فرخ نگهدار و عبدالکریم سروش که اوایل انقلاب در ساختمان تلویزیون، «در مقابل» هم نشستند و به مناظره ی سیاسی پرداختند، به دعوت «بی بی سی» در برنامه آقای داریوش کریمی حضور یافتند و بعد از چهار دهه، این بار «در کنار» هم قرار گرفتند.
شرح حرف های سروش بماند برای بعد چون در روزهای اخیر به اندازه ی کافی به یاوه های او پاسخ داده ایم.
امروز به یاوه گویی های فرخ نگهدار می پردازیم.
فرخ نگهدار، به عنوان رهبر سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، در ۴ سال اول انقلاب، «مسوول کشته شدن» جوانانی بود که با شنیدن داستان های حماسی چریکی، و از جان گذشتگی های بنیان گذاران سازمان، و به دنبال یافتن عدالت اجتماعی از طریق مارکسیسم - لنینیسم به چریک های فدایی خلق که بعدها دنباله روی سیاست های شوروی و حزب توده در ایران شد و نام اش را به فداییان خلق تغییر داد پیوستند.
آن ها نه سن و سالی داشتند، نه تجربه ی سیاسی، و نه از مارکسیسم - لنینیسم چیزی می دانستند.
رهبری سازمان فداییان و در راس آنان شخص فرخ نگهدار، با هل دادن جوانان به داخل دهان گرگ استبداد مذهبی، آنان را به کشتن داد و یا دچار شکنجه و زندان کرد.
این نه تنها مسوولیت کمی نیست بلکه مسوولیت بسیار بسیار بزرگی ست که نگهدار و یاران اش در کمیته ی مرکزی فداییان خیلی راحت و «کول» از کنارش می گذرند.
نگهدار، به گونه ای با گذشته ی خود برخورد می کند که گویی داشته است شطرنج بازی می کرده، و مهره های شطرنج او همین جوانان بوده اند، بعد به خاطر ناشی گری و بلد نبودن بازی، شکست مفتضحانه ای خورده و تمام مهره هایش را از دست داده، و بعد از چند سال، بازی را از نو شروع کرده و استراتژی جدیدی که اسم اش مبارزه ی بدون خشونت است در پیش گرفته و اصرار هم دارد که این راه حتما درست و بی اِشکال است!
من صدای بچه ها و دوستانی هستم که در داخل زندان و بر تخت شلاق فریاد می کشیدند و مسیر مرگ را طی می کردند؛ این صدا هر چند به گوش نگهدار رسیده، ولی او آن را ناشنیده گذاشته و شایسته است کاری کرد که این صدا پرده های درون نگهدار را مثل زلزله ی ۸ ریشتری بلرزاند.
فرخ نگهدار امروز ادعا می کند که بهشتی خونخوار، که پدر جد مافیای جمهوری اسلامی و باعث و بانی تمام سرکوب ها و کشتارهای آن بوده، می خواسته با بحث و گفت و گو، جلوی خشونت بار شدن برخورد های گروه ها را بگیرد!
عجبا عجب! دروغگویی تا این حد، برای توجیه خود و کثافتکاری های سیاسی خود؟!
نگهدار به همین هم بسنده نکرده و گفته که امثال مجاهدین خلق خواهان به کار گیری خشونت بودند!
این هم دروغی ست بزرگ که به شکل ناجوانمردانه به مجاهدین خلق آن زمان بسته می شود. کسی که مجاهدین امروز و مجاهدین اول انقلاب و مجاهدین پیش از انقلاب را یکی بداند، یا بی اطلاع است، به مغرض.
مجاهدین خلق، اول انقلاب فقط کتک می خوردند و آسیب می دیدند. کتک می خوردند و حتی واکنش نشان نمی دادند. کتک می خوردند و گاه کشته می شدند. رهبری کتک زنندگان و آدمکشان را هم شخص «بهشتی» و دار و دسته اصلاح طلبان امروز بر عهده داشتند.
اگر مجاهدین خلق آن گونه مورد ظلم قرار نمی گرفتند، شاید و با احتمال بسیار زیاد، اصلا به سمت خشونت و درگیری و ترور نمی رفتند و بعدها به دامان عراق نمی افتادند و افتضاحات امروز شان هرگز پیش نمی آمد.
این که نگهدار خود و همفکران خود و دار و دسته بهشتی و طرفداران «مناظره» را ضد خشونت می نامد، دروغی ست نفرت انگیز که به خیال فراموش شدن آن دوران با خیال راحت بر زبان می راند.
نگهدار می داند که اتفاقا مجاهدین خلق هم در تلویزیون حاضر می شدند و کسی مثل موسی خیابانی، در گفت و گو با تلویزیون هم حاضر شد و حرف های خودش و سازمان اش را زد. حمایتی که مجاهدین خلق از حکومت می کردند، «جانانه تر» از حمایت امثال فداییان بود. مجاهدین خلق منجی حکومت اسلامی در زمان نوژه و طراحی کشتن خمینی در بیمارستان شدند و اطلاعات مستقیم به حکومت می دادند.
.....
دوستی از من پرسید با امثال نگهدارها که از خط فکری گذشته شان دست بر داشته اند چه باید کرد و این ها خودشان چه باید بکنند؟
پاسخ من این بود:
اگر کسی مثل من که یک نفر بودم و فقط مسوولیت خودم را در آن زمان بر عهده داشتم و مسوولیتی در قبال دیگران نداشتم، اشتباه کنم و به اشتباه ام پی ببرم و مسیر فکری و سیاسی ام را تغییر دهم ضررش فقط به خودم می خورَد و تغییر فکری من هم اثرش فقط بر خودم هست و بس.
ولی کسی مثل نگهدار، که رهبری یک سازمان را بر عهده داشته و رهبری او با خط فکری قدیم اش موجب نابودی صدها جانِ جوان شده، نمی تواند فکرش را همین طور و بدون پذیرفتن مسوولیت تغییر دهد و انگار نه انگار که در گذشته با فکر قدیم اش کلی آدم به کشتن داده است.
حداقل کاری که چنین کسی می تواند بکند اقرار به اشتباه مهلک، و عذرخواهی صریح و رسمی از مردم و بازماندگان کشته شدگان و آسیب دیدگان سازمان اش است، و بعد از آن در سکوت، به گوشه ای خزیدن و تکه های عمر و وجدان خود را جمع آوری کردن...
در فیلد کنترل پرواز، اگر کنترلری، باعث تصادم دو هواپیما و ایجاد سانحه شود، او را به طور ناشناس، و گاه با هویتی جدید، به گوشه ای می فرستند تا برود و به قول ما اهل پرواز، قطعات و تکه های زندگی نابود شده اش را جمع آوری کند.
فرخ نگهدار، کنترلری ست که به خاطر فاجعه ای که آفریده باید خود را در جایی دور افتاده گم و گور کند اما معلوم نیست چه تصور کرده که به جای این کار، با وقاحت و طلبکاری، به تبلیغ تفکرات و توهمات جدید «و باز هم غلط»ِ خود می پردازد...