منبع: مجله تجارت فردا
تحولات افغانستان چنان بهسرعت پیش میرود که این چشمانداز در برخی محافل مطرح شده که طالبان بهزودی بر این کشور چیره و «امارت اسلامی» خود را بار دیگر تأسیس خواهد کرد. تجربه حکومت طالبان برای افغانستان، منطقه و جهان تجربهای تلخ بود چراکه خروجیِ این حکومت حمله امریکا به افغانستان و بحرانهای اقتصادی و امنیتی و خلأ قدرتی بود که پس از آن پدید آمد. در زیر میخواهم به تحلیل چند مسئله بپردازم تا روشن شود که ریشه بحران در کجاست. آیا میتوان به طالبان اعتماد کرد یا خیر؟ بر همین اساس، گزارش خود را در قالب چند گزاره مطرح کرده و میکوشم به آنها پاسخ دهم.
گزاره یکم
امریکا به بهانه غیرواقعی وارد افغانستان شد و به شکلی غیرمسئولانه هم در حال خروج است. بنابراین، مقصر بحرانِ افغانستان، ایالات متحده است؛ افغانستان و قانون جنگل؛ ریشه های شکل گیری طالبان؛ تاثیرپذیری طالبان از رهبران جهادی به ویژه السوری و ناجی؛ آغاز ارتباط طالبان با القاعده و آغاز حمله امریکا به افغانستان
امریکا قصدی برای ورود به افغانستان نداشت. این تحولات داخلی افغانستان بود که زمینهساز ورود ایالات متحده به افغانستان و به منطقه ما شد. «جمهوری دموکراتیک افغانستان» از سال 1978 و پس از استعفای رئیسجمهور «محمد نجیبالله» وارد دورهای از بی دولتی و بیثباتی شد. در این دوره جنگسالاران و گروههای مختلف اسلامی بر بخشهای مختلف این کشور فلاکتزده حکومت یافتند: از «جمعیت اسلامی افغانستان» به رهبری احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی در منطقه شمال شرق کابل، نیروهای «حزب اسلامی افغانستان» به رهبری گلبدین حکمتیار در مناطق وسیع جنوب کابل، «اتحاد اسلامی برای آزادی افغانستان» رسول سیاف در مناطق افشار قرغه گرفته تا «جنبش ملی اسلامی افغانستان» به رهبری عبدالرشید دوستم در شمال کابل، نیروهای «حزب وحدت اسلامی افغانستان» به رهبری عبدالعلی مزاری و محمدکریم خلیلی در مناطق شمال غرب و غرب کابل. این زد و خوردهای داخلی از سال 1992 تا 1996 (1371 تا 1375) زمینهساز جنگ داخلی خونباری در این کشور شد. برونداد یا خروجی این زد و خوردهای داخلی ظهور گروهی به نام طالبان بود. در ۱۰ اکتبر ۱۹۹۴ و در اوج جنگهای داخلی افغانستان گروهی وارد منطقه «سپین بولدک» ولایت قندهار در جنوب افغانستان شدند و نام خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نهادند. آنها با تبلیغ شعارهای دینی مانند جهاد با کفر (و کافر) و وعده بهشت پیروان زیادی از افغانستان و پاکستان پیدا کردند. طالبان از بدو تأسیس خود همواره سر ستیز با نیروهای خارجی و داخلی داشت. این گروه با ایدئولوژی تمامیتخواهانه چیزی به نام «دولت» یا «جمهوری» را به رسمیت نمیشناخت چراکه اینها سرشتی غربی داشتند. به همین دلیل، حکومت خود را «امارت» و رهبر خود «ملاعمر» را «امیرالمؤمنین» نامیدند. آنها به دنبال بازگشت به اسلام راستینی بودند که خود را نماینده تام و تمام آن میدانستند.
از سال 1978 تا 1994 که طالبان ظهور کرد، افغانستان تسلیمِ قانون جنگل بود. طالبان با پیشرویهای خود چنان وانمود کرد که گویی تنها گروهی است که از توان تشکیل حکومت برخوردار است. در قاموس آنها «دشمن» چه داخلی باشد و چه خارجی، چه در «دارالاسلام» باشد و چه در «دارالکفر» باید از میان میرفت. «دشمن» آن کسی است (خواه دولت باشد، خواه فرد یا گروههای رقیب) که بر آستان طالبان سر تسلیم فرود نیاورد. در زمانهای که هنوز نه القاعدهای شکلگرفته بود و نه داعشی وجود داشت، رهبران طالبان چشم به علمای جهادی و آثار ایشان دوخته بودند. یکی از این علمای جهادی «ابو مصعب السوری» بود که آثار زیادی در زمینه جهاد از خود بر جا گذاشته بود. از جمله آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد:
1- «الثوره الاسلامیه الجهادیه فی سوریا» اشاره کرد که مشتمل بر دو جلد است و در پیشاور منتشر شد: جلد اول کتاب «التجربه و العبره» نام دارد که به تحلیل و بررسی تجربه جهاد در سوریه در برابر حافظ اسد میپردازد و جلد دوم «الفکر و المنهج» است که در آن راهکارها و توصیههای خود را بیان میدارد. احتمال دارد این کتاب در سال 1991 منتشر شده باشد.
2- «ملاحظات حول التجربه الجهادیه فی سوریا». این کتاب هم احتمالاً در سال 1991 در پیشاور منتشر شد.
3- «افغانستان و الطالبان و معرکه الاسلام» که مهمترین اثر اوست و به نظر میرسد گروه طالبان در اقدامات خود به این کتاب نظر داشته است. احتمال دارد این کتاب در سال 1998 منتشر شده باشد. ابو مصعب السوری معتقد است که حکومت طالبان علیرغم کاستیهایش تنها حکومت اسلامی بر روی زمین است و ازاینرو بر مسلمین واجب است بهسوی این سرزمین هجرت کرده با امیرالمؤمنین ملاعمر بیعت کنند و به حمایت از این حکومت بپردازند. این کتاب جزو مواد آموزشی در اردوگاههای طالبان بوده است.
از دیگر آثار جهادی السوری میتوان به این موارد اشاره کرد: «مسئولیه اهل الیمن تجاه مقدسات المسلمین و ثرواتهم» در سال ۱۹۹۹؛ «المسلمون فی وسط آسیا ومعرکه الإسلام» در سال ۱۹۹۹؛ «أهل السنه فی الشام فی مواجهه النصیریه والصلیبیه والیهود» در سال ۲۰۰۰؛ «دعوه المقاومه الإسلامیه العالمیه» در دو جلد و در ۱۶۰۴ صفحه که در سال 2004 به چاپ رسیده است.
ابو مصعب السوری از جهادیونی است که نه تنها بر طالبان تاثیرگذار بود بلکه بعدها آثارش نقش مهمی در پیدایش القاعده و داعش و البته پیشرویهای «دولت خودخوانده اسلامی» ایفا کرد. او در آثارش به تشریح الگوی مبارزه با ارتش امریکا و دیگر ارتشهای کفر پرداخت. استدلال او این بود که جهادیون با تجهیزات و آمادگیهایی که دارند از توان رویارویی با ارتش پیشرفتهای مانند امریکا برخوردار نیستند. او معتقد بود که جهادیون برای اینکه از شناسایی دشمن ایمن باشند باید در اردوگاههای آموزشی سیار حضور داشته باشند و از تجمع در یک مکان بپرهیزند. آثار او الهامبخش طالبان در افغانستان بود[1]. در آن روزگار، طالبان با نیم نگاهی به آثار او دست به پیشروی زده و نگرش خود در برابر غرب را تئوریزه می کردند. بعدها ابوبکر ناجی، نگرش ابو مصعب را کاملتر کرد. اگرچه اثر معروف ناجی در حدود سال 2008 (1387) منتشر شد اما چنین به نظر میرسد که او سالها قبلتر هم مقالاتی در زمینه جنگ و جهاد نوشته بود که موردتوجه جهادیون بود. اگرچه کتاب مهم ناجی با عنوان «إدارة التوحش» به طور رسمی در سال 1387 منتشر شد اما نسخههای ابتدایی این کتاب همراه با مقالات دیگر او سال ها پیش از آن در میان جهادیون دستبهدست میشد. به تدریج با تحول طالبان، نگرش آنها به جهاد هم کامل تر شد. به این ترتیب، در قاموس طالبان نگاه ناجی کارآمدتر و عملیاتی تر می نمود.
«محمد خلیل حسن الحکایمة» معروف به «ابوبکر ناجی» نیز در کتاب «إدارة التوحش أخطر مرحلة ستمر بها الأمة[2]» (مدیریت خشونت: خطرناکترین مرحلهای که ملت از آن عبور خواهد کرد) مبانی تأسیس یک حکومت اسلامی فراگیر به دست جهادیون را اعلام کرده بود. او مدافع «جهاد فردی» بود به این معنا که گروههای کوچکی از جهادیون یا افراد عملیات ایذایی، کوچک و پراکندهای علیه اشغالگران (اعم از خارجی یا دستنشاندگان داخلیشان) انجام دهند. کتاب «اداره التوحش» را «قرآن جهادیون»، «دستورالعملی برای تأسیس خلافت» مینامند. این کتاب «مانیفست» جهادیون در راستای تأسیس خلافت و تسخیر جهان بود. این کتاب چنان خشونت را تئوریزه میکند که گویی هر گروهی در هر میانگین سنی میتواند آن را بخواند و به کارش بندد. بااینحال، نگاه طالبان برخلاف القاعده و داعش، نگاهی محلی و داخلی بود. اگر بن لادن منادی «جهاد علیه غرب» بود و با حمله 11 سپتامبر، لااقل در برههای، تومار جهادیون را پیچید و آنها را زیرزمینی کرد اما ناجی به دنبال «جهاد جهانی» بود که شامل «غرب کافر» و «مسلمانان مرتد» و «دستنشانده غرب» میشد که در نگاه داعش بروز و ظهور جدیدی یافت. طالبان یک وجه اشتراک با القاعده و داعش داشت: اینکه غرب و دستنشاندگانش «کافر» و «مرتد» هستند و مستحق مرگ اما وجه تمایزش با دو گروه دیگر این بود که طالبان نگاهش معطوف به داخل بود. این گروه نه قصد هدف قراردادن غرب را داشت و نه در سودای حکومت جهانی بود اما از برخی عناصر اندیشه ناجی بهره کافی برد.
ناجی معتقد به «تعدد و تکرر حملات» آنهم «به شکل پراکنده و بیشمار» بود. در این راستا، اقداماتی مانند کودک ربایی، آدمربایی، استفاده از کودکان و زنان بهعنوان سپر انسانی، قتلهای آشکار و عمدی، حملات انتحاری، حمله به حوزههای نفتی و فرودگاهها و مراکز توریستی و خلاصه هر جا که امکان جهاد و لطمه زدن وجود داشته باشد برای جهادیون آزاد است. ناجی معتقد بود که گام اول در تأسیس حکومت مطلوب فروپاشی، ویرانی و نابودی نظم و قانون در سرزمینهایی است که نظم، قاعده و قانون مستحکمی ندارند. مصادیق این سرزمینها عبارت بودند از سومالی، لیبی، عراق، سوریه، ترکیه، یمن، پاکستان و افغانستان و سرزمینهای مشابه. او معتقد بود که در گام اول باید هرجومرج و بیقانونی را در این مناطق حاکم کرد. سپس در این موقعیتِ «توحش» یا «رعب آفرینی» است که میتوان بهعنوان نیرویی «ناجی» وارد شد و مردم را به اطاعت درآورد. مؤلف «اداره التوحش» بر این باور بود که جهادیون نباید هیچگونه ضعفی از خود نشان دهند چراکه در غیر این صورت، شکست آنها حتمی است. ناجی معتقد به نهایت خشونت، البته خشونتی عریان با هر وسیله و به هر شکلی، بود بهگونهای که دشمن هر بار که در اندیشه حمله برآمد «هزار بار به فکر فرو رود». به تعبیر امروزه، قدرت بازدارندگی جهادیون همانا در انجام قساوت، خشونت و شدت عمل به وحشتناکترین شکل ممکن بود[3].
چنین به نظر میرسد که طالبان از برخی از این مؤلفهها در اندیشه السوری و ناجی در راستای بهبود عملکرد خود و تشکیل «امارت» اسلامی نهایت بهره را برد. طالبان از سال 1994 تا 1996 در راستای پیشبرد ایدئولوژی خود جنگید و در نهایت موفق شد در سال 1996 «امارت اسلامی افغانستان» را تشکیل دهد. این امارت تا سال 2001 بر بخش اعظم افغانستان (حدود 80 درصد) سیطره یافت و با ترکیب نگاه السوری- ناجی با نگاه خود کوشید آنچه را درست میپندارد در افغانستان پیاده سازد. شد آنچه شد.
ارتباط با القاعده و آغاز حمله امریکا به افغانستان
حمله شوروی به افغانستان نقطه عطفی در تحولات منطقه و شکلگیری نطفه جهاد بود. ورود شوروی به افغانستان در سال 1979 (1358) باعث شد بنیادگرایان سعودی هم وارد معرکه جهاد علیه شوروی شوند. درست در برههای که افغانستان کشوری «بیصاحب» و «بی دولت» شده و گروههای داخلی (چنانکه در بالا اشاره شد) به جان هم افتاده بودند، شوروی نیز فرصت را غنیمت شمرد و به افغانستان حمله کرد. این حمله نقطه عطفی در تحولات مربوط به شکلگیری گروههای جهادی بود. اگرچه شوروی در سال 1989 (1367) از افغانستان خارج شد اما تبعات این حضور همچنان ماندگار است. دولت سعودی در دورانی که جهان به دو قطب تقسیم شده بود در مدار امریکا میچرخیدند. بنابراین، با چراغ سبز امریکا، مقامهای سعودی سیل مبارزان را روانه افغانستان کرده و به حمایت مالی و تسلیحاتی از آنها میپرداختند. ملک سلمانِ فعلی، که در آن زمان فرماندار ریاض بود، مسئول جمعآوری پول بهصورت مخفی از خاندان سلطنت و سایر اعضای ثروتمند سعودی برای مجاهدینی بود که از عربستان عازم افغانستان شده بودند. او میلیونها دلار پول به مجاهدین داد. سپس، وقتی اسامه بن لادن «القاعده» را تأسیس کرد، محمد بن نایف (که در آن زمان وزیر کشور بود و در دوران ملک سلمان ولیعهد اول شد اما سپس به دست محمد بن سلمان بازداشت شد و در حبس خانگی قرار گرفت) به شکل کاملاً آهسته و خزندهای دریافت که القاعده تهدیدی برای این پادشاهی است. بنابراین، تلاش سختی کرد تا با کمک امریکاییها القاعده را از عربستان بیرون کند[4]. تلاش او نتیجه داد. بن لادن به افغانستان رفت و زیر چتر حمایتی طالبان قرار گرفت. در سال 2001 بن لادن با حمله به برجهای دوقلو در امریکا، نقطه عطف دیگری را برای افغانستان رقم زد. طالبان که از سال 1996 تا 2001 در اوج قدرت بود و عملاً زمام حکمرانی در افغانستان را به دست گرفته بود، در سال 2001 با حمله تمامعیار امریکا مواجه شد. در این سال، حکومت طالبان فروپاشید و این گروه تا سال 2021 با الهام از ایدئولوژی ابوبکر ناجی («تعدد و تکرر حملات» آنهم «به شکل پراکنده و بیشمار»؛ استفاده از اقداماتی مانند آدمربایی، استفاده از کودکان و زنان بهعنوان سپر انسانی، قتلهای آشکار و عمدی، حملات انتحاری؛ تأسیس حکومت مطلوب با فروپاشی، ویرانی و نابودی نظم و قانون در سرزمینی که نظم، قاعده و قانون مستحکمی ندارد؛ حاکم کردن هرجومرج و بیقانونی در این مناطق و سپس ورود بهعنوان نیرویی «ناجی» در این موقعیتِ «توحش» یا «رعب آفرینی» و در نهایت به اطاعت درآوردن مردم) به جنگ چریکی با ایالات متحده و متحدان غربی این کشور روی آورد. این مقاله بههیچروی به دنبال تطهیر امریکا نیست اما حقیقت این است که این تحولات داخلی افغانستان و سرریز و صدور بحران به خارج از این کشور بود که موجب حمله امریکا به این کشور در دوران جورج بوش پسر شد.
استراتژی امریکا در دوران بوش و طی حمله به افغانستان «مهار طالبان» بود اما با تداوم چرخه ناامنی و خرج چند تریلیون دلار و تلفات امریکاییها و افغانها و فرسایشی شدن به «مذاکره با طالبان» و «مدیریت» این گروه رسید. بنابراین، خروج امریکا «نا مسئولانه» هم نبود. دولت امریکا طی 20 سال حضور در افغانستان حدود 26/2 تریلیون دلار در این کشور هزینه کرده است. از این میزان 88 میلیارد دلار صرف آموزش، تجهیز و تسلیح ارتش افغانستان شده است. ۳۶ میلیارد دیگر برای پروژههای بازسازی، آموزش و زیرساخت مثل سد و بزرگراه هزینه شده است[5]. بنابراین، میتوان گفت امریکا وظیفه خود را انجام داده است. اگر ارتش افغانستان پس از 20 سال نتوانسته بهجایگاهی شایسته در مدیریت بحران امنیت در داخل برسد، به خود افغانها و بیکفایتی سیاسی - نظامی مقامهای این کشور بازمیگردد. بر اساس نگرش مکتب واقعگرایی «هرگونه کنش دولتها را میتوان تقویتکننده قدرت آنها تعبیر نمود». بر همین اساس، امریکا هم با این کنش خود به دنبال تقویت قدرت خود، کاستن از هزینهها و جلوگیری از فرسایشی شدن بیش از حد جنگ در افغانستان است. بهاینترتیب، مشکل را باید در داخل افغانستان جست نه در ورود یا خروج مسئولانه یا غیرمسئولانه امریکا از این کشور. البته منکر این نیستیم که ورود یک کشور غربی به کشوری مانند افغانستان یا عراق که دارای ماهیت اسلامی هستند میتواند بر دامنه بحران بیفزاید و موجب همبستگی میان گروههای تندرو یا جهادی شود اما ریشه اصلی را باید در داخل این کشورها جست.
گزاره دوم
آیا میتوان با طالبان به مذاکره نشست؛ آیا باید طالبان را مورد شناسایی قرار داد؛ تجربه دیپلماتیک طالبان؛ تلاش طالبان برای کسب شناسایی بین المللی؛ طالبان و پاکستان؛ ایران و طالبان؛ پیشنهاداتی برای تعامل با طالبان
طالبان واقعیت موجود در افغانستان است. این مسئلهای است که بسیاری بر آن تأکید دارند. حال با این «واقعیت موجود» چه باید کرد؟ باید مورد شناساییاش قرار داد؟ باید همچون غول چراغ جادو محصورش کرد؟ باید به آن بیتوجهی یا کمتوجهی کرد؟ باید ارزشی استراتژیک به آن داد؟
الف) تجربه حکمرانی و بدهبستانهای دیپلماتیک: طالبان از جمله گروههای فرو ملی است که برخلاف همقطارانش از هوشمندی و عملگرایی سیاسی برخوردار است. پس از تشکیل «امارت اسلامی افغانستان» از سوی طالبان، آنها مبادرت به برقراری ارتباطات دیپلماتیک با امریکا و سازمان ملل کردند. در سال 1997، چهار ماه پس از تصرف کابل، «ملا وکیل احمد متوکل» که در آن زمان سخنگوی ملاعمر بود و بعدها وزیر خارجه طالبان شد رهبری هیئتی برای دیدار از سازمان ملل را به دست داشت. او و هیئت همراهش در دانشگاه کلمبیا هم سخنرانی کردند. تا قبل از سال 2001، ایالات متحده گروه طالبان را «گروهی حاشیهای» میدانست و وقع چندانی به آنها نمینهاد. پس از اتحاد این گروه با القاعده و وقوع حملات 11 سپتامبر بود که ایالات متحده این گروه را جدی گرفت. از همان سال 1997 تا امروز طالبان همواره با ایالات متحده و کشورهای غربی در تماس دیپلماتیک بوده است. به طور مثال، در سال 1998، طالبان فهرستی از تقاضاهای خود را به زبان انگلیسی تسلیم مذاکرهکنندگان غرب کرد از جمله «مذاکرات صادقانه، حمایت از تلاشهای صلح از سوی سازمان ملل و سازمان همکاری اسلامی و احترام متقابل میان تمام کشورها»، «مبارزه با تولید و مصرف مواد مخدر»، «بازسازی افغانستان»، «احترام به نهادهای مدنی، حقوق زنان و سازمانهای مردمنهاد» و الخ. در اصل، بازگشایی دفتر دوحه بهعنوان دفتر نمایندگی خارجی طالبان برای برقراری ارتباط با غرب و شرق بوده است. مخلص کلام آنکه، طالبان از سال 1997 تا امروز همواره در آشکار و نهان با غرب در ارتباط بوده تا به این وسیله بتواند مورد شناسایی بینالمللی قرار گیرد[6].
ب) مذاکره طالبان در راستای شناسایی بینالمللی خود: طالبان ابزارهای خود را در دو جبهه بهصورت همزمان بکار میگیرد. از یک سو، هیئت دیپلماتیک این گروه مشغول چانهزنی با دولت افغانستان و دولتهای غربی و غیر غربی است. از سوی دیگر، در جبهههای جنگ و در میدان درگیر مبارزهای مسلح برای به کرسی نشاندن قدرت خود است. این گروه کسب پیروزی در میدان جنگ را در زمره اولین اولویتهای خود قرار داده تا بهطرفهای دیگر ثابت کند موجودیت این گروه را نمیتوان نادیده گرفت. در حقیقت، کسب پیروزی در میدان جنگ ابزاری برای پیروزیهای دیپلماتیک است. همانطور که در بالا گفته شد، دولت امریکا تا زمان باراک اوباما سیاست «مهار» طالبان را در پیش گرفته بودند. بهاینترتیب، وقتی طالبان (به طور مثال) در کنفرانس «بن» خواستار حضور و مذاکره با دولت کرزای بود، دونالد رامسفلد (وزیر دفاع فقید امریکا) و دیک چنی (معاون رئیسجمهور امریکا) این درخواست را رد کردند. حتا زمانی که طالبان در سال 2004 هیئتی را برای مذاکره با دولت افغانستان روانه کابل کرد، ایالات متحده از تأمین امنیت اعضای طالبان به ظن ارتباط با القاعده سر باز زدند. در حقیقت، این مسئله در راستای «مهار» طالبان قابل ارزیابی است. اما از دولت اوباما به اینسو، این درک در میان دولت امریکا جا افتاد که طالبان را نمیتوان به طور کامل شکست داد و از صفحه روزگار محو کرد[7]. بنابراین، دولت امریکا سیاست «مدیریت» و «مذاکره» با طالبان را برگزید. از این زمان به بعد، دفتر دوحه بهمثابه «صدای طالبان» و «نمایندگی خارجی» این گروه به طور رسمی مورد شناسایی قرار گرفت و نمایندگان امریکا و اروپا (نروژ، آلمان، بریتانیا و به طور کل، اتحادیه اروپا) و بسیاری از دولتها و سازمانهای بینالمللی از طریق این دفتر با طالبان ارتباط میگرفتند.
طالبان مذاکره را ابزاری در راستای «کسب وجهه» میداند تا این باور را جا اندازد که این گروه اهل گفتوگو و مذاکره است. بهاینترتیب، در گام اول ارتباط با خود را «عادیسازی» کرده و سپس میکوشد تا حمایت و مشروعیت بینالمللی نیز به دست آورد. مذاکرات اخیر در دوحه هم خواستار «دولت اسلامی جدید افغانستانِ پسا صلح[8]» بود[9]. اگر امروز طالبان با قدرت عریان و زور اسلحه بخواهد کابل را تصرف کند، تیشه به ریشه خود زده و بافتههایش رشته خواهد شد. افزون بر این، افغانستان امروز تا حد زیادی متفاوت از دو دهه پیش است. به یُمن اینترنت و حضور نیروهای خارجی آگاهی مردم بالاتر رفته، قوای نظامی آموزشیافتهتر بوده و لااقل دولتی نصفهنیمه در کابل برقرار است که حمایت بینالمللی را با خود دارد. تصرف پایتخت با زور عریان موجب میشود این گروه با برچسب تروریست شناخته شود درحالیکه میکوشد اندک مشروعیت بینالمللی هم برای خود دستوپا کند.
ج) شمشیر داموکلس بر سر پاکستان: این باور که طالبان «حقیقت موجود» در افغانستان است گزاره درستی است. به همین دلیل بود که از دولت اوباما (چنانکه گفته شد) سیاست مذاکره در دستور کار قرار گرفت. شواهد نشان میدهد که همسایگان افغانستان نیز مایل نیستند کابل به دست طالبان بیفتد. دولت امریکا به اشرف غنی برای تعامل با طالبان فشار میآورد. از سوی دیگر، واشنگتن نسبت به پاکستان هم سوءظن دارد و بر این کشور فشار میآورد تا مانع حملات طالبان شود. چنین بود که دولت پاکستان در توییتی اعلام کرد: «افغانستان امروز دیگر کشوری قرن نوزدهمی نیست که تمام ساختارهایش فروپاشیده باشد. پاکستان هم تغییر کرده است. برای طالبان میسر نیست که کابل را تصرف کنند و پاکستان از آنها حمایت کند. این امر هرگز رخ نخواهد داد[10]». این نشان میدهد که پاکستان اگرچه از بیثباتی در افغانستان نفع میبرد و میتواند از طریق طالبان نفوذ خود را در این کشور گسترش دهد اما از سوی دیگر، مهاجرت گسترده افغانها به این کشور (به دلیل حملات طالبان) میتواند فشار اقتصادی مضاعفی بر اقتصاد نحیف و ناتوان این کشور وارد آورد.
نکته دیگر اینکه، به نظر میرسد پاکستان از سه سو زیر فشار باشد: (الف) این کشور با اقتصاد زار و ناتوان خود به کمکهای امریکا وابسته است. این کشور در اصل متحد امریکاست و در مدار این کشور میچرخد. بنابراین، امریکا از توان اعمالنفوذ بر این کشور برخوردار است. از سوی دیگر، روابط پاکستان با متحدان عربش هم به سردی گراییده است چراکه پاکیها در باتلاق بحران اقتصادی غوطهورند و متحدان عرب این کشور تمایل ندارند به کشوری که نفع اقتصادی برایشان ندارد کمک کنند. هرچند ممکن است دولت سعودی به دلیل پیوندهای امنیتی - ایدئولوژیک (نیروهای پاکستانی بخش اعظم گارد پادشاهی عربستان را تشکیل میدهند و به لحاظ ایدئولوژیک نزدیکیهایی میان سعودی - پاکستان وجود دارد) کمکهای خود را بهصورت جستهگریخته ادامه دهد (ب) پاکستان مدتی است به آغوش چین رفته است. اولویت چینیها در تعاملات خارجی «اقتصاد» است. بنابراین، چینیها با نگاهی به منافع اقتصادی خود در افغانستان (سرمایهگذاری در معادن این کشور) و ابتکار «کمربند و جاده» میل ندارند شاهد این باشند که اسلامآباد به دنبال سقوط کابل باشد. بنابراین، چین هم نقشی بازدارنده در برابر میل «احتمالی» اسلامآباد برای سقوط کابل ایفا میکند (ج) هندوستان هم تمایل ندارد کابل به دست طالبان سقوط کند چراکه دسترسی این کشور به آسیای مرکزی از طریق چابهار محدود میشود[11]. بدین ترتیب، پاکستان هم با محدودیتها و محظوریت هایی مواجه است. سقوط کابل تبعات دیگری هم برای اسلامآباد دارد. این اقدام موجب میشود مهاجران افغان وارد پاکستان شده و بر محدودیتهای امنیتی این کشور بیفزایند. افزون بر این، بار اقتصادی مضاعفی بر پاکستان بار میشود که شاید نتواند از پس آن برآید. همچنین، سقوط کابل میتواند «تحریک طالبان» پاکستان را برای درگیرشدن با دولت مستقر در اسلامآباد جسورتر ساخته و اوضاع امنیتی - داخلی پاکستان هم بهسوی بیثباتی برود[12].
«طالبان» - این «واقعیت موجود» - هم البته از محظوریت ها و محدودیتهای خود آگاه است. ضعف مالی، محصور و منزوی شدن از دنیای خارج با وجود ارتباطات دیپلماتیک، عدم کسب مشروعیت و ... همهوهمه باعث میشود طالبان به این حقیقت پی ببرد که بهتر است با کابل وارد مذاکره و تقسیم قدرت شود. برخی ناظران افغانستان بر این باورند که طالبان «معتدلتر» شده است. این دسته از ناظران از جمله «بارنت روبین» (که در این مقاله بارها به او ارجاع داده شده است) بر این باورند که طالبان در سالهای اخیر نهتنها شاهد نوسازی شهرها بوده بلکه خود اعضای این گروه هم به سفرهای بینالمللی بیشماری رفته و با فضای بینالملل آشنایی یافتهاند. همین امر موجب اعتدال در دیدگاههای این گروه شده است. روبین هم معتقد است که امریکا نقش فشار نظامی را دست بالا گرفته و در مقابل، تلاش طالبان برای کسب مشروعیت، دریافت کمکهای بینالمللی و شناسایی بینالمللی را دستکم گرفته است او معتقد است که طالبان میتواند با ابزارهای غیرنظامی مهار شده یا تحت کنترل در آید.
این دیدگاه مخالفانی هم دارد. از آن جمله است ژنرال سه ستاره «اچ. آر. مک مستر» که این دیدگاه که طالبان طی 20 سال اخیر «اصلاح» و «معتدل» شده را «متوهمانه» دانسته و میافزاید که تلاش این گروه برای شناسایی بینالمللی درست نیست. او معتقد است که طالبان «اولین گام خود را برقراری امارت اسلامی در افغانستان دانسته است». به گفته این ژنرال بازنشسته امریکایی که مشاور امنیت ملی در دوره ترامپ بود، اگر چنین امری محقق شود «فاجعهای انسانی در مقیاس وسیع» رخ خواهد داد[13]. بارگاس یوسا هم معتقد است طالبان هنوز به مرحله عقلانیت نرسیده و در حیات قبیله ای می زید و هنوز به مرحله قبیله زدایی نرسیده است. یوسا در مقاله ای با عنوان «اهمیت شناخت پوپر» از سه جهان سخن می گوید. جهان یکم، که در آن زور و خشونت های طبیعی (صاعقه و خشکسالی و غیره) حاکم بود و بشر در آن ناتوان بود. جهان دوم، که رئیس قبیله و مرجع دینی در وجود یک تن تجلی می یابد و اتباع مجبور به دست شستن از ذهنیت های خویش و تبعیت از ذهنیت های حاکم می روند. جهان سوم، حالت رکود و سکون است و جامعه از هر گونه نوآوری می هراسد و آن را نشانه تهاجم نیروهای خارجی می پندارد. به قول مایکل والتر، تروریسم یعنی «اینها را بکش تا آنها را به وحشت بیندازی. با چندقربانی مرده، عده کثیری گروگان زندهی وحشت زده به دست میآید». بیشتر تروریست ها ترور را اولین چاره می دانند و از اول با آن موافقند[14]. به نظر می رسد جهان طالبان ترکیبی است ازجهان اول (زور و خشونت طبیعی یعنی جهان هابزی) و جهان دوم (مرجعیت یک تن یعنی همان رئیس قبیله و مرجع دینی یا «امیرالمومنین» طالبان). در چنین جهانی طبیعی است که رکود و سکون حاکم شود و جامعه از هر گونه نوآوری بگریزد.
گزاره سوم: آیا ایران میتواند با طالبان وارد مذاکره شود؛ موضع ایران در مورد این گروه؛ پیشنهاداتی برای تعامل با طالبان
همانطور که بالاتر گفته شد، بر اساس نگرش مکتب واقعگرایی «هرگونه کنش دولتها را میتوان تقویتکننده قدرت آنها تعبیر نمود». دولت ایران هم بر اساس این نگرش، میتواند همچون کشورهای دیگر و بر اساس نگاه مبتنی بر منافع ملی نه ایدئولوژی با طالبان وارد مذاکره شود. کارگزاران نظام سیاسی بهجای توجه به «کیان شیعیان» افغانستان (که در جای خود مهم است) میتوانند نگاه خود را کلانتر کرده و «کیان افغانستان» را بهعنوان امتداد ایران در نظر بگیرند. در این نگاه که بیتردید شامل شیعیان نیز میشود، به افغانستان بهعنوان یک کل و یک موجودیت سیاسی واحد نگریسته میشود. بااینحال، این موجودیت سیاسی واحد و مستقل را میتوان «امتداد» هویتی و تمدنی ایران و در قالب «ایران فرهنگی بزرگ» (نه ایران جغرافیایی) ارزیابی کرد.
پیشنهاداتی برای تعامل با طالبان
طالبان را نمیتوان انکار کرد. چنانکه گفته شد این گروه با کسب پیروزیهای نظامی میخواهد نشان دهد که نمیتوان از این گروه در آینده افغانستان چشمپوشی کرد. به رسمیت شناختن حضور این گروه در افغانستان شاید بتواند میزانی از دامنه بحرانها بکاهد. بااینحال، در زیر به سه گزینه اشاره میکنم که شاید برای تأمل بد نباشد:
الف) برقراری روابط دیپلماتیک با طالبان: شناسایی بینالمللی این گروه مستلزم همکاری «منطقهای - فرامنطقهای» است. اگر کشورهای جهان بهسوی شناسایی این گروه حرکت کنند، این اقدام به معنای سقوط دولت کابل است و باعث میشود کشمکش «دو دولت در یک اقلیم[15]» تا حدی پایان یابد. در این مدل، طالبان حاکم افغانستان خواهد شد و «ممکن است» نیروهای تکنوکرات افغان به استخدام دولت طالبان در آیند. اگر فرض را بر این بگذاریم که طالبان با استفاده از تجربیات دیپلماتیک خود تلاش خواهد کرد روابطی بهینه با جهان داشته باشد، در این صورت میتوان امیدوار بود این گروه در بعد داخل اجرای «شریعت اسلام» را در پیش گیرد و در راستای دولتسازی حرکت کند. بهاینترتیب، با شکلگیری یک دولت قوی (یا به تعبیر افغانها «همهشمول») میتوان امیدوار بود که دیگر گروههای فرو ملی و گریزازمرکز به اطاعت طالبان در آیند و بخشی از معضلات امنیتی این کشور حل شود. در بعد خارجی هم روابطی مبتنی بر عرف دیپلماتیک - اسلامی با کشورها در پیش گیرد.
ب) وجود دولت در کابل با مشارکت طالبان: در این گزینه اصل بر این است که دولت کابل بر سر جای خود بماند اما نیروهای طالبان در دولت مشارکت داشته باشند. این امر نیازمند تداوم گفتوگوهای داخلی و بینالمللی با طالبان و متقاعد ساختن آنها به مشارکت در دولت است. بهعبارتدیگر، همین روندی که از اواخر دولت ترامپ آغاز شد و تاکنون ادامه دارد، همچنان ادامه داشته باشد تا به نتیجه برسد.
ج) شکلگیری «اقلیم طالبان»: این گزینه مدلهایی مانند «اقلیم کردستان» و موارد مشابه دیگر را در نظر دارد. بر اساس این مدل، مناطق هممرز با پاکستان بهویژه مناطق قبایلی سرحد و وزیرستان میتواند بهمثابه منطقهای محسوب شود که طالبان میتواند در آنجا حکومتی خودمختار به سیاق اقلیم کردستان، کاتالونیا (در اسپانیا)، داغستان و چچن (در روسیه)، وزیرستان و مناطق قبایلی سرحد (در پاکستان) و مناطق خودمختار هند تشکیل دهد. بیتردید طالبان در میان جمعیت افغانستان و پاکستان حامیان و مشتاقانی دارد. وجود «اقلیم خودمختار طالبان» میتواند از بار مشکلات افغانستان تا حدود زیادی بکاهد. ضمن اینکه باعث میشود طالبان تا حد زیادی تحت کنترل دولت مرکزی باشد. در این مدل، احتمال میرود از عملیات ایذایی طالبان (بر اساس نگاه ابوبکر ناجی یعنی حملات پرتکرار و بیشمار) کاسته شده و دولت مرکزی فرصت یابد در راستای تقویت اقتدار خود و نوسازی شهرها با فراغبال بیشتری اقدام کند.
وحید بزرگی در کتاب «نظریه های روابط بین الملل» مثال «عقرب و قورباغه[16]» را ذکر می کند. اگرچه این مثال در مورد بازدارندگی هسته ای و تخریب متقابل هسته ای مطرح شده است اما به سادگی می توان از این مثال برای تشریح رویکرد طالبان هم استفاده کرد. بر این اساس، می توان چنین گفت که عقرب طالبان سوار بر پشت قورباغهی دولت می خواهد به ساحل امن و سعادت برسد اما در میانهی راه قورباغه دولت را می گزد و هر دو غرق می شوند. استراتژی طالبان با توجه به ایدئولوژی و عملکردشان در هفته ها و ماه ها و سال های اخیر «خدعه» است. آنها خواه وارد ساختار بشوند یا نشوند همچنان به «خدعه» و «گزیدن» دولت ادامه می دهند چرا که در کُنهِ ساختار فکری این گروه تشکیل «دولت اسلامی» نهفته است. بنابراین، چه بهتر که آنها حکومتی از آن خود داشته باشند اما در عین حال، همچون اقلیم کردستان زیرنظر دولت عراق و کشورهای همسایه باشند. این امر مانع «گزش» های مکرر «عقرب» طالبان می شود و چه بسا مدیریت این گروه آسان تر شود. به گفته واقعگرایان، تصمیمات معطوف به منافع ملی همیشه باید بر اساس منافع عینی و مشهور ملت (در چارچوب احتیاط) اتخاذ شوند نه بر اساس موازین انتزاعی و تامین اخلاق، قانون و ایدئولوژی[17].
***
این مقاله در شماره 413 هفته نامه تجارت فردا، سال دهم، شنبه 19 تیرماه 1400 در صفحات 18 تا 21 منتشر شد.
t.me/MHBaghi
[1] - در مورد ابومصعب السوری بنگرید به:
«در بارگاه خلافت، زیستنامه جامع داعش و گروههای تکفیری»، جسیکا استرن و جِی. ام. بِرگر، ترجمه: محمدحسین باقی، سال 1395، انتشارات سرایی.
[2] - تاریخ رسمی اعلام پایان کتاب 21 جمادیالثانی 1429 قمری برابر با 5 تیرماه 1387 بود اما برخی روایتها حاکی از این است که این کتاب احتمالاً مدتها قبل در دست گروههای جهادی دستبهدست میشد. او بعدها به استراتژیست و از اعضای اتاق فکر القاعده تبدیل شد و صاحب تألیفاتی در زمینهٔ جهاد است. یکی از آثار او که در اوت 2006 منتشر شد «افسانه وهم» نام داشت که تحلیلی بود از جامعه اطلاعاتی آمریکا. در سپتامبر همان سال، مقاله مختصری هم با عنوان «بهسوی یک استراتژی جدید در مقاومت در برابر اشغالگران» نوشت که در میان جهادیون دستبهدست میشد. در این مقاله بر ضرورت حمایت از عملیات وسیع علیه آمریکاییها در عراق سخن گفته بود.
[3] - مدیریت توحش: واکاوی نظام نظری داعش و سایر گروههای مشابه از نگاه ابوبکر ناجی، ابوبکر ناجی، ترجمه محمدحسین باقی، سال 1397، انتشارات سرایی.
[4] - عزیز امریکاییها، نوشته بروس ریدل، ترجمه محمدحسین باقی، روزنامه دنیای اقتصاد. این مقاله در 9 بخش به ترتیب از 4/3/1395 تا 13/3/1395 بهصورت پاورقی در روزنامه دنیای اقتصاد منتشر شد. اصل مقاله هم ازاینقرار است:
Bruce Riedel, The prince of counterterrorism, brookings.edu , SEPTEMBER 29, 2015, http://www.brookings.edu/research/essays/2015/the-prince-of-counterterrorism.
[5] - در مورد جزئیات تلفات نیروهای امریکایی و افغان (اعم از کشته و مجروح) و هزینههای نظامی امریکا در افغانستان لینک زیر بسیار سودمند است:
http://icasualties.org/App/AfghanFatalities
همچنین در گزارشهای فارسی هم می توان ارجاعاتی یافت:
* هزینه جنگ ۲۰ ساله آمریکا در افغانستان، خبرگزاری ایسنا، یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۳، کد خبر: 1400021208050 خبرنگار: 71402 در این لینک
https://www.isna.ir/news/1400021208050/
* ۲ تریلیون دلار هزینه آمریکا در افغانستان برای هیچ، چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۰:۰۱، کد خبر: 98091914451، خبرنگار : 71402، در این لینک:
https://www.isna.ir/news/98091914451/
همچنین در این لینک هم میتوان جزئیاتی یافت:
در مورد راستی آزمایی هزینه جنگ افغانستان برای آمریکا هم این لینک می تواند سودمند باشد:
https://www.bbc.com/persian/afghanistan-57708295
[6] - Barnett R. Rubin, Leveraging the Taliban's Quest for International Recognition, March 2021, https://www.usip.org/sites/default/files/Afghanistan-Peace-Process_Talibans-Quest-for-International-Recognition.pdf
[7] - ibid, Rubin.
[8] - the new post-settlement Afghan Islamic government
[9] - ibid, Rubin.
[10] - LT GENERAL PRAKASH MENON, India's recognition of Taliban should just be tactical, not let it rule Afghanistan again, 6 April, 2021, https://theprint.in/opinion/indias-recognition-of-taliban-should-just-be-tactical-not-let-it-rule-afghanistan-again/634784/
[11] - ibid, MENON
[12] - سید عبدالله نظامی، تحریک طالبان پاکستان چیست؟، ۱۳ تیر ۱۴۰۰،
https://www.bbc.com/persian/afghanistan-57705756
در مورد تحریک طالبان، در جلد اول کتاب «در بارگاه خلافت» در مواقع متعدد و به اقتضای موضوع توضیحات زیادی ارائه داده ام. بنگرید به: «در بارگاه خلافت، زیستنامه جامع داعش و گروههای تکفیری»، جسیکا استرن و جِی. ام. بِرگر، ترجمه: محمدحسین باقی، سال 1395، انتشارات سرایی.
[13] - Michael Crowley, Biden Officials Place Hope in Taliban's Desire for Legitimacy and Money, April 27, 2021, https://www.nytimes.com/2021/04/23/us/politics/biden-afghanistan-taliban.html
[14] - 1) Michael Walzer, Excusing Terror: The Politics of Ideological Apology, The American Prospecr, vol. 12, no. 18, October 22, 2001.
[15] لویاتان کاغذی در افغانستان، محمد حسین باقی، پنجشنبه 10/4/1400 در این لینک:
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3777616
[16] - نظریه های روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی جلد اول، 1375، انتشارات جهاد دانشگاهی، ص 286
[17] - بزرگی، همان، صفحه 304