درآمد
در هفتههای اخیر گروهی از هموطنان با انتشار بیانیهای خواستار انجام یک همهپرسی تحت نظارت سازمان ملل متحد گردیدهاند.
در میان امضاءکنندگان این بیانیه چند تن از شخصیتهای مدنی بسیار قابلاحترام دیدهمیشوند که بهدلیل ایستادگی بر سر باورهای آزادیخواهانهی خود، یا مانند خانم نرگس محمدی سالهاست در زندانی جانفرسا بهسر میبرند (و، ضمناً باید خواست ایشان در مورد جدایی دین از حکومت را، اگر فرض کنیم که پیش از این بدان اعتقاد نداشتهاند، به ایشان تبریک گفت) یا همچون خانم نسرین ستوده و آقای محمد سیفزاده پس از تحمل چندین سال زندان ظالمانه و محرومیت از بدیهیترین حقوق انسانی و شهروندی خود از مبارزه در راه حقوق بشر و آزادی مردم ایران دستنکشیدهاند.
پیداست که هر ایرانی آزادیخواهی به شخصیتهای بالا به دیدهی احترام مینگرد و همچون گذشته ازدلوجان آرزومند پیروزی این زنان و مردان مبارز و دلاور هموطن در راه هدفهای مشترک انسانی و ملی آناناست.
۱
اما پیش از پرداختن به شخصیت دیگر امضاءکنندگان بیانیه بهتر است ابتدا به اصل موضوع پیشنهاد، یعنی روش همهپرسی و مسئلهی چگونگی امکانپذیرشدن چنین اقدامی، پرداختهشود، و تا اندازهای نیز به بُعد دیگرِ آن، یعنی خواست، یا خواستهایی که برای برآورده شدن آنها باید همهپرسی انجامگردد.
۱ـ هدف از همهپرسی در عبارت زیر بیان شده:
«... خواهان برگزاری [کذا؛ برگذاری] رفراندوم جهت تعیین نوع حکومت تحت نظارت سازمان ملل متحد هستیم، تا ملت ایران بتواند با تعیین نحوه حکومت مطلوبْ خود مسئولیت سرنوشتش را برعهدهگیرد»
اما گفتهنشده مردم با پاسخ خود باید میان چهچیز و چهچیز دیگر انتخاب کنند، زیرا آنچه میتوان به آن رأی موافق یا مخالف داد باید قبلا ً بطور دقیق معین و تعریف شده باشد و از یک خواست هم متجاوز نباشد تا موجب تفرقه و تردید نگردد و پس از آری گفتن مردم، تازه از نو، نزاعها بر سر موضوع آری و تفسیر آن از سرگرفته نشود؛ اما این کار، یعنی تعریف آنچه مردم باید بدان آری بگویند، در صورتی که نه یک موضوع ساده، بلکه خواستی مرکب و پیچیده باشد ـ مانند آنچه در بیانیهی امضاءکنندگان دیدهمیشودـ جز از طریق تشکیل یک مجلسِمؤسسان شدنی نیست.
یک ـ نحوهی عمل: حال بپرازیم به انواع فرضیِ نحوهی عمل.
هنگامی که انجام یک همهپرسی بهمنظور گرفتن رأی یک ملت برای تغییر اساسی در نوع حکومت آنهاست عمل به آن (صرفنظر از حالتهای استثنائی و شگفتِ غیرقابلپیشبینی) از سه حالت زیر نمیتواندخارجباشد:
۱ـ برگذاری همهپرسی بهدست حکومت موجود. بلاتأمل میتوان گفت که این فرض در مورد حکومت کنونی ایران غیرقابلتصور است.
۲ـ برگذاری همهپرسی توسط حکومتی جدید با خصوصیات متفاوت، که بجای نظام کنونی قدرت را دراختیارگرفتهباشد و ماهیت سیاسی آن نیز معینشدهباشد. در این صورت این پرسش پیشمیآید که از وضع کنونی تا وضع موردبحث در این فرضِ دوم چه رویدادهایی باید رخدادهباشد تا وجود حکومت جدید را ممکنساختهباشد. بدون پاسخ به این پرسش نیز معمای چگونگی برگذاری همهپرسی پیشنهادشده در بیانیه حلنشده باقیمیماند.
۳ـ برگذاری همهپرسی توسط حکومت موقتی که با اختیارات کافی بجای حکومت (نظام) کنونی قدرت را تا پایان مأموریتش در اختیار داشتهباشد. در این صورت نیز علاوه بر پرسش مطرحشده در فرض دوم در بالا ـ چگونگی پیدایش حکومت موقت ـ پرسش مهم زیر پیشمیآید.
پرسش: از چه روی یک حکومت موقت که در پایان جمهوری اسلامی، و برای برچیدن آن تشکیل شده، باید بجای انجام انتخابات آزاد برای مجلس مؤسسانی که میباید به تدوین قانون اساسی جدیدی، با مشخصات دموکراتیک، و از جمله با جدایی دین از حکومت، بپردازد، باید پیش از هر عمل دیگری دست به برگذاری یک همهپرسی بزند؟ زیرا اگر هم انجام یک همهپرسی دربارهی قانون اساسی جدید، پس از آن که جزئیات آن بهقدر کافی روشن و تدوین شد، بتواند برای قوتبخشیدن به آن سودمند باشد، اما، بدون تمهید این مقدمات بنیادی و تنها با یک همهپرسی هرگز نمیتوان چگونگی یک حکومت جدید را تعیینکرد.
روش اخیر که از طرف آقای خمینی برای بهدامانداختن مردم بهکاررفت باید برای همیشه برای ملت ما درسشدهباشدـ درسی که مردم بابت آن بهایی عظیم پرداختندـ تا دیگر چیزی را ذرعنکرده نبرند، یعنی تعریف مشخصات یک نظام با چند واژهی گنگ، و حتی با چند عبارت دستو پاشکسته را نپذیرند و از نمایندگان منتخب خود اصول و مواد مدونی را طلبکنند که به زبان دقیق قانون نگاشتهشدهباشد.
بنا بر این باید روشنشدهباشد که، صرفنظر از نیات هر یک از امضاءکنندگان بیانیه، همهپرسیِ پیشنهادشده از سوی آنان، چه از جهت طرز اجرای آن که به صورت معمایی بزرگ باقیمانده، و چه به دلیل هدف مورد نظر از آن، و آن کارکرد سیاسی که از آن انتظارمیرود، و بیشتر از جهت اخیر، موضوعی سخت گنگ و نسنجیده است.
۲
در میان امضاءکنندگان البته شخصیتهای قابل احترام دیگری چون دکتر محمد ملکی نیز دیدهمیشوند. دکتر ملکی، علیرغم ریاست دانشگاه در زمان دولت موقت مهندس بازرگان و برخی سمتهای کماهمیتتر در جمهوری اسلامی، نه تنها هیچگاه در هیچیک از جنایات این رژیم مشارکتنداشته و بهطریق اولی در صدد توجیه آنها نیز برنیامده، بلکه سالیان دراز است که بهصدای بلند به مبارزه برضد اساس این نظام برخاسته و در تحریم آخرین دورههای انتخابات در آن نیز شرکت فعال داشتهاست. این شخصیت دانشگاهی که، در دوران پیش از انقلاب اسلامی، همراه با ملی ـ مذهبیهای دیگر، با واردکردن بُعد مذهبی به نهضت ملی، و شرکت در ترویج افکار و سخنان آیتاالله خمینی، و از این طریق کمک به سلطهی شوم هواداران خمینی و کاست روحانیت بر کشور از کسانی بوده که، ندانسته و ناخواسته، به یکی از پلههای صعود آنان به اریکهی قدرت و سلطه بر کشور ما تبدیل شد، خود نیز یکی از بزرگترین قربانیان این نظام بوده و بهازاءِ آن اشتباه سیاسی بهایی بس گران پرداختهاست.
در میان امضاءکنندگان متن همچنین نام کسانی هم دیدهمیشود که شرکت فعالشان بهنفع انقلاب اسلامی یا سابقهی فعالیتهایشان در پایهگذاری جمهوری اسلامی و در تشکیل نهادهای این نظام در طول سالیانی دراز که جنایات آن بر هر ایرانی آزاده و آزادیخواهی آشکار شدهبود از آنان شریکان جرمی در آن تبهکاریها میساخت که، به احتمال بسیار، امروز باید از آن گذشتهی خود پشیمان و متنبه شدهباشند. در گروه دوم میتوان از آقای محسن سازگارا نام برد. اما، اولا، ً این که ایشان از آن مشارکت فعال متنبه شده باشند، تنها یک احتمال است؛ و در ثانی حتی به شرط صحت این فرض، و در صورتی که امروز بتوان آنان را از جملهی آزادیخواهان واقعی بهشمارآورد نیز، ما هنوز دلیلی دردستنداریم که تجربهی گذشتهی آنان راهنمای کافی و مؤثری برای درستی اعمال آیندهی آنان باشد تا بار دیگر، در اوضاعی متفاوت، مرتکب خطاهای مشابهی، هرچند از نوع دیگر، نگردند.
آقای محسن سازگارا خود میگوید که از پایه گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. ایشان در توضیح خود در این زمینه، پس از مقایسهی این نهاد با گارد ملی آمریکا میگوید سپاهی که من در پایهگذاری آن شرکتکردم برای دفاع از کشور بود و در این شرح نه تنها صفت «انقلاب اسلامی» در عنوان رسمی این سپاه را، البته آگاهانه، از قلم میاندازد، بلکه روشننمیکند که با وجود ارتش که وظیفهی قانونی و حرفهایِ دفاع از کشور بر عهدهی آن بود، این ارتش دوم در کنار آن چه ضرورتی داشت. آیا برای مقابله با مخالفان سیاسی خمینی ـ دارندگان مواضع متفاوت که به آسانی ضدانقلاب نامیدهشدندـ نبود؟ او همچنین بدون ابراز کمترین نشانهای از تَنَبّه، دربارهی خونریزیهای پس از انقلاب اسلامی به تاریخ انقلاب فرانسه و انقلاب روس ارجاعمیدهد، با این توضیح که در آنها نیز خونریزی بسیار بودهاست، اما نمیگوید آموختن از گذشته و انقلابهای دیگر، بهویژه گرفتن قدرت از طرف حزب بلشویک و علیه همهی احزاب لیبرال و چپ روسیه، که به سه سال جنگ داخلی و چند میلیون کشته انجامید، به چه کار میآید؛ یعنی نمیگوید چگونه میشود، و چگونه میشد، با آگاهی از آنها از تکرار اشتباهات و جنایات دیگران خودداریکرد، بجای آن که امروز جنایات جدید را بهاستنادِ آنها توجیهکنیم. چه با چنین استدلالی باید انتظارداشت تاریخ در بدترین ابعاد آن دائماً، و به استناد جنایات گذشتگان، تکرارگردد.
پرسش دیگر و مهمتر از آقای سازگارا که مرد هوشمند و باکفایتی است ایناست که، ایشان که از اعضای انجمنهای اسلامی در آمریکا، زیر رهبری ابراهیم یزدی، بودهاند و بههنگام اقامت آقای خمینی در پاریس بهپیشنهاد نامبرده برای همکاری با دیگران به پاریس آمده و گویا همانجا صدها مصاحبهی خمینی را برای تبلیغات بین المللی به انگلیسی ترجمهکرده، در آن زمان، کتاب پیشوای خود، ولایت فقیه، دربارهی حکومت اسلامی را خواندهبوده یا نه. اگر نخواندهبوده که، از شخص هوشمندی چون ایشان بعید بهنظر میرسد، این بهمعنی پیروی کورکورانهی آن روز ایشان از خمینی و همکاران او خواهدبود، و برای امروز او نیز معنی خواهدداشت. و اگر آن کتاب وحشتناک را، که خواندنش در آن زمان خواب را از دیدگان نویسندهی این سطور ربودهبود، خواندهبود و باز هم، به علت تعصب دینی یا هواداری روزافزون ناآگاهترین بخشهای مردم کشور از خمینی، یا به هر دو علت، به همکاری با او رویآورد، اولاً چه گلایهای از او و رژیمی که بر طبق همان برنامه پایهگذاریشد دارد؛ ثانیاً چه ضمانتی هست که امروز هم علیرغم علم به بسیاری از حقایقِ مربوط به گذشته، به علل مشابهی، چون نفرت روزافزون مردم از نظام کنونی، در عمل حقایق جدیدی را در نظر نگرفته، باز هم از کلیشههای مُدِروز، که به نمونهای از آن خواهمپرداخت، پیروینکند. آیا معنای اینگونه پیشگامیها این نیست که به مردم بگوییم آنان که یک بار در امر گرفتن قدرت، هر چند قدرتی که ویرانگر و نابودکننده از کار درآمد، موفقبودهاند برای ازمیانبرداشتن همان قدرت نیز از همه کس تواناتر و صالحتراند؛ در صورتی که تنها پشتوانهی آنان در این ادعا شهرت و روابط وسیع داخلی و بینالمللیاست که از قِبَل همان عمل خطای پیشین خود کسبکردهاند! در حالی که در دادگاه تاریخ آن شهرت جز ضامنی منفی نمیتواندبود، چگونه میتوان از آن به عنوان پشتوانهای مثبت استفادهکرد؟ این خوداز شگفتیهاست.
۳ حال در مورد آنچه توسل به کلیشههای مُدِروز نامیدم مثال مهمی میآورم، که از نوع ایرادات بهاصطلاح قدماء «بنی اسرائیلی» نیست؛ بل، مربوط به امور حیاتی، از جمله تمامیت ارضی کشوراست.
در یکی از پاراگرافهای متن امضاءشده، ضمن سخن از «برابری»های مختلفی که امضاءکنندگان خواستار آنها شدهاند، عبارت «برابری قومیتها» هم گنجاندهشدهاست. پرسش من این است، این شعار «برابری قومیتها» که از کلیشههای وارداتی دوران پس از جنگ دوم و فرقهی دموکرات آذربایجان و جمهوری مهاباداست، که حزب وابستهی توده سالیان دراز تحت عنوان «کشور کثیرالملهی ایران» آن را تبلیغ و، به نام آن، وحدت تاریخی و دیرینهی ملت چندهزارسالهی ایران را نفیمی کرد و سپس، با استعمال واژهی خلق بجای «ملت» و «ملیتهای ساکن ایران (!)» در آن، و باز پس از آن نیز، با ترویج آن از سوی محافل و دستجاتی دیگر، با یک درجه تخفیف دیگر، یعنی گذاردن اصطلاح «اقوام» یا «اقوام ساکن ایران (!)» بجای خلقها، ادامه یافت، این کلیشهی وارداتی که امروز با درخواست «برابری برای قومیتها» همچنان تکرارمی گردد، اگر شکل پوشیدهتری از همان کلیشهی «کشور کثیرالمله»، میراث شوم حزب توده، نیست چیست و از کجا پیداشده و آقای سازگارا از چه زمانی بدان عقیدهپیداکردهاند و کدام برابری را خواستاراند. این پرسش را از هنرمندانی مانند آقای جعفر پناهی که شایدادعای ورزیدگی در کار سیاسی نداشتهباشند و حتی از خانمهای نامبرده در بالا که از مبارزهی مدنی سخنمیگویند، نمیکنم. اما آقای سازگارا دیگر نمیتواند بگوید از ظرافتهای شعارهای سیاسی باخبر نیست و با اینگونه مسائل بیگانهاست. کسانی که نسنجیدهاز این کلیشهها استفادهمیکنند نمیتوانند تالی فاسد آن را درنظرنگیرند؛ کسی که از برابری قومیتها سخنگفت بطور تلویحی بر وجود نوعی نابرابری، و لازمهی آن، یعنی ستم و سلطهی قوم یا اقوامی بر دیگر اقوام صحهگذاشتهاست؛ و در این صورت باید قوم یا اقوام ستمگر، و در برابر آنها، قوم یا اقوام ستمدیده را نیز نامبَرَد؛ آنها که این ایدئولوژی وارداتی را از روی برنامه رواجدادهاند و میدهند در پاسخ به این نکته قوم یا «ملت» کاملاً جعلی «فارس» را به عنوان قوم ستمگر بر دیگر اقوام ناممیبرند. در حالی که اگر مردم در تداول عامیانه فارسیزبانان را «فارس» مینامند این بهمعنای وجود ملتی یا قومی بهنام «ملت فارس» یا «قوم فارس»، که هرگز در تاریخ ایران وجود نداشته، نیست. به عبارت، دیگر همین بهاصطلاح «قوم فارس» نیز کلیشهای ایدئولوژیکی بیش نیست۱.
افزون بر اینها کسی که از برابری سخن میگوید باید بگوید اگر منظور از تأمین برابری وجوداختیارات و ابتکارات برای مردم همهی مناطق کشور بود این کار را پدران مشروطه، با الهام از ابتکار خلاق مردمی که انجمنهای مشروطه خواهان را در سراسر کشور تشکیلدادهبودند و به کار آنان شکل قانونی دادهشد و متن آن تحت عنوان قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی وارد قانون اساسی شد، انجام دادهبودند و همانطور که دکتر مصدق در مجلس چهاردهم بدان اشارهکردهبود، برای امروز قابلاستفاده بوده و هست. پس نیازی به افسانهی «قومیتهای» نابرابر یا ستمگر و ستمکش نیست.
از کسانی که با بهدستگرفتن پرچم آزادیخواهی و پیشگامی در این راه برای خود صلاحیت راهنمایی دیگران را قائلمیشوند انتظارنمیرود که یک بار دیگر از کلیشههای رایج روز پیرویکرده، در میان همهمهی آزادیخواهی شعارهایی را که در تاریخ و جغرافیای ایران جاییندارند، یا دستکم سخت قابلبحث و محلاختلافاند، به شعارهای بنیادی مشترک متعلق به همهی آزادیخواهان بیافزایند، همان طور که خمینی و همکارانش شعار حکومت اسلامی را به جنبش آزادیخواهی آن روز و خواستهای بنیادی آن افزودند بطوری که معنای شوم آن در میان همهمهی مخالفت با دیکتاتوری شاه از دیدگان مردم پنهان ماند.
از همین گونه است، گرچه با اهمیتی کمتر، برخی فرمولبندیهای آماتورمآبانه از برخی خواستهای بنیادی ملت ایران که در بیانیهی مورد بحث مطرحشدهاست. بهعنوان مثال در همان پاراگرافی که از «برابری قومیتها» سخن رفته نیز چنین میخوانیم
«به عقیده امضاکنندگان این بیانیه، راهکار برونرفت از این مشکلات بنیادین، گذار مسالمتآمیز از نظام جمهورى اسلامى به یک دموکراسى سکولار پارلمانى مبتنى بر آرای آزاد مردم، رعایت کامل حقوق بشر و رفع همه تبعیضهاى نهادینه به خصوص برابرى کامل زنان، قومیتها، ادیان و مذاهب در همه زمینههاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسی و اقتصادى است.» [ت. ا. ]
نخست باید گفت که منظور از «برابری زنان... در همه زمینههاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسی و اقتصادى» هیچ معنایی ندارد؛ مگر آن که از آن تعبیر طبقاتی کنیم! عبارت به شکل دقیق خود جز برابری زنان میان خود آنها معنی نمیدهد، به قیاس «برابری ادیان و مذاهب» که البته باید با آنها به صورت برابر رفتار گردد یا، به عبارت حقوقی، باید با یکدیگر دارای حقوق برابر باشند. پس معنی دقیق عبارت همان برابری زنان میان خود است. البته چنین مینماید که باید غیر از این باشد؛ در نظر اول میتوان معنی عبارت را «برابری زنان با مردان» هم دانست؛ اما این هم درست نیست، زیرا زن و مرد البته در همه چیز با هم برابر نیستند چون یکسان نیستند. پس ناچار باید گفت منظور برابری حقوق زن و مرد بوده است. اما در این صورت این پرسش پیش میآید که چرا نویسندگان با استفاده از عبارت دقیق اخیر، منظور خود را به به روشنی و دقت لازم بیان نکردهاند؟
از همین سنخ است اصطلاح «حق تعیین سرنوشت ملتها،» در عبارت "ما امضاکنندگان این بیانیه، با تکیه بر حق تعیین سرنوشت ملتها خواهان برگزاری رفراندوم،... هستیم.» [ت. ا. ]
که نخستین بار است با آن روبرومیگردم. زیرا آنچه تا کنون درهمه جا خوانده وشنیده بودم، «حق ملتها در تعیین سرنوشت خود» بوده است. «حق تعیین سرنوشت ملت ها» به تنهایی هیچ معنایی ندارد، زیرا گفته نشده است این حق از آن کی یا در دست کیست. البته اینجا هم هر کس مانند نویسندهی این سطور میتواند حدس بزند که منظور همان است که ما اینجا در میان علامت «» گذاشتیم. اما این هم مانع از نارسایی و آماتوریسم در انشاءِ موضوع نمیگردد.
پاسخ هایی از این دست که:
«فراموش نکنیم که امضا کنندگان بیانیه در ایران، چه خطری را برای خود و خانواده به جان خریدهاند. در بیرونِ گود، هزاران کیلومتر دورتر از ایران نشستن و شعار سرنگونی دادن را هر کودکی میتواند انجام دهد. آنان که شعار میدهند باید سرنگون کنیم، با توجه به وضع کنونی در ایران، بگویند چگونه باید این کار را کرد؟»، که معطوف به بستن راه هرگونه نقد دیگران و اجبار در پذیرفتن ابتکار آنان است، کمکی به پیشرفت فکر در موضوع مورد بحث نمیکند و تنها میتواند کار ترور فکری را انجام داده، دهانها را ببندد. همچنین پاسخی از این سنخ که این ایرادها «بنی اسرائیلی» یا از نوع «ملا نُقَطی» است۳ قانع کننده نخواهد بود، زیرا در این متن ما با نوشتهای از چند آماتور سروکار نداریم، بلکه چند تن از امضاء کنندگان آن از پیشروان هنری و فرهنگی، از اهل حقوق و امر قضا، یا مانند آقای کدیور اهل ادبیت و عربیت بوده، همگی نیز ادعای پیشگامی ملتی با فرهنگ را دارند که باید نخبگان آن منظور سیاسی خود را که خطاب به مردمشان و دیگر نخبگان مینویسند به زبانی رسا، دقیق و خالی از ابهام بیان دارند؛ بیانی که برای دیگران و نیز برای ضبط در تاریخ نمونه و سرمشق باشد.
همه میدانند که روح الله خمینی با آنهمه ادعا با چه زبان عامیانه و حتی مغلوط و آشفتهای سخن میگفت؛ زبانی بی خط و ربط، درست مانند برنامهی سیاسی جاهلانه، بل کاملاً عامیانهی وی. با منطق حاکم بر چنین وضعی بود که همکاران و یاران نزدیک وی (که مهندس بازرگان و همردیفانش را از آنان نمیدانیم) نیز هر یک از دیگری عامی تر و جاهل تر بودند، در همهی زمینهها و امور، تا درجات بعدی که به اجامر و اوباش میرسید، و سرانجام کشوری بزرگ و بافرهنگ را به جایی رساندند که در تمام طول تاریخ آن، هیچگاه، حتی در عهد سلطهی اعراب و ترکان غُز و ترکان سلجوقی، یا پس از حملهی مغول و تیمور نیز دیده نشده بود، چه آن مهاجمان به دلیل بیگانگی با این کشور و ناآشنایی با امور آن برای اداره کردنش به سرآمدان ایرانی متوسل میشدند و دیر یا زود کارها به روال همیشگی میافتاد و ازپیشمیرفت؛ اما این قوم جاهل کنونی بهاین تصور باطل که خود ایرانی است و برای ادارهی این کشور از کفایت لازم برخورداراست، نخبگان را از میان برداشت و اجامر را بر ملت حاکم گردانید.
این نتیجهی آماتوریسم سیاسی حضرات و امام معظمشان است، که از همان کتاب کشف اسرار او چاپ ۱۳۲۳، که در آن دو فیلسوف و ریاضی دان یونانی، انباذقلُس و طالس را شاگردان داود نبی و سلیمان نبی نامیده بود، که اگر هم واقعیت تاریخی آنان ثابت گردد هر یک پنچ قرن پیش از این دو یونانی میزیستهاند، پیداست که در چه جهلی غوطهور بوده است. بیجهت نیست که نثر قانون اساسی جمهوری اسلامی، بهویژه در آخرین شکل آن بهغایت عامیانه و و لبریز از اغلاط موضوعی و نحوی است؛ اغلاطی که وجود یکی از آنها برای اسقاط متن از درجهی یک قانون عادی کافی است تا چه رسد از منزلت یک قانون اساسی.
از این روست که برای پیشگیری از تکرار فاجعهای مشابه، یا حتی کمتر از آن، در گفتهها، نوشتهها و اعمال کسانی که کمترین ادعایی برای پیشگامی مردم را دارند، بنا به همان اصطلاح مردمی خودمان باید «مو را از ماست کشید»، و به رفتاری از نوع «انشاء الله گربه است» رضایت نداد.
مصالح تاریخی یک ملت که در آن سخن بر سرِ هستونیست یک کشور و مردم آن است حساستر و بزرگتر از آناست که، بهرعایت حساسیتهای اشخاص، یا شهرتی که، بهدرست یا بهغلط، بهدلیل گذشتهی خود کسبکردهاند، برخورد به آن گذشته بهتعارف و مجامله برگذارگردد، بهطوری که در مبارزه در راه رهایی ملت بار دیگر سررشتهی کارها، به ویژه امر حساس رهبری جنبش آزادیخواهی به دست چنان کسانی سپردهگردد.
***
اینک همه پیبردهاند که کشور ما امروز آبستن حوادث سیاسی تاریخی مهمیاست. نویسندهی این سطور، طی چندین مقاله که در یکی دو سال گذشته نوشته نزدیکی این رژیم به شرایط فروپاشی را با ذکر دلائل انکارناپذیر آن بیانداشتهبود۴.
در همان مقالات با ذکر نمونههایی نشان دادهبودم که سران نظام خود بهتر از هر ناظر خارجی و داخلی به این حقیقت پیبردهاند. این هم که خامنهای بگوید:
«یک آگاهی انقلابی، یک کمال سیاسی، در ملّت ایران به توفیق الهی به وجود آمده است که میتوانند تفکیک کنند بین نظام انقلابیِ «امّت و امامت» و بین تشکیلات دیوانسالاری؛ [بااینکه] در یک جا انتقاد دارند، امّا از اصل نظامی که به وسیلهی انقلاب به وجود آمده است، با همهی وجود دفاع کنند. اینکه میگوییم انتقاد داشته باشند... این انتقاد هیچ منافاتی ندارد با ایستادگی پای نظام اسلامی، نظام انقلابی، نظام «امّت و امامت»؛ نظامی که با انقلاب این ملّت و با فداکاری این ملّت به وجود آمده است و صدها هزار شهید در راه این نظام در طول این چهل سال به قربانگاه رفتهاند.»
جز ادامهی فریبکاری چیزی نیست. محمدرضا شاه دستکم گفت «صدای انقلابتان را شنیدم». این یک میگوید اگر در «دیوانسالاری» عیبی هست با نظام اسلامی که نام آن را «نظام امت و امامت» میگذارد، ارتباطی ندارد! اما نمیگوید این «دیوانسالاری»، (اگر از آسمان هم آمده!) از زمین که نروییده؛ پس تجسم بیرونی کدام انقلاب و تحقق کنکرتِ چه نظامی است۵؟
یا این که بگوید «خب، نتیجهی مردمسالاری، پیشرفت کشور است؛ پیشرفتها هم واقعاً خارقالعاده است. ما دههی چهارم انقلاب را دههی پیشرفت و عدالت نامگذاری کردیم و پیشرفت به معنای واقعی کلمه در کشور اتّفاق افتاده است؛ عدالت را نمیگویم؛ درمورد عدالت ما عقبمانده هستیم؛ در این تردیدی نیست؛ خودمان اعتراف میکنیم، اقرار میکنیم. در دههی پیشرفت و عدالت بایستی هم در پیشرفت موفّق میشدیم، هم در عدالت؛ در پیشرفت به معنای واقعی کلمه موفّق شدیم، واقعاً پیشرفت کردیم و در همهی زمینهها پیشرفت اتّفاق افتاده است؛ [امّا] در زمینهی عدالت، باید تلاش کنیم، باید کار کنیم، باید از خدای متعال و از مردم عزیز عذرخواهی کنیم. درمورد عدالت مشکل داریم و انشاءالله با همّت مردان و زنان کارآمد و مؤمن، در این ناحیه هم پیشرفت خواهیم کرد امّا در زمینهی پیشرفت مادّی انصافاً کارهای بسیار زیاد و بسیار مهمّی انجام گرفته.»
اینها هم لافوگزافهای بیشرمانهای بیش نیست. اگر پیشرفت مادی راملاک قرارمیدادیم نه تنها در دوران پهلویها، با همهی کمبودهایش، اینگونه پیشرفتها با دوران جمهوری اسلامی قابلقیاس نبوده، و حتی آنچه امروز وجوددارد نیز آثار و دنبالههای تحولات مادی آن دوران است، که کار جمهوری اسلامی تنها مختلکردن آنها، مانند اختلال سیستم بانکی، یا فساد سیستم قضایی، بوده است؛ یکی از پیشرفتهای مادی این آقایان ترقی بهای دلار به نزدیک به ۶۰۰ تا ۷۰۰ برابر آن در زمان انقلاب بودهاست (یعنی تنزل ارزش بینالمللی پول کشور به ۱۵، ۰ ٪ ارزش آن). علت سقوط سلطنت پهلوی، که بدبختانه سقوط مشروطه را نیز بهدنبال داشت، نه عدمپیشرفتهای فنی و مادی، بلکه قانونشکنی، فساد (نسبی، غیرقابل مقایسه با فساد کنونی)، و بیعدالتی نسبی (آن هم نسبی و غیرقابل مقایسه با وضع کنونی)، بود. و از جهت این امور جمهوری اسلامی صدها بار ظالمانه تر و بیشتر از آن دیکتاتوری مستحق سقوط است!
پس ضرورت آمادگی مخالفان آزادیخواه نظام کنونی برای کمک به زایش حوادث مورد انتظار جای تردید ندارد و هرگونه کوتاهی دراین راه، و هر ابتکاری که مستقیماً، یا بطور غیرمستقیم و بهانگیزهای انحرافی این آمادگی را بهعقباندازد بیش از آن که گامی به سوی منافع ملت و آزادی او باشد میتواند کمکی به تمدید حیات شوم نظام حاکم برساند.
افزون براین بدون مبارزهای مبتنی بر روشهای منظم و همهگیر، روشهایی که باید برای کمک به دادن سمت و شکل مؤثر به مبارزات سخت و جانفرسای مردم از سوی مراکز همآهنگ کننده پیشهادگردد، کار بهسادگی پیشنخواهدرفت، و افتوخیزهای نافرجام دیگری، ناشی از مبارزات بیشکل، در میان نیروهای زندهی مردم موجبات نومیدی بیشتری خواهدشد.
در آن نوشتهها، برای عبور از این مانع بیش از هر چیز بر ضرورت تشکیل یک مرکز ملی همآهنگکننده و ترویج یک روش اساسی تأکید شده بود. راه اصولی پیشنهادشده نیز روش خشنونتپرهیزِ نافرمانی مدنی بود، که به یک شکل معین و واحد محدود نمیشود و قدرت خلاق خود مردم نیز میتواند هر روز و هر جا با ابداع اشکال جدیدی آن را غنی سازد، چنان که در مبارزات اخیر شاهد شکل بدیعی از آن بودیم که زنان خیابان انقلاب آن را خلقکردند و بهسرعت رواجی بیش از حد انتظار یافت. تأکید بر اصل و روش نافرمانی مدنی باید با ترویج و شناساندن معنی و نحوههای گوناگون تحقق آن همراهباشد. تجارب پرشمار در جهان نشان داده که با پیشرفت و رواج این شیوه میتوان سرسختترین و خشنترین رژیمها را واداربهتسلیمساخت.
پیش از گذار از این مراحل و بهصِرف ضعف و تزلزل دستگاه حکومت و تظاهرات مردم خشمگین، ولو وسیتعرین تظاهرات از این دست، انتظار تسلیم نظامهایی به جهالت و خشونت جمهوری اسلامی انتظاری عبث خواهد بود. اپوزیسیون آزادیخواه باید برای بهرهبرداری بهینه از چنین شرایطی به سود کشور و ملت خود و مردم را پیشاپیش آماده ساختهباشد.
علی شاکری زند
ــــــــــــــــــــ
۱در روسیه که اهالی غیرروسِ متصرفات امپراتوری از هیچ جهت سنخیتی با پایهگذاران امپراتوری و صاحبان آن یعنی روسها نداشتند، و شمار هیچیک از آنها نیز قابل سنجش با شمار روسها نبود، البته آنها اقلیت هایی بودند؛ اقلیتهای قومی و در بسیاری از موارد نیز ملتهایی کهن و قدیمی، و بسی دیرینه تر از خود روسها که دیدیم نخستین حکومت واحدشان اندکاندک در قرن شانزدهم شکلگرفتهبود. ملت باستانی ارمنستان یکی از این ملل کنهسال امپراتوری بود. اما اگر بخواهیم همین مقوله را در ایران بهکار بریم آنگاه باید برای سخن از اقلیت ابتدا بگوییم اقلیت در برابر کدام اکثریت. این را میدانیم که سیستم تبلیغاتی شوروی و پیروان ایرانی آن در تبلیغات وسیعی چندیندهساله از قوم یا ملت اختراعی «فارس» دادِسخن دادهاند. و اینک نیز سالهاست که بهدنبال تبلیغات دشمنان ایران، از برخی از کشورهای عرب گرفته تا اسرائیل و سرویسهای قدرتهای بزرگ جهانی، بر اساس همین شیوهی اختراعیِ تبلیغاتگران شوروی سابق، ملیت کهنسال ایرانی مورد انکار قرارگرفته و از «موزاییک اقوام و ملیتهای ایرانی» سخنگفتهمیشود، و جهالت در رژیم ج. ا. به اندازهای است که حتی برخی از رهبران آن نیز از واژهی پوچ «اقلیتهای قومی» استفاده میکنند! از سوی دیگر در حالی که هم ایرانیان و هم آن دشمنانشان میدانند که هرگز موجودی بهنام «ملت فارس» در تاریخ و جغرافیای جهان وجود نداشتهاست منظور از آنچه در زبان محاورهی عامیانهی ایرانیان «فارس» نامیدهمیشود فارسیزبان یا پارسیگوی است، یعنی هر کسی که به زبان فارسی سخنمیگوید، یا فارسی زبان مادری اوست؛ همین و بس. و تنها ناآگاهترین مردم نمیدانند که زبان مترادف و معادل ملیت نیست: نه همهی ملتها به زبان واحد تکلممیکنند، نه همهی گویشگرانِ یک زبان واحد به یک ملت تعلق دارند، و مثالهاییکه خلاف این تصور باطل را نشانمیدهد چندان فراوان است که نیازی به یادآوری آنها نیست. به عنوان تنها یک مثال بپرسیم آیا همهی عربزبانان، از مردم مراکش در شمال باختری افریقا تا مردم عمان، در جنوب خاوری شبه جزیرهی عربستان، که در دنیای سیاست و از راه تسامح گاه آنها را جهانعرب مینامند، بخشهای یک ملت واحداند؟ تعریف ملیت با زبان مشترک و حکم بر انطباق یک زبان با یک ملیت، از دو سو نادرست، و حتی مبتنی بر پنداری عامیانه است که حتی سوسیال دموکراتهای اروپا و روسیه نیز آن را بهکار نبردند! پس در ایران نیز پارسیزبانان نه یک ملت جداگانهاند نه یک قوم که بتوان آنها را قوم اکثریت نامید. در ایران قومی که نسبت به دیگران اکثریت داشتهباشد وجودندارد، و بدون وجود اکثریت نیز سخن گفتن از اقلیتها و حتی از یک اقلیت، بالکل بیمعنی خواهد بود.
نک. علی شاکری زند، مجله میهن، دورهی جدید، شماره ۱۸، آذر و دی ۹۶، نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، بخش دوم، احساس ایرانیبودن.
۲از آقای سازگارا که دارای تحصیلات پیشرفته در فیزیک نظری هستند و میدانند مفهومی که نه در تئوری قابل تعریف باشد نه در آزمایش مصداقی برای آن یافته شود به علم تعلق ندارد و باید به دور افکنده شود، و من در مقالهی دیگری ـ همان مقالهی مربوط به یادداشت (۱) بالا که طول آن نزدیک به پنجاه صفحه بود و تصادفاً به همین کلیشه سازیها دربارهی «اقلیت ها» و «قومیت ها» اختصاص داشت، از تاریخ فیزیک مدرن مفهوم «اِتِر» (یا اثیر) را که فیزیکدانان آغاز قرن بیستم، بویژه آینشتاین عدم کارآیی نظری و تجربی آن را نشان دادند و آن را به دورافکندند، مثال زده بودم. همانجا نیز منشاءِ تاریخی و سیاسی مفاهیمی چون «اقلیتهای ملی» در کشورهای اروپایی مرکزی و خاصه در روسیه، و علل مشروع استفاده از آنها در برنامههای احزاب سوسیال دموکرات، همراه با یادآوری تفاوتهای عمده و مسلم تاریخ و مردمشناسی ایران با آن کشورها را به دقت شرح داده بودم تا روشن گردد به چه دلیل اقتباس کورکورانه و کلیشه مانند اینگونه مفاهیم از تاریخ دیگران برای ما در حکم سم مهلک سیاسی و اجتماعی است.
۳ ایکاش در جملهی «مجموعه تجربیات ۴۰ساله، حاکی از اصلاحناپذیری نظام جمهوری اسلامی ایران است» نیز صفت چهلساله را (که بهصورت ۴۰ساله، که نه واقعاً یک عدد است نه یک اسم و نه ـ مانند چهلساله ـ یک صفت)، که در آن عدد «چهل» که اینجا با ارقام (۴۰) نوشتهشده، با پسوند «ساله» که بهتنهایی معنای مستقلی ندارد و تنها پس از پیوستن به یک عدد نوشته شده بهحروف الفباء (چهل)، مانند خود آن، کارکرد و معنا مییابد، همان چهلساله مینوشتند و نه مانند یک گزارشگر مبتدی مطبوعات امروز، به صورت ۴۰ساله، با ترکیبِ ناشدنیِ یک رقم عددی و پسوند کندهشدهی (جداافتادهی) «ساله»! اینجا هم اگر گفتهشود ایراد از نوعِ «ملانقطی» است قابلپذیرش اهل فن و اهل معنی نیست، و تنها یک عذر بدتر از گناه خواهدبود!
۴علی شاکری زند، ورشکستگی اخلاقی کامل نظام حاکم و نشانه هایی از آغاز فروپاشی آن، ضرورت گام هایی کوتاه و سنجیده برای اتحاد آزادیخواهان واقعی، اردیبهشتماه ۱۳۹۶؛ همان، در چنگال جمهوری اسلامی اسارت تا کی؟ خردادماه۱۳۹۶، برای هر دو مقاله نک.: سایت نهضت مقاومت ملی ایران (نامیر)، سایت احترام آزادی، گویانیوز.
۵ تروتسکی هم، که نه فرهنگ سیاسی و هوشمندی او، نه کاردانیاش، و نه صمیمیت انقلابیاش با خامنهای و امثال او قابل قیاس بود، تا ۱۹۳۹ اصرار داشت بگوید که رژیم استالین انحراف بوروکراتیک (دیوانسالارانهی) رژیمانقلابی شوراهاست، اما خصلت انقلابی و شورایی (شوروی) آن از میان نرفتهاست. اما او، به دلیل نوعی صمیمیت انقلابی، و شاید به دلیل این که از قدرت بیرونراندهشدهبود و در تبعید بهسرمیبرد، سرانجام، اندکی پیش از کشتهشدنش، زمانی که نظریهی نظامهای توتالیتر هنوز چندسال بیشتر سابقهنداشت، اذعان کرد که آن رژیم، نه کارگری و شورایی و نه بوروکراتیک، بلکه توتالیتر بودهاست؛ نکتهای که سالیان دراز از نگاه تروتسکیستها نادیده ماندهبود.