به مناسبت سالگردِ خاموشیِ حسین مُنزوی
حسین منزوی بیتردید از پیشگامان برجستهء غزل معاصر است که در نوآوری، بداعت و غنای غزلسرائی امروز نقشی بسزا داشته است. در واقع با ُمنزوی و با همّت و خلاقیّتهای شعری او-ازجمله ابداع اوزان عروضی تازهء درغزل فارسی- بود که غزل از فضای بستهء مضامین تکراری و سوز و گدازهای کلیشهای به «هوای تازه»ی عواطف و احساسات عاشقانه و تصویرسازیهای بدیع شعری دست یافت. شعر این آذربایجانی ِآذر به جان، شعرِ جانهای شیفته و دلهای شوریده و بیقرار است.
حسین منزوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازمنزوی آثارمتعدّدی منتشرشده که معروف ترین آنها عبارتاند از:
- با عشق در حوالی فاجعه،
- از شوکران و شکر،
- با سیاوش از آتش،
- از ترمه و تغزّل،
- با عشق تاب میآورم،
- از خاموشیها و فراموشیها
- حنجرهء زخمی تغزّل
در همهء سالهائی که «در این قفس که نَفَس در وی /همیشه طعم لَجَن دارد»، حسین ُمنزوی با نجابتی استثنائی و بدور از جنجالهای روزنامهای، مُـنـزوی زیست و مُـنـزوی مـُرد (اردیبهشت ۱۳۸۳).
شعلهء شعرش روشن باد!
ع.م
دو غزل از حسین ُمنزوی:
زنی که صاعقه وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد
همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد
که گاه، پیرهن یوسف کنایههای کفن دارد
کیم؟ کیم که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی
بهل که تا بشودای دوست هرآنچه قصد شدن دارد
دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق میافرازد
دوباره عشق در این صحرا، هوای خیمه زدن دارد
زنی چنین که توئی بیشک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر دیرینه که دل ز معنیِ زن دارد
مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم
درین قفس که نَفَس در وی، همیشه طعم لجن دارد
** *
در خود خروشها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم
میجوشم از درون هر چند با هیچکس نمیجوشم
گیرم به طعنهام خوانند: «ساز شکسته!»، میدانند-
هر چند خامُشم اما، آتشفشان خاموشم
فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار میپوشم
در پیشگاه فرمانش، دستی نهادهام بر چشم
تا عشق حلقهای کرده است، با شکل رنج در گوشم
این داستان که از خون گل بیرون دمد خوش است، اما
خوش تر که سر برون آرد، خون از گُل ِ سیاووشم
من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم
بگذار تا کُند تقویم از یاد خود فراموشم
مرگ از شکوهِ استغنا با من چگونه برتابد؟
با من که شوکرانم را با دست خویش مینوشم