اتیین دو لا بوئسی، فیلسوف فرانسوی قرن شانزدهم که اخیراً در مقالهی دیگری به نظریات او اشاره کرده بودم۱، در توضیح اینکه جباران چگونه میتوانند بر مردم مسلط بمانند میگوید تحمیق بخش نادان و زمخت مردم از طریق اعمال فشار، جلب به سرگرمیها، ترویج باورهای خرافی و تحریک حرصوآز آنان دشوار نیست. اما او اضافه میکند که برای جلب رضایت و همکاری بخش آگاه تر مردم باید ترفند دیگری بکاربَرَد؛ حیلهای که رمز و پایهی سلطه و اساس هر قدرت جبارانه است. آن ترفند این است که اینان را در بیرحمیهای خود «همدست» سازد، و با دادن این امکان به آنان که به نوبهی خود بر دیگران سلطه برانند، آنان را در خدمت و به زیر سلطهی خود درآورد. پس این اشرافاند که با تن دردادن به همدستی با جبار به نوبهی خود آزادیشان را از کف میدهند. برخی از آنان برای جلب عنایت سرور خود به چاپلوسی از او میپردازند بی آنکه ببینند که بیمهری و قهر وی در انتظار آنان که همدست قدرت شدهاند نیز هست. هرم قدرتی که به جبار امکان میدهد هر گروه از اتباع خود را به کمک گروه دیگری از آنان بزیر سلطه نگهدارند بدین ترتیب شکل میگیرد.. قدرت جباران تا زمانی دوام میآورد که ما در برابرشان زانوزدهایم.
اما برای آنکه کسی از ستمگران دفاع کند یا به توجیه اعمال آنان بپردازد لازم نیست که از اطرافیانشان باشد. زورگویان قدرتمند بطور کلی همهی روحیههای مستعد اعمال قدرت، یعنی همان همدستانی را که دو لا بوئسی از آنان سخن میگوید به خود جلب میکنند!
دیکتاتورهای بالقوه عاشق و شیفتهی دیکتاتورهای بالفعل، یعنی قدرتمندان حاضر در صحنهاند، کسانی که که نیاز روحی آنان به دیکتاتوری را، که خود توان عملی آنرا ندارند، به جایشان ارضاء میکنند. در همهی دستگاههای قدرت، از هر نوع آن، این رابطه دیده میشود. دیکتاتورها در ستمی که روا میدارند سادیسم ـ آزاردوستی ـ خود را إرضاءمی کنند؛ در برابر آزاردوستان، خودآزاران ـ مازوشیستها، هم وجوددارند. آزارکشان ـ یا قربانیان آزار ـ خود بر دو نوعاند: اکثریت آنان یعنی افراد سالم و طبیعی که از آزار رنج میبرند و از آن گریزانند؛ و از سوی دیگر، افراد ناسالم و غیرطبیعی که از آزارکشیدن لذت میبرند. در آسیب شناسیهای روانی گروه اخیر را مازوشیست ـ خودآزار یا دوستدارآزارکشی ـ مینامند. در آسیب شناسی این زمینه، این دو بیماری را کاملاً جدا از هم نمیدانند زیرا تجربه نشان داده که بسیاری از مازوشیستها، همزمان، سادیک ـ آزاردوست ـ و به اصطلاح عامیانه: ضعیف کُش، هم هستند؛ یعنی خود نیز هر جا از دستشان ساخته باشد زیردست ضعیف را آزارمی دهند و اگر با قوی تری روبرو شوند که از او آزار بکشند در برابر او خوارند و از این آزار او نیز لذت میبرند۲. شیفتگان دیکتاتوری و دلباختگان دیکتاتورها که میدانند آسیب دیکتاتور میتواند بر خودشان نیز واردآید از این امر نگرانی ندارند و حتی به استقبال آن نیز میروند۳!
کسانی که حتی بدون هیچ رابطهی مستقیم با یک دیکتاتور یا یک دستگاه قدرت خودکامه از آن هواداری میکنند یا به ستایش آن میپردازند، هر چند که بتوانند برای رفتار خود توجیهاتی بسیار عالمانه بتراشند، بی آنکه بدان آگاه باشند، در واقع خصلت مازوشیست خود، یعنی روی دیگر خصلت سادیک، و در این مورد خاص، سادوـ مازوشیست خود را که باحقارت در برابر قدرتمندان و تحقیر خود از راه توجیه آنان نمایش مییابد نشان میدهند.
از اینگونه خواری کشیها و خودآزاریهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران، بویژه در طرز برخورد برخی از «روشنفکران» و رهبران سیاسی کشور با خمینی، که همه خود به یاددارند، بسیار دیدهایم و ضرورتی به ذکر مثال از میان آنها نمیبینیم.
شیفتگی به پوتین
همین رفتار دیکتاتور بالقوه اما بی قدرت را که با شیفتگی به ستایش دیکتاتور بالفعل یا دفاع از او میپردازد در حاشیهی جنگ کنونی روسیه در اوکرایین در میان گروه کوچکی از هموطنان نیز میبینیم که به رغم ادعاهای دورودراز آزادیخواهانهی خود، با توسل به هزار نوع زبانبازی به ظاهر عالمانه و مغالطهی بی پایه به توجیه قلدری پوتین و زورگویی روسیهی توسعه طلب او میپردازند. برخی از آنها با همان لذت از لفاظی که در حیات روحی چنین اشخاص بی قدرتی نقش بازی میکند صفحات بیشماری را سیاه میکنند تا نشان دهند که مظلوم نه کشوری است که به آن تجاوزشده، بل آن قدرتی است که نیروهای «شر» او را ناچارساختهاند تا برای حفظ امنیت خود به کشوری که «خطر را در آنجا میدیده» حمله ور شود. یکی از اشکال مغالطه دراینجا این است که بگویند در این مورد خاص، سخن از «نبرد حق با باطل» یا پیش کشیدن «حقوق بشر» یا «حق ملتها در تعیین سرنوشت خود بدون دخالت نیروی بیگانه»، همگی بی مورد و برای تحمیق ماست و در این بحث جایی ندارد! به عبارت دیگر، آنجا که پای یک قلدر ضعیفپسند و ضعیفکش درمیان آمد دیگر همهی این مفاهیم بی معنی میشود و باید به زباله دانی ریخته شود. هر کس بسادگی درمی یابد که با چنین برخوردهایی میتوان بسادگی هر ناحق را حق نشان داد و بالعکس، و دیگر هیچ ملاکی برای تمیز زورگو و مجرم از قربانی برجانمی ماند، و هر عملی قابل توجیه میگردد.
البته این مغالطه میتواند با بحثهای اسکولاستیک دورودراز و فضل فروشانهای هم همراه باشد. اما این گل و بتهها چیزی را تغییرنمی دهد. غرض همان است که بطور خلاصه آمد.
این منطق را که «حق و باطلی» وجودندارد و متجاوزی را که «امنیت خود را در خطر میدیده» نمیتوان با استناد به اینگونه تقابلها محکوم کرد، در بالا دیدیم.
حال فرض کنیم که تحلیلگر نابغهای، از همان نوع بالا، پیداشود که با مثالهای تاریخی نشان دهد که تجاوز به اوکرایین، که آن را «وقایع» مینامد، با حوادث مشابهی که در گذشته رخداده و، حوادثی که هم بسیار معقول بوده و هم موفقیت آمیز، مشابه و قابل مقایسه است و از این جهت ایرادی بر آن وارد نیست؛ و هر چند هم که «از لحاظ حقوق بین الملل مردود است»، اما دیدیم مفهوم حقوق از مقولهی «حق و باطل» است که او گفته بود اینجا موضوعیت ندارد. ما وجود چنین تحلیلگری را، مانند شخصیتهای رمانها، با نبوغ ناشناختهی او فرض کردیم، و در زیر استدلال او را، که فرض نکردهایم بلکه اینجا و آنجا میتوان خواند، و ما خواندهایم، بررسی میکنیم.
آنچه او، با زبانی نامفهوم و حتی مغشوش و آشفته، که از هیچ منطقی پیروی نمیکند۴، میخواهد بگوید اما نمیتواند بیان کند، و شما باید آن را حدس بزنید این است که:
الف ـ در جریان بحران موشکهای شوروی در کوبا:
۱ـ آمریکا از نزدیک مورد تهدید قرار گرفته بود.
۲ـ اما محرک شوروی در استقرار آن موشکها در کوبا این بود که آمریکا (ناتو) نیز در ترکیه و در نزدیکی مرزهای شوروی موشکهای میان برد خود را مستقر کرده بود.
. ۳ـ هدف از این ابتکار شوروی این بود که با استفاده از وسیلهی تهدیدآمیز هموزنی بکوشد تا آمریکا را به برداشتن موشکهای خود از ترکیه در نزدیکی مرزهای خود وادارسازد.
. ۴ ـ شوروی در این ابتکار موفق شد.
ب ـ در جریان حملهی فدراسیون روسیه به اوکرایین با وضع یکسانی مواجهیم. بدین صورت که
۱ـ امروز موشکهای ناتو در مرزهای ف. روسیه، در کشورهای عضو ناتو مستقرند. مانند زمانی که در ترکیه در نزدیکی مرزهای اتحاد شوروی مستقر بودند.
۲ـ اما امروز روسیه نمیتواند مانند آن زمان بار دیگر موشکهای خود را در کوبا یا یک کشور آمریکای لاتین مستقر کند. توضیح نویسنده در بارهی این عدم امکان روشن نیست. او میگوید:
۳ـ «در موقعیت فعلی، روسیه امکان مقابله به مثل با موشک فرستادن به نزدیکی مرز آمریکا را نداشت»
و اضافه میکند:
«و از طرف دیگر نمیشد هم توقع داشت که اصولاً در برابر تهدیدی که قبلاً آمریکا آنطور در برابرش واکنش نشان داده بود و کسی هم ناموجهش نشمرده بود، هیچ کار نکند۴.»
بخش دوم این توضیح، از آنجا که ما با حروف سیاه شکسته نقل کردهایم تا پایان جمله، بکلی نامفهوم است.
اما موقتاً ما، فقط با توجه به بخش اول جمله، فرض را بر این میگذاریم که او میدانسته چه میخواهد بگوید و به جملهی اول: «در موقعیت فعلی، روسیه امکان مقابله به مثل با موشک فرستادن به نزدیکی مرز آمریکا را نداشت» اکتفا میکنیم.
او نتیجه میگیرد که چون آن امکان وجودنداشت حمله به اوکرایین صورت گرفت، با این جملات:
«کاری که کرد و از نظر حقوق بین الملل مردود است، عین کاری بود که آمریکا در چند کشور خاورمیانه کرده...»
پیداست که منظور از جملهی «کاری که کرد» همان تجاوز نظامی به اوکرایین است؛ اما همانطور که در روسیه استعمال واژهی جنگ ممنوع شده اینجا هم واژهی تجاوز ممنوع است و نباید بکاررود، بهتر است با تشبیه این حمله به عملیات نظامی گذشتهی آمریکا از این واژه و قبح معنای آن اجتناب شود و موضوع بصورتی موجه تر بیان گردد!
شیوهی استدلالی که هر تجاوزی را میتوان با آن توجیه کرد. ولی البته، «امنیت و موجودیت» اوکرایین، هم که این کشور به استناد آن تمایل داشت به ناتو بپیوندد، و دیگر کشورهای هم مرز روسیه که گناهی جز پیوستن به ناتو، درست برای تضمین «امنیت و موجودیت» خود ندارند، در مورد آنها صدق نمیکند، و تنها دربارهی طرف قویتر، یعنی روسیه، صادق است!
اما این هنوز جان مطلب نیست.
حال به اصل موضوع یعنی به همان جان مطلب برسیم.
بازیگران این دو داستان چه قدرت هایی بودند؟
ـ در بار اول از یک سو اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود و از طرف دیگر ایالات متحدهی آمریکای شمالی.
ـ در بار دوم هم، از دیدگاه نویسنده، بازیگر از یک سو فدراسیون روسیه است و از طرف دیگر باز همان ایالات متحده و ناتو.
ما میپرسیم آیا طرف اول قضیه در هر دو مورد یکی است یا این بار با بار پیش متفاوت است.
ـ اگر یکی است نتایجی گرفته میشود که در زیر خواهیم دید و امر بکلی متفاوت میشود. و اگر این طرفهای اول (جبههی شرق) هر بار متفاوتاند میگوییم این قیاس تاریخی، قیاس مع الفارق است، و باید پرسید وجه مشترک میان دو مورد در این قیاس مع الفارق چیست.
چه در این صورت، مقایسهی فدراسیون روسیهی کنونی با امپراتوری شوروی که پس از جنگ جهانی دوم، تحت عنوان نمایندگی طبقهی کارگر جهان، نیمی از اروپا را به مدت نزدیک به نیم قرن بزیر یوغ اسارت خوددرآورده بود بی معنی میگردد.
۱ـ فرض اول: فدراسیون روسیه و اتحاد شوروی در اصل و ماهیتاً یکی بیشتر نیستند، با تفاوتهای ظاهری و بی اهمیت.
معنی این فرض این خواهدبود که دو عنوان دور و دراز و پر طمطراق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و فدراسیون روسیهی کنونی که در آن یک دیکتاتوری فاسد و توسعه طلب حکومت میکند در باطن بر واقعیت واحدی دلالت میکنند که تنها ظواهر آنها با هم متفاوت است. این همان است اما با ماسک دیگری. به عبارت دیگر روسیهی پوتین، شوروی استالین و امپریالیسم تزاری در اصل و بنیاد تفاوتی ندارند.
چنانکه در همهی اذهان نیز منعکس است، شواهد بسیاری نشان میدهد که این فرض از واقعیت دور نیست زیرا:
بجز اینکه روسیهی کنونی سلطهی شوروی سابق بر نیمی از اروپا را ازدست داده و رژیم آن هم بجای رهبری کمیتهی مرکزی «حزب طبقهی کارگر» که یک دبیرکل انتخاب میکرد و بر همهی کارهای او نظارت داشت (جز در دوران استالین که همهی بندهای تشکیلاتی را پاره کرده بود)، با دیکتاتوری فردی و قدرقدرت یک سرهنگ دوم سرویسهای جاسوسی آن رژیم سابق اداره میشود، از لحاظ بین المللی جای همان قدرت پیشین را گرفته است.
. ۱ـ روسیهی کنونی همهی امتیازات بین المللی شوروی سابق را برای خود حفظ کرده است: عضویت دائمی در شورای امنیت سازمان ملل و برخورداری از حق وتو در تصمیمات آن که تنها به پنج کشور فاتح در جنگ جهانی دوم تعلق دارد و به عبارت دیگر روسیهی کنونی جانشین همان فاتح جبههی شرقی جنگ دوم جهانی است و باید بدین چشم بدان نگریست!
۲ـ به استثنای أقمار شوروی در اروپای شرقی ـ منهای روسیهی سفیدـ، که با فروپاشی رژیم آن از زیر یوغ سلطهی این قدرت بیرون آمدند، همهی کشورهای دیگری که آنان نیز بظاهر آزادی خود را بازیافته بودند، کشورهای سرزمین قفقاز: ارمنستان، اران (آذربایجان شمال ارس) داغستان (چچنی)، بعلاوهی گرجستان که هنوز موفق به تأمین استقلال کامل و تمامیت ارضی خود نشده است، همهی سرزمینها و کشورهای غرب دریای مازندران همچنان زیر فشار و سلطهی روسیهی «غیرکارگری» یا مورد تهدید دائمی آن قرار دارند. این واقعیت دربارهی جمهوریهای آسیای مرکزی مانند قزاقستان، ترکمنستان، ازبکستان و برادران تاجیک ما نیز صدق میکند.
با توجه به این یکسانیها میبینیم که مقایسهی آن نویسندهی نابغهی فرضی ما میان حادثهی بحران موشکهای شوروی در کوبا و تجاوز نظامی روسیهی کنونی به اوکرایین از جهت یکی بودن طرف شرقی در هر دو مورد نادرست نیست.
اما در این صورت به همان نتیجهای میرسیم که در ابتدای این مقدمات مطرح شد: فدراسیون روسیه، اتحاد شوروی سابق، و امپریالیسم تزاری، یکی هستند، گرچه با تفاوت هایی ظاهری و فرعی!
و در این صورت شباهت نسبی بحران کنونی با بحران کوبا، چیزی بر حقانیت روسیه در تجاوز نظامی به اوکرایین اضافه نمیکند، زیرا: این روسیه همان امپریالیسم توسعه طلب شوروی است که هر جا که با ارعاب موفق به تأمین خواست خود نشد به زور بمب و سرنیزه خواستش را عملی میکند! آنجا با برپاکردن موشکها در کوبا، امروز با تجاوز نظامی به اوکرایین. به عنوان یادآوری تاریخی تنها دو مثال میزنیم:
درسال ۱۹۵۶ که حزب کمونیست مجارستان به رهبری ایمره ناجی بخود اجازه داد تا اصلاحاتی در جهت آزادی بیشتر در حزب و جامعه به عمل آورد «برادر بزرگ» یعنی همان «شوروی کارگری» با نیروی نظامی عظیم پیمان ورشو، ورود تانکهای آن به بوداپست، این کشور را اشغال کرد، سران بی انضباط حزب «برادر» را برکنار نمود و ایمره ناجی، دبیر کل حزب را اعدام کرد.
هنگامی که در سال ۱۹۶۸ حرکت مشابهی در حزب کمونیست چکوسلواکی رخ داد، اردوکشی پیمان ورشو به این کشور، و اشغال پراگ، نیز عملی شد و علی رغم مقاومت دلیرانهی مردم پایتخت سران حزب بازداشت شدند، الکساندر دوبچک دبیرکل حزب «برادر» به شوروی انتقال داده شد و هنوز معلوم نیست که در آن اقامت کوتاه سرویسهای امنیتی «برادربزرگ» برای درهم شکستن شخصیت او با وی چه رفتارهایی کرده بودند که هنگام بازگشت به کشور خود شبحی بیشتر از او باقی نمانده بود و مانند بردهای مطیع عمل کرد.
این بود آن شوروی که موشکهای خود را نیز در کشور «برادر» کوبا مستقر کرده بود و حالا تحلیلگر نابغهی فرضی ما تجاوز نظامی جانشین آن به اوکرایین را با آن موشک گذاری مقایسه میکند!
ـ فرض دوم
آن قدرتی که آن زورآزمایی موشکی را با آمریکا انجام داد ا. ج. ش. سوسیالیستی بود و فرض میکنیم که روسیهی پوتین دیگر آن شوروی سابق که گویا به تاریخ پیوسته است، نیست.
اما، با این فرض، معلوم نیست چرا تحلیلگر نابغهی ما میکوشد با مقایسهی بحران آفرینی آن دو با یکدیگر از آن دو و روشهایشان واقعیتهای واحد یا همانندی بسازد؟
استدلال «تحلیلگر» ما در نوشتهاش این است که برای قضاوت باید انصاف داشت و راه انصاف مقایسه است. و البته مقایسه هم، اجباراً و یکسره، به اینجا میرسد که بفهمیم آنچه را که اخیراً در اوکرایین پیش آمده ـ و این حادثه البته نام خود را ندارد، و فقط یک «رخداد» است! ـ باید با بحران موشکهای خروشچف در جزیرهی کوبا مقایسه کرد.
تجاوزی صورت نگرفته بوده و تنها خطر پرتاب موشکهای کشوری قدرتمند به کشور قدرتمند دیگری قابل پیش بینی بوده است. در مورد دوم ارتش کشوری با ارتشی نیرومند و دارای بزرگترین زرادخانهی هستهای جهان، از زمین و دریا و آسمان و از پنج محور به کشور کوچک و مستقل دیگری که ارتش آن در همهی اشکال آن چهل هزار بیشتر نفرات ندارد حمله ور شده است. هیچیک از وجوه قضیه قابل مقایسه با هم نیستند، هیچ قیاسی هم در هیچ موردی میان دو مورد روا نیست و معنا ندارد؛ مگر اینکه خود را به نابینایی بزنیم، از مشاهدهی تفاوت میان اوکرایین و آمریکا خودداری کنیم، و از دیدن و بیان «تجاوز» نیز عامدانه پرهیز نماییم و آنرا تنها «وقایع» بنامیم.
اما اگر این دو قدرت پیشین و کنونی در جبههی شرق ماهیتاً یک قدرت بیشتر نیستند و ما هنوز هم با همان قدرت امپریالیستی اسماً کارگری سابق طرفیم، که تنها نام آن تغییرکرده و تغییرات در شیوهی ادارهی آن سطحی است، در این صورت دنیا باید تکلیف خود با این یکی را هم بداند و نتایج لازم از این استنباط را بگیرد، یعنی فریب آن را نخورد و بازیچهی آن نشود.
نمونهی بارز بالا از قرارگرفتن زبان و قلم برخی از هموطنان ما در خدمت تبلیغات تقلب آمیز دیکتاتور کنونی فدراسیون روسیه، عیناً مانند سران جمهوری اسلامی، نشان میدهد که، همانگونه که دو لا بوئسی در گفتار داهیانهی کتاب خود آورده بود، عاشقان قدرت خام، زمخت و خودکامه همه جا مجذوب آن میشوند و ماهیت و ملیت آن قدرت الزاماً مانع این مجذوبیت آنان نمیشود.
تعرض تبلیغاتی روسیه که پیش از حملهی نظامی به اوکرایین شروع شده بود پس از شروع این تجاوز با شدت و وسعت بیشتری ادامه دارد و بسیار دردناک است که ببینیم بخشی از کسانی که خود را ایرانی میدانند و ادعای آزادیخواهی نیز دارند در خدمت این تعرض تبلیغاتی و سراسر دروغ قدیمی ترین دشمن ایران مدرن قرارگرفتهاند.
یکی از ترجیع بندهای این تبلیغات این است که بگویند «روسیه ماهها به در همۀ کشورهای غربی کوبید تا به آنان بگوید که از اقدامهای ناتو نگران است. نگران از امنیت خود در نتیجۀ سیاستهای غرب است. اما، هیچ گوش شنوایی در هیچیک از کشورهای غربی نیافت.» (رجب صفراوف کارشناس روسیه در أمور ایران)
و میتوان همین ادعا را عیناً، گرچه با اندک تفاوتی در عبارات، در شکرفشانیهای یکی از این خوابنماشدگان، که نیازی به ذکر نام ندارد، خواند، بدین صورت:
«گرچه مقامات مسکوعلاقه مند به گفتگوی گسترده تر در مورد معماری امنیتی اروپا بودند و گوش شنوایی پیدا نکردند...»
اما در برابر برخی از روحیههای غرقه در خودشیفتگی کژرُو، که با عقل وداع ابدی کردهاند، تنها میتوان گفت: نرود میخ آهنین بر سنگ.
-----------------------
۱ اتیین دو لا بوئسی، کتاب گفتار در باب بردگی داوطلبانه، ن. ک. علی شاکری زند: پوتین میگوید اوکرایین همان روسیه است؛ همه چیز اینجا شروع میشود و اینجا ختم میشود! ۱۳ مارس ۲۰۲۲، سایتهای نامیر، احترام آزادی، گویا نیوز و جز آنها.
۲ این بیماری که در ابتدا در اشکالی از روابط بدخیم جنسی دیده شده، از این قلمرو به قلمرو روابط و رفتارهای دیگر انسانی گسترش داده شده است. این بیماری به درجهی قدرت اشخاص مربوط نیست و حتی در تاریخهای مربوط به این بیماری شخصیتهای اسطورهای و تاریخی بسیاری که دچار این روحیه بودهاند نام برده شدهاند. از آن جمله اینکه نوشتهاند که امیر تیمور گورکانی نیز از اینکه زنان به او تازیانه بزنند لذت میبرده است. درجهی صحت این نظریه که فروید یکی از پایه گذاران آن است در بحث ما تأثیری ندارد.
۳ باید دانست که کارشناسان امروز بجای اصطلاح سادوـ مازوشیسم که کاربرد آن در اصل در روابط جنسی بوده از اصطلاحات تعمیم یافتهی دیگری استفاده میکنند. اما اینجا ما برای اجتناب از سنگین ساختن بحث با کاربرد اصطلاحات فنی به آنچه آمد اکتفامی کنیم. تنها باید اضافه کرد که در شکل عام تر این روابط از رابطهی سلطه گر و سلطه پذیر یا دست نشانده سخن گفته میشود باید دانست که کارشناسان امروز بجای اصطلاح سادوـ مازوشیسم که کاربرد آن در اصل در روابط جنسی بوده از اصطلاحات تعمیم یافتهی دیگری استفاده میکنند. اما اینجا ما برای اجتناب از سنگین ساختن بحث با کاربرد اصطلاحات فنی به آنچه آمد اکتفامی کنیم. تنها باید اضافه کرد که در شکل عام تر این روابط از رابطهی سلطه گر و سلطه پذیر یا دست نشانده سخن گفته میشود.
۴ جملهی آشفتهی نویسنده که بخش دوم آن قابل فهم نیست و ما آنرا با حروف سیاه نقل کردیم در تمامیتاش چنین است: «در موقعیت فعلی، روسیه امکان مقابله به مثل با موشک فرستادن به نزدیکی مرز آمریکا را نداشت»
«و از طرف دیگر نمیشد هم توقع داشت که اصولاً در برابر تهدیدی که قبلاً آمریکا آنطور در برابرش آنطور در برابرش واکنش نشان داده بود و کسی هم ناموجهش نشمرده بود، هیچ کار نکند.»
آن تهدیدی که آمریکا «آنطور در برابرش واکنش نشان داده بود» موشکهای شوری در کوبا بود. یعنی تهدید از سوی خود شوروی بود و اگر روسیه بجای شوروی قرارگرفته، چرا «نمی شد توقع داشت در برابر آن تهدید (یعنی تهدید خودش!) هیچ کار نکند»؛ مگرتهدید از سوی خودش نبود؟ چرا باید در برابر آن (در برابر خودش) واکنش نشان دهد؟ جمله کاملاً پوچ و بی معناست و از ذهنی کاملاً مغشوش حکایت میکند!