Sunday, Nov 14, 2021

صفحه نخست » فلسفه ی گوز، درّان صدرایی

gooz.jpgدرّان صدرایی - ویژه خبرنامه گویا

برای درک بهتر وعميق تر فلسفه ی گوزازاسطوره های ايرانی شروع می کنيم. طبق روايتی که هنوز هم ازقصه های شاهنامه در کوه پايه های ايران وافغانستان وجود دارد، زمانی که کيکاوس برای نبرد با ديو سپيد با مازنداران رفت وبا اين ديو نپرومند روبرو شد، ديو گوزی درداد که براثرآن کيکاوس وهمراهان همه کور شدند و ديو همه را بندی کرد. بعدها رستم ديو سپيد را کشت وجگرش را روی ديدگان کاوس وديگران گذاشت وهمه را بينا کرد.

درزمان کريم خان زند، ماليات سنگينی به يکی از ملاکين آس و پاس و شوخ طبع بستند، او به خدمت کريم رسيد واعلام داشت که اين ماليات اورا از هستی ساقط خواهد کرد. کريم خان از او روی برگرانيد. مالک ورشکسته دربرابر کريم بيش از شصت بار ضرطه درداد (گوزيد). کريم خان از خنده ريسه رفت واو را ازماليات معاف فرمود.

درزمان ناصرالدين شاه يکی از رقاصه های جرمسرای شاهی بنام حاجيه قدمشاه در مجلس بزم شاه قری داد وجلو شاه گوزيد. شاه دستورداد زن بيچاره را به طويله ببرند ونعل کنند. حاجيه طاقت اين شکنجه ی جان فرسا را نياورد ودرراه گوز شربت شهادت نوشيد.

گوزرا چنان قدرتی است که وضو ونماز را بلافاصله وبدون برو وبرگرد باطل می سازد. دراين رابطه شاعری سروده است:

آندم که نمازو روزه ام حاصل شد

گفتم که مراد کلی ام واصل شد

افسوس که آن وضو به گوزی بشکست

وآن روزه به نيم جرعه می باطل شد

شاعر ديگری با مدد جستن از تمثيل گوزيکی از بزرگترين پايه های اصول دين ـ معاد جسمانی ـ را منتفی اعلام کرده است:

مردکی را به دشت گرگ دريد

زو بخوردند کرکس و دالان

آن يکی ريست دربن چاهی

وآن دگر رفت برسر ويران

اين چنين کس به حشر زنده شود؟

تيز برريش آدم نادان

می گويند درروز قيامت اسرافيل با دميدن درصور (شيپور) مردگان را جان دوباره می بخشد. روايت است که عيسی بن مريم با دم خود مرده را زنده می فرمود. واين برهمگان واضح و مبرهن است که اسرافيل موجودی اثيری است که نمی تواند در شيپوری مادی بدمد. پس اسرافيل بادی درمی دهد ويا بادی توليد می کند که براثرآن حتی مرده ای که، براثر ميليون ها سال فشارقبر، استخوان هايش هم خاک شده شق ورق از جايش بلند می شود. بعد ازپل صراط می گذرد، به پای ميزان می رود وبا حضرت داور برسرنيم مثقال اختلاف در ثواب وگناهش چک و چانه می زند. واما از عيسی مسيح بگوييم که پسرخداست و او نمی توانسته برای زنده کردن مردگان درسرنايی دميده باشد. او ازاعماق وجود مبارک دم (باد) درداده و حافظ شيراز را واداشته که دم معشوق را به دم عيسی تشبيه کند:

زدست شاهد نازک عذار عيسی دم

شراب نوش و رها کن حديث عاد وثمود

تقريباً درتمام اديان از گوز سخن رفته است واحکام و اندرزهايی صادر شده است.

از مذاهب به وادی عرفان سری می زنيم. دراينجا نيز گوز حضور مستقيم دارد. درتاريخ شفاهی مردم اين مرز وبوم قصه ای در باره ی بنيان گذار عرفان شرق حسين بن منصور حلاج وجود دارد: حلاج به زبان عربی يعنی پنبه زن. او پنبه زنی بود فقيروبی سواد که درکمال تنگدستی زندگی می کرد. روزی از روزها دختری جوان و دم بخت بقچه ای پنبه برای او آورد ودرحالی که روی دوپا نشسته بود شروع کرد به شرح پيام مادر به استاد حلاج که مثلاً چگونه بايد پنبه را حلاجی کند. ناگهان گوزی از دخترصادر شد. دخترسرخ شد و حتی قصد کرد بخاطراين "کارزشت" خود کشی کند. استاد پنبه زن به فراست دريافت. رو به دخترکرد وباصدای بلند گفت:

ـ پدرجان حرفات رو بلند بزن! من کرم، نمی شنوم....

دخترک نفس راحتی کشيد و به زحمت پيام مادر را به مرد کر که قدرت شنوائی اش را تقريباً ازدست داده بود حالی کرد. اين گوز استاد پنبه زن را به چنان درجه ای ازسيروسلوک رسانيد که شيخ عطار درباره اش گفته: "آن شير بيشه ی تحقيق وشجاع صفدر صديق، آن غرقه ی دريای موّاج حسين بن منصورحلاج."

نگاهی اجمالی به ادبيات فارسی نشان می دهد که ادبای هنرمند پارسی گوی همواره از تمثيل گوز يا باد الهام گرفته اند. رودکی پدرشعرپارسی سروده است:

شاد زی با سياه چشمان شاد

که جهان نيست جز فسانه وباد

زآمده شادمان نبايد بود

وز گذشته نکرد بايد ياد

ملای روم، اين شاعر فيلسوف وفيلسوق شاعر، بی آنکه جا نماز از آب بکشد، به احساسات آزاد خود ميدان داده وهر جا لازم دانسته از پائين تنه مثال بدست داده است:

آن يکی دروقت استنجا بگفت

که مرا بابوی جنّت دار جفت

گفت جانا خوب ورد آورده ای

ليک سوراخ دعا گم کرده ای

او در اثرجاودانه ی خود مثنوی، دررابطه با اهميت گوز با زبان طنزسروده است:

آن يکی نائی خوش نی می زدست

ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را برکون نهاد او که زمن

گرتو بهتر می زنی بستان بزن

سعدی درگلستان دررابطه با زندانی کردن گوزاز دانشمندی سخن می گويد که درمجلسی نشسته و وی را ناگهان بادی در شکم می پيچد. او با سرخوشی باد را ول می کند وخودرا از دل پيچه رها می سازد. سعدی درپايان آن چنين نتيجه گيری می کند:

شکم زندان باد است ای خردمند

ندارد هيچ عاقل باد دربند

چو باد اندر شکم پيچد فرو هل

که باد اندر شکم باری است دردل

zakani_111321.jpgعبيد زاکانی، شاعر وطنز پرداز قرن هشتم هجری، بارها از گوز سخن گفته است:

"خواجگان و بزرگان بی مروت را به ريش تيزيد." (رساله ی صد پند، پند شمازه 16)

"برپای منبر واعظان بی وضو تيز مدهيد که علمای سلف جايز ندانسته اند." (همانجا پند 78)

"قزوينی نان می خورد وگوز می داد. گفتند چه می کنی؟ گفت نان و گوز می خورم." (رساله ی دلگشا)

دردوران ما ايرج پزشکزاد، در کتاب ارزشمند خود دائی جان ناپلئون با بکارگرفتن گوز قمرخانم ارکان يک خانواده ی نجيب اشرافی را به لرزه در می آورد.

از تمثيل گوز بيش از هرجا درفرهنگ عامه يا فولکلوراستفاده شده است. دراينجا نمونه هايی چند آورده می شود:

ـ دربين مردم سواحل وبنادر خليج فارس معروف است که انگليسی ها با گوز رابطه ی حسنه دارند. اگر کسی در مجلسی بگوزد، همه برای او دست می زنند ومی گويند: "راحت!"

ـ کودکی با همسالان خود درکنار گودالی به بازی مشغول بود. ناگهان بی اختيار بادی ازاو رها شد. سراپای وجود کودک رااز اين "بی آبرويی" چنان شرمی فرا گرفت که به خانه نرفت وخودرا آواره ی وطن ساخت. پس از سی سال او راهی زادگاه شد وچون به گودال کذا رسيد شنيد که همگان به آن می گويند "گود گوزی". بيچاره کودک ديروزو مرد ميانسال امروزازهمان جا دوباره راه غربت را درپيش گرفت و هرگز به وطن باز نگشت.

ـ زنی درجمعی گوزی از دستش دررفت. محکم به سر بچه اش کوفت که چرا بی آبرويی به بار می آوری؟ کودک از اثر ضربه ی وارده جان را به جان آفرين تسليم داشت.

ـ آيت الله نجفی، صاحب کتاب مستطاب گلزار نجفی، دراصفهان با تاروپود خرافات برای مردم شب کلاه نادانی می بافت. تنها کسی که درلباس طنزجلو "آقا" می ايستاد يک آدم يک لا قبا بود بنام حسين دودی. يک روز آقا نجفی بالای منبر بود. ِيکی از اشراف که وسط روضه خوابش برده بود، درعالم خواب گوز محکمی در داد. آقا نجفی برای آنکه موضوع را ماست مالی کند گفت روايت است که اگراز کسی درخانه ی خدا حــَدَثی صادر شود فرشته و ملائکه آنرا درشيشه می کنند وبه خارج از مسجد می برند. حسين دودی در مجلس بود. گفت آقا اين گوزآنقدر پرزور بود که شيشه را هم از هم ترکاند وفرشته وملائله را غافلگيرکرد.

ـ آورده اند که بزرگی درمحفلی، آگاه يا نا آگاه، گوزيد. همگان گوزرا به گردن يک آدم بی نوای آسمان جل انداختند وازهرطرف اورا به باد ملامت گرفتند. مرد بی گناه رو به جمع کرد وگفت: "همه تون منو مقصر می دونين. تنها پيش يه نفر روی من سفيده واون صاحب اصلی گوزه."

اين بود شمه ای از گوز وفلسفه ی گوز. پس ای صاحبان خرد وبصيرت بياييد به گوز ايمان بياوريم که جزو جدايی ناپذير تاريخ ماست. ازچنان قدرتی برخورداراست که گاهی شاهی را کور می کند، زمانی به دست شاهی مفلسی را ازخانه خرابی می رهاند و ديگرگاه رقاصه ای پا به سن را به ديار نيستی می فرستد. گوز را دست کم نگيريد که ستون دين را ويران می سازد، مرده را جان دوباره می بخشد ومعاد را انکار. همه ی ما، چه قبول کنيم وچه نکنيم، والاترين حماسه ی عرفانی خودرا مديون گوزيم. گوز قادراست انسانی را برای هميشه از وطن براند وکودکی را به دست مادرش به ديار نيستی بفرستد وادبيات با گوز آشنای فارسی را در آينده بيش ار پيش پربارسازد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy