موفقیت هر کنش سیاسی پیش از هر چیز به «اجتماع با فضیلت» (به تعبیر افلاطون) نیاز دارد تا با گسترش شیوه اندیشیدن و دوری از نگرشهای تنگ نظرانه، بتوان دور اندیشی را جایگرین ساده اندیشی کرد و با افزایش ظرفیتها و قابلیتهای فردی و جمعی، قلمرو سیاست آماده پذیرش ارزشهای مشترک شود و اولویتهای ملی و فراحزبی در چشم انداز قرار گیرند.
با چنین نگاه تازهای به امر سیاسی، در هر دو بعد نظری و عملی، جهت گیری مشارکتی میتواند ادراک ما را از روشهایی که برای تبیین آن به کار میگیریم، بهبود ببخشد تا بتوان با شکستن فضای بی رونق سیاسی و دمیدن جانی تازه در روحیات کسل کننده، جنب و جوشی تازه به سیاست داد و آنرا به سر چشمه اصلیاش بازگرداند و به تابلویی تعیین کننده برای انعکاس صدای مردم تبدیل کرد. در غیر این صورت، با برنامهریزیهای بی محتوا و اقدامات بی کیفیت و سخنان نسنجیده، چیزی جز شکست نمیتوان انتظار داشت که میتواند تا زوال سیاست ورزی پیش رود.
سیاست کنونی به سبب غیبت سرآمدان دچار انسداد فکری و بحران کارآمدی شده است و در نبود یک فرهنگ بحث قوی، نه تنها هیچ اندیشه و دیدگاه سازندهای ارائه نمیشود، بلکه چارهجویی هایی هم که به دور از هرگونه خلاقیت و ژرف نگری بیان میشوند، توانایی فراهم ساختن زیر بنای نظری قابل درکی برای نظم بخشیدن به سیاست را ندارند. این نابسامانی و گمراهی فکری هم به سیاست لطمه زده و هم حوزه تعاملی را چنان خدشه دار کرده است که مانعی بر سر راه اجماع سیاسی و راهکارهای برون رفت ایجاد کرده است.
گمراهی فکری که نشانه انحراف از معیارها و هنجارها است، و شکاف عمیق میان دریافتهای ذهنی و بازدهی فکری را نشان میدهد، در این واقعیت نهفته است که طیفهای گوناگون سیاسی به علت عدم شناخت دقیق از منطق درونی سیاست، توانایی برپایی ارزشهایی که منشاء کنشهای جمعی هستند را ندارند و نمیتوانند با بازسازی باورهایشان، شیوههای جا افتاده تفکرشان را مورد بررسی و نظرات سیاسیشان را با واقعیات تطبیق دهند تا با تکوین یک آرمان مشترک بتوانند یک اراده سیاسی را به نمایش بگذارند.
سیاست بافتاری پیچیده از دانش و کنش است و نیاز به سازگاری و هماهنگی این دو دارد. نادیده گرفتن یکی و تأکید بر دیگری باعث بی حاصل بودن مشارکتهای سیاسی برای پل زدن به اجماع ملی گشته و شکاف میان این دو، به استفاده از روشهای شکستخورده و بازنویسی سیاستهای ناشیانه کشیده شده است و همین رویه مانع برنامهریزی معقول و سیاستهای کارآمد گشته که به افت کیفیت راهکارها و کارکردها انجامیده است.
اساسیترین کمبود در گستره کنونی سیاست این است که روشنفکران منتقد تا حد زیادی از فضای عمومی ناپدید شدهاند. این به نوبه خود با شورهزار میدان سیاست و کوچه بازاری شدن امر سیاسی ارتباط دارد که به از دست دادن افق اندیشههای رهاییبخش و فقدان آلترناتیو که همیشه پیشبرنده و هدایت گر توسعه سیاست بودهاند، رسیده است.
ما اگر روشنفکران عمومی، به عنوان واسطههای فکری، برای رسیدن به اجماع سیاسی کم داشته باشیم، از تمام سنتهای رهایی بخش و پارادایمهای فکری پیکار سیاسی جدا میشویم و ادراک ما از فرایندهای سیاسی گسسته و از پویاییهای پیچیده سیاست و نظریهها و روشهایی که برای تبیین آنها به کار میگیریم، گسیخته میشود.
توانایی تشکیلات سیاسی برای پیشبرد اهداف راهبردی بیش از هر چیز به سرمایههای فکری و منابع انسانی کارآمد آن بستگی دارد تا کیفیت راهکارهای سیاسی بهبود و کامیابی کنشهای گروهی افزایش یابد. نقش کلیدی آنها بعنوان کانونهای تفکر، به دگرگونی فضا و ساختارهای گفتمانی و الگوهای ذهنی و عادات دست و پا گیر فکری منجر میشود تا بسترهای لازم جهت توسعه همه جانبه سیاسی فراهم گردد.
بکارگیری سرآمدان که بر پایه سرمایه فکریشان از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار هستند و نسبت به رویدادهای جامعه خویش آگاهی دقیق و دیدگاهی عینی دارند، نه تنها کنشها هدفمند و واکنشها جهت دار خواهند شد، بلکه بهتر میتوان با ریشهیابی دادهها و ارزیابی کاستیها، اهداف راهبردی را واقع بینانه، امکان پذیر و زمان بندی شده ترسیم و تشریح کرد تا در پیاده سازی برنامهها و اجرای نقشه راه، روشها و اولویتها ردیابی شوند.
نادیده گرفتن صاحب نظران و کارشناسان در گردهماییهای مشورتی همواره به پدید آمدن یک گفتمان هژمونیک دامن میزند که بر دیدگاهها و استدلالهای سایر شرکت کنندگان تأثیر میگذارد که مغایر با اصول و معیارهای مشورتی است و محصولش جز تضاد و تعارض نمیتواند باشد. بدون یک نگاه فرایند محور به راهکارهای مشارکتی، سازوکارهای کارکردی به دست فراموشی سپرده و اهداف در حاشیه قرار میگیرند. بی جهت نیست که در چنین گردهماییهایی همیشه کمترین انرژی و زمان برای پرداختن به دستور کار اصلی باقی میماند و بی نتیجه به پایان میرسد.
کار گروهی در نهایت نیازمند استعدادهای فردی هم هست و مجموع این قابلیتها اثربخشی یک کار مشترک را نشان میدهد، در غیر این صورت، بدون در نظر گرفتن مهارتهای فردی، هر کار و کنش مشترک پیش از آغاز محکوم به شکست است.
مسئولیت هر کاری، بویژه در سیاست، باید بر اساس معیارهای شایستگی و به فراخور مهارتها میزان شود، وگرنه هیچ کاری ره به جایی نمیبرد. اگر هر کس سرجای خودش قرار نگیرد، مدیریت عقلانی تعطیل، کارآمدی تعلیق، و سرآمدان به حاشیه رانده میشوند و سازمانها به ورشکستگی و در بعد ملی، مانند ایران، شیرازه امور یک کشور از هم پاشیده میشود.
شاید با کمک خرد متعارف و تنها با یادآوری و ارتباط میان مناصب تصاحبی عمامه بسران بی خاصیت و مسئولین بیکفایت و کارگزاران بی لیاقت رژیم نکبت اسلامی، از یک سو، و حال و روز اسفناک و رنجور مردم و کشورمان، از سوی دیگر، به شناخت دقیقتری از کارکردهای مخرب سپردن کارها به افراد غیر متخصص و کار نابلد دست یافت و به نگاه واقعبینانه تری از سیاست رسید.
ما از نظر سیاسی اتمیزه و از نظر فکری تکه تکه شدهایم و به همین جهت، هم به راحتی با روایتهای جعلی و تفسیرهای سطحی با احساس «ناتوانی سیاسی» خود القاء میشویم، و هم به آسانی طعمه روشهای نامرئی اتاقهای فکر رژیم اسلامی، تخلیه ذهنی میشویم.
نباید فراموش کرد که انتقال فکر این احساس «ناتوانی سیاسی» برای چندین دهه به صورت کاملاً سیستماتیک ایجاد شده و کماکان میشود تا مردم را از براندازی و نیروهای مخالف را از اجماع سیاسی دور نگه دارند.
اگر بیش از اندازه خودمان را درگیر محدودههای منطقه امن ذهنی مان کنیم، وقت آفریدن ارزشهاى تازه از دست خواهد رفت و خمودگی کنونی در سپهر سیاست، هرگز به پویایی تبدیل نخواهد شد.
باید وارد میدان شد؛ این گوی و این میدان.
تزار ِ عصر مدرن، آن آپلبام (لوموند)، ترجمه علی شبان
گاو مهرجویی، خروسی بیمحل، امیر شفقی