تز دینخویی مبتنی بر "تفکر در باره تفکر" و هوشمندیِ اسلامیِ شیخ حسن یوسفی اشکوری:
بینش دینی ذات فرهنگ ماست. تا بوده چنین بوده. این را میتوان از رویدادهایش فهمید. رویدادهایی که به حوزه و نظامهای سیاسی در اعصار شکل بخشیدند. این نظامها نمیتوانستند جدا از ذات فرهنگ ما بوده باشند و اگر در دورهای همچون دوره پهلویها سمت گیری سکولار پیدا کرده در تناقض با چنین ذاتی بوده و سرنگون شد. بینش دینی در ضدیت با فرد آزاد و پرسشگر است. آدمی در بینش دینی به میزانی در ساماندهی زیست اجتماعی فرهنگی خویش نقش قائل است که خارج از محدوده دینش نباشد. بعبارت دیگر معیارهای عقلاش نسبت به امور، مطابق با همین بینش باشد و فراتر از این نرود. دو خصلت مهم روشنفکری بمفهوم اخص کلمه، یکی حس آزاد بودن بدون بستگی به جایگاه قدسی و دیگری پرسشگری است. اما هستیِ وجودیِ "روشنفکری" ایران را بینش دینی در قالبهای گوناگون اعتقادی، میسازد. فرد در این سطح از روشنفکری، نه فرد آزاد است و نه پرسشگر. بی دلیل نیست روشنفکران ایرانی صرفاً مفسران رویدادهای فرهنگ ما هستند و نه منتقد آن. و مادام که چنین باشد نمیتوان زمین بایر و دست نخورده تاریخ و فرهنگ را شخم زد تا بذر فکر در آن کاشته، بارور شود و بپرورد. با این اوصاف، هر تلاش فکری هم صورت گیرد در بی تاریخی و نازایی این فرهنگ و بینش دینی مدفون خواهد شد.
بی تردید ناتوانی در ساختن پادزهر برای فرو کردن در حلقوم بینش دینی دور تسلسل باطل ادامه داشته و هر آنچه از فرهنگ ما سر برآورد و برجسته شود، جدا از سطح ارزشهای پیشین نبوده و در واقع آنها بازتولید خواهند شد. و بدینسان این "بینش" به زاد و ولد معنوی و سیاسی خود در بستر زمان، دیرینگی میبخشد. "روشنفکری" دینی یا "نواندیشی دینی" در زمان حاضر، نمونهای از این زاد و ولداند. در تداوم بینش دینی بود که رازی را یوسفی اشکوریهای زمان (ابوریحان بیرونی و ناصرخسرو) «ملحد» نامیدند تا مبادا فکربکر جان بگیرد و پرسایی واقعی جا بیافتد و در مقابل بینش دینی که کانون اصلی فرهنگ ماست ایستادگی کند. درست بمانند یوسفی اشکوری زمان حاضر که آرامش دوستدار را «دین ستیز» القاء میکند تا "اسلام رحمانی" را در تقویت و بازسازی بینش دینی، جا اندازد. روش و معیارهای عقل به امور و کل هستی و بینش دینی، هر دو نمیتوانند همزمان کانون اصلی یک فرهنگ باشند. اگر بینش دینی در یک فرهنگ مسلط و همه ابعاد جامعه را در کنترل خود گیرد در اینصورت موضوعات انسان معطوف به معیارهای عقل و بتبع پرسشگری، بی مورد خواهد بود. و اگر عکس آن صادق باشد، حضور دین و بینش دینی در حاشیه خواهند بود.
اگر محمد غزالی در "تهافت الفلاسفه" بر علیه "کافر" پرونده سازی میکند بیرونی و ناصرخسرو با "ملحد" خواندن رازی، نیز چنین میکنند. در هر دو صورت تیغ بینشِ دینیِ نیاکانی همچنان تا امروز بر شاهرگ فکر "کفرآمیز" -بخوان فکر آزاد فرد- مینشیند. از این جهت فرق نمیکند میخواهد تیغ بینش دینی مصباح یزدی برای زدن شاهرگ تفکر آرامش دوستدار تیز گردد یا تیغ بینش دینیِ یوسفی اشکوری، هر دو شاهرگ فکر آزاد را نشانه گرفتهاند. بی سبب نیست گفتهاند مؤمنان همواره فیلسوفان را از دم تیغ گذراندند اما فیلسوفان مؤمنان را، نه. ظاهراً و باطناً، روش تفکر در باره تفکر آرامش دوستدار منعکس در پنج کتاب وی چرت "روشنفکران"دینی را از بابت به خطر افتادن بینش دینیشان پاره کرده است. به همین جهت برای حراست از چنین بینش تاریکخانهای که مبادا روشناییِ "فکر در باره فکر" در آن پرتو افکند، به دست و پا افتاده ادعا کنند که پرسش در بینش دینی بی آنکه آن را نقض کند وجود دارد. و با این دعوی بی پایه، دوستدار را تحت عنوان "دین ستیز"، "دشنامگو"، "جزمی" و "تندخو" مغضوب خود میکنند. درست همان کاری را که بیرونی و ناصرخسرو با رازی کردند.
یوسفی اشکوری از نام آرامش دوستدار و تز دینخویی وی مثل «جن از بسم الله» میترسد. از مدتها پیش شمشیر زهر آگیناش را علیه «دین ستیز» آرامش دوستدار از رو بسته بود. یکبار در یک مناظره با ماشاالله آجودونی که نام دوستدار به میان آمده بود در جلد «قاضی بلخ» ظاهر شد و ارتکاب مجرمانه «دین ستیزی» را به وی بست و تلاش کرد در جا محکومش کند که با پاسخ متین اما قاطع آجودانی بر سر جایش نشست. با این پیشینه بود که در سایت «زیتون» مطلب «انتقادی» که به همه چیز شبیه بود جز نقد خردمندانه نسبت به تز و شخصیت آرامش دوستدار، منتشر میکند و «حرفهای صد من یک غاز» برادران خویش در "روشنفکری" دینی را نسبت به وی، تکرار میکند. و اسمش را میگذارد نقد! شیخ را با بینش دینیاش کجا توانِ نقد باشد. نقد علمی منوط است به فلسفه تفکر در باره تفکر. یعنی زمانی که انسان بدون قید و بند دینی یا قدسی به امور فکر کند و آنها را سنجه کرده معایبشان را بنمایاند. تفسیر یا «تأویل» قرآن و بطورکلی اسلام به "اسلام رحمانی"را نقد نمیگویند بلکه آنچیزی گویند که فرد بدلخواه و بدون تناسب با اصل موضوع، آن را بخواهد. یعنی دست بُردن به متن اصلی یا ضرور ندانستن برخی اصول و احکام در شرایط زمانی. بدون وارد کردن کمترین نقد بدانها. مهمترین اختلاف میان فلسفه فکری و بینش دینی همینجاست. اولی فکر را میدان میدهد تا هر جا خواست برود و دومی فکر را در بینش دینی محدود میکند. بعبارت دیگر تأویل کردن نقد نیست و اسلام هم بنا به قواعد درونش اسلام است، رحمانی و غیر رحمانی ندارد. اگر کسی برای دل خویش طلب "اسلام رحمانی" کند مشکل نیست طلب کند اما اگر بخواهد از اسلام آیین تازه همچون اسلام رحمانی در انظار مطرح کند و تلاش کند تا آن را در اذهان بکارد، در اینصورت باید نقب و نقد بدان را انتظار داشته باشد و نازک دل نباشد که بگوید با "اسلام رحمانی" ما چکار دارید با اسلام همانها کار داشته باشید.
نوشته سرهم بندی شدهٔ اشکوری (منتشر در سایت زیتون به تاریخ بیست سوم آبان ۱۴۰۰ برابر با سیزده نوامبر ۲۰۲۱) در ارتباط با تز دینخویی و تفکر آرامش دوستدار نوشتهای توامان بغض و غضب آلود است. از لابلای این نوشته میتوان فهمید که وی در واقع پیش از اینکه مخالف تز دینخویی باشد مخالف نحوه تفکر آرامش دوستدار نسبت به فرهنگ ایران و رویدادهایش است. یک تز، حکم و دستورالعمل برآمده از ساحت روحانی یا قدسی یا همچون ساحت «روشنفکری» دینی نیست که از نقد منصفانه واکسینه شده باشد. هر تز (یا تئوری یا نظریه) همچون دینخویی قابل نقد است اما نقاد باید روش نقد را بلد باشد تا بتواند آن تز را درست بسنجد و معایباش را مستدل کند. اعلام ارتکاب مجرمانه «دین ستیزی» برای متفکر، نقد نیست کینه توزی ست از ترس نقد خلاقانه متفکر ما به فرهنگ دینی و اسلامی. اشکوری که در میدان "روشنفکری" دینی یکه تازی میکند فراتر از «فلسفه» اسلامی نمیاندیشد. و «فلسفه» اسلامی با هیچ نوع نقدی حتا به شکل صوری آن هم، مأنوس نیست. این «فلسفه» با تقلیب فلسفه ارسطویی برای نیرومند کردن اسلام در مقابل رقبا پا به عرصه گذاشت و نمیتواند با روش نقد ناظر بر فلسفه تفکر در باره تفکر، سازگار باشد.
غیظ و غضب اشکوری نسبت به دوستدار به میزانی است که هر طور شده میخواهد وی را دشنامگو القاء کند تا بدین صورت دشواری بررسی تفکرش را ماسمالی کرده و در سایه قرار دهد. اشکوری مینویسد: این عنوان (دینخویی) از سوی دوستدار و پیروان فکری سیاسیاش، بیشتر به عنوان یک دشنام و تحقیر مخالفان و منتقدانش» و به طور خاص مسلمانان تمرکز روی نواندیشان اصلاحطلبِ دینمدار کاربرد پیدا کرده است». اشکوری چه رنجی میکشد از دست دوستدار و "پیروان فکری سیاسی اش" که گویا آنها صرفاً "روی نواندیشان اصلاح طلب دین مدار تمرکز" کردهاند! انگار "نواندیشان" نوخواه اسلامی، مبلغ "اسلام رحمانی" آنهم در بُعد سیاسی مسئله، نیستند و نباید به ایشان "نازکتر از گُل" گفت! "اسلام رحمانی" و "نواندیشان دین مدار" پدیده جدید نیستند. سر نخ همهشان به "فلسفه" اسلامی ما وصل است. همان فلسفهای که، فلسفه ارسطویی را برای پروار کردن اسلام، در اسلام بی مایه میکند و مسخ شده آن را در اذهان ایرانیِ تازه مسلمان و جعل ماهیت شده میکارد. اشکوری محزون از تز دینخویی در حقیقت بغض ترکانده و چارهای دیگر نیافته جز اینکه برای دلداری به خود و دلدادگیِ بی کم و کاست به همقطاران خود، تز دینخویی را همان «دشنام و تحقیر» القاء کند. و هم اینکه با خیال آسوده خویشتنش را در روبرو شدن با تز مذکور که گریبان وی و همقطارانشان را در "روشنفکری" دینی یا "نواندیشان اصلاح طلب" گرفته، یک بار برای همیشه از سر خود وا کند. پریشان روحیِ یوسفی اشکوری از تز دینخویی آرامش دوستدار را میتوان از همان انتخاب سر تیتر مقالهاش فهمید. "دینخویی؛ مفهومی مبهم و تهی". از این حالت روحی پیشآمده برای یوسفی اشکوری که الزاماً بایست از "روشنفکری" دینی در مقابل تز دینخویی پاسداری کند چنین تپق هایی دور از انتظار نیست که دینخویی را "مبهم" و همزمان "تهی" نداند. "مبهم" یعنی نامشخص و "تهی" یعنی خالی. اما چیزی که برای اشکوری نامشخص است همزمان آن چیز، درونش خالی هم هست. به این میگن با یک تیر، خود را دو نشان گرفتن. "مبهم" یعنی اینکه محتوا یا موضوع در درون چیزی وجود دارد اما برای مخاطب نامشخص است و نمیتواند آن را بشناسد و "خالی"، یعنی درون چیزی محتوا و موضوعی وجود ندارد. تز "دینخویی" برای اشکوری مبهم است یعنی برایش نامشخص است و چون نمیتواند آن را بشناسد یا بفهمد نتیجتاً برای بیرون کشیدن گریبان خویش از آن، آن را "دشنامگویی» یا "تحقیر دیگران"، القاء میکند!
وی در ادامه «نقد"دینخویی در نوشتهاش، کلافه میشود و به همین خاطر جهت بالا نگه داشتن روحیه و اعتماد بنفس خود تلاش میکند که بگوید اگر تز دینخویی طالب پیدا کرده «به دلیل وضعیت خاصی است که در ایران و در جهان اسلام وجود دارد و در واقع این تحولات منفی و خشونت زا زیر پوشش دین و مذهب دستاویزی است برای گروهی ناراضی از وضع موجود و معترض به ویژه دورشده از دین و مسلمانی. به همین دلیل است که غالب کسانی که از عنوان دینخویی استفاده میکنند، از آن اصطلاح به عنوان یک دشنام سیاسی علیه دینداران و علیه وضعیت موجود استفاده کرده و میکنند و نه صرفا یک اصطلاح نظری و فلسفی؟» اما اشکوری به روی مبارکش نمیآورد که کتاب «ملاحظات فلسفی در دین و علم» بعنوان موضوع "نظری و فلسفی" هنگامی در ایران منتشر شده که دوستدار سمت استادی فلسفه را در دانشگاه تهران بر عهده داشته. و در آن تاریخ (انتشار کتاب "ملاحظات ......) هنوز انقلاب اسلامی و تجربه شکست حکومت اسلامی رخ نداده بود و تز "دینخویی" هم ساخته نشده بود تا "گروهی ناراضی و معترض از وضع موجود" بخواهند با توسل به آن، "دشنام سیاسی علیه دینداران" رواج دهند. اما ردپای آن به وضوح در کتاب "ملاحظات..... " مشهود است آنگاه که بطور مفصل از ناپرسایی بینش دینی میگوید. بنابراین چنین ردپایی از "دینخویی" در کتاب "ملاحظات......" مربوط است به پیش از تجربه شکست حکومت اسلامی و شکست پس از آن. و این مؤید آن بینش اسلامی بود که نظام سیاسی ایران را به تباهی بُرد و وجهی از اختاپوس اسلامی را نمایان ساخت. حالا اگر افرادی از طریق تجربه شکست خورده اسلام در نظام سیاسی ایران به چنین تزی اعتبار میبخشند، چرا یوسفی اشکوری از این مسئله مشکل دارند؟ "دینخویی بعنوان اصطلاح نظری و فلسفی" حتماً میتواند در حوزه نظریه سیاسی و در میان نظریه پردازان سیاسی راه پیدا کند. فقط یوسفی اشکوری و دوستانش در "روشنفکری"دینی از جمله عبدالکریم سروش، تأثیرپذیری «نظری و فلسفی» را در حوزه نظریه پردازی سیاسی "دشنام سیاسی" میپندارند تا با دعوی انحصاری سکولاریسم سیاسی، آن را با "اسلام رحمانی" مطابقت و سازگار نشان دهند. باری، "انقلاب اسلامی" و تأسیس "جمهوری اسلامی" همان "وضعیت خاصی"اند که سرشان به اختاپوس فرهنگ اسلامی شده ما وصلاند. هر دو رویداد و پدیده اسلامی برخاسته از ارزشیهای اسلامی فرهنگ ما بودهاند که توضیح آنها را میتوان از طریق تز دینخویی آرامش دوستدار بدست آورد.
اشکوری این جمله را از آرامش دوستدار نقل قول کرده و در پاسخ بدان، دچار بیهوده گویی میشود: ".... بینش دینی به مرگ قطعی خواهد مرد به محض این که نیروی پرسش واقعی در درون آن آزاد گردد". چرا؟! این دعوی قاطع و جزمی از کجا برآمده است؟ معنای محصل و منطقی چنین استنتاجی، آن است که میتوان از خدا و امر قدسی پرسید ولی به محض این که پرسش واقعی در درون آزاد گردد، دیگر ناگزیر ایمان و دین و بینش دینی وجود نخواهد داشت.». همینطور است. برای اینکه «بینش دینی» به این دلیل دینی است که تابع اصول و مسلمات دین باشد وگرنه در بی حضوری ارزشهای دینی و اصول و مسلمات دین، بینش دینی موضوعیت پیدا نمیکند. بینش دینی زمانی هست که زمینههای آن هست و در مناسبات آدمیان نقش ایفاء میکند. در یونان کهن بینش دینی وجود نداشته. چونکه در آنجا زمینهای برای حضور دین وجود نداشته. علتش هم این بوده که در فرهنگ یونان کهن پرسشگری راه داشت و اگر سقراط، افلاتون و دیگران خدا باور بودند، این خداباوری مانع تفکر ناوابسته به قدسیشان در قبال هستی و موضوعات انسان، نبوده است. از اینرو در غیاب دین و بینش دینی بوده که یونانیان کهن به همه چیز و از همه چیز میپرسیدند. بنابراین جایی که پرسش از و در همه ابعاد زندگی در جریان باشد، که این امر فقط در فرهنگ عقلگرایی میسر میشود، جای بینش دینی نیست. ایمان به چیزی ناپرسیدنی کردن آن چیز است. نمیشود به رابطه "رب - عبد" ایمان داشت اما همزمان "عبد" بتواند به وجود "رب" شک کند. و اگر این کار را بکند وی دیگر "عبد" نیست. بطورکلی زبان دین، زبان تکلیف محور است و مؤمن مکلف است تا اصول دین را به اجرا گذارد نه اینکه در آن شک و شبهه ایجاد کند. اشکوری به سبب سردرگمی و کلافگی از سرِ ناتوانی در بررسیدن تز دینخویی، محبور است با استعاره از تز ساخته شده دوستدار ("خود او نمونهای روشن و قاطع همان دینخویی است") آن را بر علیه خودش بکار برد. به این میگن هوشمندی و پاتک زدن اسلامی که از خود هیچ فرم و خلاقیت نوشتاری ندارد جز سرقت کردن فرم و خلاقیت دیگری، خواه در هماهنگی با آنها باشد و خواه معارض با آنها.
اشکوری مینویسد: «دوستدار در کتاب ملاحظات فلسفی خود مدعی است پرسش در بینش دینی هرگز پرسش نبوده و نخواهد بود». اگر چنین است شخص دوستدار، که در فرهنگ دینی زیسته و وفق دعوی خود باید دین خو شده باشد، چگونه و از چه طریقی پرسا و متفکر شده و به چنین خودآگاهی درخشانی رسیده است؟ مگر قاعده نیست که حتی یک مورد نقض، تمامی مدعای امتناع را ویران کند؟ حداقل مورد دوستدار، ناقض تئوری بدیع خود اوست». این میزان استعداد، نبوغ و هوشمندی یوسفی اشکوری، تعجب ندارد. "فرهنگ دینی" همان "بینش دینی" نیست. بینش دینی در فرهنگ دینی پرورده میشود و کسی که فرهنگ و بینش دینی را از مجرای "تفکر در باره تفکر" به پرسش و نقد گیرد، در حقیقت بطلان (نقض) آنها را اعلام کرده و خود در تعارض با آنهاست و خدشهای هم بر "امتناع"اش وارد نمیگردد. بینش دینی در کانون فرهنگ دینی قاعده است و معارض چنین بینشی استثناء. اشکوری نخواسته و نمیخواهد متوجه شود که آرامش دوستدار برای فرهنگ ما حکم صادر نکرده بلکه از کلیت ارزشی آن تز مفهومی ارائه کرده؛ "حکم" و "تز" دو موضوع مجزا از همند. حکم دستورالعمل است و تز امری است در سنجش یک موضوع خاص و قابل بررسی. "تئوری بدیع" و استثناء دوستدار را میتوان از طریق نقد روشمند مبتنی بر روش تفکر در باره تفکر نقض کرد اما خودِ روش تفکر در باره تفکر که آرامش دوستدار بدین منوال پیِ تز خود را ریخته، نقدناپذیر است.
نیکروز اعظمی
بیداد قلم، ی. صفایی