با تیمی قهرمان آسیا نشده و حتی مجوز جام جهانی را هم نگرفته اما کاری کرده که کیروش با تمام رزومهاش به دنبال تکرار آن است. او نتوانست تیمش را به مرحله حذفی جام جهانی ببرد اما پیروز بازی قرن شد.
به گزارش ایسنا، فوتبال به هیجانش معروف است اما او اهل جار و جنجال و بالا و پایین پریدن نیست. به قول خودش در محیط متفاوتی تربیت شده و رفتار و کردار بازیکنان فعلی، شباهتی به او ندارد. درست هم میگوید. کسی از جلال طالبی خاطره بدی در ذهن ندارد. جز ادب و نزاکت چیزی از او دیده نشده. او را به متانت و اخلاق خوبش میشناسند.
جلال طالبی، مربی تیم ملی ایران در جام جهانی ۹۸ فرانسه و جام ملتهای ۲۰۰۰ لبنان، این روزها استراحت میکند و بین ایران و آمریکا سفر میکند. حضور خانوادهاش در آمریکا و علاقه به ایران، او را مرد سفر کرده است.
به پیشنهاد جلال طالبی، قرارمان را در یک کتابفروشی که طبقه دومش یک کافه شیک و جمع و جور است، میگذاریم. با چند دقیقه تاخیر به کافه میرسیم و جلال طالبی مشغول خواندن نام کتابها است. از کودکی خود شروع میکند و به کم و کاستیهای نسل جوان میرسد.
وقتی صحبت از جام جهانی و جام ملتها میشود، حرفهایی میزند که هنوز هم فوتبال ایران گرفتار آن است. او از عدم تعهد برخی از فوتبالیستها به ملت و کشورشان میگوید. صحبت از بازیکنانی میشود که در شب سرنوشتساز برای کشورشان به دنبال خوش گذرانی هستند و به فکر مردمی نیستند که برای یک برد و باخت تیم ملی کشورشان، سکته میکنند.
سخن را دراز نمیکنیم و مصاحبه ۱۲۰ دقیقهای جلال طالبی را در ادامه میخوانید:
** به جز فوتبال چیزی نداشتیم
آن موقع چیزی دیگری به جز فوتبال نبود. به آن صورت امکانات وجود نداشت. نه من، بلکه اکثر بچه هایی که فوتبالیست شدند، در کوچه، خیابان و زمین خاکی بازی میکردند. اگر سالنهای بسکتبال، والیبال و پیست اسکی بود، به سمت فوتبال نمیرفتیم. راحتترین چیزی که در اختیار ما بود، یک توپ پلاستیکی و زمین خاکی بود. با بچه محلها، تیمی تشکیل دادیم، بازی میکردیم، زخمی میشدیم و بعد هم دعوای پدر و مادر بود.
** جای زمینهای خاکی را آپارتمانها گرفتند
سنمان که بالاتر رفت، عضو باشگاه شدیم. در میدان فوزیه (میدان امام حسین فعلی) زندگی میکردیم. نزدیکترین باشگاه به ما تهرانجوان بود که در میدان ژاله (میدان شهدا فعلی) قرار داشت. من و هفت، هشت نفر از بچه محلهایم در تیم تهرانجوان بازی میکردیم. همه با هم به آنجا رفته بودیم. از تهرانجوان هم به دارایی و بعد به تیم ملی رفتم. به آن صورت امکانات نبود ولی زمین خاکی زیاد بود. این زمینها از نسل فعلی گرفته شده است. جای زمینهای خاکی را آپارتمانها گرفتند. در دوران ما، بچهها در حیاط خانهها بالا و پایین میپریدند.
** معمولا طبقه پایین جامعه به سمت فوتبال، والیبال و بسکتبال میرود
نه این که الان امکانات کافی باشد اما شهرداری بخشی از زمینها را در اختیار نسل جوان قرار داده است. تلاش کردند در حد توان به نسل جوان کمک کنند اما اصلا کافی نیست. اگر بچههای ما زمان و مکان داشته باشند، میتوانند به سراغ علایق خود بروند. متاسفانه بچهها برای استخر رفتن، باید پول بپردازند. مسئولان خوب کار نکردند. هر کودکی که بخواهد هفتهای سه روز به سالن برود، باید ۶۰۰ هزار تومن بدهد. متاسفانه مسئولان بیشتر مسائل مالی را در نظر دارند و کمتر به پرورش و تقویت جوانان و ورزش نگاه میکنند. معمولا طبقه کم درآمد جامعه به سراغ چنین ورزشهایی میرود. ثروتمندها کمتر به سمت فوتبال، والیبال و بسکتبال میروند و در عوض به سمت اسکی، اسب سواری و... میروند. باید نگاه ویژهای به بچهها و نسل جوان داشته باشند. فساد در کشور زیاد شده و خطر آلودگی به اعتیاد در کمین جوانان است. باید به جوانان توجه کنند. اگر من ۳۰۰ هزار تومان برای تفریح فرزندم نداشته باشم، بچه من کجا باید برود؟
** بازیکنان تیم ملی، از دبیرستان فوتبال خود را شروع میکردند
آن موقع در دبیرستانها مسابقات فوتبال به صورت دورهای برگزار میشد. تیمهای برتر هر منطقه با هم بازی میکردند. اکثر بازیکنانی که در باشگاهها و تیمملی بودند، از دبیرستان شروع میکردند. نزدیک به ۷، ۸ هزار تماشاگر برای دیدن بازیهای مدارس میآمدند. تیم ملی کویت برای انجام بازی دوستانه به ایران آمده بود اما به دلایلی نمیتوانست در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی فعلی) به میدان برود. به همین دلیل برای بازی با تیم منتخب دبیرستانها به زمین شماره سه پایین میدان ژاله (میدان شهدا فعلی) رفتند. منتخب دبیرستانها آنقدر قوی بود که با پنج، شش گل تیم ملی کویت را شکست داد. در مدارس فوتبالیست خوب زیاد بود. تماشاگر هم میآمد و خیلی به فوتبال ایران کمک کرد. بعضی از روزها صبح ساعت هفت، به زمین شماره دو ورزشگاه امجدیه میرفتیم و بعد از فوتبال بازی کردن، به مدرسه میرفتیم. متاسفانه الان فضا برای دویدن هم وجود ندارد.
** از بچه محلها فقط من به دارایی رفتم
مرحوم علی اکبر محب مسئول تیم دارایی بود. او تیم دیگری به اسم تهران جوان داشت که دسته دوم تیم دارایی بود. من ۱۶ سالگی در تهرانجوان بودم و یک سال بعد جدا شدم. از بچه محلها فقط من را برای بازی در دارایی انتخاب کردند. آن زمان ناصر نوآموز، داود و رضا حیدری، حاج نصرالله، غلام حسین نوریان، مصطفی عرب و... در دارایی بازی میکردند.
** آرزویم بازی برای تیم ملی بود
در دوران کودکی و نوجوانی من، جدیکار، پرویز کوزه کنانی، مسعود برومند، عارف قلی زاده، داود حیدری، ناصر نوآموز، جعفرزاده و... بازیکنان تیم ملی را تشکیل میدادند. نام خیلیها در خاطرم نیست. از بین آن بازیکنان، فقط آقای دهداری یکی، دو سال همبازی ما بود. آرزوی من بود که بتوانم برای تیم ملی بازی کنم.
** پرویز کوزهکنانی بازیکن مورد علاقه من بود
بازی پرویز کوزه کنانی را دوست داشتم. او فیزیکی بازی میکرد. آقای مسعود برومند هم فوتبالیست خوش استیلی بود. خدا بیامرزدش. توپ را خوب کنترل میکرد و با سر بالا بازی میکرد. سبک بازی او با همه فرق میکرد چون در مدارس آمریکایی بیروت درس خوانده بود و مربیان بهتری داشت. او فوتبال را به روزتر بازی میکرد. چون مهاجم بودم، آقای کوزه کنانی را دوست داشتم. هنوز هم با او در آمریکا در ارتباط هستم.
** بازی نویدکیا، نامجو مطلق و کریمی را دوست دارم
به سبک بازی محرم نویدکیا، مجید نامجو مطلق، علی کریمی و... علاقه مند بودم. نه این که بهترین بازیکنان بعد از ما باشند اما به آنها علاقهمند بودم.
** چند سال کار ناشایست کردم و آقای گل شدم
به طور کلی در دارایی مهاجم بودم اما در تیم ملی در پست هافبک نفوذی به میدان میرفتم. در تیم ملی هیچ وقت مهاجم نبودم. بیشتر بازیکن آزاد بودم. در باشگاه هم مهاجم بودم و چند سال کار ناشایست کردم و آقای گل شدم!
** بازیکنان تاج فوتبال بازی میکردند و کاری به مسائل سیاسی نداشتند
در آن دوره تحصیلات خیلی مهم بود. در بین فوتبالیستها دکتر و مهندس هم داشتیم. چند باشگاه بودند که بازیکنانش تحصیلات دانشگاهی داشتند. باشگاه شاهین که از بازیکنان باسواد بهرهمند بود، تا حدودی به مسائل سیاسی برمیگشت. آن موقع میگفتند روشنفکران و ضد حکومتیها در شاهین هستند. از آن طرف میگفتند تاج تیم شاهنشاهی است. در حالی که این طور نبود. تیمسار خسروانی آجودان شاه بود و مالک باشگاه تاج هم بود و به خاطر رابطههای خود منابع مالی استقلال را تامین میکرد اما بازیکنان و مربیان ارتباطی به شاه و دولت نداشتند. شاید تیم امتیازاتی از دستگاه میگرفت اما بازیکن، فوتبال خود را بازی میکرد. آن موقع بازیکنان دو تیم علاقه داشتند، درس بخوانند. این طور نبود که تحصیلات بازیکنان شاهین بیشتر از بازیکنان تاج باشد. پرویز کوزهکنانی، بازیکن تاج فارغ التحصیل دانشگاه تهران بود. شاهین شعار اول درس، دوم اخلاق و سوم ورزش را داشت. البته این در شعار بود. برای مثال جاسمیان یک بازیکنی بود که از شهرستان آمده بود و در خط دفاع بسیار خوب بازی میکرد. آیا باید به او میگفتند چون سواد دانشگاهی نداری، فوتبال بازی نکن!
** برای آموزش کشاورزی به شاهرود رفتم
در فوتبال درآمدی نبود و هر کسی از طریق دیگری منبع درآمدی داشت. آن موقع سپاه دانش و سپاه بهداشت وجود داشت. ما را برای تدریس به شهرستانها میفرستادند. به روستایی میرفتیم که هیچ نداشت. خودمان دو تا اتاق درست میکردیم، تخته سیاه میآوردیم و درس میدادیم یا مثلا نحوه درست کشاورزی را آموزش میدادیم. من جزوه دستهای بودم که برای آموزش کشاورزی به شهرستانها میرفتم. من تنبل بودم و فقط توانستم دیپلم کشاورزی را بگیرم. یک سال و نیم در روستای گرمه از توابع شاهرود بودم. آنجا برای مردم، مدرسه و حمام هم درست کردیم. بعد از آن برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی ورزش که تازه افتتاح شده بود، رفتم. یک سال و نیم هم ادامه تحصیل دادم اما به خاطر ازدواج و مشغلههای کاری ادامه ندادم و مسیر زندگی من عوض شد. سپس از ناحیه پا مصدوم شدم و به انگلیس رفتم و نتوانستم درسم را تمام کنم. البته آنجا دوره مربیگری گذراندم و به تهران برگشتم. بعد از مصدومیت، وارد عرصه مربیگری شدم.
** در اندونزی مربیگری میکردم که انقلاب شد
در سنگاپور کار میکردم که ایویچ کارش را در تهران شروع کرد. در سال اولی که فوتبال حرفهای سنگاپور راهاندازی شده بود، مربیان مختلفی را از کشورهای جهان به سنگاپور آورده بودند و من هم به این کشور رفتم. استیلی و خاکپور را هم به عنوان بازیکن لژیونر آورده بودم و قهرمان لیگ و مسابقات جام حذفی شدیم. بعد از اتمام قراردادم در سنگاپور، فدراسیون فوتبال اندونزی تماس گرفت و از سنگاپور به اندونزی رفتم و سرمربی تیم ملی المپیک این کشور شدم. شش ماه در اندونزی کار میکردیم که انقلاب شد. مردم به کوچه و خیابان ریختند که دیدم همه چیز به هم خورده و در فدراسیون را بستند. سفارت ایران هم به اتباع ایرانی دستور داد که کشور را ترک کنند. البته یک درگیری هم با فدراسیون فوتبال اندونزی داشتم؛ پولی را که باید به عنوان پیش پرداخت میدادند، نداده بودند. بعدا شکایت کردم و حقم را گرفتم.
** صفایی فراهانی دورادور من را میشناخت و با برادرم عکس انداخته بود
از سنگاپور به آمریکا رفتم و بعد از گذشت کمتر از یک ماه از باشگاه بهمن تماس گرفتند و گفتند اگر مایل به همکاری با تیم هستید، برای مذاکره به ایران بیایید. من هم تیم نداشتم و در نهایت هدایت تیم بهمن را قبول کردم. چهار ماه از حضور در بهمن نگذشته بود که سرپرست تیم پیغام داد صفایی فراهانی، رییس فدراسیون فوتبال میخواهد من را ببیند. این جلسه نخستین باری بود که او را میدیدم. صفایی سابقه من را میدانست و گفت که با برادر کوچکتر من که در عقاب بازی میکرد، عکس هم انداخته است. گفت قصد داریم کمیته فنی تشکیل بدهیم و شما هم عضو شوید. مرحوم امیرآصفی هم عضو کمیته بود. بار اول عذر خواهی کردم و گفتم آقای صفایی من گرفتار بهمن هستم و هنوز شناخت خوبی از این تیم ندارم. نمیخواهم در کارم فاصله بیفتد. البته نقش کمیته فنی را زیاد درک نمیکنم.
** صفایی از من خواست عملکرد تیم ملی را در ایتالیا زیر نظر داشته باشم
هنوز تیم ملی به بروجرد نرفته بود که ایویچ سر تمرین بهمن آمد و گفت چند بازیکن خوب تیمم را به او معرفی کنم. ستار همدانی، علی لطیفی و محمد نوازی را معرفی کردم. نوازی را نگه نداشت اما لطیفی و همدانی را برای جام جهانی نگه داشت. این اولین دیدار من و ایویچ بود. قبل از آن، او را از نزدیک ندیده بودم. تیم به بروجرد رفته بود و تا اعزام تیم ملی به ایتالیا برای حضور در جام جهانی ۱۰ روز مانده بود. از فدراسیون روی تلفن خانه پیام گذاشته بودند که صفایی میخواهد من را ببیند. او گفت بنا به دلایلی با مرحوم امیرآصفی قصد همکاری نداریم. از شما میخواهم تشریف بیاورید و مسئول کمیته فنی شوید و به عنوان نماینده من و فدراسیون فوتبال، همراه تیم ملی باشید و در پایان اردو بگویید چه اتفاقی افتاده است. خودم پیشنهاد دادم اگر قرار است تمرین تیم ملی را زیر نظر داشته باشم، جزوهای از تمرینات تیم ملی درست میکنم که به کار مربیان جوانتر بیاید و همه استفاده کنیم.
** ایویچ گفت چرا کنار زمین نشستی؟ برو روی سکو!
لباس فرم همه بازیکنان سفارش و دوخته شده بود. صفایی گفت فلان جا برو و لباست را سفارش بده. اولین برخوردم با تیم ملی زمانی بود که سفارت رم در تهران تیم ملی را به صرف شام دعوت کرده بود. آنجا بچهها و ایویچ را از نزدیک دیدم. ایویچ طوری رفتار کرد که مثلا من را ندیده است. بچهها میدانستند که من همراه تیم هستم و به این دلیل به ایتالیا میروم. میگفتند آقای طالبی چشم و گوش آقای صفایی است. روز اولی که تمرین برگزار شد، من روی نیمکت نشستم و از تمرین تیم ملی نتبرداری میکردم که مثلا کارهای سرعتی، استقامتی و بازی درون تیمی انجام شد. ایویچ پیغام داد "چرا اینجا نشستی؟ برو بالا روی سکو بنشین". این در حالی بود که من ۵۰ متر با زمین فاصله داشتم. روز بعد روی سکوها و بین همهمه هواداران نشستم و دیگر نتبرداری هم نکردم. شب که به هتل میرفتیم، مینوشتم بازیکنان چطور تمرین میکردند.
** ایویچ گفت ایتالیا آمدی که به من فوتبال یاد بدهی؟
یکی، دو روز قبل از بازی با رم، احساس کردم اطرافیان چیزهایی به او میگویند و او ناراحت است. با من خیلی سرد برخورد میکند. برای صرف صبحانه به لابی رفتم و دور میز آنها نشستم. آقای ذوالفقارنسب و مالکی هم بودند. از ایویچ اجازه گرفتم و نشستم. او بدون مقدمه گفت: "شما به ایتالیا آمدید که به من بگویید چطور فوتبال بازی کنم؟ " به او گفتم: "به خودم اجازه این کار را نمیدهم؛ من آمدم از شما یاد بگیرم". مجددا ایویچ گفت: "شما آمدید بازیکنان بهمن را به تیم من وارد کنید". منظور او استیلی، خاکپور و لطیفی بود. پیش خودم گفتم اگر من میتوانستم به تیم تو بازیکن قالب کنم که ایویچ نمیشدی. احساسم این بود که او نظر مساعدی روی من ندارد و فکر میکند مزاحم هستم. به نوآموز گفتم: "برای من بلیط بگیر که به تهران برگردم. اگر من اینجا باشم برای تیم مشکل ایجاد میکنم. " نوآموز گفت: "نمیتوانم اجازه دهم تو ایتالیا را ترک کنی. صفایی برای بازی با رم میآید و آن موقع با خودش صحبت کن. " دیگر در تمرینها هم شرکت نمیکردم و گفتم با آمدن صفایی من ایتالیا را ترک میکنم. یک روز مانده به بازی با ایتالیا مادر صفایی فوت کرد و او به ایتالیا نیامد و در نتیجه از ماجرا هم خبردار نشد.
** ایویچ مقابل رم ترکیب بدی انتخاب کرد
بازی دوستانه تیم ملی با رم فرا رسید و آن اتفاق افتاد. بارها گفتم که برای هر تیمی در دنیا، روز بد وجود دارد. مساله توانایی و دانش مربی نیست. وقتی نبض بازی از دست آدم برود، بازگرداندن نتیجه کار سختی است. البته به نظر من ایویچ ترکیب را خوب نچیده بود. زرینچه را دفاع آزاد، منصوریان را مهاجم و... گذاشته بود. از طرفی ایویچ سه روز مانده به بازی با رم، فشار تمرینات را از ۹۰ درصد به ۵۰ درصد کاهش داد ولی تغذیه بازیکنان تغییری نکرد و همان کالری را به بازیکنان میدادند. دو جلسه تمرین به یک جلسه تمرین تبدیل شد. بچهها مقداری سنگین بودند. البته این برداشت من است. رمیها از هر جا زدند، وارد دروازه ایران شد. بچهها کاملا به هم ریخته بودند. برزیل هم در جام جهانی هفت گل از آلمان خورد. فوتبال این مسائل را دارد.
** شکست ایران مقابل رم برای صفایی گران تمام شد
قبل از مسابقه صفایی در روزنامهها گفته بود که تیمملی واقعی را در ایتالیا میبینید. با این باخت از تلویزیون به صفایی زنگ زده بودند که از ما میخواهند نیمه دوم بازی با رم را نشان ندهیم. گویا به عنوان رییس فدراسیون، شکست برابر رم برای او گران تمام شده بود. تا شب قبل از بازی صفایی فراهانی میگفت ایویچ از بهترین مربیانی است که به ایران آمده است. او از نظر سیاسی هم دچار مشکلاتی شد و مردم ناراحت بودند.
** ایویچ عصبانی بود و بازیکنان را به هم میریخت
ایویچ همیشه میگفت بازیکنان را محک میزنم. در فاصله ۲۵ روز تا جام جهانی نباید بازیکنان اصلی، سه بازی کنار هم به میدان بروند؟ بچهها میگفتند ما نمیتوانستیم با ترکیب او بازی کنیم. تقصیر ایویچ هم نبود. بچهها آمادگی نداشتند. ایویچ تا حدوی هم عصبانی بود و همین رفتار، بازیکنان را به هم ریخته بود. البته بچهها از نظر فیزیکی و آمادگی جسمانی بینظیر بودند و هیچ مشکلی برای ادامه کار نبود و ما فقط ترکیب را عوض کردیم.
** صفایی گفت سفارت ایران با ایویچ تسویه حساب میکند و تو سرمربی میشوی
بعد از بازی به خاطر هفت گلی که دریافت کرده بودیم، تا سه صبح بیدار بودیم. همه بازیکنان عصبی بودند. صفایی با من تماس گرفت و گفت "تصمیم به قطع همکاری با ایویچ گرفتیم و او از این لحظه سرمربی نیست و به او گفتیم با سفارت ایران در ایتالیا تسویه حساب کند. با توجه به شناختتان از تیم، شما مسئولیت تیم را برای جام جهانی دارید. قبول میکنید؟ " به صفایی گفتم پنج دقیقه وقت بدهید تا فکر کنم.
** اگر هدایت تیم ملی را قبول نمیکردم، شکست میخوردم
با خودم فکر کردم، من تمام عمرم را در فوتبال گذاشتهام. مربی و بازیکن تیم ملی بودم. دورههای مربیگری را رفتم. اگر الان قبول نکنم، پس برای چه هستم؟ اگر قبول نکنم، از همین اول شکست خوردهام. به اضافه این که، قابلیت بچههای خودمان را میدانستم و به آنها ایمان داشتم. هنوز پنج دقیقه نشده بود که صفایی مجددا زنگ زد و گفتم اگر شما حمایت میکنید، هدایت تیم ملی را قبول میکنم.
** خیلیها دوست داشتند به جای من آدم خودشان در تیم ملی باشد
خیلی کارشکنیها شد. برخی دوست داشتند سرمربی تیم ملی از کانال آنها انتخاب شود که هر کسی را وارد تیم ملی کنند و با قراردادهای سنگین به باشگاهها بفروشند. این افراد الان هم هستند. با انتخاب من، مخالفتها شروع شد اما خوشبختانه، بعد از شروع جام جهانی، یواش یواش اختلافها و انتقادها کمتر شد. بازیهای بدی را در جام جهانی انجام ندادیم.
** بعد از جام جهانی به خاطر فشار زیاد از تیم رفتم
به خاطر فشار روحی و روانی موجود، درباره برخی مسائل نگران بودم. من در محیط دیگری تربیت شده بودم. رفتار من با مربی و بازیکنان بزرگتر به شکل دیگری بود. از جام جهانی که برگشتم، گفتم اجازه دهید مرخص شوم و بروم و همین طور هم شد.
** با درخواست صفایی، پورحیدری را برای سرمربیگری پیشنهاد کردم
بعد از مسابقات به آمریکا رفتم و قصد استراحت داشتم. صفایی از من خواست یک نفر را به او معرفی کنم. من هم از میان مربیانی که از نظر اخلاقی سالم بودند، پورحیدری را معرفی کردم و پورحیدری سرمربی تیم ملی شد.
** به جای مربی آلمانی، مدیرفنی تیمهای پایه شدم
تیم ملی برای دو بازی دوستانه به کانادا آمده بود. وقتی با پورحیدری صحبت میکردم، صفایی متوجه صدای من شد و گفت که برای من اتاق گرفته و اگر میتوانم خودم را به کانادا برسانم. من هم روز بعد به کانادا رفتم. صفایی گفت که میخواهد با یک مربی آلمانی برای مدیریت تیمهای ملی صحبت کند و خواست که من هم در جلسه باشم. ساعت شش یا هشت همان روز به لابی رفتم که جلسه را برگزار کنیم اما صفایی گفت: "با توجه به صحبتها و رفتارهایی که از او دیدم و شنیدم، احساس میکنم نمیتوانیم با او کار کنیم. شما مسئولیت فنی تیمهای ملی را قبول میکنید؟ " به صفایی گفتم: "من از شما چیزی جز مدیریت خوب و منصفانه ندیدم. من در خدمتم. "
** با رفتن پورحیدری به استقلال، صفایی گفت تو او را به من معرفی کردی!
دقیقا دو هفته به شروع جام ملتهای فوتبال آسیا مانده بود. منصور پورحیدری آمد و گفت که با استقلال قرارداد بسته و به این تیم میرود. به منصور گفتم حتما از صفایی اجازه بگیر. او هم گفت با صفایی صحبت میکنم. وقتی صفایی از این موضوع با خبر شد، گفت منصور را تو به من معرفی کردی. به او گفتم: "پورحیدری تیم را قهرمان بازیهای آسیایی کرد. من آدم بدی را به تو معرفی نکردم اما نمیدانم چرا به استقلال رفت". البته منصور به صفایی زنگ نزد و به استقلال رفت. همین موضوع، صفایی را عصبانی کرده بود. او میگفت حالا ۲۰ روز مانده به مسابقات، مربی خارجی از کجا میتواند تیم را آماده کند؟
** دنبال مربیگری نبودم اما مجبور به پذیرفتن هدایت ایران شدم
صفایی از من خواست هدایت تیم را قبول کنم تا بعد از مسابقات مربی جدیدی انتخاب کنند اما من اصلا نمیخواستم در تیم ملی باشم. در هفته اولی که تمرینات شروع شد، بازیکنان استقلال نبودند. آنها که آمدند، پرسپولیسیها رفتند. هر دو تیم درگیر جام باشگاههای آسیا بودند. آن موقع تیم ملی را بازیکنان استقلال و پرسپولیس تشکیل میدادند و مثل الان نبود که سه بازیکن از سپاهان و دو تا از تراکتورسازی بیاوری. لژیونرها هم مثل کریم باقری، علی دایی، مهدویکیا و خداداد عزیزی در تیمهای خود بودند. ما با دو دروازهبان، نهایتا ۱۳ نفر شدیم. نمیتوانستیم با خودمان هم بازی کنیم.
اولین بازی دوستانه را که با قطر برگزار کردیم، فقط علی دایی به تیم ملی پیوست و بازی را یک هیچ بردیم. دو بازی دوستانه هم در آلمان داشتیم و با هامبورگ بازی کردیم. البته لیگ آلمان آن موقع به پایان رسیده بود. نهایتا پنج روز مانده به بازیها، لژیونرها که ۷۰ درصد تیم را تشکیل میدادند، به تیم ملی آمدند.
** بازیکنان استقلال و پرسپولیس چشم دیدن هم را نداشتند
تا دلتان بخواهد بیمعرفتی و اختلاف بین بازیکنان پرسپولیس و استقلال وجود داشت بود. چشم دیدن همدیگر را نداشتند. این که میگویم نداشتند، یعنی نمیتوانستند همدیگر را ببینند. از طرفی، به جای تمرکز روی تیم ملی، به فکر مسائل دیگری بودند.
** برخی بازیکنان به جای استراحت، در پذیرش هتل به موهایشان ژل میزدند
من شب میآمدم لابی هتل، میدیدم برخی از بازیکنان به دنبال مسائل دیگری بودند و به جای استراحت، به سر و وضع خود میرسیدند. به موهایشان ژل زدهاند. میرفتم بالا و نیم ساعت بعد میآمدم، میدیدم دو نفر دیگر در لابی نشستهاند. ماموران حراست هم که کنار تیم بودند، شبها بیرون بودند و دیر به هتل میآمدند. به آنها میگفتم کجا بودید؟ میگفتند رفتیم سراغ بازیکنان که در خیابان بازیکنی نباشد!
** مردم برای تیم ملی سکته میکردند اما بازیکنان بیاهمیت بودند
جای تاسف بود که یک ملت این طور برای تیم ملی سکته میکنند اما برخی از بازیکنان این قدر بیاهمیت هستند. نه به خاطر من و فدراسیون، بلکه به خاطر خودشان و ملتی که عاشقان هستند، باید به تیم ملی اهمیت بدهند.
** خیلی چیزها پشت پرده مساوی با تایلند بود
مسابقات شروع شد و ما در گروه اول شدیم. فقط یک مساوی با تایلند داشتیم که خیلی چیزها کنارش است. بازیکنانی که به ظاهر ساکت بودند، چه زیرآبیهایی که میرفتند.
** بازیکن ایران تا ساعت چهار صبح به هتل نیامده بود
دو سال بعد از انقلاب، من مدتی در امارات کار میکردم و به همین خاطر من را میشناختند. بعد از تساوی با تایلند، یکی از خبرنگاران اماراتی گفت که چندتا از بازیکنان ایران، ساعت چهار صبح به اشتباه به هتل خبرنگاران آمده بودند و پولی برای برگشتن به هتل نداشتند و ما برای آنها تاکسی گرفتیم. من که دستم را بو نکرده بودم و همان بازیکنان را در بازی با تایلند در ترکیب گذاشتم. نمیدانستم که آنها استراحت نکردهاند.
** مجموع اتفاقات این شد که من بیلیاقت هستم
همه این اتفاقات منجر به این میشود که من بیلیاقت هستم. بازیکنی از من میخواست برای خرید به او اجازه خروج از هتل بدهم و من هم چون بازی نداشتیم به او اجازه میدادم اما من نمیدانم که او به خرید میرفت یا نه. اینجا بحث شرف و جوانمردی آن بازیکن در میان است. او به ملت و مملکت خود تعهدی دارد. میگویند تو باید پاسبان میشدی اما اگر من پاسبان هم میشدم، دنبال دو، سه نفر میرفتم نه ۲۲ نفر.
** حراست تیم ملی فکر میکرد من شراب میخورم و از من حلالیت خواست
من که خلاف نکردم. در آلمان، یک شب با قهوهای که در دستم داشتم به لابی آمدم. ماموران حراست آمدند سراغ من و گفتند آقای طالبی ما آمدیم از شما طلب حلالیت کنیم. ما فکر میکردیم شما در داخل بار مشروبات الکلی میخورید. یک قهوه فروشی کنار بار هتل بود. برای رفتن به قهوه فروشی باید از داخل بار عبور میکردید. من هم معمولا قهوه خودم را آن داخل میخوردم اما این بار به لابی آمدم و ماموران متوجه شدند که اشتباه کردهاند. منظورم این است که این ذهنیت را چه کسانی به وجود آوردهاند؟ میخواستند جلال طالبی در تیم ملی نباشد و آدم خودشان باشد.
** اگر دایی قیچی برگردان نمیزد، کرهجنوبی گل نمیزد
ما فکر میکردیم، چین در گروهش دوم میشود ولی کرهجنوبی دوم شد و به این تیم خوردیم. بعد هم که آن قیچی برگردان علی دایی پیش آمد. معتقدم اگر ۱۰ بار هم آن توپ زمین میخورد، اتفاقی نمیافتاد. البته علی دایی بارها تیم ملی را نجات داده است. در همان بازیها عراق را بعد از ۱۵ سال بردیم که علی دایی گل را زد. برای هر بازیکنی این اتفاق میافتد.
** بعد از حذف ایران از جام ملتها، گفتند تو مقصر هستی و من رفتم
گفتند تو مقصر شکست تیم هستی و من هم همان جا گفتم آقا صفایی فراهانی ممنون. شش ماه بعد بلاژویچ را آوردند و سپس نوبت به مربیان دیگر رسید. مشکل ما برد و باخت نیست، مشکل ما عدم صداقت است.
** جوانهای باکیفیت و با تجربهای در تیم ملی داریم
تعدادی بازیکن خیلی خوب داریم. جوانهای تیم ملی جدا از این که با کیفیت هستند، تجربه خوبی هم به دست آوردند. ۱۲ بازیکن بسیار خوب داریم که شاید در تیمهای خوب اروپایی نباشند اما در اروپا بازی میکنند. شاید از باشگاههای داخلی خودمان سه، چهار نفر به این لژیونرها اضافه شود.
** مشکل عمده تیم ملی در نیمه زمین حریف است
تیم ملی ما یک مشکل عمده دارد. البته این مشکل مربوط به این دوره نیست و همیشه وجود داشته است. سالها است که در ۵۰ متر زمین خودمان خوب هستیم. اگر زمین را به ۱۰۰ متر تقسیم کنیم، در فاز تدافعی خوب کار میکنیم و در ۵۰ متر تیم حریف مشکل داریم. باید آن منطقه را هم کنترل کنیم. نزدیک به ۸۰ درصد در نیمه زمین خودمان کار میکنیم و ۲۰ درصد در نیمه حریف هستیم که روی ضربات ایستگاهی و کرنرها است. شش سال است که کیروش تیم را هدایت میکند و در این مدت مشکلات هجومی آنچنان به چشم نیامده است اما در جام جهانی مشکلساز میشود.
** مردم فوتبال هجومی میخواهند نه بازی تدافعی
مردم هیجان میخواهند. بازی ایران با استرالیا و آمریکا تا ابد در خاطر مردم میماند چون هجومی بازی کردیم و گل زدیم. اگر بازی گل نداشته باشد، در خاطر کسی نمیماند. تمام کارهایی که کیروش انجام میدهد بینظیر است. او در منچستر هم برای بازیهای خارج خانه روی مسائل تدافعی برنامهریزی میکرد. مگر ممکن است در جام جهانی با سه امتیاز صعود کنیم؟ حداقل باید یک بازی را ببریم. سه مساوی را هم به دست بیاوریم، بالا نمیرویم. در جام جهانی ۹۸ یک تیم با سه تساوی به مرحله بعد رفت اما این کار سخت است. او با ابزارهایی که در اختیار دارد کار میکند و او حتما برای جام جهانی روی بردن هم طرح و برنامه دارد.
گفتوگو از خبرنگاران ایسنا: محمدعلی ایزدی و مرتضی یعقوبی