماسي ايران با اتحاديه اروپاست. اين سفر كه در آستانه برگزاري آخرين اجلاس سازمان بين‌المللي انرژي اتمي صورت گرفته و در مذاكراتي كه بين آقاي خرازي و اعضاي اتحاديه اروپا انجام شده دو موضوع اصلي مطرح مي‌شود، يكي شفاف‌سازي ايران در سياست تسليحاتي و ديگري دعوت ايران به رعايت حقوق بشر. اين دو موضوع، مقدمه‌اي است كه اتحاديه اروپا براي امضاي موافقتنامه تجاري با ايران، ضروري مي‌داند. خود اين موافقتنامه مي‌تواند در عضويت‌‌ها در سازمان تجارت جهاني دخيل باشد. تصور مي‌كنم، ديپلماسي فعال ايران. ما را با اتحاديه اروپا و غرب نزديكتر مي‌كند و باعث شكل‌گيري چهره جديدي از ايران در جهان خواهد شد و ما تا حدود زيادي خواهيم توانست با سياست‌هاي اتحاديه اروپا، هماهنگ شويم.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7836

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چشم‌انداز مناسبات ايران و ايالات متحده آمريكا در گفت‌وگو با دكتر علي بيگدلي، وقايع اتفاقيه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016