Friday, Jul 3, 2020

صفحه نخست » ۸ تیری دیگر و مایی که هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم، اصغر جیلو

Asghar_Jilou.jpgهشتم تیرماه سال ۱۳۵۵، هیچگاه از خاطره زندگانی که زیر پرچم فداییان برای سرنگونی سلطنت محمدرضا شاه پهلوی کوشیدند، محو نخواهد شد. در چنین روزی، رهبران وقت فداییان و در رأس همه آنها حمید اشرف، که سازمانی در حال تلاشی و زیر ضربات مداوم ساواک را، چندین بار از نو برپا ساخته و به دفعات، با شجاعت و جسارتی شگفت، از دست مأمورینی که در پی شکارش بودند، جان سالم بدر برده بود، همگی یکجا در خانه‌ای در مهرآباد جنوبی در حمله نیروهای مشترک شهربانی و ساواک به مخفی گاهشان، و بعد از یک درگیری خونین مسلحانه از بین رفتند.

گرچه این حقیقت پیش رو نباید و نمیتواند معیاری برای اثبات حقانیت راه طی شده فداییان در گذشته باشد، اما حتی بخشی از دشمنان آگاه آنان نیز معترف بودند که حمید اشرف و یارانش، برای خوشبختی محرومان و برساختن جامعه‌ای بی تبعیض و برابر برپا خاستند، در سخن خویش زیستند و در این راه از همه تعلقات و گرانبهاترین آن‌ها، که جانهایشان بود نیز گذشتند.
بی تردید بسیاری از آنان، که قبل و بعد از فاجعه انقلاب اسلامی، جان بر سر پیمان نهادند، نمیدانستند و نمیتوانستند باور کنند کسانی که "بخواهند بهشت را بر روی زمین بسازند، چیزی جز جهنم خلق نخواهند کرد".
رجوعی به بعضی از گفتارها و سخنانی که به مناسبت ۸‌ام تیر در روزهای اخیر در مورد جنبش و سازمان فدایی گفته و نوشته شد، نشان داد که هنوز بخش مهمی با پیشینه فدایی، علیرغم اطلاع از سرنوشت "بهشت‌های جهنمی" پیشین، با توسل به حماسه و اسطوره و آرزو و خیال، حاضر به بازاندیشی در بنیادهای راه طی شده پیشین نیستند.
در گذشته، ستایش و تجلیل بیش از حد پشینیان و رهبران در سازمان فدایی (Glorification)، فضا را برای درس گیری از تجربه آنها و نقد راه طی شده می‌بست و به همین دلیل هم برای مدتی مورد نقد و ایراد بود، ولی دوباره نشانه‌های تازه‌ای از این نقیصه را، در رفتار و گفتار برخی‌ها در روزهای اخیر به بهانه بزرگداشت ۸‌ام تیر شاهد بودیم.

آیا به راستی بزرگترین خطای فداییان مبارزه مسلحانه با رژیم شاه بود؟

دوست عزیزی از رهبران سابق فدایی، اخیراً در صحبتی به مناسبت بزرگداشت ۸ تیر به این سوال پاسخ مثبت داد و با تأکید گفت: "بزرگترین خطای ما در برابر رژیم سابق مبارزه مسلحانه بوده است".
خوب، این پاسخ، بعد از این همه تجارب تلخ، به نحو غیرقابل انتظاری مأیوس کننده و سطحی به نظر میرسد. رهبران قبلی که اغلب در حزب چپ هنوز منشاء اثر بوده و در آن فعالیت میکنند از جمله صاحب گفتار فوق؛ اگر با دانش و بینش و تجربه امروزی خود، یک سفر فرضی به زمان گذشته بکنند، من تردید ندارم که کم و بیش و هر یک به نوعی در خلوت خویش، به خطاهای بنیادی زیر اذعان خواهند کرد.
در آن ایام، ما بدون اینکه خود بخواهیم و بر آنها آگاه باشیم، با ارتجاع مذهبی در داخل کشور از یکسو و "سازندگان بهشت‌های جهنمی" در عرصه جهانی از سوی دیگر، در یک صف واحد قرار گرفتیم. خطاهای ما، هم فلسفی - نظری و هم سیاسی بود. مهمترین آن، باور به امکان برپایی بهشتی زمینی با اتکاء به اوهاماتی چون ماترالیسم تاریخی و مخلوطی درهم و برهم، از تئوریهای مارکسیستی، لنینیستی، استالینیستی و مائوئیستی بود.
موجودیت یک امپراطوری روسی قدرتمند تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و کشور کمونیستی چین و... برای ما در حکم شواهد زنده، غیرقابل تردید وقطعی برای رهایی بشر از قید سرمایه داری و امکان پذیری برپایی بهشت برین بر روی کره خاکی بود. بعدها، تجربه زنده و از نزدیک بسیاری از ما در آن "بهشت سوسیالیستی" و بعد هم در "جهنم سرمایه داری" نظامهای لیبرال غربی، عمق فاجعه بار جهالت و نادانی ما را از حقایق زنده مرتبط با این دو جهان متضاد آشکار ساخت.
خطای بزرگ دوم پیشینیان ما، پیروی از نقشه و برنامه سرنگونی حکومت محمدرضا شاه بود. حتی اگر کسانی که بعدا "تشکیلات فداییان" را برپا ساختند، دست به سلاح هم نمی‌بردند ولی برهمان برنامه کلی سرنگونی حکومت پای میفشردند، صرفنظر از میزان تأثیرشان بر سیر روندها و رویدادهای واقعی در کشور، عملاً و عیناً در کنار نیروی اهریمنی ارتجاع دینی قرار میگرفتند، که نمایندگانش شیخ فضل لله نوری‌ها و نواب صفوی‌ها بودند، که بالاخره در قامت خمینی بر علیه تجدد آمرانه‌ای که در حال باز کردن راههای توسعه اقتصادی - اجتماعی کشور بود، و بر علیه استبداد شاهی، که به برخی از مهمترین حقوق شخصی و مدنی شهروندانش گردن گذاشته بود، شورش کرد. اما این شورش حقیقتاً به خاطر وجود استبداد نبود، بلکه برعکس، به دلیل پذیرش همین حقوقها و ره جویی‌های رأس این استبداد برای توسعه و مدرنیزاسیون کشور بود، که روحانیت و پایگاه سنتی آن را عمیقاً متضرر میساخت (که همه این حقوق نیز بعداً توسط همانها بیرحمانه نابود شد).
اقدام مسلحانه و یا آنچه که با ترمهایی چون "مباره مسلحانه هم استراتزی هم تاکتیک" و بعدها با تعدیلاتی "تبلیغ مسلحانه" نام گرفت، در واقع خطای سومی بود که با هزینه‌ای بس گزاف شروع و ادامه یافت، احساسات ضد حکومتی و ضد نظامهای لیبرال در جهان مدرن را در روح جوانان و روشنفکران کشور دمید، جانهای بسیاری را فدا کرد، تحت شعار آزادی، به یک نظام توتالیتری خلقی - سوسیالیستی، برای برپایی بهشتی جهنمی دل بست، و در جهالتی عمیق از نتایج کار خویش، به مخالفت با دولت بخیتار برخاست و هر آنچه را که در توانش بود برای تندتر کردن فضای سیاسی جامعه بر علیه شاه و برای سرنگونی آن به کاربست.
حقیقت تلخ این است که هم جبهه شدن با ارتجاع خمینی در قبل از انقلاب اسلامی، و سپس سیاست حمایت از این ارتجاع در قالب نظام جمهوری اسلامی، نتیجه منطقی خویشاوندی جریان فدایی در بخشی از مهمترین بنیانهای فکری آن با اسلام سیاسی بود. فهم مشترک از مقولاتی پایه‌ای چون: قدرت، استقلال، سنت و مدرنیته، نظم لیبرال جهانی، حقوق بشر، سکولاریسم و دموکراسی و... از مهمترین اشتراکاتی بودند که بعضاً تا به امروز هم دوام داشته است.

آیا فداییان در این خویشاوندی استثنا بودند؟

متأسفانه پاسخ منفی است. بخش مهمی از مخالفان حکومت شاه، مثل حزب توده ایران، گروههای پراکنده چپ، مجاهدین خلق ایران، بخشی از وارثان جبهه ملی، و ملی مذهبیها در انواع آن، حتی آنهایی که در مقابل رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفتند، در اغلب این بنیانها با آن اشتراک و خویشاوندی داشتند و تعدادی از آنها، هنوز هم چنین پیوندی را در بنیانهای فکری خود با افتخار حفظ کرده‌اند.

اصغر جیلو



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy