اما در اردوگاه مخالف نیز، پرسش‌هایی بسیار مهم و کلیدی درباره رفتارهای جمهوری اسلامی در سطح بین‌المللی وجود دارد و حتی در چارچوب نظریه رئالیسم نیز، «عقلانی» خواندن تصمیمات تهران، آسان نیست.

آیا بین مساله نجات ایران از سلطه کشورهای دیگر با سیاست خارجی تهاجمی جمهوری اسلامی در این ۴۰ سال، تناسبی عقلانی وجود داشته؟ آیا مبنای تصمیم گیری‌های تهران، اهدافی مانند افزایش امنیت کشور، بالا بردن سطح رفاه مردم و ارتقای موقعیت بین‌المللی ایران است؟ یا اینکه اولویت‌های ایدئولوژیک و اسلامگرایی شیعه، دلیل تصمیماتی مانند حمایت از شبه‌نظامیان کشورهای دیگر یا غرب‌ستیزی است؟

یکی از مهم‌ترین مبانی سیاست خارجی ۴۰ سال اخیر ایران، اسرائیل‌ستیزی متعصبانه و آشکاری است که با تبلیغاتی گسترده پی گرفته می‌شود و به رغم اثراتی که این موضوع بر جزئی‌ترین امور بین‌المللی مرتبط با ایران دارد، هرگز کمرنگ نشده است.

کسانی که با اصرار بر «سیاست قدرت» و اولویت تامین امنیت برای ایران از سیاست خارجی خصمانه جمهوری اسلامی دفاع می‌کنند، برای «عقلانی» خواندن اسرائیل‌ستیزی حکومت فعلی ایران نیز، نیازمند دلایلی محکمه‌پسند هستند.

در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، کم نیستند مواردی از این دست که بسیاری آن‌ها را نتیجه ایدئولوژی اسلامگرایانه نظام حاکم می‌دانند؛ مبانی مهمی که در نگاه روحانیون حاکم اگر نادیده گرفته شوند، اساس مشروعیت یک حکومت دینی و «اسلامی» در ایران امروز، زیر سئوال می‌رود.

طرفداران سیاست خارجی جمهوری اسلامی از منظر رئالیستی با این پرسش مهم روبه‌رو هستند که آیا اسرائیل‌ستیزی پر از تعصب و بی‌وقفه جمهوری اسلامی نیز با همین نظریه قابل توضیح است؟ یا ضربه‌ای که تحریم‌ها بر اقتصاد، جامعه و حتی قوای نظامی ایران وارد کرده، تناسبی با غرب‌ستیزی ۴۰ ساله و بمب‌گذاری‌ها و حمایت‌‌های مالی از گروه‌های شبه‌نظامی کشورهای دیگر دارد؟

و در نهایت، نتیجه مجادله بر سر این پرسش‌ها با اتکا به یکی از نظریه‌های روابط بین‌الملل، به پرسشی مهم‌تر و اساسی‌تر دامن می‌زند: آیا اصولا اتکا به یک نظریه مشخص در روابط بین‌الملل، پاسخ همه سوالات را فراهم می‌کند؟ آیا اساسا این روش برخورد با روابط بین‌الملل، روش درستی است؟ یا اینکه برای فهم سیاست بین‌الملل و تصمیمات کشوری مانند ایران، تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، به مجموعه‌ای از نظریات متفاوت و چه بسا نظریه‌پردازی جدید نیازمندیم؟