نیکروز اعظمی
روند دگرگونی های اجتماعی در دهه چهل:
با الغای سیستم ارباب-رعیتی در روستاهای ایران در دهه چهل و تبدیل رعیت به کشاورز، بر ساختار روستایی ایران تکانه و تحول ایجاد کرد. در دههٔ ۴۰ شاهد رشد و تحول در آگاهی اجتماعی، تحرک طبقاتی، شهرنشینی، آموزش، و گفتمانهای نو بودیم. اینها در کنار هم جامعهای جدید پدید آوردند که دیگر با ساختار سیاسی بسته و سنتهای قدیم سازگار نبود؛ به همین دلیل بذر انقلاب اجتماعی در این دوره کاشته شد.
از سوی دیگر، گسترش آموزش عمومی و تأسیس دانشگاهها، طبقهای جدید از جوانان تحصیلکرده را پدید آورد. این نسل تازه با دسترسی به رسانههای نو (رادیو، تلویزیون، مطبوعات) و ارتباط با جهان، با ایدههای متنوع عدالتخواهی، استقلالطلبی و مدرنیزاسیون آشنا شد. به موازات آن، توسعه اقتصادی مبتنی بر نفت و گسترش صنایع، طبقهٔ متوسط شهری را فربه کرد؛ طبقهای که هم حامل سبک زندگی مدرن بود و هم جویای مشارکت اجتماعی و سیاسی. در نتیجه، جامعهٔ ایران در دههٔ ۴۰ در مسیری قرار گرفت که خودبهخود حامل ظرفیتهای یک انقلاب اجتماعی بود: رشد آگاهی، جابهجایی طبقاتی، تقویت ارتباطات و پیدایش گفتمانهای نو.
البته همین روندهای رشد پیامدهای منفی هم داشت: مهاجرت بیبرنامه موجب حاشیهنشینی شد، نابرابریها پررنگتر گشت، و شکافهای تازهای میان سنت و مدرنیته پدید آمد. اما این پیامدهای منفی دستمایهٔ برخی جریانهای سیاسی و روشنفکری برای مخالفت با این تحول تاریخی شد. مهمترین این جریانها، اسلامگرایان طرفدار مشروعه بودند که از فضای بازتر اجتماعی و فرهنگی به شدت ناخشنود بودند و آن را تهدیدی برای نظم سنتی میدیدند؛ آنان در واقع نخستین طبلهای ضدانقلاب اجتماعی را به صدا درآوردند. در سوی دیگر، چپهای رنگارنگ و بخشی از روشنفکران و ادیبان نیز در همین دام افتادند و ناتوان از درک "بقایای ارزشی مشروعه" که میتوانست در مقابل روند نو سربرآورد، عملاً در برابر انقلاب اجتماعیِ رو به تکوین ایستادند.
در این مقاله، هدف آن است که با تکیه بر این بستر تاریخی، بیمقداری چهار تن از این "روشنفکران" و "ادیبان" نشان داده شود؛ کسانی که به جای پشتیبانی از تحول اجتماعی در دهه چهل، با ایستادن در کنار جریانضد انقلابی مشروعه، از قافلهٔ تاریخ عقب ماندند.
باقر مؤمنی:
روزنامه آیندگان در تاریخ بیستم اردیبهشت ۱۳۵۸ از قول باقر مؤمنی، نویسنده و سخنران اصلی در "ده شب شعر گوته"، چنین نوشت: "تنها کار انقلابی که الان در مملکت صورت میگیرد، اعدامهاست." این تعبیر تکاندهنده که "اعدامها کار انقلابی" است، از زبان یک نویسنده و روشنفکر برآمده بود؛ و همین خود گویای وضعیت روشنفکری ما بوده است. مقصود در اینجا صرفاً نشانهرفتن باقر مؤمنی بهتنهایی نیست؛ بلکه تأکید بر آن است که روشنفکری ما در کل، در چنین سطحی از اندیشه و مسئولیتپذیری قرار داشت. نویسنده و روشنفکری که باید تولیدکنندهٔ مفاهیم و ارزشهای انسانی باشد، اگر حقیقتاً در جایگاه خود میبود، نه تنها حکم به کشتار انسانها را نمیپذیرفت، بلکه آن را با تمام قوا تقبیح میکرد. آنچه باقر مؤمنی گفت، در واقع نماد و نمونهٔ آشکار بازتاب فضای غالب روشنفکری ما بود؛ فضایی که جز در معدود استثناها، از رسالت خود فاصله گرفت و در بزنگاه تاریخی، به جای دفاع از ارزشهای انسانی، به توجیه خشونت و مرگ روی آورد.
سخن اصلی نویسنده ما در "ده شب شعر گوته" در تهران، درباره سانسور پیش از وقوع شورش شیعی و تثبیت نظام اسلامی بود. اما صداقت این اعتراض در پس نیات شوم "انقلابی" روشنفکر پنهان مانده بود؛ همان نیاتی که بعدها در ستایش "اعدام انقلابی" آشکار شد. اینجا دیگر سخن از سانسور کتاب و مقاله نیست، بلکه سخن از سانسور خودِ انسان است. روشنفکر ما، همان کسی که به ظاهر قفل کتاب را میشکند و از سانسور مینالد، در عمل قفل بر حنجره انسان میزند، مرگ را به نام انقلاب مقبولیت میبخشد و حذف انسان را جشن میگیرد.
نویسندگان و شاعران حلقۀ "ده شب شعر گوته" بخشی از نیروی "انقلابی" بودند که فضای آن روزگار را مسموم کرده و زمینه را برای اسلامگرایان به رهبری خمینی و برپایی "انقلاب" اسلامی فراهم آوردند. تفاوتی نمیکرد اگر چپ آن زمان به قدرت میرسید؛ در "اعدام انقلابی" دست کمی از اسلامیهای خمینی نداشتند. در واقع، این نویسندگان "انقلابی" زیر پوشش لغو سانسور کتاب، سانسور فیزیکی خودِ انسان را در ذهن خویش پرورش میدادند و با حمایت از "اعدام انقلابی" پس از تأسیس حکومت اسلامی، عملاً این حقیقت را به واقعیت رساندند.
سیمین دانشور:
به جز باقر مؤمنی، سیمین دانشور نیز یکی از سخنرانان اصلی آن "ده شب" کذایی بود که سخن بیمقدار خود را با بسم الله الرحمن الرحیم و آیهای از قرآن آغاز کرد. بعدها روزنامه آیندگان از او نقل کرد که گفته بود: "اگر با لچک سر کردن من شاه میرود، لچک سر میکنم." او لچک سر کرد تا شاه را در آتش خمینی بسوزاند در حالیکه خود نیز سوخت. او که در "سووشون" به سوگ سیاوشان معاصر نشسته بود، زمینه آتشی را فراهم میکرد که ناپاکی جمهوری اسلامی بود و خود در همان آتش سوخت و نتوانست بیگناه از آن بیرون آید. درست برخلاف سیاوش فردوسی که از آتش پاکباخته و سربلند بیرون آمد، سیمین دانشور در آتشی که جمهوری اسلامی برافروخت، خود سوخت و ملتی را به سوختن داد.
خسرو گلسرخی:
پیش از شورش شیعی و ماجرای تلخ "ده شب شعر گوته" در تهران، شوریدهسری دیگر بود که میخواست همچون حلاج سر به دار رود: خسرو گلسرخی، که به ناحق هم جانش را گرفتند. او، مانند هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)، دل در گرو ماجرای کربلا داشت و به آن رشک میورزید. در آخرین دفاعیات بیعمق خود، گلاب امام حسین را به سر و روی ما پاشید تا "اسلام انقلابی" را در وجدان خودمان معزز بشماریم و "انقلابی" بار بیاییم. او در دادگاه گفت: «آنچه خلقها تکرار کردند و میکنند، راه مولا حسین است؛ بدین گونه در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی تأیید میکنیم.» گلسرخی، گرچه حتا بر حسب گفته نزدیکانش، چیزی در چنته نداشته اما در آن فضای انقلابی سمبل اتحاد نانوشته میان اسلامگرایان و کمونیست ها و سوسیالیست ها شد که ضد انقلاب مشروعه را به قدرت رساند.
هوشنگ گلشیری (ه ا سایه):
اما "انقلابی" در قالب شهیدپروری اسلامی و ماجرای کربلا به گلسرخی ختم نمیشود. شاعر دیگر ما، هوشنگ گلشیری، در وصف این ماجراها چه شعرها که نگفت:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هر کجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد
کربلاییست دلم»
هوشنگ ابتهاج در گفتوگویی با مهرنامه از قول سیاوش کسرایی که به دیدار خمینی رفته بود چنین نقل میکند: "در این دیدار من نبودم. سیاوش کسرایی رفته و آمده بود و گفته بود که چشمهای (امام) ابهت داشت و نمیشد به آن نگاه کرد." این نقلقول ستایشگرانه بهروشنی نشان میدهد که چگونه شماری از نویسندگان و شاعران، در بزنگاه تاریخی، شیفتهٔ فردی شدند که حکومت آرمانگراییِ اسلامی را به آحاد جامعه تحمیل کرد و مصیب های وارده را، نسل های پس از ما متحمل شدند.
دیدار اعضای کانون نویسندگان با خمینی نیز بهخودیخود روشنگر است. این دیدار آشکار ساخت که مسئله برای آنان صرفاً مخالفت با سانسور نبود، بلکه فراتر از آن، نوعی "اقدام انقلابی" تلقی میشد؛ اقدامی برای سد کردن روند تحولات اجتماعیای که در دورهٔ محمدرضاشاه در جریان بود، و جایگزینکردن آن با طرحی آرمانگرایانه از نظم اجتماعی. اما این آرمانگرایی، در عمل به همان نقطهای کشیده شد که ضد انقلاب مشروعه را به پیروزی رساند و از قِبل آن نظام اسلامی تشکیل شد، نظامی که جامعه را به شبهجامعه و ملت را به امت فروکاست.

توقیف ۱۳ کیلو شمش طلای بابک زنجانی

صف های شبانه جلوی سفارت چین