مقدمه:
نه تنها تشکلهای سیاسی و مدنی ایرانی و بلکه حتی افراد منفرد سیاسی و اهالی قلم در رسانههای جمعی و حتی افراد صاحب نظر و ادعا که مثل من راهی به عالم رسانه جمعی ندارند و تنها به نگارش مطلب در سایتهای اینترنتی اکتفا کردهاند هم، وقتی شما میخواهید با آنها وارد یک دیالوگ سالم بشوید، به طرز عجیبی با دیوار سکوت آنها مواجهید و یا جوابی چنان سربالا میگیرید که جز پشیمانی از تلاش برای آغاز یک گفتگوی سالم از سوی شما ثمری به بار نمیآورد. در اینجا خیال دارم اگر سایت گویا نیوز این فرصت را بدهد، در چند مطلب ارسالی تحت عنوان « نامههای بیپاسخ » این نامهها را بتدریج سرگشاده کنم.
نامه یکم:
نگاهی به « شورای دموکراسی خواهان ایران » و چند سوال.
تشکیل شورای دموکراسی خواهان ایران در نفس خود عملی بسیار سنجیده و از سر فهمی درست از نیازهای ایران امروز و فردا بود. چرا که محصول این باور درست است که تمرکززدایی از قدرت مرکزی اولا از تولید دیکتاتوری سراسری مانع میشود و درثانی سرنوشت هر ملتی از ملل متنوع ایرانی را به دست خود آنها میسپارد که بد و خوب و زشت و زیبایش به پای خود آنها و حکومتهای محلی که برپا میکنند نوشته شود و نه برعهده دولت مرکزی که تنها نقش هماهنگ کننده را در میان دولتهای محلی از یکسو و نمایندگی از سوی آنان را در روابط خارجی و عمدهترین مسائل داخلی برعهده دارد و نه بیش از آن. این همان مفهوم ارجمند فدرالیسم است که در سایه آن کشورهای قدرتمندی مثل ایالات متحده آمریکا و آلمان با وجود کثرت فرهنگی و ملی حکومت های پایدار حقوقی را پدید آوردند و به توسعه همه جانبه کشورهایشان نایل گشتند. من در اینجا لازم میدانم قبل از طرح برخی موضوعات در رابطه با شورای دموکراسی خواهان ایران مقبولیت ایده و عمل منتهی بدان را مورد تأیید و تاکید قرار دهم.
اما چه شد که شورای دموکراسی خواهان ایران نتوانست علیرغم اتصال نمایندگان ده ملت مختلف در ایران بدان به عنوان آلترناتیو حکومت مافیای حاکم تثبیت شود؟ چرا از سوی جامعه جهانی به رسمیت شناخته نشد و حمایت بینالمللی را بدنبال نیاورد؟ آیا تشکلهای سیاسی که بدان پیوستند به اندازه کافی در میان مردم خود مورد قبول و یا شناخته شده نبودند؟ اگر بودند چرا در ماجرای جنبش آبخواهی مردم خوزستان این تشکلهای سیاسی مردم مناطق خود را بطور هماهنگ با هم دعوت به پشتیبانی از خوزستانیها نکردند؟ یا کردند اما مردم تبعیت ننمودند؟ که در صورت اول آن تشکل سیاسی به وظیفه سیاسی خود عمل نکرده است و در صورت دوم مردم منطقه آن تشکل نمایندگی سیاسی تشکل یاد شده را نپذیرفتهاند. لذا در هر دو صورت موضوع واقعه برای شورای دموکراسی خواهان ایران یک نقطه ضعف بزرگ محسوب میشود که باید هرچه زودتر به شکل منطقی و معقول به رفع آن اشکال نایل آید.
در مورد به رسمیت شناخته نشدن شورا از سوی جامعه جهانی هم باز سوالاتی خود بخود مطرح میشود. آیا شورا به اندازه کافی دربر گیرنده ملت ایران نبوده است تا توجه جامعه جهانی را به خود به عنوان یک آلترناتیو فراگیر ملی جلب کند؟ یا اینکه به اندازه کافی در معرفی کردن خود فعال نبوده است و روابط بینالمللی مناسبی از خود نشان نداده است؟ یا اینکه در ساختار آن تشکلهایی وجود داشتهاند که مشکل صلاحیت سیاسی آنها مطرح بوده است؟ پاسخگویی به سوالات فوق نه تنها تردیدها در مورد موقعیت شورا را برطرف میکند بلکه اگر نواقصی هم وجود داشته باشد که با توجه به سوالات یادشده وجود دارد، به شورا یاد آور میشود که نسبت به رفع آنها اقدام نماید.
در پایان به باور نگارنده شورا لازم است که جهت گسترش خود و تحکیم موقعیت از تشکلهای سرتاسری نیز برای کسب حمایت درخواست اعلام حمایت نموده و در صورت امکان به ائتلاف سازندهای با آنان دست بزند تا شبهه عدم توانایی وی برای اداره سرتاسری کشور از آن طریق برطرف گردد.
چنگیز عباسی