زیتون
این مطلب را در مباحثه با دوست گرامی رضا علیجانی و در ارتباط با دو مقاله پی در پی ایشان تحت عناوین «آیا زمان آشتی با عرصه خیابان نرسیده است!؟» و «به جای هو کردن «خیابان»، آن را فهم کنید!» می نویسم.
این هر دو را ایشان در انتقاد از اصلاح طلبانی نوشته اند که به زعم ایشان بهای کافی را بهنقش عنصر خیابان در مسیر مبارزات مردمی نمی دهند یا به زعم ایشان نسبت به آن آلرژیدارند، آنچنانکه سرنگونی طلبان نسبت به صندوق رأی!
آقای علیجانی خود را «تحولخواه » می دانند، و این اصطلاحی ست که اندکی بعد از فرو کشکردن مظاهر بیرونی جنبش سبز باب شد و دوستانی از میان مخالفان جمهوری اسلامی با فاصله گرفتن از اصلاح طلبان و براندازان، این عنوان را برای معرفی خود برگزیدند.
از منظر بیرونی یکی از نشانه های بارز در شناخت این دوستان این است که، اصلاح طلبان را شکستخورده و تمام شده می بینند و در عین حال مسئولیت مستقیمی در مشکلات و کمبودهایروزمره به آنها می دهند، به نوعی که گویا اگر اصلاح طلبان بخواهند می توانند...
این تحلیل از نظر من دچار تناقض است ولی گمان نمی کنم در این نوشته جای طرح آن رابیابم. اما می توانم بگویم که مهمترین انگیزه ی پرداختن من به این دو مقاله همین نگاه به گمانم غیرواقع بینانه ی بخشی از اپوزیسیون است به موقعیت اصلاح طلبان از یکسو و گرایشاتعمومی جامعه از سوی دیگر. ارزیابی توان فوق العاده اصلاح طلبان که گویا مایل به استفاده ازان نیستند و ندیدن میزان آمادگی جامعه مدنی ـ نه همه معترضان ـ برای بالا بردن هزینه ی مبارزه، باعث می شود که این دوستان ما دریافت درستی از توازن قوای سیاسی میان حکومت و مردم را به دست ندهند؛ و دیگر اینکه عامل « خیابان» را به عنوان استراتژی و محور مبارزه ارائه بدهند که من آن را زیانبار می بینم و مختص دوستمان علیجانی هم نیست.
باری، قبل از ورود به متن این توضیح را به کمک بگیرم که درک ایشان از خیابان به مثابه استراتژی مبارزه مدنی را من از همان مدخل ورود به مقاله اول شان پیدا می کنم در نمونه هاییکه ارائه می دهند و نکته هایی که ناگفته می گذارند...
به این مقاله نگاه کنیم:
آموزشهایی از تظاهرات خیابانی
در مقاله اول «آیا زمان آشتی با عرصه خیابان نرسیده است!؟» ایشان توجه می دهند به نقش«خیابان » در اعتراضات جاری در الجزایر و ونزوئلا؛ مواردی آشکارا از جنس و شکل بهارعربی! یافتن نظیر به قصد تشویق اما از الگویی شکست خورده. اما ایشان این حضور هنوز بهجایی نرسیده را اینگونه روایت می کنند:
«در الجزایر مردم ناراضی به میدانداری جوانان و شبکه های اجتماعی چندین روز به صورتگسترده به اعتراض خیابانی پرداختند. این اعتراضات با چند ده کشته نیز همراه شد. [...]
بالاخره عبدالعزیز بوتفلیقه پس از چند دهه حضور در قدرت، طی بیانیه ای انصراف خود را براینامزدی ریاست جمهوری اعلام کرد. او در این بیانیه نوشت صدای جوانان را شنیده است ودغدغه آنها برای آینده کشور را درک میکند... از برکناری نخستوزیر و تغییرات در دولت وتعویق انتخابات خبر داد تا کنفرانسی ملی قانون اساسی جدیدی را تا آخر سال تدوین کند وپس از رفراندوم تأیید قانون اساسی جدید، انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود.نکته مهماینکه وی به یک فرد ملی و نسبتا مورد قبول عموم ماموریت داد تا کنفرانس ملی برای تدوینقانون اساسی جدید را برعهده گیرد...رئیس ستاد ارتش الجزایر نیز گفت: ارتش و مردم بینش یکسانی دارند... »
در روایت بالا به نظر من آقای علیجانی از نتیجه ی تظاهراتی با کشته شدن دهها کشته، نکات مهمی را نادیده گرفته و یا به اشکال وارونه ای ارزشیابی می کنند!
در حالیکه روایت عمومی تر از این داستان این است که بوتفلیقه هشتاد و دو ساله، همزمان با پذیرش عدم کاندیداتوری در انتخابات دوره پنجم که باید در پایان مارس برگزار میشد، انتخابات را تعلیق و دوره چهارم ریاست جمهوری خود را عملا بدون هیچ قانونی تمدید کرده و به این ترتیب در قدرت می ماند!
کمی دقیق تر از خبر هم که نگاه کنیم می بینیم که دستگاه بیست ساله حکومتش که نه فقط بیت او بلکه مجموعه ای از کانال های فاسد ثروت و ارتش غدر قدرت هستند، با ترفند های شناختهشده به کمکش آمده اند. نخست وزیر وفادارش در هماهنگی با او استعفا داده است تا وزیرکشور مورد اعتمادشان نورالدین بدوی را به عنوان نخست وزیر جدید و نماد سیاستی جدیدجا بزند. نورالدین بدوی هم که آقای علیجانی او را «یک فرد ملی و نسبتا مورد قبول عموم» عنوان کرده ست؛ در اولین سخنرانی اش ضمن وفاداری به بوتفلیقه گفت که رئیس جمهور او ا امأمور « اصلاحات» کرده است و البته او ماجراجویان پراکنده ای را که بخواهند از خط قرمزعبور کنند، سرکوب خواهد کرد.
هشت سال پیش هم همزمان با بهار عربی که در تمام کشورهای منطقه، بی سازمان و خودانگیخته اما سیل وار متوجه سقوط حکومتها بود، تمام دستگاه حکومتی الجزایر از جبهه آزادیبخش الجزایر که در ایجاد وضعیت کنونی و حفاظت از دیکتاتوری مسئولیت مستقیم دارد، تا احمد اویحیی نخست وزیری که دو هفته پیش استعفا داد تا ارتشی که یکی تعیین کننده تریننهاد های قدرت و از ارکان مهم حفظ دیکتاتوری است، تجهیز شدند تا ضمن دست نخوردهماندن ساختار ارتش به معنای دستگاه سرکوب، مطابق الگوی مصر جنبش اعتراضی راخاموش کنند و کردند؛ با افزودن مبالغ زیاد و بی رویه ای به دستمزدها که در جای خود عاملیشد برای دامن زدن به تورم، سبز شدن ناگهانی تعداد بیشماری از احزاب در کنارائتلاف احزابحکومتی که عملا دولت را در دست داشت و دارد.
مثال دوم، جنبش خیابانی ونزوئلا
ایشان می نویسند: «در ونزوئلا نیز نارضایتی و اعتراض خیابانی گسترده بخش مهمی از مردمبه شرایط دشوار زندگی که حکومت دیکتاتوری مادورو را مسبب آن می دانند به رهبری گوایدورئیس پارلمان آن کشور ادامه دارد. در ونزوئلا هر چند دول بزرگ خارجی تلاش داشته اند درصف بندی داخلی این کشور دخالت کنند اما برخلاف بعضی نگاه های سنتی چپ، اینکشاکش بین المللی چیزی از اصالت اعتراضات گسترده خیابانی که ناشی از درد و رنج مردمونزوئلاست کم نمی کند. حضور گسترده خیابانی مردم تا همین جا حکومت دیکتاتوری و فاسداما سر سخت مادورو ...»
در مورد ونزوئلا هم این روایت به نوعی خوشبینانه و به طریقی غیرواقع بینانه است! هم در شرحصورت مسئله و هم در آینده ی روشنی که در نتیجه این حضور ترسیم شده است؛ و برای من علیرغم تفاوت دیدگاههای سیاسی میان آقای علیجانی و خودم باز هم خلاف انتظار است کهایشان اصلا اشاره ای نداشته باشند که نیروی خیابان در ونزوئلا امروز به گفته خود ایشان تحت رهبری خوان گوایدو است و شخص او به شکل آشکاری گوش بفرمان پمپئو و کاخ سفیداست! برایم خلاف انتظار است زیرا می دانم که او مخالف جدی دخالت قدرتهای خارجی در مبارزات ملی است.
مادورو نالایق است اما گوایدو نه رهبر یک جنبش اصیل که عامل برگزیده ی آمریکا برای اجرای یک کودتا است همانند کودتاهای بیشماری که کاخ سفید در آمریکای لاتین انجام داده است.
اینجا هم مثل بهار عربی حضور خیابانی مردم بدون اتکا به یک سیاست مشخص و آلترناتیودموکراتیک بهترین فرصت برای قدرتهای جهانی را فراهم آورده تا آینده را از ان خود کنند و در غیاب یک اپوزیسیون ملی و لایق، فقط به آشفتگی ها دامن بزنند.
ببینیم که همچون مراحل نابودی لیبی و منحرف کردن جنبش مردم مصر، در الجزایر و ونزوئلا نیز نباید هیچ تلاشی برای همگرایی نظری و سیاسی در سطح ملی پا بگیرد. نه برای مواجهه باائتلاف فاسد حاکم بر الجزایر که متأسفانه و به نوعی عبرت دهنده ـ میراث دار یک جنبش ارزندهانقلابی است و نه در ونزوئلا که از شروع بحران، آمریکا با تمام قوا از شکل گیری هر مذاکره میان دولت مادورو و اپوزیسیون ممانعت کرده و گوایدو و دوستانش را از شرکت در هر راه حل مشترکی میان آنها و دولت منع می کند و این یعنی اینکه سرنوشت ونزوئلا را فقط باید نتیجه ی تقابل میان روس ها و چینی ها با آمریکایی ها تعیین کند و حضور خیابانی، به عنوان شکل اصلی مبارزه فقط سلاحی خواهد شد در دست یکی از دو جبهه خارجی قدرت و قربانیانشمانند همیشه فرزندان ملت. فعلا هم هواپیماهای روسی در پی احساس خطر از دخالت نظامیآمریکا در کاراکاس بر زمین نشستند تا فردا آمریکایی ها چه بکنند...
اگر دوستان بخواهند بگویند که اینها رویدادهای تاکنونی است و تداوم حضور خیابانی شاید بتواند مردم را در مبارزه شان برای نان و دموکراسی به نتیجه برساند؛ باید بتوانند با اینهمه نمونه های نزدیک و شبیه و پر هزینه توضیح بدهند که کجا چنین اتفاق مبارکی افتاده است و چنین اعتراضاتی بدون اتکا به یک سیاست مدون و با برنامه توانسته است از استبداد بهدموکراسی راه ببرد؟
امروز در غرب و بیشتر در اروپا ما طی سال بارها شاهد اعتراضات خیابانی با خواسته های صنفی و گاه دموکراتیک هستیم. از این نکته بگذریم که اعتراضات کمتر با دستیابی معترضان به مطالبتشان پایان می یابد و پیروزی آنهم عموما نه شامل همه خواسته هاست،. اما کارکرد و معنای این شیوه اعتراض اساسا قابل مقایسه با کشورهایی نظیر کشور ما نیست.
این اعتراضات که خطر سرکوب و و هزینه از جان و مال برای معترضان را در حداقل متصور می کند، در یک حاکمیت و ساختار اجتماعی دموکراسی اتفاق می افتد که خشونت پرهیزی یک پرنسیپ عام است چه در سمت حکومت و چه در سوی جامعه. این دموکراسی از مبارزاتی مستمر طولانی مردم در احزاب و نهادهایی محقق شده است که سابقه ی برنامه های سیاسی مدون شان گاه بیش از صد سال است.
یعنی این دموکراسی و توسعه سیاسی که بستر و امکان مبارزات مدنی کم هزینه را فراهم میکند، به هیچ وجه محصول حضور بی برنامه و خودانگیخته توده ها در خیابان و حمایتاپوزیسیون از این حضور نیست.
سازمان های اپوزیسیون نیز در مسیرهای دشوار و شکستها و پیروزی های مداوم قدرتمندشده و توانسته اند اعتماد مردم را جلب کنند. این اعتماد مردم به آنها بخشا حاصل درایت و توانایی آنان است در یافتن راههای ممکن برای داد و ستد با حکومتها و وباز داشتن آنها از تمامیت خواهی. و گرنه مردم، بویژه جامعه مدنی ایران، نیرویی نیست که منتظر فرمان حملهباشد؛ زیرا او توازن قوای سیاسی در درون کشور را می شناسد و اگر چنین نبود که اینفرمانها روزانه از جانب گروهی خارجه نشین بی مسئولیت از دهها کانال و تریبون صادر میشود.
جرأت توضیح این واضحات را از همان بابت بخودم می دهم که در آغاز مطلب نوشتم. یعنیاینکه به نظرمی رسد، اقای علیجانی و دوستان همفکر ایشان عدم حضور مردم در خیابان را بهنوعی نتیجه ی کم کاری یا عدم تمایل اصلاح طلبان می دانند و آنهم در عین حالی که اصلاحطلبان را تمام شده و شکست خورده می دانند! و دیگر اینکه این استدلال هم در میان آنانوجود دارد که اصلا دلیل سرخوردگی جامعه از اصلاح طلبان همین است.
نگاهی بکنیم به مقاله ی دوم «به جای هو کردن «خیابان»، آن را فهم کنید!»
آقای علیجانی اینجا برای ورود به بحث مقدمه ای می آورد که کمتر مستدل و بیشتر حسی استیا شاید فقط بخش حسی دریافتشان را آورده اند! به این ترتیب ؛
ایشان می نویسد:
«پرسش از این بخش از اصلاح طلبان این است که چرا شما روی «خیابان» این همهحساسیت و آلرژی دارید که دقیقا مشابه حساسیت سرنگونی طلبان روی صندوق رای است. دراین صورت باید پاسخ دهید که:
-نظرتان روی جنبش سبز چیست؟ آیا جنبش سبز یک حضور اعتراضی خیابانی وقتی که همهمسیرها برای شنیدن صدای معترضان بسته شده بود و حکومت عزمش را جزم کرده بود که تقلبانتخاباتی اش را به کرسی بنشاند، نبود؟ آن بخش از اصلاح طلبان که در آن هنگام طرفدارجنبش سبز بودند و اینک با عرصه خیابان ضدیت دارند باید به روشنی توضیح دهند که اگر بهنقد و نفی آن جنبش و توبه از حمایت از آن رسیده اند چرا دلایل شان را منتشر نمی کنند و چراهمچنان میخواهند «کاسب» جنبش سبز و حصر رهبران آن باقی بمانند؟»
راستش من دوستمان علیجانی را در بحث اینهمه عصبانی ندیده بودم! از نگاه ایشان اولا «غالباصلاح طلبان » باید بپذیرند که «دقیقا مشابه حساسیت سرنگونی طلبان روی صندوق رأی» نسبت به خیابان آلرژی دارند، دوم باید بپذیرند که با جنبش سبز کاسبی کرده و می کنند و فقطمی ماند که بگویند چرا؟
خوب، این شیوه آشنای بحث کردن ایشان نیست! و مهمتر اینکه در مبانی پرسشها ابهام هست. ابهامی برخاسته از همان تشخیص نادرست از قدرت اجرایی اصلاح طلبان و گرایشات سیاسی و اخلاقی جامعه نهفته است.
اینجا هم ایشان تحلیل دلبخواهی از ارتباط اعتراضات خیابانی سبز با رهبری جنبش سبز وهمچنین تفاوت ماهیت آن تظاهرات با جنبش دی ماه سال ۹۶ ارائه می دهند و به بیانی میگویند که اصلاح طلبان چرا از جنبش دی ماه ۹۶ مانند جنبش سبز حمایت نمی کنند؟ و از همینراه آنها را به کاسبی از جنبش سبز متهم می کنند.
ایشان در واقع به این مسئله توجه ندارند که اولا حضور سبزها در خیابان در سال ۸۸ نیزماننداعتراضات دی ماه بدون دعوت رهبران و کاملا خود انگیخته بود. رهبران جنبش سبز هرگز مردمرا به خیابان دعوت نکردند چرا؟ چون می دانستند که در مقابل آمادگی رژیم برای سرکوب آن، برنامه ای و نیرویی نخواهند داشت. اما در عین حال صادقانه و بدرستی خود را ملزم بههمراهی با این حضور می دیدند. آن همراهی و حضور را اجابت کردند و البته آنچه که «کسب» کردند چه رهبران جنبش سبز و چه نظریه پردازان و فعالان اصلاح طلب، جز زندان و شکنجه وحصر نبود.
باری، به گمان من آنچه برای آقای علیجانی شائبه ی سیاه و سفید دیدن و آلرژی نسبت بهخیابان را در اصلاح طلبان ایجاد می کند، این تفاوت دیدگاه است که نگاه اصلاح طلبی ورفرمیستی حضور خیابانی مستمر را در جوامع غیردموکراتیک که نه حکومت پایبند پرهیز ازخضونت است و نه بسیاری از مردم، نه به عنوان یک محور اصل مبارزه بلکه صرفت به عنوانوسیله ای موقت و برای مطلب و مطالبه معینی و حتما به اتکای برنامه سیاسی منظمی قبولدارند.
آنها معتقدند که حضور خیابانی نمی تواند در کثرت و وسعت و بی زمان باشد زیرا تضمینیبرای انحراف آن از اهداف و روش مورد توافق وجود ندارد و این همه آن حضور را بی ثمر وشاید بدعاقبت می کند و هم مردم را به خمود و رکود می کشاند حتا اگر با خشونت شدیدیمواجه نشوند.
در جنبش سبز که مورد اشاره و آقای علیجانی است نیز قتل و کشتارمردم اتفاقی نبود که نمونهوار و ادامه دار باشد آنچه جنبش سبز را از خیابانها بازگرداند، بی ثمر شدن این حضور دائمبود.
رژیم بخواست مردم معترض تمکین نکرد و حضور خیابانی را فرسایشی کرد و بخستگی کشاندتا جاییکه در مقابله با تعرض به رهبران جنبش و به حصر بردن آنان نیز انرژی و انگیزه ای برایحمایت از انان باقی نمانده بود.
تظاهرات دی ماه نیز که خودانگیخته بود و برخی از آدمها آنقدر عصبانی و دغده مند بودند کهنشان دادند که حاضرند دستورالعمل های «ری استارت» را هم اجرا کنند، در نهایت و در همانحالی که برخی شبکه های بی مسئولیت و شخصیتهای خارج از کشور آنها به تداوم حضورتوصیه می کردند حرکت را به پایان بردند.
اما داشتیم اعتراضات و تظاهرات پیوسته و منظم کارگران نیشکر و فولاد را که اگر چه با هزینهبرای پیشگامان اما در عین حال با موفقیت قابل وصف برای کارگران توام شد. این تظاهرات درهمه ی تحلیل ها و تفسیر ها و برخوردهای عمومی اصلاح طلبان و حتا اعتدالگرایان مواجه بود وتوانست از تقریبا تمامی ظرفیت های خود استفاده کند.
و داریم تظاهرات خیابانی در فرانسه را و می توانیم دنبال کنیم که نمونه ای دیگر از حضورخیابانی خود انگیخته هر چند مستدام و متکثر را.
این روزها و در این ایام پرشتاب از درازی سخن بسیار واهمه دارم با اینکه گفتنی در همین باب بسیار است.