دوشنبه 11 خرداد 1383

دين و ناقدان روشنفكر آن، پل تيليش، ترجمه‌ محمد سعيد حنايي كاشاني، وقايع اتفاقيه

fallosafah@yahoo.com

آيا دين و انديشه با يكديگر در ستيزند؟ يا به تعبير فني‌تر، «ايمان» و «عقل» و «دينداري» و «انديشه‌گري» يا «روشنفكري» با يكديگر ناسازگارند؟ اديان مختلف و سنت‌هاي ديني مختلف براي اين پرسش پاسخي يكسان ندارند. تجربه‌‌ تاريخي هر ديني نشان مي‌دهد كه جريان‌هاي مختلفي از ابتداي ظهور هر دين تا استقرار و تثبيت و سپس انحطاط و تحريف آن دين در دوره‌هاي بعد عهد‌ه‌دار تأويل خود دين بوده‌اند. پيامبراني كه در يك سنت ديني قرار داشته‌اند مدعي نبوده‌اند كه دين تازه‌اي آورده‌اند. آنان كوشيده‌اند نشان دهند كه چگونه منفعت‌طلبي و دنياطلبي عده‌اي سبب شده است كه سنت خدا واژگون شود و كساني كه به خدا و پيامبران او دروغ مي‌بندند از آن در جهت مقاصد خود بهره‌برداري كنند و انسان‌ها را گروه‌گروه كنند و دست ستم را بر جان و مال گروه بزرگي از امت خود گشوده دارند و بدين‌وسيله در زمين فساد كنند. يهوديت و مسيحيت و اسلام سه دين با سنتي واحد و با تاريخي متفاوت هستند. در اين سه دين مذاهب و فرقه‌ها و نحله‌هاي متفاوتي به ظهور رسيده است كه هريك به‌تنهايي مدعي داشتن تأويل و تفسيري حقيقي از دين بوده‌اند. اما اگر پيامبران به مدد وحي الهي به اصلاح دين و دادن تأويلي حقيقي از دين برخاسته‌اند، پس از رحلت آنان و انقطاع ارسال رسل از سوي پروردگار، كار تأويل و تفسير دين به كساني واگذار شده است كه از طريق «علم» درصدد فهم دين برمي‌آيند. اين اشخاص خود خود را به اين كار گمارده‌اند. به كساني كه از قوه‌ فكر و فهم خود و كسب «علم» براي رسيدن به معناي دين سود مي‌برند در هر سنت ديني نام‌هايي مختلف داده شده است: فقيه، متكلم، صوفي. اما به همه‌ كساني نيز كه از قوه‌ فكر و فهم خود در شناخت جهان و انسان نيز استفاده مي‌كنند نام‌هايي مختلف داده شده است: فيلسوف، دانشمند، اديب، هنرمند. اما چه چيزي فصل مشترك ميان همه آنان است؟ استفاده از قوه‌ عقل و فهم و صورت دادن به انديشه‌هايي كه در هرزمينه‌اي به تشكيل يك رشته خاص منتهي مي‌شود. بنابراين، امروز به همه كساني كه از قوه عقل و فهم خود استفاده مي‌كنند در زبان‌هاي اروپايي «intellectual» گفته مي‌شود. در كشور ما اين اصطلاح به «روشنفكر» ترجمه شده است كه ترجمه درستي نيست (از اين مسأله در مقاله‌اي مخصوص به آن بحث خواهم كرد)، اما كاملاً رايج و متداول است و ما نيز از همين معادل پيروي مي‌كنيم و فقط معادل «انديشه‌گر» را نيز به‌منزله پيشنهاد به كار مي‌بريم. آنچه از همان ابتداي تثبيت اديان و روزگار بعد از آنها، چه براي خود مؤمنان به آن اديان و چه براي ناقدان و يا حتي منكران آن اديان، مسأله بوده است اين است كه احكام يا جهان‌بيني يا تعاليم ديني تا چه اندازه با شناخت خود ما از جهان سازگار است و ما تا چه اندازه مي‌توانيم به تعاليم دين و كساني كه مدعي شناخت آنند اعتماد كنيم. تاريخ جنگ‌هاي مذهبي و تحولات اجتماعي و فكري همه ملل گواه بر آن است كه انسان‌ها هرگز نتوانسته‌اند فهمي مطلق را حتي از يك دين يا مذهب بپذيرند و در درون هر دين مذاهبي و در درون هر مذهبي فرقه‌هايي و در درون هر فرقه نحله‌هايي برخاسته‌اند كه هريك مدعي داشتن انحصاري حقيقت دين بوده‌اند. با طلوع عصر نو و كنار زده شدن كشيشان و روحانيان از مناصب حكومتي و اجتماعي و آموزشي و پيروزي علوم تجربي و علوم انساني و فزوني گرفتن دانش‌آموختگان علوم غيرديني يا سكولار (همه علوم دانشگاه‌هاي امروز) اين مسأله مطرح شده است كه ديگر چه جايي براي دين باقي مانده است؟ روشن كردن «جا»ي دين و نسبت آن با انديشه و علم يكي از دلمشغولي‌هايي بوده است كه خداشناسان يا متكلمان مسيحي مي‌بايد در دوره تسلط علوم طبيعي و علوم انساني به آن پاسخ مي‌داده‌اند. اين كوشش خود كوششي «فكري» و «روشنفكرانه» است كه ثمره آن تأليف كتاب‌ها و نوشته‌هايي گاه درخشان و خردمندانه در مقياس بالا بوده است. «انديشه‌گري» يا «روشنفكري» چنانكه برخي مدعي‌اند هرگز «ملك طلق» كسي نيست و هر انساني به‌واسطه موهبت ذاتي خود كه همانا «عقل» باشد «روشنفكر» يا «انديشه‌گر» «intellectual» است. اما البته كاربستن عقل در هر حيطه‌ و زمينه‌اي يكسان نيست. معلوم كردن تفاوت اين كاربردها وظيفه‌اي است كه مقاله زير به عهده گرفته است. اميد كه در مقالاتي از همين دست كوششي داشته باشيم درخصوص تفاوت تجربه تاريخي جهان اسلام و فهم قرآني از مقولاتي همچون «روشنفكري».

پل تيليش (1965ـ1886) را عموماً يكي از متفكران برجسته و پرنفوذ قرن بيستم مي‌شمارند. او بعد از تدريس خداشناسي و فلسفه در دانشگاه‌هاي مختلف آلمان در 1933 به ايالات متحد آمد. او سال‌ها در «حوزه علميه اتحاد خداشناختي در شهر نيويورك»، استاد خداشناسي فلسفي بود و پس از آن استاد دانشگاهي در دانشگاه هاروارد. كتابهاي او عبارت است از «خداشناسي نظام‌مند» و «شجاعت بودن» و «پويايي‌هاي ايمان» و «عشق و قدرت و عدالت» و «اخلاقيات و فراتر» و «خداشناسي فرهنگ». اين مقاله نخستين بار در شماره مارس 1955 مجله «مسيحيت و بحران» منتشر شد.

انتقاد به هيچوجه با انتقاد روشنفكرانه يا انديشه‌گرانه (intellectual criticism) يكي نيست. انتقاد صورت‌هاي بسيار دارد. به‌طور نمونه، تنها ناقدان روشنفكر يا انديشه‌گر (intellectual critics) نيستند كه از دين انتقاد مي‌كنند: ناقدان ديني يا متدين (religious critics) نيز از دين انتقاد مي‌كنند. مثلاً، سخت‌ترين و ريشه‌اي‌ترين انتقادها از دين را پيامبراني كردند كه عليه نظام سنتي ديني به پا خاستند، نظامي كه سنت روحانيان از آن حمايت و نگهداري مي‌كرد و در جريان تاريخ [از دين حقيقي] منحرف شده بود. پيامبر انتقاد مي‌كند، اما انتقاد او انتقاد روشنفكرانه يا انديشه‌گرانه نيست. تلاش پيامبر براي جدا كردن خير و شر موجود در دين به‌واسطه قدرت عالي همان ديني است كه او از آن انتقاد مي‌كند. اين همان كاري بود كه مصلحاني كه از انحراف‌هاي تشكيلاتي در كليساي كاتوليك انتقاد مي‌كردند براساس اصول عالي انجام دادند و عليه انحراف‌هايي به پا خاستند كه مي‌ديدند و در جايي كه اين انحراف‌ها وجود داشت، آنان خوب را از بد و حق را از باطل و زيبا را از زشت جدا كرده بودند.

انتقاد روشنفكرانه يا انديشه‌گرانه چيست؟ نخستين ملاحظه [ما] توجه به ماهيت انتقاد روشنفكرانه از دين است. انتقاد روشنفكرانه يا انديشه‌گرانه استدلالي است. دلايلي ارائه مي‌كند. به ادعاي دين در خصوص حق بودن خودش مي‌تازد و همچنين ادعايي كه دين درخصوص اعتبار درك عالي خودش از فطرت انسان و مخمصه بشر دارد و اين فرض كه دين به‌منزله بياني از قرار داشتن انسان در دنيا لازم است. انتقاد روشنفكرانه از دين به اين ادعا مي‌تازد، چه به‌طور كامل و چه به تجلياتي خاص از دين. البته اين انتقاد روشنفكرانه از دين را مي‌توان با انگيزه‌هاي سياسي و عاطفي و ديني درآميخت، اما چيزهايي را كه نمي‌توان جدا كرد اغلب بايد از يكديگر تميز داد.

ريشه انتقاد روشنفكرانه چيست؟ ريشه انتقاد روشنفكرانه يا انديشه‌گرانه قوه عاقله يا فكري‌ (intellectual power) انسان است. ريشه لاتيني كلمه انگليسي «intellectual»، يعني «intellegere»، به‌طور تحت‌اللفظي به معناي «خواندن ميان» (to read between) است، يعني قادر بودن به خواندن ميان امور واقع و ادراكات زندگاني روزانه‌مان. «خواندن ميان» فهميدن اين امور واقع است و اينكه آنها چه معنايي دارند و چگونه مربوط‌اند و علل آنها و معلول‌هاي آنها چيست. كلمه «intellectual» به معناي «استدلال كردن» براساس امور واقع اما فراتر رفتن از آنهاست. اين كلمه به معناي شناختن و به‌منزله شناخت در بر گرفتن است و گاهي به‌ معناي يقين است، چيزي كه به معناي آن رسيده‌ايم. اين عقلي كه «ميان را مي‌خواند» همواره انتقادي است. انتقادي بودن در خود ماهيت آن نهفته است و اگر از طبيعت خودش پيروي كند، هرگز چيزي را بدون انجام دادن پرسشي درباره طبيعت و اعتبارش نمي‌پذيرد. اين عقل به‌طوركلي چيزي انساني است. اما ناقدان روشنفكر كساني‌اند كه به معنايي خاص دين را براساس دلايل عقلي به پرسش مي‌گيرند. محرك آنان شايد خاطرات عاطفي نوجواني‌شان باشد، انگيزه‌هاي ديني ناآگاه از تحريف دين، يا انديشه‌هاي سياسي، اما آنان از دلايل استفاده مي‌كنند. آنان ناقدان روشنفكرند.

اين سخن مرا به ملاحظه دوم مي‌رساند، يعني خصوصيات روشنفكر و ستيزهاي حاصل از اين خصوصيات با دين. روشنفكر، در مقام روشنفكر، از هرچيزي كه با آن مواجه مي‌شود پرسش مي‌كند. او هيچ چيز را بدون پرسشي درباره آن، هرچه مي‌خواهد باشد، دست كم نه آگاهانه و نه غيرعمدي، قبول نمي‌كند. امكان پرسشگري بشري را خوار نكنيم. پرسيدن يكي از تجليات بزرگ آزادي انسان است. پرسيدن بدان معناست كه ما با آن واقعيتي كه هستيم و در آن قرار داريم و بر ما محيط است يكي نيستيم. ما اين امكان پرسشگري را داريم، اما آن را نيز نداريم. پرسيدن همواره به معناي نوعي يكي بودن با آنچه داريم و نوعي جدا بودن از آنچه داريم است. و اگر مي‌خواهيم بفهميم انسان چيست، شايد هيچ دري بهتر از تحليل اينكه معناي «پرسيدن» چيست براي ورود به فطرت انسان وجود نداشته باشد. اين يكي از عادي‌ترين و عميق‌ترين نمودها در تمام واقعيت است.

روشنفكر يا انديشه‌گر كسي است كه پرسش مي‌كند. اين وظيفه كه به‌طور كلي انساني است ـ قادر بودن به پرسيدن ـ در شخص روشنفكر به وظيفه‌اي خاص تبديل مي‌شود، وظيفه‌اي كه خصلت او را مي‌سازد، وظيفه مسلط بر زندگاني فكري او. اما اگر اين چنين است، اگر پرسيدن به وظيفه مسلط روشنفكر تبديل مي‌شود، پس ميان اراده ريشه‌اي روشنفكر براي پرسيدن و يقين بي‌واسطه و متبرك مرد و زن متدين در تجارب و سنن و نمودگارهاي ديني‌شان تنشي به وجود مي‌آيد. از اين ستيز نمي‌توان اجتناب كرد. روشنفكر نيز براي انجام دادن وظيفه پرسش از واقعيت ديني تبعيت مي‌كند ـ كردن پرسش‌ها ـ و اين به معناي داشتن فاصله و جدايي از واقعيت ديني است. انسان متدين نمي‌تواند اين را بپذيرد. انسان متدين براي مواجهه‌اش با آن چيزي كه اهتمام بي‌قيد و شرط اوست، شور واپسينش، از هر چيز ديگري نيز تبعيت مي‌كند.

باز يك خصوصيت ديگر روشنفكر اين است كه در او وظيفه پرسيدن ضرورتاً شكاكانه است. او در هرچيزي شك مي‌كند. دوصورت از شك روشنفكرانه وجود دارد. يكي صرفاً نحوه فني و روش‌شناختي شك كردن است، چنانكه فيلسوف بزرگ دكارت آن را وصف مي‌كند، در هنگامي كه تأملات خود را آغاز كرد و با انجام دادن اين كار فلسفه جديد را بنيان گذاشت. او شك كرد تا نظامي تازه از بصيرت‌هاي عقلي برقرار كند: اگر ممكن باشد به يقين برسد؛ و اگر ممكن نباشد، دست كم به احتمالات بسيار بالا دست يابد. اما شك مي‌تواند چيزي جدي‌تر از يك حقه روش‌شناختي باشد كه هر متفكر و دانشمندي بايد از آن استفاده كند. امكان دارد كه شك به نگرشي تبديل شود ـ نگرشي كه هر يقيني را ممكن مي‌سازد، نگرشي كه حتي در احتمالات نيز شك مي‌كند و بنابراين محتواي زندگاني از ميان مي‌رود و انسان به احساسي از پوچي مي‌رسد كه شايد به يأس منتهي شود و شايد هم منتهي نشود. در هردو حالت ستيزي آشكار وجود دارد با يقينيات بي‌چون و چراي اعتقادي ديني و بي‌واسطه محض. شكاك خطري شمرده مي‌شود، و او حتي به مباني ديني و اخلاقي نيز مي‌تازد.

سومين ويژگي روشنفكر خصلت ولايت‌ستيزي يا آمريت‌ستيزي [anti-authoritarian] اوست. از اين ويژگي قبلاً با الفاظ عاطفي ياد كرديم، اما اكنون برحسب تاختني عقلي به هر ولايت ممكني مي‌رسيم. روشنفكر البته منكر هيچ ولايت مبتني بر واقعيتي نيست. اگر او دانشمند باشد مي‌داند كه متكي به مورخ است و به‌عكس مورخ هم متكي به اوست. اين نوع از ولايت مبتني بر واقعيت در هر انساني وجود دارد. اما روشنفكر ولايت را در اصل نمي‌پذيرد، يعني، جايي يا شخصي كه ولايت در او گذاشته شده باشد. وقتي دين مي‌گويد كه محتويات آن مبتني بر وحي است، پس ولايتي دارد كه ولايت في‌نفسه است ـ ولايت در اصل ـ ولايتي كه نمي‌توان در آن شك كرد، و بنابراين روشنفكر آن را رد مي‌كند.

يك ويژگي ديگر روشنفكر انضباط او در وضوح و انسجام تفكر اوست، در بنا گذاشتن سنجيده هر گزاره بر اثبات صدق و در احتياط بي‌اندازه او در بيان هرگزاره‌اي از هر دست و اين، البته، با پيش‌بيني وجدآميز و تحقيق‌ناپذير و جسورانه ايمان در ستيز است.

و بالاخره خصوصيت پايدار و منفي روشنفكر است: او اغلب، يا تقريباً همواره، فاقد انتقاد كافي از سلطه وظيفه روشنفكر است. بسياري از روشنفكران، شايد اغلب آنان، بسياري از دانشمندان و بسياري از فيلسوفان نسبت به وظيفه روشنفكر نوعي سلطه‌طلبي (امپرياليسم) خام‌انديشانه اعمال مي‌كنند. آنان مي‌خواهند اين وظيفه را بر همه چيز مسلط سازند و با وجود جديت و انضباط ريشه‌اي و شكاكانه‌شان از اين حيث خام‌اند. آنان اين پيش‌فرض خام را در ذهن دارند كه كل واقعيت تنها بدين طريق آشكار است. اگر آنان عميقاً شكاك‌اند بايد بگويند كه واقعيت در سطوح عميقترش كاملاً از دسترس انسان دور است و هيچ نوع از انديشه‌اي نمي‌تواند به كنه آن برسد و روشنفكر بايد خشنود باشد اگر تنها به صورت‌ها و ساختارهاي انديشه و امور علمي مي‌پردازد. هرچيز ديگري را او به عواطف وا خواهد گذاشت. او، با انجام دادن اين كار، هركليد ديگري به واقعيت و به هستي خود ما بجز كليد پرسيدن انديشه‌گرانه را نفي مي‌كند. اما اگر چنين است، پس دين كه مدعي داشتن كليد واقعيت نهايي است اصلاً كليد نيست، زيرا با وظيفه انديشه‌گرانه به واقعيت نزديك نمي‌شود بلكه با وظيفه ديگري كه ما آن را تجربه امر قدسي مي‌ناميم به واقعيت نزديك مي‌شود. اما سلطه‌طلبي روشنفكر منكر چنين وظيفه‌اي است.

مسائل ملموس و نكته‌هاي مشخص در اين تاختن روشنفكرانه به دين چيست؟ دسته نخست شامل ستيزهايي است كه از گزاره‌هاي علم يا فلسفه و دين درباره واقعيت به وجود مي‌آيد. چنين ستيزي همان ستيزي بود كه براي كل عصر جديد ما ميان اخترشناسي كوپرنيكوس و گاليلئو و گزاره‌هاي انديشه‌هاي سنتي و نمودگارهاي كتاب مقدس و كليسا درباره ساختمان عالم به صورت نمودگار در آمده بود. دسته ديگر جنگ بر سر تكامل زيست‌شناختي انسان بود كه از طريق جنبش داروين‌گرايانه به وجود آمد و محاكمه‌هايي حقوقي در پي داشت كه كليسا در آنها مي‌خواست حتي از سرچشمه‌هاي غير زيست‌شناختي وجود جسماني انسان دفاع كند و بالاخره، نكته‌اي كه امروز از همه ملموس‌تر است، ستيز درخصوص پژوهش تاريخي درباره آثار مربوط به كتاب مقدس است ـ به اصطلاح «انتقاد از كتاب مقدس» ـ كه از كتاب مقدس و گزارش‌هاي آن چنان بحث مي‌كند كه از هر كتاب ديگر، يعني، از آن معيارهاي جدي و مشروع تاريخي استفاده مي‌كند كه هر مورخي، اگر به تأويل و تفسير اسناد گذشته مي‌پردازد، در هرجايي از آنها استفاده مي‌كند. اين ستيز همچنان ادامه دارد و بعد از گذشتن دويست سال از اين نبرد هنوز از حدت آن كاسته نشده است. اين يك دسته از مسائلي است كه روشنفكران با آنها به دين مي‌تازند.

و اما دسته ديگر از مسائل نمايانگر كوشش براي تبيين دين با تبيين آن با علل بعيد است، يعني تبيين علل بعيد آن با اصطلاحات غيرديني. تبيين روان‌شناختي و جامعه‌شناختي دين با سه نام شناخته مي‌شود. يكي از اين سه تن اعلام مي‌كند كه دين فرافكني اميال نامتناهي انسان براي زندگي و محبت در بهشت مطلق است. مردي كه اين اعتقاد را داشت فويرباخ بود. مرد ديگري كه از او پيروي كرد و كسي بود كه اين كار را با اصطلاحات كامل‌تر روان‌شناختي انجام داد و مي‌گويد كه دين مبتني بر فرافكني تصوير پدر در آسمان است، زيگمونت فرويد است و مرد سوم، احتمالاً موفقتر از همه، گفت كه دين مبتني بر فرافكني آرمان اجتماعي در خيال ازلي آسماني متعالي است. اين شخص كارل ماركس بود. وقتي به تاريخ انديشه و دفاع مسيحي مي‌نگرم، مي‌بينم كه اين سه انتقاد نيرومندترين انتقادهايي است كه تا كنون از دين شده ‌است. اين انتقادها نيرويي بسيار براي تأثير گذاشتن در ذهن انسان داشته‌اند. بخش معتنابهي از دنياگرايي (سكولاريسم)، بخش معتنابهي از نفي دين، مبتني بر اين سه تاختن و انتقاد نيرومند و روشنفكرانه از دين بوده است.

دسته سوم از اين مسائل نگرشي مثبت‌تر نسبت به دين دارد. روشنفكر نظامي از انديشه برپا مي‌سازد كه يا دين را تغيير شكل مي‌دهد و يا آن را انكار مي‌كند. نحوه تغيير شكل دين به ‌وسيله نظام‌هاي انديشه روشنفكرانه را معمولاً ايدئاليسم مي‌نامند. بسياري ازجمله افراد مسيحي همينكه كلمه «ايدئاليسم» را مي‌شنوند با خود مي‌گويند، «اكنون نجات يافتيم؛ اين مرد ايدئاليست است». اما، چنانكه تاريخ انديشه مسيحي نشان داده است، آنان اصلاً نجات نيافته‌اند. ايدئاليسم بدان معناست كه دين را عنصري از نظامي عقلاني در باره كل عالم مي‌انگاريم و آن عناصري از دين را حذف مي‌كنيم كه معمولاً خصلت متناقض‌نماي تجربه ديني مي‌ناميم و سپس نظام ديگري كه ناقدان روشنفكر دين برپا كردند طبيعت‌گرايي است، كه محتويات ديني را از براي جهاني يگانه كه مشخصه طبيعت است كنار مي‌زند، چه در طبيعت زير انسان و چه در انسان. حكم من اين است كه اين نظام دوم تاختني ريشه‌اي‌تر و داراي خطري كمتر از نظام اول است كه كمتر ريشه‌اي و اغلب تاختني بسيار آشتي‌جويانه به دين است.

اكنون مي‌رسم به چهارمين و آخرين ملاحظه‌ام، يعني، توجيه انتقاد روشنفكرانه و پاسخي كه دين ممكن است براي آن داشته باشد. نخستين توجيه و توجيه عام تاختن روشنفكر به دين اين است كه انسان در مقام انسان تنها به اين دليل صورتي از خداست كه قوه‌اي عقلاني دارد براي فراتر رفتن از هر وضع مفروضي، براي انتقاد كردن از هرچيزي كه با آن مواجه مي‌شود و در مقام صورت خدا، اين حق را نيز دارد كه به انتقاد از چيزهايي بپردازد كه مستقيماً به امور الهي مربوط مي‌شود، يعني قلمرو دين. حتي بيشتر، او بايد اين انتقاد را به‌منزله ضرورتي ديني بپذيرد، و هرگز نبايد از نگرشي متكبرانه براي ناميدن اين انتقاد استفاده كند و آن را به خودي خود تكبر انساني بنامد. اين توجيه كلي انتقاد روشنفكرانه از دين است و اين را به نام آزادي انسان بايد ديندارانه پذيرفت. پس، دومين توجيه انتقاد روشنفكرانه از دين عليه دين نحوه رقابت دين با كار علمي در گزاره‌هاي مبتني بر امر واقع درباره طبيعت يا درباره تاريخ است. در موقعيتي كه در آن اين كار انجام شده [يعني، كار علمي] [به نام] دين از عقل انسان طلب مي‌‌شود كه صداقت خود را زير پا بگذارد و سخن دين را بپذيرد. اين يكي از جدي‌ترين نكات است. دين، به نام دين، بايد خودمختاري‌ها را بپذيرد، آزادي پژوهش علمي در همه قلمروها برحسب روش‌هاي علمي كه بهترين روش‌ها در عصر خودند و شايد تغيير كنند، اما اين تغيير تنها از طريق بصيرت‌هاي بهتر خود ذهن علمي ميسر است. دين هرگز نبايد به ميداني پا گذارد كه در آن علوم مي‌جنگند ـ چه علوم طبيعي در آن ميدان باشد، چه جامعه‌شناسي، چه روان‌شناسي (كه امروز بسيار مهم است)، چه تاريخ. دين بماهو دين، مرد اين ميدان نيست.

و ملاحظه سوم اينكه، دين غالباً به نظامي از گزاره‌ها تغيير شكل يافته است كه شبيه به گزاره‌هايي درباره جهان متناهي از زمان و مكان به نظر مي‌آيد. به‌طور نمونه، اگر كسي از اين پرسش بحث مي‌كند كه «آيا خدا وجود دارد يا خدا وجود ندارد؟» پس او خدا را باشنده‌اي در مكان و زمان مي‌داند و توگويي اين پرسش را مي‌كند كه «آيا كهكشاني ديگر وجود دارد يا وجود ندارد؟» كفرگويي است اگر از وجود خدا بحث شود، چون همانطور كه در تمامي خداشناسي كهن معروف است خدا وراي وجود است. در اينجا باز، دين اين امر را روشن مي‌سازد كه اين همان ساحتي نيست كه در آن تجربه‌هاي ديني حقيقت دارند و دين از همان ساحتي بحث مي‌كند كه در آن مردمان از جهان متناهي از زمان و مكان بحث مي‌كنند. وجود [existence] متعلق به جهان زمان و مكان است و نه متعلق به ساحت واقعيتي كه ما آن را قدسي يا الهي مي‌ناميم.

يك توجيه ديگر براي انتقاد روشنفكرانه آن ظاهرگرايي (literalism) است كه هنوز در اذهان برخي افراد تحصيلكرده هست، همانطور كه به درستي در ذهن افراد بدوي روزگار كنوني و قرن‌هاي قبل هست. كساني كه تفاوت موجود ميان جهان عيني ساخته از زمان و مكان و معناي دين را مي‌دانند اگر نمودگارهاي دين را ظاهري و لفظي معنا كنند عليه دين گناه كرده‌اند چون آنگاه آنان به ناگزير ذهن پرسشگر را تحريك مي‌كنند ـ ذهن روشنفكر، انتقادش، شكاكيت‌اش و خشم ريشه‌اي‌اش. آنچه دين بايد بكند و اكنون درحال انجام دادن آن است، عمدتاً در جهان خداشناسي، كشف دوباره اين امر است كه هرچيز ديني نمودگارانه (symbolic) است. مراد از نمودگارانه غيرواقعي نيست. مراد واقعي‌تر از هر چيز واقعي در زمان و مكان است. بنابراين، انتقاد روشنفكرانه آن را نمي‌تواند نابود كند، دفاع روشنفكرانه نيز نمي‌تواند از آن حمايت كند. اين امر درخصوص نمودگارهاي كتاب مقدس نيز صادق است كه بي‌معنا و كفرآميز است اگر تحت‌اللفظي معنا شوند، اما بيان‌هايي مناسب از حقيقت‌اند اگر نمودگارانه معنا شوند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دين همچنين بايد يكي از نيرومندترين انتقادهاي روشنفكر را بپذيرد، يعني، اين انتقاد را كه امر نمودگارانه درحال تغيير است چون رابطه با مطلق درحال تغيير است. نه اينكه نگراني مطلق درباره خدا خود درحال تغيير باشد، بلكه صورت‌هاي ملموس اين نگراني درحال تغيير است. و وقتي شما مي‌پرسيد، «آيا اين سخن درباره مسيح نيز معتبر است؟» پس من خواهم گفت، «معتبر نيست، چون مسيح در ايثار وجود ناسوتي و خاص خودش ما را ملزم به هيچ صورت خاصي از نمودگارگرايي نكرد بلكه از آنها فراتر رفت و به روحي تبديل شد كه كليسا بر آن مبتني است.

خداشناسي بايد مسأله اثبات راستي را بپذيرد. چرا چيزي كه دين مي‌گويد راست است؟ روشنفكر مي‌گويد، «ما نيازمند مشاهده بي‌طرفانه هستيم». دين پاسخ مي‌دهد، «شما به آن نياز داريد؛ ما به آن از جهاتي نياز داريم؛ اما ما پيش از هرچيز به چيزي ديگر نيز نياز داريم، يعني مشاركت و مخاطره». دين همواره خطر مي‌كند و اثبات راستي در دين هرگز به معناي اثبات راستي در آزمايش تجربي نيست، بلكه همواره اثبات راستي خطر زندگي است. كسي مي‌گويد، «من تسليم شدم؛ زندگي خودم را وقف كردم؛ و بختي به دست آوردم. اين به هيچوجه به‌طور علمي اثبات راستي نشده بود، بلكه شايد اين مخاطره شكست بخورد». يا، «اين مخاطره بر صواب باشد»، اما دانستن آن از قبل ناممكن است. اكنون اين اثبات راستي دين است، يعني روح و قدرت به‌طوري كه درعهد جديد ناميده مي‌شود. اين عنصر مصلحت‌گرايانه (pragmatic) است كه ما در برابر هر مطلق‌گرايي جزمي بدان نيازمنديم.

اكنون اجازه دهيد به انديشه‌اي نزديك شوم كه هنگامي به سراغم آمد كه درباره اين مسائل مي‌انديشيدم. مهمترين كاري كه دين مي‌تواند براي ناقد روشنفكر انجام دهد قرار دادن او در خود دين است، قرار دادن او در تماميت حيات ديني است. اين كار را كليساي قرون اوليه انجام داد و از آن زمان نيز در كليساها انجام شده است و نام اين شخص كه روشنفكر [ديني] است و در تماميت تجربه ديني جا گرفته است «خداشناس» يا «متكلم» است و از همين جاست كه معنا و اهميت خداشناس نتيجه مي‌شود. خداشناس هردوست. [بدين معنا كه] او هم ناقد روشنفكر است و هم نماينده آنچه از آن انتقاد مي‌كند. خداشناس كسي است كه در خودش تمامي اين ستيز را يه نمايش مي‌گذارد، تمامي سنگيني و دشواري اين ستيزي كه من توصيف كرده‌ام. اين بينوايي و شايد جلال اوست.

اديان مختلف اين موقعيت را به طرق مختلف مي‌پذيرند. در كليساي رومي خداشناس، در طي دوهزارسال از توسعه اين كليسا، هرچه بيشتر و بيشتر تابع سنت و ولايت كليسا بوده است. خداشناس كليساي كاتوليك رومي امكان پرسشگري ريشه‌اي، پرسيدن به معناي ريشه‌اي و مصالحه‌ناپذير، را از دست داده است. خداشناس پروتستان خداشناس را در مقام كسي باز كشف كرده است كه اگرچه خودش در چارچوب دين جا دارد قادر است آن انتقادي را بپذيرد كه در همه صورت‌هاي مختلفي كه من وصف كرده‌ام او در خودش دارد و اين است راز عظمت و ضعف مذهب پروتستان كه قادر است در ميان خودش ناقدي روشنفكر از دين داشته باشد، اما شايد، در بلند مدت، اين يگانه راهي باشد كه در آن بتوان رابطه اين دو امكان بشري را تنظيم كرد. كشور ما در موقعيتي است كه در آن به روشنفكران، به‌طور عام، مي‌تازند.

بسياري از اهل كليسا از اين بركناري روشنفكران از نفوذ عمومي و از اينكه آنان اجازه‌ ندارند پرسش‌هاي ريشه‌اي بكنند شادند. اما از اين امر نبايد به نام دين شاد باشند. اگر بخواهم از تعبيري عام استفاده كنم، اين صورتي از فاشيسم است كه همواره و من مي‌توانم از تجربه آيين نازي سخن بگويم، نخست متوجه خصومت با روشنفكران مي‌شود چون بايد پرسش‌هاي ريشه‌اي را كنار گذاشت. اما حتي مهمتر از اين خطر سياسي خطر معنوي جنگ عليه ناقد روشنفكر است، يعني، اين خطر كه دين به خرافه تبديل شود. هر ديني كه نتواند در برابر آن پرسش ريشه‌اي كه ناقد روشنفكر مي‌كند تاب آورد خرافه است.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/8372

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دين و ناقدان روشنفكر آن، پل تيليش، ترجمه‌ محمد سعيد حنايي كاشاني، وقايع اتفاقيه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016