هیچ کدام ازرژیمهای حاکم به ایران و یا گروه هایی که ادعای اداره ایران فردا را دارند تصویردرست و مدرنی از ایرانی بودن نمی دهند. من انزلی چی، شمای تبریزی و یا اوی چاه بهاری چه ربطی می توانیم با هم داشته باشیم و یا الان داریم.
تا بحال بر خورد حکومت و حکومت طلبان ما با اقوام مختلفی که ایرانی می نامیم برخورد پدر محوری، مستبدانه و مرکز گرا بوده است. ما همیشه به ترکها و کردها و عربها و بلوچها و غیره به دید تزییناتی نگاه کردیم برای زیباکردن مملکت ما. رژیم پهلوی به زور سر نیزه اسم ایرانی بودن روی ما میگذاشت و میخواست همه ما مثل سربازان دریک سر بازخانه شبیه همدیگه بشویم. رژیم ملاهها و چپها و کمونیستها و مارکسیست لنینیستها هم ما را زیرلوای واحد گرای عقیده ای خودشان ایرانی می بینند.
یک مملکت چند ملیتی و قومی در قرن بیست ویکم اینطوراداره نمیشود و نباید هم بشود. روزی که رابطه اداری و بنیادی کرد و بلوچ و ترک و گیلانی با هم دیگر مشخص شد در یک چهار چوب احترام متقابل و حفظ حق و حقوق و اجبارات قانونی شان اونموقع هست که ایرانی بودن در تار و بود کشور داری پیشرفته معنی درخشان خودش را پیدا میکند، با عث افتخار میشود و نه خفت و حقارت، عامل انسجام عمیق مملکت میشود و نه تمامیت ارضی زوری، امکان برابری، عدالت و تقسیم عادلانه ثروت ملی را ایجاد میکند و نه رو پوشی بر فقر و نا برابری ناشی از زور گویی دولت مرکزی.
چه چیزی به ما اجازه نداده و نمیدهد که رابطه سیاسی تازه و برابر طلبانه ای با چهار گوشه ی ایران داشته باشیم؟
مردمان مختلفی هستند که کشورهای واحد و منجسمی دردنیا تشکیل داده اند. در عین حالی که تابع دولت مرکزی برای یک سری قوانین سراسریند، حق دارند به زبان مادری خود صحبت کنند، فرمانداران، شهرداران محلی خودشان را انتخاب کنند و سرنوشت مسایل داخلی خود را رقم بزنند و غیره. ما چطور می توانیم به ایرانیتی ببالیم که درآن پیر دهقان ترک و کرد و عرب و گیلانی به زبانی در یک دادگاه قضاوت بشوند که اصولا ازآن زبان چیز زیادی دستگیرشان نمیشود و یا نمی توانند به درستی از خودشان دفاع کنند.
یکی ازنتایج غیر قابل اجتناب حکومت مطلق مرکزی پدیده ی تجزیه طلبیست. تا بحال تنها راه چاره سر نیزه، گلوله، خفت و خواری، مرگ وکشتار بوده است. وتا وقتی که نگاه و برخورد ما عوض نشده، با این عارضه در گیرخواهیم بود.
راه چاره ی انسانی، عادلانه و سیاسی وجود دارد، کافیست به خلاقیت و به پویایی فکر سیاسی خودمان باور داشته باشیم.
این راه چاره ای که من حرفش را میزنم اسمش فدرالیسم است که از حدودا هشت صد سال پیش در اروپا به راه افتاده است. تقسیم عاقلانه ی قدرت. و قدرت مثل کاراست، هر چه بیشتر تقسیمش کنید کار بهتر انجام میشود و قدرتمندتر خواهید بود. حداقل احترامیست که ما می توانیم به اقوام خودمان نشان بدهیم. نوع پرورش داده وتوسعه یافته آن کنفدرالیسم نام دارد، که هِرم قدرت درآن وارونه است. یعنی صلاحیتها از اجزا به طرف مرکز روانه میشوند اما بین خودمان باشد اینیکی فعلا زیاد است برای ما و حرف زدن در موردش بی مورد.
انقلاب و تغییرات بنیادی
یک مبحثی که بسیار در تاریخ معاصر ایران به کار گرفته شده کلمه ی انقلاب است. انقلاب مشروطیت، انقلاب سفید، انقلاب اسلامی، انقلاب مردمی، کارگری، فرهنگی وغیره.
اجازه بدهید یک تعریف سیاسی-اجتماعی از این کلمه بدهم. تغییرعمیق و ناگهانی ای که در یک یا چند بخش اجتماع به وجود میاید و با گذشته خود به طور قاطعانه ای فاصله میگیرد.
تا با حال هر چه ازانقلابات ایران تصور شده است حرف الان من نیست اما اجازه بدهیم به خودمان تاببینیم چطور میتوانیم با گذشته فاصله بگیریم.
یک خط بکشیم وسط کاغذی، یک طرف همه آن چیزهایی که نداریم و میخواهیم داشته باشیم را بنویسیم. طرف دیگرآن چیزهایی که داریم و نمیخواهیم داشته باشیم را ردیف کنیم. بعد بیاییم فکر کنیم چطورمی توانیم به آن چیزهایی که نداریم برسیم و چطور از شّر آنهایی که داریم و مزاحمند خلاص بشویم. تا اینجایش نه تنها کار مشکلی نکرده ایم بلکه به ذهن خودمان نظمی داده ایم.
وقتی که افکار را تبدیل میکنیم به لغات و ثبتشان میکنیم به نوشته، بخش اول نشان میدهد که شما چپید، راستید، مذهبی، چپ مذهبی، راست مذهبی و غیره. و نوع راه حلهایی که در مرحله دوم برایشان در نظر می گیرید از شما میانه رو، تند رو، فاشیست، دموکرات مآب و ویا دیکتاتور میسازد.
من این کار را کردم. بین خودمان باشد وضعم خیلی خراب است، کلی به خودم خندیدم. ذهنیت چپ دارم اما راه حل های راست. مثل بسیاری از دوستهای ایرانیم تمام این سالها در اروپا حرفهایم راستی بوده، از آن نوع سگیهایش، ولی به چپها رای داده ام. حالا چرایش بماند برای بعد خواهش میکنم. بر گردیم به مبحث انقلاب.
ما چه می خواهیم، نیاز ها و امیدهای ما چیست؟ ما آرزو داشتیم و داریم که مردم بتوانند فکر کنند، بنویسند، بخوانند، بخورند، عشقبازی کنند، بپوشند، بروند وبیایند آنطور که میخواهند بدون چوبی بالای سر. به آبادی و ایمنی سیاسی برسند، رفاه اجتماعی و بیمه ی پیران و نا توانان فراهم شود، تقسیم عادلانه ثروت، حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی و جنسی، تامین بشود.
اگر بخواهیم به اینها برسیم لازمه اش اینست که با گذشته فاصله ی قاطعانه ای بگیریم یعنی انقلاب کنیم. معنیش اینست که هر چه که تابحال نبوده از این پس باشد. مثلا اگر تا بحال زنها حقیر شمرده شده اند یک نخست وزیر زن داشته باشیم. در تمام ارگانهای دولتی و خصوصی رعایت برابری تعداد زنها و مردها اجبار قانونی بشود. اگر تا بحال اقلیتهای قومی و مذهبی وجنسی هیچ حق و حقوقی نداشته اند رئیس جمهور بهایی یا زرتشتی داشته باشیم. وزیر امور خارجه ی کرد، وزارت امور داخلی را بدهیم دست یک هم جنس باز، صاحب و یا مدیر یک شرکت پر بارو شکوفا را، یعنی یک سرمایه دارلایق درکار را، وزیررفاه اجتماعی کنیم. اگر تا بحال کسی راازمرکزمیفرستادیم تا شهردار، استاندار ویا فرماندار این و یا آن منطقه بشود از این پس، به خود این قومها اجازه بدهیم از خودشان یکی را انتخاب کنند.
نه زن بودن و نه مرد بودن، نه تعلق به این و یا آن اقلییت داشتن، ضامن چیزیست اما این اولین قدم است. قدم دوم طبیعتا برمیگردد به جوابگو ساختن همه این دولتمردان در مقابل مردم.
دریک چنین انقلابی هیچ چیزی مقدس وغیر قابل چشم پوشی نیست. اگرتا به حال رسمیت یک مذهب بسیار دردسرها آفریده و خونها ریخته، برای ایران هیچ مذهب رسمی نشناسیم و اجازه ی ارجحیت مذهب را از دولتها ی آینده در قانون اساسی بگیریم. افتخارات مسخ کننده و بازدارنده گذشته را روانه موزه ها کنیم ودر فکر خلق افتخارات اکنون و آینده باشیم. اگر تا کنون تابع قوانین دائمی و پایدار الهی وآسمانی و خسروانی بوده ایم، ازاین پس قوانین زندگی اجتماعی را در بین خودمان و از ورای بحثهای جمعی بیافرینیم. اگر تا به امروز فکر و ذکر مردان ایرانی در گیر لنگ و پاچه ی مادران، زنان و خواهران شان بوده، از این پس اجازه بدهیم که زنهای ما صاحب تمام اختیار بدن خودشان باشند بدون هیچگونه اجبارات اخلاقی و قانونی.
بگردیم درادبیات و شعر و هنر ما، خشونت، مرگ، آتش، کارزار، شمشیر، گلوله، خون وکشتار را از مثلا شعرهای یک شاعر جدا کنیم اگر چیز دیگری، مثل انسانیت، محبت، زندگی و دوست داشتن، در آنها نبود، دنبال شاعر دیگری باشیم تا لقب «نامی معاصر» به اوبدیم. افتخار زندگی کردن را جای افتخار مردن بگذاریم و هر کس و هر عقیده ای که ما را به راه کشتن ویا کشته شدن ترغیب میکنند در آشغالدانی فکرمان روانه کنیم. و و و.
من خیلی در انتظار گروه، حزب، جهت گیری فکری و یا ایرانی هستم که دور نمایی هر چند کم سو از یک چنین انقلابی رابه من بدهد.
باز هم دربارهی تجزیهطلبان، علی شاکری زند