نقطه - مهارت برای راه رفتن روی طناب «حقیقت چیست و کجاست»! تا از این طناب به پایین نیافتیم. او کاملا سرنخ میدهد که دعوای بر سر اینکه کی از حقیقت بیشتر میداند، ما را به فنا خواهد داد: «چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من!» ** جالب اینجاست که در درون این اشارهی حکیم، ما به مهارتی باید ماهر گردیم که در عمل برای بسیاری از مسلمانان جهان و ایران ناشناخته است.
محمد جواد اکبرین در سایت زیتون، گفتگویی را با سید صالح حکیم ترتیب داده است. همیشه، باید در انتظار ماند تا خود اهل دین سخن بگویند و سپس از میان سخنان آنان، درستها و نادرستهای «باورهای» اهل دین را بهتر میتوان در زمان جاری و در کنار زندگی امروزین خویش، نقد و تشریح نمود. دلیل این امر هم چیزی نیست جز قدمت بسیار زیاد ادیان در جهان ما که به چند هزار سال برمیگردد.
ما در طول تاریخ بشر، در میان آنچه را که مکتبها، داستانها، دینها، قانونها و میراثهای متراوش از ذهن بشر باشد، کهنتر از ادیان نمییابیم. شاید بتوان گفت که تنها دو کتیبهی قدیمی حمورابی و کوروش هستند که قدمت زیادی دارند و در بحثها و کنکاشهای فکری امروز «محک» قرار میگیرند. این دو را نیز، یکی را در حکم شروع قانون مجازات برای تبهکاریهای انسان و دیگری را زیربنایی برای برابری اجتماعی انسانها در دوران تاسیس هخامنشیان، مینگریم.* هرگز این دو و ملزومات تدوین آنها، به کار بشر امروز نمیآیند.
ادیان اما اینگونه نیستند. قدیمیاند. از بیش از پنجهزار سال پیش در جوامع بشری جاری بودهاند و هنوز نیز جریان دارند. از آنجاییکه بنیان و استدلال خود را بر جهان غیب و نادیدنی گذاردهاند، برای ذهن بخشی از انسانها همیشه گیرا و جذاب بوده و ماندهاند. بنابرین وقتی شما با مقولهای بنام دین اسلام روبرو میگردید، سخن از بیش از ۱۵۰۰ سال نوشته، گفته، نقل قول، تاریخ و عمل است. اهل این مقوله هم در طول سالها، شواهد، مستندات و استدلالهایی را که آنها را در برابر نقد و مخالفین سرپا نگاه میدارد، گزیده و چیدهاند و با تسلسل در مطلب و به درازا کشاندن بحث، استاد گشتهاند.
از این رو، وقتی علمای دین، خود به سخن میآیند، باید از این عمل آنها استقبال کرد. آنها زمانی «سکوت» حاکم بر دلها و قفل بر زبانهای پیروان خود را باز میگشایند، که لزوم به بازنگری و تفسیرهای نو از «رفتار و گفتار» خود را دیدهاند؛ یعنی همان چیزی که بر زندگی و زیستن پیروان دین و دیگر آحاد جامعه، تاثیر منفی گذاشته است آنگاه، و در همان زاویهی محدود و از دید خودشان ناشکننده، وارد بحث میشوند و برای خود اعتباری نو میآفرینند.
گفتگوی دین با مخالف دین
در پرسش اول اکبرین، بحث را دقیق آغاز میکند که: «مرز این «دیگری» که دین با او به گفتگو مینشیند کجاست»؟ اکبرین میداند واژهی «مرز» چقدر در دنیای بحثهای امروزین، دارای بار منفی است. مترادف مرز، «محدودهی بحث» بود و نه اینکه مرزی برای آن «انسانی» که میخواهیم با او به گفتگو بنشینیم. در ادامهی بحث میبینیم که چرا اکبرین این واژه مرز را مطرح میکند. زیرا این دوری از گفتگو با «بعضی»، همان سیاق چند صد سالهی کلیسا و مسجد بوده است که با بعضیها نباید به گفتگو نشست تا ایمان ما را زائل نکنند.
پاسخ حکیم، بی آنکه به آن مرز انسانی که اکبرین سکهاش نموده است اشارهای نماید، «مبنای» اکبرین را دور می زند. او میگوید هدف از گفتگو، کم کردن فاصلهی بین انسانها است و از سویی ما وارد موارد اختلاف دینی و فکری نمیشویم. او میخواهد بگوید، امروز توان و وسعت عمل ما، برای یافتن نقاط اشتراک با انسانهایی که با دین اختلاف دارند، بسیار زیاد است و میتوانیم گفتگو کنیم بی آنکه وارد بحثهای فلسفی شویم. این تاکید بر دوری از مناظرات و بحثهای فلسفی نزدیک به چند دهه است که از سوی اهل دین بسیار طرفدار یافته است. از آنسو بخش زیادی از مخالفین دین هم از این قاعدهی بازی استقبال میكنند. اهل دین میدانند سخت بازندهی این بحثها هستند و خواهند بود، اهل مخالف دین هم خوب میدانند که بیآنکه به خود زحمت بدهند، علوم طبیعی و فیزیکی و همینطور ساختار آگاهی انسانها هدف آنها را تطمیع مینمایند. با این حال وقتی حکیم میگوید ما از بحث اختلاف فکری دور میشویم و بدنبال کم کردن فاصلهها هستیم، او میخواهد دو چیز را به من و شما پیام دهد:
۱ - امروز ما دینیون، آنچنان در همهجا و در همه حوزهها دیده میشویم، که گفتگو و انگیزه برای ایجاد مشارکت با ما، برای مخالفان ما امری اجباری است. حاضر هم نیستیم بر سر اعتقادات خود به گفتگو بنشینیم.
۲ - ما توان بحثهای «کارشناسانه» را در دین آفریده و داریم. اگر سخن از جهان غیبی ما، ما و مخالفان ما را به جایی نمیرساند، در عوض ما در جهان مادی و دهر، حرف برای گفتن داریم، کارشناسیم و حاضریم که فاصلهها را کم کنیم.
سپس اکبرین میپرسد که شما چگونه به این جایگاه مهم گفتگو رسیدهاید. پاسخ حکیم، پاسخی است کاملا فلسفی که دیگر در میدان آن کارشناسیی که اول بنیان نهاد، کارکرد ندارد. او میگوید که حقیقتی وجود دارد و همه بدنبال آن هستیم. هرگز کسی به آن حقیقت نخواهد رسید. پس باید از افراط و ایدئولوژیزدگی دوری نمود. پس حکیم میگوید: «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من!»** او در اقرار به این مطلب که هم ما و هم آن «دیگری» بدنبال حقیقت هستیم، برگ دیگری را رو میكند که پس بیایید خودی و ناخودی برای هم نباشیم و ایدئولوژیزده نمانیم - چارهی همه مشکلات نزد ما هم نیست.
نکتهی ظریف و بسیار جالب توجه این است که یک عالم دینی اقرار به یک «مهارت» مهم میکند؛ مهارت برای راه رفتن روی طناب «حقیقت چیست و کجاست»! تا از این طناب به پایین نیافتیم. او کاملا سرنخ میدهد که دعوای بر سر اینکه کی از حقیقت بیشتر میداند، ما را به فنا خواهد داد: «چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من!» ** جالب اینجاست که در درون این اشارهی حکیم، ما به مهارتی باید ماهر گردیم که در عمل برای بسیاری از مسلمانان جهان و ایران ناشناخته است:
طبق بسیاری از آیات قران و حدیث و سنت، وظیفهی جدی یک مسلمان در طول زندگیاش، جهاد و تلاش برای این است که حقیقت را نماینده باشد و برای آن مبارزه نماید. سنخیت کاربردی تعالی زندگی یک مسلمان با این مهارت همخوانی ندارد؛ ادیان خاورمیانه، باور دارند، که حقیقت ناب و تک در کتب آنها نهفته است. هر چند که ما نیز آنقدر با نظر یکدست به این نکته ننگریم و توجه کنیم که علمای اسلام چه میگویند: دستیابی به همهی حقایق نهفته در قرآن، کاری ناممکن است و با مرور زمان مسلمانان مدام بیشتر از قرآن خواهند فهمید. اما، باز، مشکل به جای خود و آنگونه که حکیم میگوید، باقیست.
از سویی، تفسیر از این حقیقت هزار و چند سالهی برحق و برتر، همانگونه که حکیم میگوید در بین مسلمانها هم مشکل آفریده است. جهان ما سرانجام نمیداند کدام اسلام است: «داعش یا حکیم»! کدام یک نمایندهی انسانی هستند که مصداق دین خود است؛ زیرا دین چیزی جز آنچه که هزاران سال انسانها با آن و در آن زیستهاند، نیست.
پرسش دوم اکبرین بسیار دقیق و پراگماتیک بود: «تو چگونه به این نتیجه رسیدی که باید گفتگو کرد؟» چرا باید با اهل کارشناس مخالف دین گفتگو کرد؟ و حکیم میگوید زیرا همه در پی پاسخها هستیم. همه پاسخها نزد ما نیست. میگوید ما کامل نیستیم. از این قسمت، حکیم، بی مقدمه، به میدان دخالت نابجای اهل دین در دنیای سیاست میپردازد و توصیفیهایی را بدست میدهد که ابدا در قد و قوارهی توجیهات آیتاللههای حاکم بر ایران برای اثبات درستی اقدام و دخالتشان در سیاست، نیست. وقتی به نظرات حکیم و آیتاللههای جمهوری اسلامی ایران بیاندیشیم، کسالت فرا میرسد: با سرفصلهایی تکراری روبرو میشویم که سال هاست آنها را شنیدهایم اما از میان آنها چارهای برای استبداد مذهبی کشور ما پیدا نشده است:
در زمان امام غایب میتوان / نمیتوان در سیاست دخالت کرد،
نظر علما دربارهی اینکه میتوان / نمیتوان، با هم متفاوت است،
درطول تاریخ موارد استثنای ورود علمای دین به سیاست دیده شده است،
در اینباره هم نظر علما متفاوت است،
ورود به سیاست شان عالم دین هست / شان عالم دین نیست و الی آخر.
در ادامهی این بحث هم با اینکه حکیم به صراحت، کناره گیری علمای دین از سیاست را توصیه میکند، اما جایی هم میگوید که مبنای ما آن است که مخالف «تاسیس حکومت» هستیم. این گزاره خود دارای ابعاد تفسیری زیادی است که خوش به کار ملایان ایران، در «فرداها» خواهد آمد؛ حکومت را تاسیس نمیکنیم، اما در سیاست «دخالت اصولی» مینماییم و اگر باز ملت یقهمان را گرفتند که باید جوابگو و ناجی باشید، آنوقت ناچارا و به امر خدا که خدمت ناس، ارجح بر همه چیز است، حکومت تاسیس مینماییم! ببینید! راههای توجیه و میانبر و تحریف برای اهل دین بسیار باز است. چرا؟ زیرا پایبند به قوانین دهری و دنیوی نیستند و خود را اول و آخر به آن دنیای غیب وصل میکنند.
حكیم در ادامه میگوید که ما چیزی بنام اقتصاد و سیاست اسلامی نداریم بلکه با دخالت، خواهان اخلاقی شدن و مراعات اخلاق درسیاست و اقتصاد می شویم. سکوت کسی چون اکبرین در برابر این پاسخ، بسیار عجیب مینماید. زیرا، هرکسی در برابر این ادعا و نظر، (که قبلا از سوی سید محمد خاتمی و عبدالکریم سروش هم بیان شده است)، به این نکته میافتد که این اخلاق کدام اخلاق است و مبنای آن کجاست؟ از کجا شما علمای دین، این اخلاق لازم برای اقتصاد و سیاست امروزه را استنتاج و استخراج میکنید؟ از سلوک پیامبر اسلام، خلفای راشدین و یا ۱۲ امام معصوم شیعیان؟ یا از درون دورانهای خلافتهای اسلامی؟ آنوقت آیا این توصیههای شما به سیاست و اقتصاد، باز نمیگردد به همان، که شما در امور اقتصاد و سیاست کارشناس نیستید؟ آیا مثلا یک روانشناس بر اساس کارشناسی روانشناسانه میتواند به کارشناسان اقتصاد، درس رعایت روان سالم انسانی را بدهد؟ چگونه شما علمای دین چنین جایگاهی را برای خود در مسائل اجتماعی (سیاسی و اقتصادی) قائل هستید؟
با پرسش بعدی، اکبرین از دو بدیل دول اسلامی و دول انسانی در بحثهای شیعه سخن میآورد و تمایل حکیم را میپرسد. اما حکیم پاسخاش به سمت انتخاب بین «دیکتاتوری و دموکراسی» میرود! به بیانی، نگاه حکیم در این راستا بسی دقیقتر و واقعبینانهتر از کاوش فکری اکبرین برای رسواسازی دکترین «دولت اسلامی» است. دکترینی که پوستهی انسانی بر آن کشیدهاند. حکیم تاکید بر تقدم گفتگوی انسانی بر گفتگوی ادیان را راه خروج از بنبستی میداند که امروزه گریبانگیر دیالوگهای دینیون با دیگر اقشار جامعه شده است. او حتی به گزارهای بس پر خطر اشاره میکند: « پیش از آنکه متعلق به مذهبی خاص باشیم باید اعضای خانوادهی انسانی باشیم!».
حکیم از این میگوید که پنجاه سال پیش امام موصی صدر باور به گفتگوی انسانها و جایگاه برتر انسان در نگاه به جامعه و توسعه داشته است. (اخبار زنده بودن امام موسی صدر را باز همین روزها خواندیم!) حکیم میگوید اکنون، (بخوانید امروز در هزارهی سوم میلادی)، ما نیز در نجف، کتب مخالفان دین و خدا را آزاد ساختهایم و حرف آنها را میشنویم. گزاره بعدی حکیم که باز آن هم خطرآفرینی میکند این است که: «هر چه اجباری شد دیگر اسلامی نیست.»
منظورم از این خطرآفرینی در دیدگاههای حکیم این است، که در لابلای آیات قرآن و احادیث و سنت زندگی پیامبر اسلام، هزاران شاهد را مخالفان دیدگاه «حکیم» میتوانند بیابند و با استناد به آن، تقدم دین را بر هر امر دیگری در زندگی انسان اثبات نمایند و جواز برای بکارگیری «اجبار»، در راه توسعهی اسلام را نه تنها مطلوب که حتی واجب بدانند.
بهاری که میگوید زمستانی در راه نیست
نمیدانم چند درصد از خوانندگان این مطلب، بویژه جوانان، در سالهای ۵۵ و ۵۶ شمسی سخنان و حرفها و وعدههای روحالله خمینی را شنیده بودند. اما باید بگویم تفاوت ماهوی و زیادی با حرفهای امروز این علمای ساکن نجف نداشت. آنروزها هم سخن از انسان. که باید مقام والی داشته باشد، رحم، دوری از اجبار، آزادی، و دوری از سیاست بود. بعدها که همه خود را، در میان دستهای خشن و قدرتمند اسلام سیاسی خمینی، در حال خفه شدن دیدند، گفتند: پس «چرا ما کتاب «حکومت اسلامی یا ولایت فقیه» خمینی را نخوانده بودیم»؟! آنها آنروز میگفتند ما چرا آن کتاب را نخوانده بودیم، امروز پس از چهل سال حکومت اسلامی، جوان آتشبهاختیار میگوید که این مملکت، بدون خامنهای، وجود نباید نداشته باشد!
اکنون که در نجف و عراق، ملایانی که دستشان به قدرت سیاسی، همچون دست علی خامنهای و دم و دستگاهش بند نیست، سخنان نرم و اومانیستیی را تحویل جهان و مسلمانان میدهند، باز نباید به خطاهای نهفته در نگاه (وعدهها)ی این افراد، سهلانگار و ناهوشیار ماند. این نرمش، چرخش و نگرش در نگاه بخشی از علمای ایران و نجف هم کمکی به حل مشکل نمیکند. هم در ایران، که نمونهی سیاهی از حکومت دین در تاریخ اسلام و ادیان جهان در صدهی اخیر شد، هم در عراق و هم در ترکیه، انسان امروز شاهد این ضرورت کلان است که شریعت و مذهب باید از همهی ابعاد زندگی سیاسی-اجتماعی انسان کناره گرفته و به کار اصلیشان که راهنمایی و ارشاد انسانها به پرهیزکاری و آخرتگزینی باشد، روی آورند. دین را مجموعهی از باورها، رفتار و گزینشهای انسان در زندگی شخصی او بدانند.
باری، اگر یک جمع بندی تیترگونه از گفتههای حکیم را در ذیل آوریم، سپس روانتر بسوی شاهواژههای این نوشتار میرسیم. حکیم در مجموع میگوید که:
- زمان بحثهای فکری و نظری اهل دین و اهل مخالف دین سر آمده و این بحثها بیفایده هستند.
- دینیون و مسلمانان همهجا حضور دارند، در امور دنیوی هم کارشناس شدهاند.
- گفتگویهای اهل دین با هر کس دیگری، برای کم کردن فاصلهها و حل شدن در جامعهی جهانی و انسانی لازم است.
- مهارت این است که برای یافتن مشترکات، اهل دین و غیر دین به هم احترام بگذارند و هیچکس خود را قیم «حقیقت مطلق» نداند.
- در جامعهای که اکثریت با مسلمانان است نیز باید هر نظری امکان بازتاب را بیابد.
- از هر اجباری بر غیر اهل دین، و اهل دین، باید دوری نمود.
- اسلام برای مراعات اخلاق (اسلامی) در سیاست و اقتصاد، از تلاش فرو نمیگذارد.
- علمای دین نباید در سیاست و تاسیس حکومت شراکت داشته باشند.
اگر همهی این گزارهها را در کنار هم بچینیم، بسیار معقول و بدون تنش به واژهیهای سکولاریسم و دموکراسی میرسیم. یعنی همان چیزی، که سالها پیش اروپاییان برای کاهش قدرت حکومتی و اجبار کلیسا، و استبداد، چاره دیدند. حال اگر قرار است که از این واژهها برائت جسته شود و آنرا به زبان نیاوریم، مشکلی نیست، اما علمایی چون حکیم باید بیشتر روی این مسئله کار کنند، که در جهان امروز با قوانین دین و مذهب نمیتوان کشورداری کرد. تجربهی سیاه چهل سالهی جمهوری اسلامی و اقدامات فرسایندهی ادوغان در ترکیه، دو نمونهی بازر ناسالم نمودن جامعه با این تنقیح اجباری دین به سیاست هستند. احترام به ارزشهای سکولاریسم و دموکراسی، همانا رهن نمودن احترام مسلمان و اسلام در جهان و کشور ماست.