ایلنا - دکتر داریوش شایگان که در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان فیروزگر بستری بود، در ساعت هفت ونیم بامداد امروز دوم فروردین درگذشت.
دکتر داریوش شایگان ساعت هفت ونیم بامداد امروز دوم فروردین درگذشت.
او پنجم دی ماه در اتاق کارش در منزل دچار سکته مغزی شد و بلافاصله به بیمارستان منتقل شد و در سی سی یو تحت نظر قرار گرفت.
مراسم تشییع پیکر داریوش شایگان متعاقبا اعلام میشود.
ژنو، شهری که شایگان در آن دوباره متولد شد
بازنشر گفتوگوی داریوش بوربور از هفتاد سال خاطراتش با داریوش شایگان
در پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۶ داریوش شایگان، نویسنده و متفکر نامدار ایرانی دچار سکته مغزی شد و تا امروز در بیمارستان بستری است. در این مدت، تغییری در وضعیت او پدید نیامده است و همچنان در بیهوشی به سر میبرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، اگرچه شایگان نیز مانند همه آدمها، مسیر مشخصی را در زندگی خود سپری کرده اما داستان زندگی او به اندازه آثارش شناخته شده نیست. شاید از آن رو که کمتر در اینباره سخن گفته و در گفتوگوهای رسانهای خود کمتر از او پرسش شده. با این حال، تردیدی نیست که ساخت فکری شایگان از داستان زندگیاش جدا نیست و میتوان با جستجو در دورههای مختلف زندگی او، چگونگی نضجگیری شخصیت و نظام فکریاش را پی گرفت. داریوش بوربور (معمار، شهرساز و ایران پژوه بنام) از دوران نوجوانی با داریوش شایگان دوست و همراه بوده و بر این باور است که سرچشمههای فکری او را باید در دوران تحصیل در ژنو سراغ گرفت. دورهای که به گفته بوربور در شکلگیری شخصیت درونی، فرهنگی، علمی و پژوهشی شایگان نقش اساسی داشته، اما بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است.
ایلنا در گفتگوی کوتاهی با این معمار، از او خواست که خاطرات خود از دوستی دیرینه با شایگان، به ویژه در دوره حضورش در شهر ژنو را بازگوید. آنچه در پی میآید، برآیند این گفتگوست.
از دوستی من با داریوش شایگان، نزدیک به هفتاد سال میگذرد و شاید بتوان گفت که قدیمیترین دوست در قید حیات او هستم. شایگان متولد سال ۱۳۱۴ خورشیدی است و من متولد ۱۳۱۳ هستم. اختلاف سنی ما فقط ۹ ماه است. من از سیزده سالگی در انگلستان درس میخواندم. حدود هفتاد سال پیش، در سفری که از لندن به تهران میآمدم، خیلی اتفاقی در هواپیما با داریوش شایگان آشنا شدم. نام هر دوی ما داریوش بود و شاید همین موضوع در آن سن و سال، اسبابی شد برای همصحبتیمان! با این حال، الفت واقعی میان ما در شهر ژنو پدید آمد. پس از این که تحصیلات دانشگاهیام در رشته معماری و شهرسازی را تا مقطع فوق لیسانس در دانشگاه لیورپول به پایان بردم، برای ادامه تحصیل در رشته دکترا به ژنو رفتم و در دو مقطع زمانی در این شهر حضور داشتم. یکی از میانه سال ۱۹۵۶ تا پایان ۱۹۵۷ (۱۳۳۶-۱۳۳۵) به عنوان کارآموز و دیگر از میانه سال ۱۹۵۹ تا میانه ۱۹۶۱ (۱۳۴۰-۱۳۳۸). در تمام این مدت، داریوش شایگان در دانشگاه ژنو مشغول به تحصیل بود و من با او و خانوادهاش در ارتباط تنگانگ بودم.
تعدادی از دوستان قدیمی که در مراسم شصتمین سالگرد آشنایی داریوش شایگان و داریوش بوربور شرکت داشتند؛ از راست: ایرج افشار، داریوش شایگان، افسانه جلیلزاده و داریوش بوربور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اعضایی از خانواده داریوش که در ژنو مقیم شده بودند، شامل مادر، خاله و خواهرش یگانه بودند که خود بعدها شخصیت فرهیختهای در فلسفه شد و متاسفانه زودهنگام در سال ۱۳۶۸ در گذشت. مادر و خاله داریوش از اهالی گرجستان و دو کدبانوی بسیار موقر، فوقالعاده مهربان و دوست داشتنی بودند و فارسی را با لهجه صحبت میکردند. مادر و خاله داریوش و یگانه بیشتر به دلیل سرپرستی فرزندان در ژنو ساکن شده بودند اما پدرش در ایران فعال بود و هر از چندگاهی به ژنو میآمد. او بنیانگذار شرکت ساختمانی پیمانکاری معتبر شایگان بود که بعدها سازنده بزرگراه نیایش شد.
آنچه کمتر درباره زندگی داریوش شایگان گفته شده، مربوط به دوران تحصیل او در ژنو است. البته خود او هم یک شخصیت درونگراست و کمتر درباره دورههای مختلف زندگیاش سخن گفته است.
از بدو آشنایی اتفاقی ما در هواپیما، صحبت ما پیرامون مطالب فرهنگی - هنری - ادبی دور میزد. هر دو ما علاقمند به این مطالب در ابعاد گستردهاش بودیم. نگرشی «رُنِساس واره» با دیدگاهی مدرن و امروزی. این دیدگاه مشترک در طول تمامی سنوات رفاقت ما، قوه محرکه کشش بین ما بود.
داریوش شایگان، از نوجوانی علاقه زیادی به فرهنگ، هنر و ادبیات داشت و همواره مشتاق بود که اطلاعات عمیق و نه سطحی درباره تأتر، نقاشی، مجسمهسازی، معماری و دیگر مطالب بدست بیاورد. در واقع، علاقه زیادی به مسایل فرهنگی و هنری در سطح عام داشت. هر دو گرایش زیاد به خواندن، نوشتن و کتابخوانی داشتیم و برای دوران داشجوئی هر دو از کتابخانههای شخصی نسبتاٌ خوبی بر خوردار بودیم. شاید یکی از دلایل دوستی ما نیز همین بود؛ زیرا من نیز به موضوعات ادبی و هنری علاقه زیادی داشتم و مقدار زیادی از نمایشنامههای شکسپیر را حفظ بودم و آنچنان که بعضی در گفتارشان بیتی از حافظ را به عنوان شاهد میسرایند، من با ابیات شکسپیر همین کار را انجام میدادم. داریوش همواره علاقه زیادی به اشعار عرفانی داشت، ازجمله ادگار آلن پو (Edgar Allan Poe) و وقتی فهمید اشعار انگلیسی را خوب دکلمه میکنم، از من خواست که شعر معروف کلاغ، سروده این شاعر را برایش بهصورت دکلمه ضبط کنم.
در اینجا لازم به ذکر است که بگویم شهرها هم مانند انسانها دوران خوب و بد و دوران شکوفایی و انحطاط خود را دارند. ژنو در آن برهه از زمان در سالهای اولیه پس از ویرانیهای فراگیر جنگ جهانی دوم، مرکز دست نخورده و امنی برای نخبگان و دانشآموزان خارجی، مخصوصا ایرانیها شده بود. دورانی بود که خیلی از ممالک (مخصوصا ممالک اروپائی) هنوز با مسائل گوناگون پس از جنگ جهانی دوم دست و پنجه نرم میکردند. سوئیس به دلیل عدم شرکت در جنگ در آرامش خاص بسر میبرد. ژنو به دلیل موقعیت جغرافیایی و حضور سازمان ملل و تسلیحات اقتصادی بینالمللی، مرکز با اهمیت بزرگان جهان بود: سیاستمداران، نویسندگان، متفکران و اهل تفریح! خلاصه از هر لحاظ دوران شکوفای ژنو بود. محصلین ایرانی ساکن ژنو اغلب از گروه روشنفکر و نسبتا مرفه جامعه بودند و از کلیه امکانات زمانه بهرهمند میشدند. افزون بر این، ابعاد کوچک شهر ژنو و اختلاف کمِ طبقاتی، امکان آمیزش و گفتگو میان ردههای متفاوت اجتماع و نظریات گوناگون فکری را فراهم میساخت.
یکی از ویژگیهای مشترک همگی دوستان هم دوره ژنو آن زمان ما این بود که ضمن برخورداری و فراگیری گسترده فرهنگ غربی، همه شیفتگی خاصی به زبان، فرهنگ و تمدن ایران زمین داشتیم، حتی فردی مثل من که شش کلاس فارسی ابتدایی بیشتر نیاموخته بود. از همه مهمتر و شاید به غلط امید فراوان به آینده داشتیم و در درون خود فکر میکردیم که در بازسازی و پیشبرد مملکت سهم زیادی خواهیم داشت. میان تعداد زیادی از دوستان هم زمان آن ادوار میتوانم فقط به چند نفری که همگی در گرایشها و رشتههای متفاوت به ردههای والایی رسیدند، اشاره کنم: محمد علی جمال زاده (۱۲۷۰-۱۳۷۶)، احسان نراقی (۱۳۰۵-۱۳۹۱)، اکبر اعتماد که بیشتر در لوزان بود (-۱۳۰۹)، جلال ستاری (-۱۳۱۰)، داود رشیدی (۱۳۱۲-۱۳۹۵)، بزرگ نادرزاد (۱۳۱۴-۱۳۹۶) و داریوش شایگان (-۱۳۱۴). هم چنین مرحوم دکتر سیروس بوربور، برادر بزرگتر من که بعدها در تمامی ادوار از نزدیکان و طبیب خانوادگی فامیل شایگان بود.
اگر بخواهم از حالات شخصی داریوش در دوره تحصیل در ژنو بگویم، باید اشاره کنم که بیش از هر چیز، اهل کاوش و یادگیری در ریزرشتههای دانش بود و در آپارتمان محل زندگیاش به عنوان یک دانشجو کتابخانه کمی نامرتب ولی بسیار خوب داشت. برنامههای جنبی ما حضور گسترده در برنامههای فرهنگی خلاصه میشد، از قبیل اپرا، باله، تاتر، موزه و نمایشگاههای متفرقه و غیره. بر عکس من که علاقه زیاد به انواع ورزش تابستانی و زمستانی و همچنین سفر کردن را داشتم، داریوش چندان اهل ورزش یا سفر نبود. از همان سالها، کشش زیادی نسبت به فرهنگ و تمدن هند و شرق دور داشت و علاوه بر متون درسی، کتابهای زیادی درباره تاریخ، عرفان و مذهب کشورهایی مانند ایران، هند، چین و ژاپن مطالعه میکرد. این مطالعات باعث شده بود که ضمن آگاهی از وجوه مختلف فرهنگ غرب، غربزده نباشد.
در آن زمان مُد روز و اغلب انتظارها بر این بود که یک انسان روشنفکر باید گرایش چپی یا تودهای داشته باشد. شایگان هیچ وقت، چپگرا نبود، اما بدون تردید همواره یک انسان به تمام معنی روشنفکر بوده است. از جوانی، بیش از اینکه تحت تأثیر مذاهب شرقی باشد، تحت تأثیر عرفان شرقی بود. از نظر عقیدتی، مجموعاٌ یک آدم معمولی غیرفعال به شمار میرفت؛ به این معنی که تظاهرات مذهبی نداشت و در هیچ موضوعی از خود تعصب زیاد نشان نمیداد. از نظر اجتماعی، روابط اجتماعی گستردهای نداشت و معمولا در مسیر علایق علمی، فلسفی، ادبی یا هنری خودش با افراد خاصی الفت میگرفت. به گمانم، این روحیه را تاکنون حفظ کرده است. اگرچه ایران در آن سالها از نظر سیاسی در شرایط خاصی قرار داشت اما موضوع دوستی و صحبت ما بیشتر در اطراف مطالب فرهنگی بود. ضمن اینکه نسبت به سیاست بیتفاوت نبودیم، معمولا درباره سیاست با هم کمتر صحبت میکردیم. محور اصلی سیاست آن زمان بر دو اصل بود - چپگرا و راستگرا - شاید علت کمصحبتی سیاسی ما به همین دلیل بود که هیچیک از ما نه چپگرا بودیم و نه راستگرا.
در مجموع، دوره زندگی داریوش شایگان در ژنو را باید دوره زیرساخت شخصیت او بدانیم؛ درحالیکه خیلی از افراد - و شاید حتی خود او - ممکن است گمان بر این داشته باشند که شخصیت او بیش از همه، متأثر از دوره تحصیل در پاریس است. بیشتر مطالعات و تحقیقات زیربنایی داریوش در ژنو صورت گرفت. حتی پس از اینکه دکترایش را در پاریس گرفت و به ایران بازگشت، بیشتر به تجزیه و تحلیل آموختههای خود پرداخت و در واقع پس از انقلاب بود که دوران نظریهپردازی اصلی او آغاز شد.
دست بر قضا، هر دوی ما پس از انقلاب نیز مدتی را در پاریس سپری کردیم و این دورهای بود که من ضمن ارائه مشاوره در حرفه خودم یعنی معماری و شهرسازی، بهطور جدی به مطالعات ایرانشناسی نیز پرداختم. با این حال، نوع مطالعات تاریخی و فرهنگی من با تحقیقات شایگان که صبغه فلسفی داشت، فرق میکرد و زمان دشواری را میگذراندیم که آینده ایران و خود ما بسیار نامعلوم بود. بهرغم تداوم دوستیمان، کمتر پیش میآمد که مثل گذشته به بحث و تبادل نظر درباره مسایل فرهنگی بپردازیم، صحبتهای این دوره پیرامون آینده وطن بود.
از نظر شخصی، میدانیم که شایگان متعلق به یک خانواده نسبتا مرفه است و همواره در وضع مناسب مالی زندگی کرده، اما هرگز اهل تجمل نبوده. شایگان آدم بیتکلفی است و کسانی که با او از نزدیک آشنایی دارند، این گفته را تأیید میکنند، هر چند که در معاشرت با افرادی که با او سنخیت زیادی نداشتهاند قدری مشکل داشته است.
نزدیک به ده سال پیش، به مناسبت شصتمین سالگرد دوستیمان، جشنی گرفتم و او را به همراه برخی از دوستان مشترک به خانهام دعوت کردم، و امید داشتم در هفتادمین سالروز دوستیمان هم تعدادی از رفقای قدیمی را دورهم جمع کنم که متاسفانه این اتفاق ناگوار رخ داد.
چند روز پیش که با آرزوی بهبود وی به عیادت او رفته بودم، با جسمی غیرمتحرک و روحی سرشار از پویایی و شخصیتی والا رو برو شدم و تمام لحظات هفتاد سال رفاقت مانند تصویری سیار روی پرده سینمای زندگی در برابر چشمانم به حرکت درآمد.