انجمن ها کرد دشمن،
رایزن ها گرد هم آورد دشمن؛
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند،
هم به دست ما شکست ما بر اندیشند.
نازک اندیشانشان، بی شرم، -
که مباداشان دگر روز بهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که می جستند... (سیاوش کسرایی)
و آن این که با برنامه ریزی و به شیوه ای خزنده و پنهانی کوشیده اند و می کوشند تا ما را بی هویت سازند، نام و نشان گذشتگان ما را از تاریخ بزدایند بی آن که ما بفهمیم؛ کاری که استعمارگران از گذشته های دور آغاز کرده اند. جمهوری اسلامی با تغییر نام روستاها، گذرها، شهرها و با تکیه به اسلامی نامیدن ایران، هویت فرهنگی ملت ما را هم به تاراج برده است. این کار در سرزمین های جدا شده از ایران هم انجام گرفته است. امروزه نام های تاریخی کمی در این سرزمین ها بر جای مانده است. این برنامه در ادامه ی جداسازی هایی است که در چند صد سال گذشته رخ داده است، نه تنها نام کشور و مکان های تاریخی را تغییر داده یا از بین برده اند بلکه در شصت و چند سال گذشته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کوشیده اند تا نام دکتر مصدق را که شخصیتی جهانی است، از تاریخ کشور ما بزدایند و به دست فراموشی بسپارند. پس از بهمن ۵۷ هنگامی که مردمان شهر تهران خیابان پهلوی را خیابان مصدق نامیدند و نام پهلوی را از این خیابان برداشتند، حکومت اسلامی همین که جای پایش سفت شد، نام خیابان مصدق را ولیعصر کرد. هواداران دکتر مصدق اگر زیر لب چیزی گفتند صدایشان به جایی نرسید، از ملی مذهبی ها هم که در گذشته هوادار مصدق بودند صدایی برنیامد، گویی همه "ناگاه سنگ و سرد گردیدند". ولیعصر؛ کیست؟ چرا باید نام موهومی از فرهنگ و شخصیت یک ملتی مهم تر باشد ؟ آن شیاد خود را ولیعصر می دانست، از این نام هر کس در خیال خود چیزی دارد و یا هیچ ندارد و بدون اندیشیدن می گوید؛ ولیعصر!!!
به باور من، خیابان پهلوی اگرچه به نام یک دیکتاتور خون آشام بوده، اما چون به راستی کار او بوده می باید همیشه به نام او باشد، نه مردمان خودسر و نه حکومتگران انیرانی نباید نام آن را تغییر دهند. تاریخ را نمی شود و نباید به دلخواه این و آن، دیگرگون نشان داد. "رفت آن که رفت، آمد آن که آمد، بود آن که بود، خیره چه غم داری؟".
آنچه می نویسم تأمل درد آور و تأسف باری است از تجزیه شدن سرزمین و تمدنی باستانی و بزرگ که دچار آفت و خوره ی استعمارشده است. با برآمدن آوازهایی به نام خلق ها و ملت های ستمدیده ی ایران، برخی ها ساز جدایی را ساز می کنند و توده های گسترده ای از مردمان میهن ما نمی دانند که باد زهرآگین این نواها از کشورهای سرمایه داری غربی می وزد که خواهان ویرانی و غارت ملت های نادان و کوچک هستند.
بجز ویرانی ها و کارهای ضد ایرانی که جمهوری اسلامی در ایران در این چهل سال پایانی انجام داده است و هر روز به بهانه ای پاره ای از فرهنگ و تمدن باستانی کشور ما را نابود کرده و می کند، گماشتگان کشورهای سرمایه داری در افغانستان، پاکستان، آذربایجان، عراق، و سوریه همه ی آثار تاریخی این کشورها را به نام آثار کفر و یا به بهانه های گوناگون مانند جنگ از بین می برند. ویرانگری آثار تاریخی بامیان در سال ۲۰۰۱ آسیبی بزرگ به تاریخ و فرهنگ جهان است. تندیس های بودا در بامیان بزرگ ترین و بلندترین تندیس های سنگی جهان به شمار می رفت که مشتی نادان و خودفروخته آن ها را ویران کردند. مقام های عراقی که خودشان شریک دزد و رفیق قافله هستند گزارش کرده اند که در سال ۲۰۱۴ داعشی ها و تکفیری ها ۳۶۰ اثر تاریخی در استان نینوا را ویران کرده اند.
خاک سوریه را به راستی به توبره کشیده اند. گُله به گُله، همه ی خاک سوریه را زیر و رو کرده اند. یادمان های تاریخی را یا ویران کرده اند و یا به غارت برده اند. هم خودِ سوریه ای ها، هم اسرائیلی ها، هم جمهوری اسلامی، هم آمریکایی ها، هم انگلیس ها، هم روس ها، هم فرانسوی ها، همه جای سوریه را ویران کرده اند. نیروهای مردمی و دار و ندار مردمان سوریه را به باد داده اند.
نام های جغرافیایی با زیست مردمان هر جایی ارتباط تاریخی و فرهنگی دارد. بومیان این نام ها را در درازای تاریخ برپایه ی رخدادهای ویژه ای به آن ها داده اند. آذربایجان یا آتروپاتن با آذر ، شیراز با شیر و رز ، سنگسر یا سنکسار ( از سال ۵۸ مهدی شهر نامیده می شود) با سنگ یا سکاها، شاپور با سازنده ی آن شهر، قزوین با کاسپین، رام هرمز با هرمز پسر شاپور یکم، لرستان با لرها، ترکستان با ترک ها و...
علی رغم گسترش خرافات و دسیسه هایی مانند داعش و طالبان و برنامه های ضد فرهنگ ایرانیِ کشورهای سرمایه داری و استعماری، در سرزمین های جدا شده از ایران نام بسیاری از دختران حتا در ترکیه هنوز هم همچنان ایرانی است مانند:
آذر، آرزو، آسومان(آسمان)، ارمگان(ارمغان)، بهار، بهناز، جان، جانان، جاندان، دلارا، سیما، شیرین، شبنم، فریده، فیروزه، گل، گلبن، گلرو... نام های ایرانی پسران نیز در این سرزمین ها بیشمار است مانند:
هورشید(خورشید)، هومایون (همایون)، یکتا، تک، هوسرو(خسرو) جیهان (جهان)، داور، دلاور، ارجمند، فرامرز فریدون و ...
هنوز در سرزمین های جدا شده از ایران مانند افغانستان، آذربایجان، تاجیکستان، ازبکستان، عراق، سوریه و ... نام های ایرانی بر روی رودها و کوه ها و کوی ها برجا مانده است؛ نام برخی از این کشورها مانند تاجیکستان و یا پاکستان پارسی است. بسیاری از تاجیک های آگاه به فرهنگ ایران می بالند. تندیس کوروش در باغ موزه ی ملی تاجیکستان همچنان خودنمایی می کند و نوروز را در همه ی کشورهای جدا شده از ایران با شکوه هرچه بیشتر جشن می گیرند.
در نام پاکستان هم واژه ی پاک و هم پسوند آن پارسی است. بسیاری از نام ها در بخش بزرگی از خاور میانه و آسیای خاوری هنوز پارسی است مانند بامیان، نیمروز، سرپل، فاریاب، پنجشیر، بدخشان، رودخانه ی زرافشان، رودخانه ی شیردریا در قزاقستان، رودخانه ی سیردریا در قرقیزستان، نام های مرغاب، سمرقند و سرخون دریا در ازبکستان، یا پسوند آباد به دنبال بسیاری از شهرها و آبادی ها مانند عشق آباد، فیض آباد، جلال آباد، ترکمن آباد، خان آباد، صبیر(صبر) آباد، آقچابادی(آق چای آبادی) و ... نام هایی مانند آستانه، فرغانه در قزاقستان و بسیاری نام ها در آذربایجان مانند؛ شیروان، نفت چاله، گوبوستان (گل بوستان) شب ران، سیازن، قلعه گاه ، خسرو، سرای، نارداران، چنگی، مشهدی ها، شش تپه، جوانشیر، تالش( نام باستانی کادوس) و ...
یکی از مشهورترین و باستانی ترین نام ها در این کشورها نام رودخانه ی کُر است که از نام کوروش یا سیروس گرفته شده است. نام این روخانه از زمان باستان به یونانی Κῦρος (کاواروس = کوروس) به زبان ارمنی Կուր ( کورا) به زبان ترکی کُر (نه نابینا) به زبان گرجی Mt'k'uari بوده است که در( مت۫ کواری) کم و بیش واژه کُر، نهان است. جغرافیای سیاسی ایران نوشته ی دکتر مسعود کیهان استاد پیشین دانشگاه تهران، دانشنامه ایرانیکا، لغت نامه دهخدا و بیشتر دانشنامه های زبان های گوناگون مانند لاروس نیز این نامگذاری باستانی را تأیید می کنند. نام کُر تا سال ۱۹۲۱ در روی نقشه های جغرافی بوده و می توان در تمام نقشه های چاپ شده تا پیش از ۱۹۲۱ این نام را دید. اولین بار کشور اتحاد جماهیرسوسیالیستی نام تازه ای بر روی این رودخانه نهاد و آن را "کورا" نامید و در روی نقشه ها چاپ کرد و پس از آن اروپایی ها نیز از آن پیروی کردند.
نام رودخانه ی کور یا کُر به معنای کور یا نا بینا نیست. کُر تنها به زبان ترکی نابینا می شود، وگرنه برابر با تمام شواهد تاریخی و زبانشناسی کور یا کُر از نام کوروش پادشاه هخامنشی گرفته شده است. یک رودخانه ی کُر هم در شهرستان اقلید استان فارس هست. نام باستانی رشته کوه های زاگرُس هم در گذشته های دور، کُر بوده است. نام کُر یا کوروش با واژه ی کور به زبان ترکی به معنای نابینا در درازای تاریخ درهم آمیخته، مخلوط و مغلوط شده است و از آن افسانه ی کُر اُغلی یا کوراُغلو را ساخته اند.
اُغلو یا اغلی در زبان ترکی از واژه ی اوغلان به معنای پسر یا مرد می آید. اوغلان یا کیشی به معنای جوانمرد، مرد و پهلوان هم به کار می رود. هنگامی که می گویند؛ "جیهان اوغلان دور" یعنی جهان جوانمرد یا پهلوان است. جیهان اُغلو یا اُغلی به معنای فرزند نر آقای جهان است. اوشاق یا جوجوق به معنای بچه است. "پرویز تبریز اوشاقی دور" یعنی پرویز بچه ی تبریز است. اگر بگوییم؛ تبریز اُغلو یعنی مرد جوانمردی از تبریز.
دره ی رودخانه ی کُر به درازای بیش از ۱۵۰۰ کیلومتر مردان بزرگی را در درازای تاریخ به دنیا آورده است که شاید برخی از آنان پسر مردی کور بوده اند. اما همه ی کُر اوغلوها در سرتاسر دره ی کُر، فرزند مردی کور نبوده اند بلکه بچه ی دره ی کُر بوده اند. در درازای تاریخ از زمان باستان گوسان ها ( کوسان ها) که ساززن و آواز خوان بوده اند داستان هایی از قهرمانی های فرزندان دره ی کُر سروده اند. این سرایندگان خود نیز فرزند دره ی کُر و شاعر بوده اند و به سرزمین خودشان و به قهرمانان سرزمین شان عشق می ورزیده اند و همه ی داستان های کُوراوغلو را این شاعران دره ی کُر سروده اند که دهان به دهان به سرزمین های ترک زبان دیگر رفته و با پسران مردان کور هم سو و هم داستان شده است. البته بچه ی دره ی کُر یا پهلوان دره ی کُر هم می تواند فرزند یک مرد کور باشد و هم می تواند پدرش کور نباشد و خودش یک قهرمان مردمی و توده ای باشد. اما کوراوغلوهای ارمنی و گرجی که در دره ی کُر زندگی می کردند و شعر و افسانه می سرودند ترک نبودند تا کور اوغلو نامیده شوند بلکه تنها فرزند دره ی کُر بوده اند، همانگونه که کوراوغلوهای سرزمین هایی دیگر بجز دره ی کُر، گوسان ها یا عاشیق هایی بوده اند که این افسانه ها را از دره ی کُر و شاید از فرهنگ خودشان و یا از ستمدیدگانی که پدرشان را کور کرده اند وام گرفته اند. در دستگاه ماهور قطعه و یا رِنگی به نام کوراغلی هست؛ https://www.youtube.com/watch?v=0sz_GYorZFI در زبان فارسی هم ضرب المثلی هست که می گوید؛ "کوراوغلی می خواند" یعنی جواب سربالا می دهد و یا اعتراض دارد و به گردن نمی گیرد.
آقای رحیم رئیس نیا، یکی از آموزگاران پیشین در روستاهای آذربایجان، در سال ۱۳۶۶ کتاب ارزشمندی فراهم کرده است به نام "کوراوغلو در افسانه و تاریخ" که انتشارات نیما در تبریز آن را چاپ و پخش کرده است. این آموزگار پژوهشگر هرآنچه درباره ی پسرهای مردان کوری که در آناتولی، اران، گرجستان، ارمنستان، ترکمنستان، آسیای میانه، آسیای خاوری و دیگر سرزمین های ترک زبان گفته و نوشته اند، در این کتاب گردآورده است، اما نامی از کوروش هخامنشی و نام باستانی دره ی کُر نبرده است. بنا به گزارش هایی که در این کتاب آمده بستر اصلی دستان کوراوغلو بی گمان دره ی کر است. چون هم ترک های ترکیه که این رود از کوه های شمال شرقی آنجا سرچشمه می گیرد و هم گرجی ها هم ارمنی ها و هم ارانی ها در قفقاز، داستان هایی باستانی درباره ی کُراغلو فرزند دره ی کُر دارند. روشن است آنچه که درباره ی کوراوغلو در تاریخ های بعدی گفته شده است تنها آب و روغن آن را افزوده است.
نویسنده پژوهش های فراوانی درباره ی شورش های دهقانی دره ی کُر، آذربایجان و آناتولی کرده است که در برابر ستم های پادشاهان عثمانی و پادشاهان صفوی رخ داده است. در بخشی از کتاب، کُر اوغلو را شاعران و نوازندگان خلقی دانسته که از دوران باستان در دره ی کُر، به داستانسرایی، نوازندگی و خوانندگی می پرداخته اند. او درباره ی واژه ی گوسان در صفحه ی ۸۲ می نویسد: "این کلمۀ پهلوی به شکل کوسان و گوسان وارد زبان و ادبیات فارسی شده است. دکتر معین این کلمه را پارتی «Gws ´n » و به معنای موسیقی دان و خنیاگر دانسته است... در «مجمل التواریخ و القصص» که در اوائل قرن ششم هجری تألیف شده نیز این کلمه به معنی رامشگر آمده است: « بهرام گور ... همواره از از احوال جهان خبر [می گرفت] و هیچ کس را هیچ رنج و ستوه نیافت، جز آن که مردم بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا به ملک هندوستان نامه نوشتتند و از وی کوسان (گوسان) خواستند و کوسان (گوسان) به زبان پهلوی خنیاگر بود، از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند؛ زن و مرد. و لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند. و ایشان را ساز و چهارپا داد تا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند...»
گوسان ها و عاشق های سرزمین های ترک نشین در درازای تاریخ از باختر چین و آسیای میانه و ایران تا بخش های شمالی و شرقی ترکیه آلیاژی از این داستان ها را می خوانند و هنوز هم می سرایند. عاشق ها غم ها و آرزوهای خود را در ترانه ها می گنجانده اند. آنچه عاشق های قفقاز، اران و آذربایجان، ارمنستان و گرجستان سروده اند با آنچه عاشق های سرزمین های دیگر سروده اند از یک دست نیستند. اما داستان های کوراوغلو در سر زمین های دیگر و نیز سروده های فرزندان دره ی کُر را می توان جنگ گسترده ای از داستان های کوراوغلی و گوراوغلو و مانند آن ها دانست. واژه ی عاشق یا عاشیق از عشق به مردمان و هستی سرچشمه گرفته است و بار فرهنگی زیبا و گسترده ای دارد، شوربختانه برخی از تنگ نظرها و کوربین های متعصب آن را آشیق می نویسند و می کوشند پیشینه ی این عشق را به بیراهه ببرند.
آقای رئیس نیا در صفحه ۱۱۱ می نویسد: "غیر از جاهایی که فاروق سومر از آن ها نام برده، کوه ها و قلعه ها و غارها و چشمه ها و ... زیاد دیگری نیز که با نام کوراوغلو ارتباط دارند، در آناطولی و ایران و قفقاز و آسیای میانه پراکنده است که نشان دهنده ی رد پای قهرمان تاریخ و افسانه در این سر زمین هاست." البته به گمان من داستان هایی که در بخش های آسیای میانه و شرق ایران در این باره هست با نام گوراوغلی همراه است که با کوراغلو درهم شده است که همان معنا و همان تلفظ کوراغلو را ندارد. گوراغلی شاید به معنای گور زاد است. گور واژه ای پارسی است که به پسوند اوغلی پیوند خورده است.
نویسنده در جست و جوی کوراوغلی؛ پسر مرد کور در صفحه ی ۱۴۴ می نویسد: " برای اثبات این که شاعری کوراوغلو نام وجود داشته، دلائل و اسنادی موجود است. نخستین آن ها همان نوشتۀ آراکل تبریزی است که پیش از این نقل گردید: « ... این همان کوراوغلو است که نغمه های بی شماری را که امروزه عاشیق ها می خوانند، سروده است»". در صفحه ی ۱۵۴ می نویسد: " ... غیر از کوراوغلوهای یاد شده فخرالدین کیرزی اوغلو نیز برای اثبات این که سابقۀ کوراوغلو به زمانی پیش تر از قیام های جلالی می رسیده و این نام از دیر باز در بین ترکان رواج داشته است، از چند کوراوغلو که در زمان شاه عباس اول و پیش از سلطنت او، درایران زیسته اند... نام می برد...". در صفحه ی ۱۵۵ چنین اظهار نظر می کند: "... اما به طوری که ملاحظه می شود، همۀ این ها به اعتبار موقعیت طبقاتی خود در تاریخ های رسمی جایی برای خود یافته اند و بعید می نماید که چنین خان ها و بیک هایی نسبتی با کوراوغلو دشمن خان ها و بیک های دستان داشته باشند؛ ...". نویسنده با شگفتی می گوید بعید است چنین خان ها و بیک هایی با کوراوغلو نسبتی و یا ربطی داشته باشند.
اگر بپذیریم که کوراوغلو یا فرزند دره ی کُر، در درازای تاریخ همیشه بوده پس می تواند از همه ی گروه های اجتماعی بوده باشد؛ هم سردار و خان، هم دشمن خان ها، هم دزد و راهزن، هم شاعر و خنیاگر و نوازنده بوده باشد. باید بپذیریم این ها از غنی تا فقیر در دره ی کُر زندگی می کردند و فرزندان دره ی کُر یعنی کوراوغلو بوده اند. کُراوغلو یا فرزند دره ی کُر از زمان کوروش تا کنون کُراوغلو بوده حتا اگر زبانش هم ترکی نبوده باشد. در درازای تاریخ خان ها، ستمگران و پادشاهان مردمان بسیاری را کور کرده اند، گردن زده اند، دست بریده اند حتا اخته کرده اند و درباره هر یک داستان هایی گفته و نوشته شده است. این ستمگری ها در آناتولی، اران و قفقاز، در ارمنستان، گرجستان، در آذربایجان، خراسان، در بین قشقایی ها، در افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، قزاقستان، سین کیانگ در بخش باختری چین، حتا در بین توبول ها و گروه های تاتار درسیبری، سرچشمه ی داستان کوراوغلو (فرزند مرد کور) شده که دهان به دهان، از زبان عاشیق ها بازگو شده است.
وجه تسمیه ی رودخانه کُر و همه ی مردان و قهرمانان دره ی کُر در درازای تاریخ، رفته رفته سرگذشت کسی شده است که پدرش را کور کرده اند، این دیگرگون نشان دادن تاریخ است. داستان های عامیانه و فولکلوریک درباره ی فرزند قهرمان مرد کوری که بر ستمگران شوریده است و سمفونی ها و اُپراهایی که بر پایه ی آن داستان ها در قرن بیستم نوشته شده سبب گردیده است تا نام تاریخی دره ی کُر و قهرمانان دره ی کُر، نابینا یا کور گردیده و با عمد و یا با سهو و نادانی پایمال شده و از بین رفته باشد. این همان رازی است که مردمان آسیای باختری، خاور نزدیک و خاور میانه را به فراموشی تاریخ وامی دارد تا گذشته و سرچشمه ی هستی و تمدن خود را از یاد ببرند.
منوچهر تقوی بیات