مناسبات قدرت و داوری
تصویر ایران فردا هرچه که باشد ادامهی تصویر امروز و دیروز ماست. اگر رویایی دیگر برای فردا پختهاید، باید امروز دست به کار شوید، و مناسبات امروز را تغییر دهید و در بنیادها هم تغییر دهید. باید از توهم آنچه خود داشت؛ بازگشت به گذشته، غربستیزی، روشنفکرستیزی، دینستیزی و انگارههای رنگارنگ نیرنگ گذشت و طرحی نوع برای فردا روی میز گذاشت. (همهی این ستیزها ادمهی دگرستیزی و سنت هستند) گام نخست آسیبشناسی دقیق و عمیق تکاپوها و ناکامیهای گذشته است؛ دریافت عمیق انحطاط در شرق، توسعهنایافتهگی در منطقه، و استبداد و جباریت در ایران.
فصل مشترک همهی این بلاها وآسیبها در داوری من در سنت و رژیمهای داوری و قدرت پنهان است؛ و همانند ژنها و میمها از گذشته به آینده میرود. و رژیمهای داوری و قدرت به طور فشرده سازوکارهایی هستند که در هر سنتی در پایان بر اختلافها و گوناگونیها نقطهی پایان میگذارند؛ و قرار است ابزارهای فیصلهبخش باشند.
استبنیادی در برابر بایدبنیادی
سنت ایرانی سنتی استبنیاد است؛ در این سنت هستیشناسی هم برآمد نوعی از انسانشناسی است و هم استوارکنندهی آن. استهای بنیادین انسانشناسانه هستند؛ در این جا آدمی ناتوان و نادان است؛ آنچه بعدها خطاپذیری آدمی شناخته شده است، برآمد این انسانشناسی است. در سنت ایرانی (برخلاف سنت یونانی) شناخت و فرآیند آن روی این پاهای شکننده قرار نگرفته است؛ این پاها قلم شده است، تا امکان و احتمال خطا بهتمامی از میان برخیزد. انسان ایرانی گرفتار خیال (فانتزی) "راه راست" و توهم "صراط مستقیم" بوده است و این وسوسه و وسواس را با برساختن و توهم یک دیگری بزرگ همهچیزدان و همهکارتوان فرونشانده است. برآمد این انسانشناسی و هستیشناسی هرمی از استها و شناختها است که در کلهی خود به کلهای بزرگ و خطاناپذیر پیوند خورده است. ("باید"ها از جمله اخلاق، سیاست و حقوق در این جا ادامه و دنبالهی استها هستند.)
نظامهای هرمی ایرانی که بسیار گونهگونهاند (هر نامی که داشته باشند) برآمد نظام هرمی ما در شناختشناسی و در نتیجه هستیشناسی و انسانشناسیاند. یک دیگری بزرگ (با نامهای گوناگون) در بالا و آدمی در مراتب دیگر! انسانشناسی ایرانی در نهایت درک جایگاه آدمی در این هرمها است.
هرگاه با یک نظام هرمی روبهرو هستیم، وسواس درست و نادرست (نیک و بد)، برهان لطف، فرهنگ انتظار و چرخهی ناکارآمد خشونت و تسلیم ستون فقرات اجتماع است؛ یعنی در این سنت در پایان و به اجبار رژیم داوری و قدرت چیرهگی و غلبه است. (زیرا دیگری بزرگ یک توهم است.) آن که چیره است قدرت دارد و آن که قدرت دارد، داوری خواهد کرد و جای دیگری بزرگ خواهد ایستاد.
وسواس درست و نادرست (خیر و شر) جان و جهان ایرانی را راحت نمیگذارد؛ انسان ایرانی گرفتار دریافت جهان و کشف راه رستگاری در آن است. زیرا "راه در جهان یکی است و آنهم راه راستی است". در انسانشناسی ایرانی آدمی نادان، ناتوان، و ناتمام است، و نیازمند لطف و هدایت یک دیگری بزرگ که هم دانای کل است و هم قادر متعال؛ هم مهربان است و هم تمام و کامل!
برهان لطف
برهان لطف برآمد انسانشناسیی ویژهای است که در بنیادها آدمی را در شناخت هستی ناتوان (نسبی و مطلق) میداند؛ این انسانشناسی در پیوند با استورههای باستانیتر همانند جانباوری (آنیمیزم) و نمادپرستی (توتمیزم) به هستی شناسی ویژهای میرسد که یک دیگری بزرگ را در کانون خود میخواهد، و مینشاند؛ و این دیگری بزرگ است که بر ناتمامی آدمی چیره میشود و شناختشناسی ویژهای را به آدمی ارزانی میدارد. به زبان دیگر باید به لطف دیگری بزرگ امید بست و دست در دست او گذاشت تا با رهبری او به رستگاری رسید.
در این شناختشناسی "است"ها در نهایت برآمد لطف دیگری بزرگ هستند. از این انسانشناسی "است"های انسانمند، زمانمند، زبانمند و کرانمند بیرون نمیآید؛ چه، این دست استها در اساس نمیتوانند وسواسها و وسوسههای انسان ایرانی را بنشانند.
در این هستیشناسی و با این انسانشناسی انتظار، آداب و فرهنگ آن همه چیز است. رستگاری بازگشت به آغاز آفرینش، پیش از یورش پلیدی و تاریکی است. و چندان عجیب نیست که هم هدایت و رستگاری برآمد لطف است و باید آن را انتظار کشید، و هم حلوفصل دشواریهای اجتماعی و سیاسی، که باید منتظر آمدن کسی بود که صاحب فره ایزدی یا علم لدنی است، تا همه چیز سامان گیرد. آماج اجتماعی و آرمانشهر سیاسی ایرانیان فرشگرد یا شهرنوری است که با بازگشت به آن گذشتهی باشکوه ممکن است. همه چیز به برآمدن سوشیانس (سوشیانت، انوشیروان دادگر و مهدی موعود گره) خورده است و همیشه کسی در جایی در سایهی این دیگری بزرگ ایستاده است و بر ایرانیان خدایی میکند.
چرخهی تسلیم و خشونت
تاریخ برای ایرانیان چرخهی تسلیم (به دیگری بزرگ، سوشیانسها، و کسانی است که مدعی فرهایزدی یا علملدنی هستند.) و فرهنگ انتظار و امید به برآمدن شهرنور و انوشیروان دادگر و مهدی موعود و در پایان ناامیدی عمیق و خشم و انقلاب است؛ تاریخ در این خوانش چیزی بیش از تغییر بارها و شانهها و عصبیت قومی نیست! و چون هیچ دیگری بزرگ و سوشیانتی در کار نیست، همیشه گروهی بیابانگرد از راه میرسند، چیره میشوند؛ بساط کهنه را میپراکنند و بساط تازهای را وعده میدهند یا میآورند! اما همه چیز در باززایی سنت و برآمدن یک نام تازه که روی هرم قدرت و داوری گذشته نشسته، فشردهنی است.
این چرخه هزاره هم نامیده شده است. هرگاه انتظار برآورده نمیشود؛ گاه آمدن یک سوشیانت دیگر است! که خود بازتاب یک فرهنگ انتظار ویرانگر دیگری است؛ و انتظار برآمدن یک سوشیانس جدید (یک متوهم یا کلاهبردار بهروز) را وعده میدهد. در این تاریخ از آدمی تنها انتظار خواسته و برآمدنی است. انسان آرمانی این سنت منتظری آدابدان و حدشناس و قدردان است؛ انسانی که به رژیم داوری حاکم گردن میگذارد و از حدی که برای او تعیین شده است فراتر نمیرود. او به هر ذلتی تن میدهد و قدرشناس دیگری بزرگ میماند.
دشواری بنیادین در این سنت در نهایت آنجاست که جایی برای آدمی و ایستادن بر روی پاهای شکنندهی خود و داوریدن و توزیع قدرت و حق خطا کردن نمیماند. نظام هرمی دانش (فارغ از خاستگاه آن) در نهایت نظام هرمی قدرت و داوری را بالا میآورد که بالا رفتن از آن کار آسان و به سامانی نیست! حتا از این هم بیشتر و بدتر! زیرا در واقعیت (فربود) این قدرت (و حق داوری) است که در نهایت نظام هرمی دانش و جایگاه هر کس در آن را استوار میکند. به زبان دیگر در سنت ایرانی در بنیادها امکانی برای سامانیدن بنیادین دانش، سیاست و قدرت و مقام داوری هم وجود ندارد. زیرا همه چیز در نهایت به "غلبه" و "غالب" و کسی مربوط میشود که مدعی جدید فرهایزدی و علم لدنی است. همه چیز به لطف سوشیانت تازه گره خورده است. ایرانیان تنها میتوانند منتظران خوبی باشند و انتظار بکشند، تا شاید روزی کسی همانند انوشیروان دادگر بر آنان حکومت کند! و شادی بیاید!
اگر میخواهیم ایران آیند، ادامه امروز و دیروز نباشد، باید به تغییر این بنیادها اهتمام نشان دهیم. باید این نظامهای هرمی پرزور قدرت و داوری را واژگون کنیم. باید برای ایستادن بر فراز پاهای شکنندهی خود اشتیاق، ذوق و اهتمام نشان دهیم. باید به جای "است"ها از "باید"ها آغاز کرد. انقلاب واقعی این جاست؛ انقلاب فربودی این است. آنچه در ایران انقلاب نامیده میشود، چیزب بیش از تغییر بارها و شانهها نیست و شوربختانه تاکنون نبوده است.
انقلاب تن دادن به چرخشی در مدنیت ایرانی است.
همیشه بایدها پیش از استها هستند
فربود (واقعیت) بزرگتر اما آن است که هر نظامی هرچند "استبنیاد" برآمد نوعی "باید" است؛ یعنی ما همیشه مقهور بایدهایی هستیم که جایی پیش گاشتهایم. بایدهایی که در خروارها استهای پسین گم شده یا از یادها رفتهاند. میخواهم بگویم ممکن است کسی نیروی جاذبه را نشناسد، یا نتواند توضیح دهد و حتا به انکار آن برخیزد، اما از گسترهی نفوذ آن بیرون نمیتوان شد. تغییر گاهی بسیار کوچک است؛ یک "باید" را بردارید و "باید"ی دیگر در جای آن بنشانید تا تصویر ایران آینده شفافتر شود. ایران آینده را آنگونه که میپسندید تصور کنید! همه چیز از شما آغاز میشود؛ و باید بشود. باید به فراسوی راست و ناراست رفت. باید خدایگانی را تجربه کرد و از حق خطا کردن لذت برد. باید آدم شد؛ بار هستی را کشید و آموخت.
اگر شعار شگرف "زن، زندهگی، آزادی" به چنین درکی از آدمی پیوند بخورد؛ و در امتداد پسند "من" "تو" و "او" شکوفا شود، باید امیدوار بود که چیزی در "ما" تغییر کرده است! و ما در آستانهی ماییدن (ما شدن) ایستادهایم؛ وگرنه دیر یا زود دیوانهای از راه میرسد و در ماه خیال ما مینشیند و هرمهای سنت را در نامی دیگر برپا و بر ما چیره میکند! و از این شعار قشنگ هم تنها خاطرهای میماند!
اگر در تصویر ایران آینده نشانی از شما و پسند شما در میان نیست، پای یک دیگری بزرگ در میان است؛ و اگر امروز در برابر یک برهان لطف رام و آرام شوید، فردا بحرانها بیشماری را باید تجربه و تحمل کنید! اگر امروز دوباره به کشتن "من"، "تو" و "او" در برابر یک دیگری بزرگ (ما) گردن کج کنیم، تصویر ایران آینده، تصویر ایران گذشته خواهد ماند!