بی بی سی - هرچند که محمود احمدینژاد در حلقههای قدرت ایران به حاشیه رانده شده و نزدیکترین یارانش، یعنی حمید بقایی و اسفندیار رحیم مشایی به زندان افتادهاند، اما او هنوز میتواند خود را در مرکز توجه قرار دهد.
مدتی است که آقای احمدینژاد در کنار نامهنگاریهای انتقادی و پیامهای ویدئویی که مخاطبان ایرانی را هدف گرفته، با توییتهایی به زبان انگلیسی به نظر میرسد که به دنبال جذب مخاطب بینالمللی باشد.
به تازگی یکی از توییتهای او واکنشهای گستردهای برانگیخته است؛ توییتی که در آن بخشی از یک ترانه توپاک شاکور، رپر مشهور آمریکایی نقل شده است.
One of the main objectives of the #BlackPantherParty was feeding the hungry; which did not sit well with the #UnitedStatesGovernment . #BrotherHuey #October15
-- Mahmoud Ahmadinejad (@Ahmadinejad1956) October 15, 2018
" It's time to fight back that's what Huey said. Two shots in the dark, now Huey's dead"
آقای احمدینژاد در این توییت گفته: "یکی از اهداف اصلی #حزب_پلنگهای_سیاه غذا دادن به گرسنگان بود؛ کاری که خوشایند #دولت_ایالات_متحده نبود."
او سپس با یاد کردن از هیویی نیوتون، از رهبران پلنگهای سیاه، ترانهای از توپاک را نقل کرده است: "دیگه وقت مقابله است، این رو هیویی گفته، دو تا گولّه تو تاریکی، حالا هیویی شده کشته".
برای خیلیها عجیب بوده که حساب توییتر رئیس سابق جمهوری اسلامی ایران، حکومتی که در رسانههای بینالمللی با مسایلی چون حجاب اجباری و کنترل مطبوعات شناخته شده، به فرهنگ هیپهاپی ارجاع میدهد که در کشورهای غربی هم برخی از طیفهای محافظهکارتر کمتر با آن کنار میآیند.
وپاک شاکور را بسیاری یکی از بزرگترین ستارگان موسیقی رپ و فرهنگ هیپهاپ میدانند.
موضوعات اجتماعی، نقد بیعدالتی و نابرابری و به خصوص مسایل مربوط به حقوق سیاهپوستان آمریکا و مبارزات آنها از مضامین اصلی ترانههای او بود.
'قدرت پلنگها'
ترانه "تغییرات" که محمود احمدینژاد بخشی از آن را نقل کرده هم به وضعیت سیاهپوستان در آمریکا میپردازد.
توپاک این ترانه را این طور آغاز میکند: "از بدبختی خستهام، بدتر اینکه سیاهم، با شکم خالی، میخوام کیفی بقاپم".
پدر و مادر توپاک از اعضای فعال حزب پلنگهای سیاه بودند، یکی از مهمترین تشکیلات سیاهپوستان آمریکایی در اوج مبارزاتشان در دهه ۱۹۶۰.
آموزههای این گروه بر ترانههای توپاک تاثیرگذار بود، از جمله در ترانهای به نام "قدرت پلنگها".
پلنگهای سیاه سویههای "ملیگرایی سیاه" داشتند، اما همچنین خود را یک جنبش انقلابی بینالمللی میدانستند.
آنها در جزوههایشان دستگاه تحلیلی خود را "مارکسیسم-لنینیسم" معرفی میکردند و هیویی نیوتون، از بنیانگذاران و رهبران اصلی پلنگهای سیاه، تحت تاثیر مارکس، لنین، فرانتس فانون، مائو و چهگوارا بود.
اما محمود احمدینژاد چه طور میتواند قطعهای رپ در ستایش چهرهای معتقد به مارکسیسم-لنینیسم بنویسد، در حالی که این گرایش سیاسی و فکری با خشونت تمام در ایران سرکوب شده است؟
در ایران، چون بسیاری کشورهای دیگر، مجموعه قواعد و هنجارهای حاکم بر سیاست داخلی با هنجارهای سیاست بینالملل یکی نیست؛ در چهار دهه اخیر رهبران جمهوری اسلامی تناقضی در این ندیدهاند که ضمن پیشبرد سیاستهای محافظهکارانه و راستگرایانه در داخل، به کمونیستها در خارج نزدیک شوند.
این نزدیکی، دست کم برای محمود احمدینژاد، چیزی بیشتر از اتحادی تاکتیکی و قاعده "دشمن دشمن من: دوست من" است.
رابطه مستمر او با شخصیتهای چپگرای آمریکای لاتین، به خصوص هوگو چاوز، از گرمترین روابطی است که یک مقام ارشد ایران با رهبران دیگر کشورهای جهان داشته است.
پس از سالهای اولیه ریاست جمهوری، که محمود احمدینژاد به مرور از سایه اصولگرایان حامی خود در آمد و به کمک حلقه کوچک نزدیکانش خط سیاسی ویژه خود را شکل داد، روشن بود که او را نمیتوان تنها با عناوینی چون اسلامگرا یا محافظهکار توصیف کرد.
در این خط سیاسی شکلی از آموزههای عرفانی تا حدی جایگزین سختگیری مذهبی شده و اسلام شیعه همچون امتداد روح ملی ایران فهمیده میشود. به این ترتیب مذهب سیاسی محمود احمدینژاد او را در مقابل تاریخ ایران پیش از اسلام قرار نمیدهد، برعکس، مواضع او جنبههای پررنگ باستانگرایانه دارد.
با وجود این زمینه باستانگرایانه، ملیگرایی آقای احمدینژاد شکل نژادی ندارد و بیش از آن که یک هویت همگن و ثابت داخلی بسازد، خود را حول تقابل با قدرتهای خارجی تعریف میکند و میگوید به دنبال تغییر نظامی بینالمللی است که ناعادلانه میداند.
ترکیب مخالفت با قدرتهای جهانی و ملیگرایی، با چاشنی فضایی عرفانی، خطی است که میتواند محمود احمدینژاد را به آمریکای لاتین وصل کند.
تصادفی نیست که از ۱۹ حسابی که محمود احمدینژاد در توییتر دنبال میکند، هفت حساب متعلق به شخصیتهای آمریکای لاتین است.
ریاست جمهوری توییتر
آقای احمدینژاد، که مثل چهرههایی چون سیلویو برلوسکونی و دونالد ترامپ تلقی موثری از رابطه رسانه و قدرت سیاسی دارد، در ماههای اخیر فعالیتهای خود در شبکههای اجتماعی را تشدید کرده است.
او مشخصا متوجه آن است که صحبت درباره ورزشکاران و هنرمندان محبوب چه طور توجه عموم را جلب میکند و میتوان در حاشیه آن مواضع سیاسی را بیان کرد.
کریستیانو رونالدو، دیهگو مارادونا و تیم ملی ایران، از معدود حسابهایی هستند که او دنبالشان میکند.
هرچند که محمود احمدینژاد نمیتواند مانند دونالد ترامپ، کانیه وست را به دفترش دعوت کند تا نمایشی تماشایی به راه بیندازد، لااقل میتواند با صحبت درباره جنجالهای سیاسی مرتبط با مسابقات فوتبال آمریکایی، یا ماجرای لباس سرنا ویلیامز، خودی نشان دهد.
او که پیشتر نامههایی بی جواب به رئیسان جمهور آمریکا نوشته بود، در ماههای اخیر چند بار با مخاطب قرار دادن حساب توییتری دونالد ترامپ، رو به او صحبت کرده است؛ شخصیتی که نامش در هر خبر و مکالمهای توجه بسیاری را جلب میکند.
توییتهای این چند ماهه آقای احمدینژاد به زبان انگلیسی، مکمل پیامهای ویدئویی و نامههایی است که روی تلگرام و برای مخاطب داخلی منتشر میکند.
هرچند که سالها است خط او از خط غالب محافظهکاران ایران جدا شده، اما پس از اعتراضات گسترده در زمستان ۱۳۹۶، لحن انتقادیاش نسبت به حکومت ایران و مشخصا نهادهای زیر نظر رهبر تندتر شده است.
از نظر برخی، آقای احمدینژاد طوری از حکومت ایران انتقاد میکند که گاهی حرفهایش شبیه مخالفان جمهوری اسلامی میشود و انگار خودش روزی در همین ساختار رئیس جمهور نبوده است.
انقلاب مداوم
مخالفخوانی و انتقاد تند از حکومت ایران از سوی خود مقامات حکومتی چیزی نیست که به محمود احمدینژاد محدود باشد.
شخص آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران هم، با وجود آنکه قدرت بسیاری در دستانش متمرکز است، هرازگاهی انتقادهای تندی درباره اوضاع ایران مطرح میکند.
در حکومتی که چهل سال پس از انقلاب ۵۷، هنوز برخی نهادهایش پسوند "انقلابی" دارند و انگار وضعیت انقلابی در آن دائمی است، معترض بودن و بیان انتقادهای بنیادی، بخشی از فرهنگ سیاسی مقامهای حکومت است.
آن مقامهای ایرانی که خود را "انقلابی" معرفی میکنند، مانند بسیاری انقلابیون دیگر، خود را نه پیگیران منافعی به خصوص و جزئی، که مبارزان حقیقتی کلی و مدافعان ارزشهایی جهانشمول میدانند و بر همین مبنا خود را مدعی اعتراض به "ظلم" در هر کجای جهان میدانند. به خصوص در مواردی مثل بمب اتمی هیروشیما، جنگ ویتنام، یا نقض حقوق سیاهان، که میتوان حکومت آمریکا را در نقش "ظالم" معرفی کرد.
در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران، آیتالله خمینی به گروگانگیرهای هوادارش دستور داد گروگانهای زن و یا سیاهپوست را آزاد کنند.
علت آزادی گروه اول آن بود که به گفته آقای خمینی "اسلام برای زنها حقوق ویژهای قائل است". گروگانهای آمریکایی آفریقاییتبار هم با این استدلال آزاد شدند "که عمری را تحت فشار و ظلم آمریکا به سر بردهاند، و شاید به طور الزام به ایران آمده باشند".
اهمیت "انقلابیگری" در صحنه بینالمللی برای حکومت ایران تا جایی است که یکی از نیروهای ویژه سپاه پاسداران، یعنی سپاه قدس، به عملیات برون مرزی اختصاص دارد و از اولین روزهای تاسیس سپاه، واحدی به نام "نهضتهای آزادیبخش" در آن وجود داشت.
آمریکای لاتین، که به طور تاریخی جریانهای متعدد منتقد سلطه آمریکا در آن فعال بودهاند، از همین حیث مورد توجه رهبران ایران بوده و جستجوی متحدان سیاسی در آن محدود به آقای احمدینژاد نیست.
چندی پیش مدیرعامل خبرگزاری فارس با رهبران جنبش توپاک آمارو در آرژانتین دیدار کرد.
جنبشی که نامش را از توپاک آماروی دوم گرفته بود که در قرن ۱۸ رهبر قیام بومیان پرو تحت استعمار اسپانیا بود. جنبشی چریکی نیز با همین نام چند دهه پیش در پرو فعال بود.
از قضا توپاک شاکور هم نام خود را از توپاک آماروی دوم گرفته است.
تلقی "جهانی" رهبران ایران از "انقلاب" این امکان را به آنها میدهد که از نمادها، واژگان و بحثهای گفتارهای اعتراضی مختلف جهان، از جمله گفتارهای چپ، وام بگیرند.
به عنوان نمونه مصطفی چمران، از فرماندهان نظامی و شخصیتهای جمهوری اسلامی در نخستین سالهای پس از انقلاب، در موارد متعدد به ارنستو چهگوارا، چریک چپگرای آرژانتینی و از رهبران انقلاب کوبا تشبیه میشود.
چنین وام گرفتنهای نمادینی به جریانهای اعتراضی خارجی محدود نبوده و شامل استفاده از نمادهای جریانهای سیاسی و قالبهای هنری و فرهنگی "زیرزمینی " داخلی نیز میشود.
از پخش سرودها و قطعاتی چون "هوا دلپذیر شد " و "ایران ای سرای امید گرفته "تا آهنگ هستهای امیر تتلو بر ناو جنگی، حکومت ایران قادر بوده است که عناصر فرهنگی به ظاهر ناسازگار با هویتش را در تبلیغات سیاسی خود جای دهد.
این روند همچنان ادامه داشته و در هر مقطعی میتوان مثالهای برجستهای برای آن پیدا کرد: از استفاده اصلاحطلبان از سرود "سر اومد زمستون" هواداران چریکهای فدایی خلق در انتخابات سال ۱۳۸۸، تا بازخوانی آهنگ "رود" همانها در سال ۱۳۹۶.
شاید تفاوت محمود احمدینژاد و نزدیکانش با دیگر جریانهای برآمده از حکومت ایران در این باشد که آنها بهتر در نقش منتقد همیشگی فرو میروند و در تصاحب گفتارهای دیگر جسورانهتر عمل میکنند.
او به گردن کوروش هخامنشی چفیه انداخت و وقتی لازم بود از در آغوش کشیدن یک زن، یعنی مادر سوگوار هوگو چاوز، ابایی نداشت.
در سال ۱۳۸۴ و در مقطعی که محمود احمدینژاد بیشتر به عنوان شهردار حزباللهی تهران شناخته میشد، در حالی که برخی منتقدان آقای احمدینژاد میگفتند او در پیادهروها میان زن و مرد دیوار میکشد، او در مصاحبهای تلویزیونی درباره مساله حجاب گفت: "واقعا مشکل مردم ما الان مشکل موی بچههای ما است؟ "
بیش از یک دهه از آن انتقاد صریح گذشت تا مخالفان حجاب اجباری در ایران بتوانند با اعتراضاتی چون دختران خیابان انقلاب موضعشان را آشکارا بیان کنند.
او یک سال پس از نشستن بر کرسی ریاست جمهوری دستور بی فرجامی داد تا مقدمات ورود زنان به استادیومها فراهم شود، دستوری که تحقق نصفه و نیمه آن تا پنجمین سال ریاست جمهوری حسن روحانی طول کشیده است.
اولین وزیر زن در تاریخ جمهوری اسلامی در کابینه محمود احمدینژاد مشغول به کار شد، پستی که حسن روحانی به رغم وعدهها به زنان نداد.
اینکه محمود احمدینژاد چه قدر توپاک یا امینم گوش داده و مسابقات تنیس سرنا یا ونوس ویلیامز را دنبال کرده روشن نیست، و نمیتوان گفت در میان مواضع گوناگونش چه قدر صادقانه به حرفهایی که میزند اعتقاد دارد و چه قدر آنها را از روی حسابگری بیان میکند.
او، مانند دونالد ترامپ، سیاستمداری است که منتقدانش میخواهند با برچسب دروغگویی شناخته شود. دروغ یا راست، او سیاستمداری است که در ساختن روایتهای سرراست و جذاب ماهرانه عمل میکند.
در شرایطی که روایت اصلاحطلبان و اصولگرایان از اوضاع سیاسی ایران کمتر قانعکننده است و نشانههایی از شکل گرفتن گفتمانهای رقیب برای جایگزینی آنها دیده میشود، شاید محمود احمدینژاد روی همین قدرت روایت سازی خود حساب باز کرده است.