چهارشنبه 30 ارديبهشت 1383

سازگارا: الگوى روز ايران «ليبرال دموكراسى» است، روزنامه شرق

گروه سياسى: «محسن سازگارا» از فعالان سياسى كه براى معالجات پزشكى در خارج از كشور به سر مى برد، در گفت وگويى با يكى از راديوهاى فارسى زبان محلى در اروپا (راديو رسانه) ارزيابى خود را از فضاى سياسى ايران پس از انتخابات اول اسفند ارائه كرده است. متن اين مصاحبه را در پى مى خوانيد:

• آقاى سازگارا! همان طور كه اطلاع داريد آنچه كه بيشتر بعد از انتخابات اول اسفند ماه مورد نقد و بررسى قرار گرفته، همان كارنامه ۷-۶ ساله اصلاحات در داخل كشور است، به نظر شما اساساً دوم خرداد با شكست مواجه شده؟

جنبش اصلاح طلبى شايد ۴ محور اساسى را به عنوان محورهاى فعاليت هاى خودش و اهداف خودش تعيين كرده بود، به دليل عدم دستيابى به اين ۴ هدف، مى شود گفت كه با توفيق قرين نبود و شكست خورد. اين ۴ هدف عبارت بودند از:

۱ - بسط آزادى هاى فردى

۲ - تعميق دموكراسى

۳ - تشكيل جامعه مدنى در مقابل جامعه توده وار فعلى و استبدادزده ما

۴ - رفتن به خانواده جهانى و آشتى با دنيا

اگر به اين ۴ محور نگاه بكنيم ديده مى شود كه جنبش اصلاح طلبى شكست خورده يعنى به وعده هايى كه به مردم داده بود نتوانست وفا كند. اگر چه تأثيرات خاص خودش را داشته و اين تأثيرات مطمئناً باقى است و باقى خواهد ماند. از منظر ديگر اينكه جنبش اصلاح طلبى وظيفه داشت روى شكاف ايجاد شده، بين ملت و حكومت پل بزند و اگر موفق مى شد آن وقت به نظر من مدل دموكراسى در ايران مى توانست اتفاق بيفتد، آنچنان كه در پاره اى كشورها اتفاق افتاده بود. از قضا راه حل خوبى هم بود، كم هزينه هم بود، اما اين اتفاق نيفتاد، دلايل زيادى مى شود ذكر كرد كه چرا با شكست مواجه شد؟ شكستى كه انتخابات مجلس هفتم به نظر من نقطه پايان اين پاراگراف است و مثل «فول استاپ» كه پايان جمله گذاشته مى شود، با اين پاراگراف به جنبش اصلاح طلبى پايان بخشيد.

مطمئناً، كم كارى ها، ترس و واهمه ها، بى برنامگى ها، بى تدبيرى ها و عدم روشن كردن مسيرهاى درست و نقشه هاى تبيين شده از جانب اصلاح طلبان در اين شكست، موثر بوده است. همچنين سخت گيرى و شدت و حدت بخشيدن جناح اقتدارگرايان و سنت گرايان به فعاليت خودشان هم عامل موثر ديگرى بوده كه اين حركت را با شكست مواجه كرد. يعنى جناحى كه فكر كرد اگر نگذارد چيزى در كشور عوض شود خيلى كار خوبى كرده و سعى كرد كه نشنود مردم چه مى گويند و چه مى خواهند، و خواسته هاى مردم را نابخردانه طى ۷سال گذشته ناديده گرفت. ولى به نظر من فراتر از اين بازيگران داخل صحنه، دو سوى اين صحنه شطرنج كه در ايران بازى شد، اگر بخواهيم كمى وسيع تر و به نوعى عميق تر به مسئله نگاه كنيم، فكر مى كنم كه بايد بپذيريم مشكل اساسى جنبش اصلاح طلبى در تئورى هاى پشت سر آن بود. يعنى خيلى زود اين ۴ شعار و محورى كه عرض كردم تحققش به ديواره هاى قانون اساسى برخورد كرد و شايد كمتر از يك سال بعد از دوم خرداد ۷۶ روشن شد كه تحقق اين شعارها محتاج تجديدنظر در تئورى هاى بنيانى است.

• با توجه به شرايط موجود و آنچه كه شما هم اشاره كرديد، چه راه حلى هايى براى برون رفت از وضعيت فعلى و تحول ميسر متصور است؟

ببينيد در ۱۰۰ سال گذشته، ما در واقع از ۴ پارادايم و ۴ دوره گفتمانى عبور كرديم.

پارادايم اول، پارادايم انقلاب مشروطه است. پارادايمى كه بيش از همه متأثر از انقلاب كبير فرانسه است. پدران ما بيش از همه چشم شان به شعارهاى آن انقلاب بود و مى شود گفت يك برخورد ابتدايى و اوليه با فرهنگ غرب و دنياى مدرن پيدا كردند.

پارادايم دوم، پارادايم ناسيوناليسم است. رضا شاه اولين وجوه مختلف انقلاب مشروطه، تكيه بر ناسيوناليسم را وجه همت خود قرار داد. روشنفكرى كشور اين پارادايم را ايجاد كرد و جبهه ملى و ماجراى ملى كردن نفت و وقايع بعدى هم همگى در داخل اين پارادايم است.

پارادايم سوم، پارادايم انقلابى است. از دهه ۶۰ ميلادى - در دهه ۴۰ شمسى خودمان - تفكر انقلابى و تقدس يافتن انقلاب، پارادايم غالب شد و روشنفكرى كشور اين فضا را به دست گرفت، كسب هژمونى كرد، روشنفكر انقلابى ما و در واقع پارادايم ناسيوناليسم تمام شد. اين پارادايم را من تحت عنوان ميراث مدرس از آن ياد كردم كه حاصلش انقلاب اسلامى شد و بعد هم نسخه هاى روشنفكران دهه ۴۰ را پيچيديم. توصيه هاى روشنفكران دهه ۴۰ را به اجرا درآورديم و كمابيش كشور اين شكلى شد كه الان هست. الان به نظر من در و ديوار كشور نشان مى دهد كه به قول «توماس كن» ما در آستانه يك «پارادايم شيفت» قرار داريم.

با باز شدن راه عقل در تفكر جامعه ما به دليل كوشش هايى كه به خصوص بخشى از روشنفكرى دينى در يك دهه گذشته كرده و با بحران ناكارآمدى و شكست جنبش اصلاح طلبى كه نتوانست تناسب لازم را بين نظام و پارادايم جديد جامعه ايجاد كند، به نظر من همه اينها دست به دست هم داده و نشان مى دهد كه ما وارد يك دوره گفتمانى جديد شده ايم كه بايد آن را خوب بشناسيم و به نظر من اگر بخواهيم به زبان هاى رايج دنيا صحبت كنيم، در واقع پارادايم جديد، پارادايم ليبرال دموكراسى است كه با مفاهيم بنيادى اش الان جوِّ غالب فكرى جامعه ماست. طبيعى است كه پارادايم انقلابى، در مقابل يك تغيير دموكراتيك، به سوى يك حكومت دموكراسى مقاومت مى كند. ولى بايد وجه همت همگى اين باشد كه بتوانيم بدون خشونت و دموكراتيك اين مسير را طى كنيم.

• آقاى سازگارا در اين پارادايم شيفتى كه شما اشاره كرديد، نقش و جايگاه نيروهاى سياسى - اجتماعى از جمله ملى - مذهبى ها، نيروهاى سكولار و اپوزيسيون كجاست؟

در پاسخ شما يك تقسيم بندى را بايد توضيح دهم. البته در پرانتز بگويم اين تقسيم بندى از آن من نيست. ببينيد در عرصه سياست ايران باز در يك نگرش كلان چهار خانواده فعال بودند. خانواده ماركسيست ها، خانواده مليون، خانواده سلطنتى ها - موناركيست ها - و خانواده اسلامگرايان.

اين چهار خانواده تقريباً مى شود گفت در بين نيروهاى سياسى در ۱۰۰ سال گذشته با كم و زياد فعالان عرصه سياست ايران بودند. از بين چهار خانواده، اسلامگرايان بدنه اصلى شان در داخل ايران است به معنى طرفداران قرائت حداكثرى از دين. سه خانواده ديگر اتفاقاً اكثريت فعالان و سابقه دارهايشان خارج از ايران هستند. به نظر من، مهم ترين نكته در هر چهار خانواده اين است كه با نسل جوانان ما هم سويى و هماهنگى لازم را داشته باشند. درك درستى داشته باشند از تغييرى كه در جامعه ايران اتفاق افتاده و در حال رخ دادن است. كافى است يك نگاهى به كتاب هايى كه در ۱۰ تا ۱۲ سال گذشته در كشور فقط ترجمه يا تأليف شده بيندازند تا ببينند كه چگونه جوانان ما مطالبى را براى اولين بار در يك سده گذشته خوانده اند در هاضمه ذهنشان هضم كردند و سئوالات جديدى را پيدا كرده اند كه هر چهار خانواده در دوره فعاليت هاى خودشان از آنها غافل بودند و اصلاً با اينها سروكار نداشتند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به نظر من، هر چهار خانواده بايد بتوانند اولاً نقد درستى از گذشته خودشان بكنند. ثانياً تحول لازم را در مبانى تئوريك خودشان و متناسب با تغييرات درون جامعه ايران و متناسب با تغييراتى كه در دنيا اتفاق افتاده، ايجاد بكنند. وگرنه به نظر من به شكل و شمايل فعلى از مردم و از نسل جوان عقب هستند. من كمتر ديدم جريان هاى چهارگانه كه عرض كردم اولاً نقد درستى از گذشته خودشان بدهند. در حالى كه ما خيلى احتياج داريم. مثلاً فرض كنيد تاريخ ۱۰۰ سال ماركسيست ها پر از افت وخيز بوده است . اين نيروها به هر حال بايد از خودشان انتقاد كنند.

• نظر شما در مورد نسبت نهاد دين و دولت چيست؟

در انگلستان و در آمريكا، هر جاى دنيا دين باور مردم است و به تبع آن باور نهادهاى خاص خودش را هم در جامعه دارد. نهادهايى كه در واقع به تعبير معمول نهادهاى مدنى هستند، نهادهايى هستند كه توسط مردم براى دفاع از حقوق خودشان در مقابل به خصوص قدرت دولت و حكومت ايجاد شده اند. اتفاقاً نهادهاى دينى در همه اين جوامع، نهادهايى نيرومند و برآمده از مردم هستند.

به اين تعبير دين نه فقط از حكومت و سياست و دولت جدا نيست و نمى تواند جدا باشد، بلكه به كار آنان مى تواند كار داشته باشد. آنچنان كه دين ممكن است به كار علم هم كار داشته باشد، به كار نهادهاى ديگر اجتماعى هم كار داشته باشد و با آنها در تعامل به سر ببرد. بنابراين بحث فراغت دين از دولت يا دين از سياست به اين شكل تصورى غلط و بيهوده است. در عالم عمل اين اتفاق نمى افتد. معتقدم يگانه منشاء قدرت حكومت ها بايد رأى عامه مردم و اراده عامه مردم باشد. نهاد حكومت نبايد پايگاه حقوقى قدرت خود را نه دين يا از جبر تاريخى ماترياليسم تاريخى و از حقانيت تاريخى طبقه كارگر و يا هر طبقه ديگرى در بياورد نه از نژاد خاصى در بياورد.

اين را هم بلافاصله عرض كنم من به عنوان يك مسلمان و يك متدين ممكن است اين دغدغه را داشته باشم كه حكومت ممكن است به حريم دين گاهى تجاوز بكند و به پاره اى از حوزه هاى دينى بخواهد تعدى كند. به نظر من، راه دفاع از حوزه هاى دينى از طريق همان نهادهاى مدنى است كه عرض كردم. نهادهاى دينى كه دينداران براى خودشان درست مى كنند، مى توانند از حوزه دين دفاع كنند.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7884

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سازگارا: الگوى روز ايران «ليبرال دموكراسى» است، روزنامه شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016