اخیرا کتابی به نام «به یاد آن پرواز» به قلم خانم رقیه دانشگری (فران) در رابطه با زندگی و مرگ علیرضا اکبری شاندیز توسط انتشارات آیدا در بوخوم آلمان به چاپ رسیده است.
من نیز از رنجها و مصائبی که بر خانم رقیه دانشگری رفته است عمیقا متاثر شدم. گاهی آتش جان سوزی که در کشاکش مصلحتهای اعتقادی و وجدان آدمی رخ میدهد رنج و عذاب آن کمتر از وقوع خود جنایت نیست. خانم دانشگری شما درست میگویید، این کج داوریها در مورد زندانیان سیاسی اسیر، یک پدیده شوم و غیر اخلاقی، کم و بیش در تمامی جریانات انقلابی و جنبش چپ بوده. نقد شما به این گونه نگاههای ناسالم قابل تقدیر میباشد.
قصد اصلی من در این نوشته پاسخ به اتهامات نامربوطی ا ست که از سوی اصغر جیلو (کریم) به من وارد شده است. آقای جیلو در بخشی از گفتگوی خود با نویسنده کتاب اتهاماتی به من و ایرانیان زجر کشیده اردوگاههای دوران استالین نسبت داده است که من قویا آن را تکذیب میکنم و آن را کذب محض میدانم.
پیش از آن که به اصل مطلب بپردازم، باید بگویم نگاه من بر مبنای ضدیت و دشمنی با سازمان فدائیان اکثریت نیست. من هنوز هم با بسیاری از آنان حس دوستی دارم. نقد من و یا برعکس انتقادات درست و یا نادرست آنها باعث نشده و نمیشود که من شخصیت و سلامت نفس آنان را زیر سوال ببرم.
اما اظهارات اصغر جیلو به من نه نقد، بلکه اتهامات امنیتی است. من هرگز به هیچ جریان و فردی اجازه نخواهم داد به دروغ به من اتهام امنیتی بزند. تنها سرمایه باقی مانده برای من شخصیت و حیثیت من میباشد که با دنیا نیز عوض نمیکنم و با چنگ و دندان از آن دفاع میکنم و خواهم کرد. یکی از دلایل انتشار کتاب «خانهی دایی یوسف» در واقع واکنش و مبارزه با این روشهای زشت اتهام زنی بود.
باری، چکیدهی حرف اصغر جیلو این است: «جواد (نام مستعار علیرضا اکبری شاندیز) به رهبری سازمان اکثریت هشدار داده بود که اطلاعات از دور و بر سازمان در تاشکند به بیرون درز کرده و به گوش بازجو رسیده است. بعدها معلوم شد یکی از کانالهای درز اخبار توسط یکی از کارکنان سفارت ایران در مسکو بود که به بهانههای فرهنگی و فامیلی به تاشکند میآمد. در این سفرها برخی از اعضای سابق فرقه دموکرات آذربایجان ایران، که سالها مقیم جمهورهای مختلف شوروی سابق بودند، مهمانی هایی برای وی ترتیب میدادند». خلاصه پس از چیدن صغرا و کبرا میگوید «یکی دو نفر از اعضای سازمان (بدون ذکر نام این دو) اخبار را جمع آوری کرده و به گوش مامور سفارت میرساندند و بدین طریق ماموران اطلاعات رژیم اخبار و اطلاعاتی از سازمان بدست میآوردند». ایشان در ادامه میگوید: «در میان حاضران در آن مهمانی با کارمند سفارت جمهوری اسلامی در مسکو صحبت هایی مبنی بر بازگشت احتمالی افراد از تاشکند به ایران میشود. اخبار و اطلاعاتی هم از درون سازمان رد و بدل میشود. با اوج گیری اختلافات درونی سازمان، اخبار مرتبط با فعالیتهای رهبری سازمان در تاشکند مورد توجه ماموران اطلاعات ایران قرار میگیرد. در این زمان بود که جواد به ما خبر میرساند که از طرف شما در تاشکند خبر درز میکند و به گوش بازجوها در ایران میرسد».
اول این که اوج درگیرهای درون سازمانی پس از روی کار آمدن گورباچف بین سالهای ۱۹۸۶ تا اواسط ۱۹۸۸ میلادی بود. در واقع درست هم زمان با انتشار بولتینهای داخلی سازمان اکثریت بود که دو جناح چپ و راست سازمان که در جدال نظری و سیاسی بودند. زنده یاد جواد ۱۳۶۵ شمسی برابر با ۱۹۸۶ توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. آقای جیلو! قبل از متهم کردن من لااقل نگاهی به تاریخ وقایع میانداختید. نکته دیگر این که شما روشن نمیکنید چه کسانی در مهمانی سفارت مسکو شرکت داشتند و آنان به نمایندگی از طرف کدام جناح و یا شخص با ماموران جمهوری اسلامی در مورد بازگشت احتمالی افراد از تاشکند به ایران صحبت کردند. آیا از صحبتهای دو پهلوی شما این القا نمیشود که این اقدام احتمالا از طرف جناح نو اندیش فدائیان سازمان اکثریت صورت گرفته باشد.
آقای اصغر جیلو در صفحه قبلی میگوید: «من در اوایل در تاشکند نبودم اما بعدها گزارش مخفی ویژهای را که از سوی تشکیلات تاشکند تهیه شده بود خواندم و مطلع شدم که در یکی از این مهمانیها (محل نوشته نشده است. تاشکند و قزاقستان کجا؟) اتابک فتح اله زاده هم حضور داشته است. افزون بر این در سفر به ایران کتابش را هم بدست چاپ رساند.» در واقع ایشان مرا بطور غیر مستقیم جاسوس جمهوری اسلامی معرفی میکند.
من قویا این اتهام بی شرمانه اصغر جیلو را کذب محض میدانم. من هرگز در تمام سالهای اقامتم در شوروی سابق، در هیچ مهمانیای حضور نداشتم که در آن ماموران امنیتی و یا دیپلماتها و یا وابستگان فرهنگی که از سفارت ایران در مسکو و یا از کنسول گری باکو و یا احیانا از ایران به جمهوریهای آسیای میانه آمده باشد من شرکت داشته باشم. گرچه در آن سالها من آشکارا مخالف خط مشی سیاسی سازمان اکثریت و حزب توده ایران و منتقد نظام شوروی بودم اما همچنان مخالف سرسخت نظام استبداد مذهبی جمهوری اسلامی هم بودم. به گمانم دلیل کینه ورزی و دروغهای ایشان این است که من در کتاب خانهی «دایی یوسف» اشاراتی به عملکرد شخصی ایشان به نام «ک» کرده بودم. حال افشا میکنم که این شخص همین اصغر جیلو است. ایشان یکی از اعضای موثر شعبه امنیت سازمان اکثریت بود. او سرپرست گروهی بود که برای دورههای آموزش جاسوسی و ضد جاسوسی به مسکو اعزام میشدند. من از ایشان سپاسگزار خواهم بود که بگوید چه اطلاعاتی از طرف من به ماموران جمهوری اسلامی در مهمانی داده شده است، لطفا نام و مشخصات شخص میزبان و مکان آن مهمانی را هم ذکر کنید.
آقای اصغر جیلو من یک شبه مانند شما پس از مهاجرت به غرب و فروپاشی دیوار برلین با خفت و خواری و پس گردنی روزگار، تغییر ماهیت ندادم. در همان زمانی که شما در باکو و سپس در تاشکند یکی از اعضای اصلی شعبه امنیت سازمان بودید، بسیاری از دوستان مخالف فکری من که صاحب وجدان هستند، میدانند که من پس از دو سال اقامت در شوروی از سازمان استعفا داده بودم و در حد توان و درک خودم مخالف خط مشی سیاسی سازمان اکثریت و حزب توده ایران و افزون بر این مخالف روابط ناسالم با کا، گ، ب و مخالف ماهیت ظالمانه حکومت شوروی بودم و تا آنجایی که گوش شنوا بود همواره مظلومیت ایرانیهای اردوگاه دیده دوران استالینی را شرح میدادم و به اشکال گوناگون تحت فشار کا، ک، ب نیز بودم. من از فشارهای گروهی عدهای از دوستان چیزی نمیگویم اما از شما میخواهم که توضیح دهید، منی که چند سال قبل از بالا گرفتن اختلافات دو جناح مختلف از سازمان استعفا داده بودم و به مدت یکی دو سال طرد شده بودم چه اطلاعاتی مهمی میتوانستم از درون سازمان داشته باشم.؟ اگر من جاسوس بودم چرا کوچکترین حرفی به من نزدید؟ چرا مرا محاکمه نکردید؟ مگر دولت شوروی پشت و پناه شما نبود؟
شما با آن نقش کلیدی که در شعبه امنیت تشکیلات باکو و تاشکند داشتید به همین راحتی نمیتوانید منکر همکاری دو جانبه با کا، گ، ب شوید و یا منکر این شوید که در مواقعی خواسته و نا خواسته به در خواستهای کا، گ، ب تن به همکاری ندادهاید. شما نمیتوانید منکر این شوید که برای جاسوسی از اعضای فرقه دمکرات آذربایجان که از اردوگاههای استالینی جان سالم بدر برده بودند، افرادی را به سراغ آن فلک زدگان فرستاده نشده است. شما نمیتوانید بی اطلاع باشید که یکی از اعضای مرتبط به شعبه امنیت سازمان، کلید در خانه یک ایرانی قدیمی را از مامور کا، گ، ب دریافت کرد تا خانه را تفتیش کند. مگر شما در مقام سرپرست یک گروه آموزش جاسوسی و ضد جاسوسی در مسکو نبودید که در مقابل سوال و بحث دوستان با استاد خشمگین میشدید و میگفتید هر چه استاد میگوید شما باید همان را قبول کنید. همین دوستان مرتبط به شعبه امنیت سازمان به من گفتند که کا، ک، ب از شما تقاضای فتوکپی فلان رساله یکی از دانشگاههای اروپا را کرده بود. شما نمیتوانید بی اطلاع باشید که در مواقعی کا، گ، ب برای بازسازی و تکمیل شبکههای جاسوسی خود در ایران از شعبه امنیت سازمان، اطلاعاتی از ارتش و وزارت خانهها و وزرا و معاونین وزیر و غیره در خواست نکند.
نمیخواهم خوانندگان گرامی این برداشت را داشته باشند که همه اعضای سازمان در شوروی در این چرخه و روابط ناسالم شوم گرفتار بودند. نه خیر، چنین نیست شاید بیشتر از ۹۰٪ از اعضای سازمان و حتی اعضای کمیته مرکزی سازمان آنچنان اطلاعی نداشتند. با تمام دل شکسته گیهای آن روزگار، انصاف و مروت حکم میکند که بگویم افرادی از همین شعبه امنیت سازمان در شوروی بر خلاف اصغر جیلو به جناح چپ سازمان پیوستند. همین جناح چپ سازمان در دوره گورباچف منتقد شوروی، مخالف وحدت با حزب توده ایران بودند، حزب تودهای که در این مقطع زمانی، چهار پنجم اعضای هیئت سیاسی آن دست پرورده سازمانهای اطلاعاتی شوروی بودند. همین اصغر جیلوها بودند که برای خوش آمد هیئت سیاسی حزب توده ایران در مقابل جناح نو اندیش سازمان گلوی خود را پاره میکردند.
۲۰ سال پیش که کتاب «خانهی دائی یوسف» را مینوشتم در همان سطور اول شرح دادم که من نه تنها رهبران سازمان اکثریت بلکه رهبران حزب توده ایران هم قربانی ایدئولوژی اعتقادی خود شدند. خود من هم یکی از آنها بودم. علیرغم تمام رنجهای که بردم و تهمتهای که شنیدم، قصد من کینه جویی نبود. هدف اصلی من در نوشتن کتاب خانهی «دایی یوسف» نقد از سیاستهای گذشته سازمان و نشان دادن سرشت حکومت شوروی و روابط ناسالم با شوروی بود. سعی میکردم تا حد ممکن از کسی اسم نبرم. اما این کار در عمل تا حدی مشکل است بطور مثال اگر شما بخواهید از شاهنامه حرف بزنید نمیتوانید از بازیگران اصلی شاهنامه از جمله رستم و سهراب، رخش و تهمینه، سیاوش و افراسیاب حرف نزنید. من در کتاب «خانه دایی یوسف» اسمی از اصغر جیلو نبرده بودم فقط به حرف اول اسم مستعار ایشان اشاره کرده بودم. اما همین آقای اصغر جیلو در اولین همایش اتحاد جمهوریخواهان در برلین با بی ادبی تمام در حضور آقای جیم مرا «مادر ق..» خطاب کرد. آیا ایشان به راستی باورش شده است که یک شخصیت سیاسی هست؟ چه بگویم!
آقای جیلو شما که یکی از بازیگران اصلی شعبه امنیتی سازمان در شوروی بودید پس از گذشت ۳۰ سال هنوز صاحب آن شهامت و جسارت نشدهاید که برای عبرت از روابط ناسالم آن دوران خود یک صفحه بنویسید. صحبتها و پچ پچهای درون گروهی که درآن حسن خان قربان حسین خان برود و حسین خان هم قربان حسن خان هم برود، به درد کسی نمیخورد. تنها هنر ناقابل شما این است که برای رد گم کنی پست سر آقای فرخ نگهدار پنهان شوید. کسانی مثل شما با تحقیر و غرور تو خالی مینویسند اتابک که چیزی از سازمان نمیدانست. خوب حرف شما درست، اما این از عجایب روزگار است آخر در کجای دنیا آن کسی که چیزی نمیداند به خاطر نوشتن او را لجن مالش میکنند ولی آن کسانی که همه چیز میداند با گذشت این همه سال چیزی ننوشتهاند تبرئه میشوند. آیا این حرفها خنده دار نیست؟ آقای جیلو این حرف، تنها حرف من نیست شما در شوروی یک ارتدوکس تمام عیار و به قول دوستان خودتان در تفکر چنان زمخت و نتراشیده بودید که تحمل شنیدن کوچک ترین انتقادی از شوروی نداشتید. فکر میکنید با این منش و خلق و خو اگر در زمان استالین بودید چه شغلی داشتید؟ حالا هم با گذشت این همه سال در دنیای آشفته خود به روی این و آن شمشیر میکشید و فکر میکنید دنیا را کشف کردید. لطفا این قدر جانماز آب نکشید.
آقای جیلو اگر میخواهید حرف بزنید بهتر است تمامی حرف را بزنید. شما از زنده یاد جواد که یک زندانی اسیر بود، اعاده حیثیت میکنید. اما من از شما میخواهم که شرافتمندانه پاسخ دهید، وقتی بیشتر از چهار هزار نفر زندانی اسیر به شکل ناجوانمردانه و وحشیانه در سال ۶۷ توسط جمهوری اسلامی خلق آویز شدند واکنش شخص شما و رهبری جناح شوروی پرست سازمان در قبال کسانی که در مسکو خواستار تظاهرات و اعتراض بر علیه این کشتار بودند چه بود؟ مگر غیر از این بود همین که مقامات شوروی بنا به مصلحت خود مخالفت خود را با تظاهرات به گوش رهبری سازمان رساندند. شما و امثال شما، آن کسانی را که در تظاهرات مسکو شرکت کرده بودند را شماتت، سرزنش و در کارشان کارشکنی کردید؟ آیا میتوانید بگویید که چرا شما در تظاهرات مسکو شرکت نکردید؟ مگر صدها تن از رفقای من و شما توسط جمهوری اسلامی اعدام نشده بودند. آیا شهامت آن را دارید که بعد از گذشت سالها به عزیزان این رفقا و به مردم ایران و یا حتی برای تسکین وجدان درونی خود حقیقت مسئله را شرح دهید. آخر انصاف هم چیز خوبی است، منی که از نظر شما جاسوس بودم با این که دیگر عضو سازمان نبودم و به عناوین گوناگون تحت فشار کا، گ، ب بودم اخلاق به من حکم میکرد به هر قیمتی شده باید در این تظاهرات شرکت کنم.
آقای جیلو شما در این مصاحبه بطور غیر مستقیم ایرانیان قدیمی زجر دیده در شوروی را به همکاری با جمهوری اسلامی متهم کردید. من شهادت میدهم که ۹۸٪ این ایرانیان قدیمی حتی اسم سازمان فدائیان را نشنیده بودند. کافی است که لحظهای خودتان را جای آنان بگذارید. اغلب آنان ریشه روستایی داشتند درست و یا نادرست به صف فرقه دمکرات آذربایجان پیوسته بودند شوروی را کشور دوست و حامی زحمتکشان جهان میدانستند. پس از مهاجرت به شوروی گرفتار اردوگاههای استالینی میشوند. از ۵۰۰ نفر چهار صد نفرشان در اردوگاهها و زندانها نابود میشوند. گناه آنان فقط حق بازگشت به ایران بود. آنان که زنده میمانند پس از مرگ استالین به قزاقستان تبعید میشوند. پس از انقلاب بهمن یک مرتبه میشنوند که یک جمعیت کمونیست که اسمشان فدائیان خلق است به شوروی آمدند. با وجود این که در دلشان از نظام شوروی متنفر بودند با این همه هر کسی که از ایران به شوروی میآمد به خاطر داشتن عرق ایرانی او را محترم میشمردند. اما به مرور زمان در مییابند که تازه واردها اعتنایی حتی در حد سگ هم به آنها ندارند. آنها را ضد شوروی و بریده به حساب میآورند. آقا غلام یکی از هم شهریهای شما به من میگفت: دو نفر از افراد حزبی شما بدون این که به عروسی دعوت شده باشند سر خود به این عروسی آمده بودند. عروسی در یکی از روستاهای قزاقستان بود. من و دوستانم متوجه شدیم که عروسی برای آن دو جوان بهانه است آنان در حقیقت به قصد جاسوسی به عروسی آمدند. عروسی که تمام شد آنان جایی برای خواب نداشتند گرچه از کار آنان خشمگین بودم اما خود را به نفهمی زدم، آن دو جوان هم باور کردند که من خر هستم اما آخر سر دلم طاقت نیاورد من آن دو جوان را برای خواب به خانه دعوت کردم». با مشخصاتی که آقا غلام به من داد من آن دو جوان را شناختم. پس از گذشت دو سال یکی از آنان صادقانه به من گفت ما با هماهنگی شعبه اطلاعات سازمان و کا، ک، ب برای کسب خبر به این عروسی رفته بودیم. البته کا، گ، ب در آن سالها در رابطه با ایرانیهای قدیمی و اسلام گرایی دغدغههای خود را داشت و همچنان سازمان هم دغدغههای خود را داشت. باری این دو جریان امنیتی به هم دیگر نان قرض میدادند. افزون بر ایرانیهای قدیمی، شعبه امنیت سازمان آن کادرها و اعضای سازمان را که بدون اجازه سازمان به شوروی آمده بودند، را نیز تعقیب میکردند. این رفقا یک دورهی وِیژه امنیتی در مسکو دیده بودند و به خود حق میدادند که با زدن ماسک ماموران کا، گ، ب به تعقیب و جاسوسی از دوستان خود مشغول شوند. آقای جیلو، من نمیدانم شما تا چه حد، در این گونه کارها دست داشتید. اما شما با آن نقش کلیدی که در شعبه امنیت سازمان داشتید، نمیتوانید بگوئید که من از چنین قبیل رفتارهای زشت بی خبر بودم. هنوز هم چهره آقا غلام در مقابل چشمان من است که میگفت: اگر به هنگام عبور از مرز به خاک شوروی از سرنوشت آتی خود خبر داشتم با یک گلوله به زندگی خود پایان میدادم. زندان و اردوگاهها و گرسنگی و شکنجه جسمی و روانی دمار از روزگار ما در آورد. از گرسنگی گوشت سگ مرده نگهبان را خوردیم. دهها تن از دوستانم در مقابل چشمانم جان خود را از دست دادند. تمام گناه من این بود که خواستار بازگشت به ایران بودم همسر و دختر و پسرم در ایران مانده بودند». آقا غلام سواد خواندن و نوشتن نداشت پسرش از او خشمگین بود جواب نامههای پدرش را نمیداد. آخر سر دل پسرش را با نوشتن نامههای متعدد بدست آوردم. سر انجام نامه پسر رسید. میدانی پسر به پدر در اولین نامه چه نوشته بود: پدر من از تو متنفر هستم. میدانی پدر به چه حالی افتاد. نه فکر نمیکنم به نظر میرسد تا به حال هم به عمق فاجعه پی نبردهاید.
نگاه شما در آن زمان به آن ایرانیان نگون بخت خصمانه بود حالا هم پس از گذشت سی سال با همان متر قدیمی خود عالم و آدم را اندازه گیری میکنید. امان از دست آن متری که آقا کریم برای متر کردن بدست گیرد. آقای جیلو این ایرانیان را غیر مستقیم و با ساده کردن مسئله به خبر کشی متهم نکنید. آنان چهل سال در قفس شوروی بودند. از تغییر و تحولات ایران بی خبر بودند. اگر به فرض کسی از این ایرانیان با ماموران جمهوری اسلامی همکاری کرده باشد انگیزه آنان آن نبود که شما میپندارید. اصولا آنها که در سازمان و تشکیلات شما، حزب توده ایران و فرقه دمکرات نبودند که بتوانند خبر مهمی را به گوش ماموران ایرانی برسانند. من نمیگویم میبایست چشمان خود را میبستید. اما درک کردن آنان هم سخت نبود. باز میگویم آنان آن چنان اطلاعاتی نمیتوانستند از سازمان داشته باشند.
البته باید گفت تنها شما نبودید که ایرانیان قدیمی را آدم حساب نمیکردید. نگاه سازمان در مجموع زشت و غیر انسانی بود. اما فرق شما با کسان دیگر در این است که شما هنوز از مرده آنان هم دست نمیکشید.
این را هم بگویم پس از گذشت هشت سال از چاپ کتاب خانهی «دایی یوسف» به ایران رفتم. چون چاپ اول این کتاب در کشور سوئد بود. طبق قانون کپی رایت هر ناشری در ایران میتوانست کتاب «خانه دایی یوسف» را به چاپ برساند. این کتاب به همت مرد فرهیخته علی دهباشی به چاپ رسید. این را هم باید آقای اصغر جیلو درک کند که حق بازگشت شرافتمندانه به ایران، که این حق به ناحق از ایرانیان سلب شده است حق هر شهروند ایرانی و از جمله من میباشد. شما طوری مینویسد که بلی فلانی به ایران رفت و مزد خود را گرفت. من خیلی خوشحال هستم که این ایرانیان زجر دیده به من اعتماد کردند و توانستم روایات آنان را از جهنم استالینی در سه کتاب پر فروش به مردم کشورم ارائه کنم.