یادداشت مترجم :
«تنها در اطاعت است که با هم، گام بر می داریم، شبیه یکدیگر می شویم،و کمتر احساس تنهایی می کنیم. اطاعت کردن، آدمها را دور هم جمع می کند. نافرمانی، آنها را به چند دسته تقسیم می کند». آزادی، سرگیجه آور است، شجاعت می طلبد، یعنی خود رهانیدن از تن دادن به سلطه. فردریک گرو- فیلسوف فرانسوی
در زمانی که نافرمانی مدنی به عنوان سوژه ای همه روزه در ایران و برخی از کشورها به طرز ملموس و متنوع رواج یافته است و دلائل زیادی برای نافرمانی مدنی وجود دارد به سراغ فِرِدریک گرو Frédéric Gros، فیلسوف ۵۸ سالهِ نامدار فرانسوی میرویم تا شاید بتوانیم برای یک سری از پرسش ها، پاسخی بیابیم.
و اما پیش از آن، در اینجا باید اشاره کنیم که در ایران، آن قشر از مردم که اصطلاحاً «خاکستری» خوانده می شوند، علیرغم فشارهای همه جانبه ی اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی، به جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی» نپیوسته اند.
فِرِدریک گرو، استاد علوم سیاسی در مرکز پژوهش های Sciences po در پاریس، تاملی تقریباً هستی شناسانه را در کتابی به نام «نافرمانی»، در مورد اطاعت کردن و تنشهای اخلاقی به نگارش درآورده است. « چرا توافق بر سر ناامیدی از نظم جهان، آسان است و در عین حال، نافرمانی از آن بسیار دشوار بنظر می رسد؟ اساساً چرا اطاعت میکنیم در حالی که عدم اطاعت میتواند پیروزی ی بر خود و پیروزی در نبرد ِ با رخوت و سستی جهان را تأمین کند؟» این فیلسوف فرانسوی برای اینکه ما را در مسیر فکری سازنده تری راهنمایی کند، به درون دنیای ادبیات و فلسفه سیر و سیاحت میکند و نمونههای بارزی از سقراط، آنتیگون و متن های کلاسیک و پایهای ارائه می دهد. برای نمونه در میان آنها میتوان نظر کانت ( در مورد آموزش و پرورش)،بوآثی «۱» ( گفتمان بندگی داوطلبانه)، ثورو « ۲» ( مقاومت مدنی در برابر دولت که در۱۸۴۸، عنوان نا فرمانی به آن داده شد) و آنا آرنت( از دروغ به خشونت، آیشمن در اورشلیم- گزارش ابتذال شر) را نام برد.
فِرِدِریک گرو، سرانجام از همه اینها نتیجه میگیرد که « تنها در اطاعت است که با هم، گام بر می داریم، شبیه یکدیگر می شویم، کمتر احساس تنهایی می کنیم. اطاعت کردن آدمها را دور هم جمع می کند. نافرمانی آنها را به چند دسته تقسیم می کند». آزادی سرگیجه آور است، شجاعت می طلبد، یعنی خود رهانیدن از تن دادن به سلطه.
ما باید در برابر میل خود به اطاعت کردن، مقاومت کنیم، به همین دلیل است که آزادی نخست یک گرایش اخلاقی است، ما باید بخواهیم تا بتوانیم آزاد باشیم. و در مقابل، سازگاری و سازش، شکلهایی از اطاعت است که مدرنیته با ابداع آن - همانگونه که فوکو تحلیل می کند- با ایجاد «نهادهای انضباطی » میتواند با انواع حیله گری های ظریف، ما را به سوی آن بکشاند.
و با این حال، یک گسست، یک تغییر تاریخی، یک «واژگونی هیولاها» اتفاق افتاده است. و فِرِدریک گرو در کتاب «نافرمانی» جملهای از آرنت را در سال ۱۹۶۷باز گو میکند، که از قول پیتر اوستینوف در دفتر خاطراتش آورده است : « قرن هاست که انسانها به خاطر نافرمانی مجازات می شدند. در نورنبرگ، برای اولین بار، مردان به خاطر اطاعت مجازات شدند.عواقب این اتفاق تازه، حالا دارد احساس می شود». نافرمانی بر خلاف افکار فلسفی یا دینی است که اطاعت را، راه ِ انسان سازی برای برخی و یا راه نجات برای برخی دیگر می بیند. و نافرمانی بر خلاف جهت عقل ِ تکنیسین های کاردان است که هیولای اطاعت را به وجود آوردهاند تا بطور خود به خود، به آن عادت کنیم.
افزون بر این،، همیشه اطاعت کردنهای آدمی، مترادف با رد ارزشهای والا نیست. فِرِدریک گرو به طور مفصل، مورد سقراط را تجزیه و تحلیل میکند و به ویژه امتناع او از فرار از زندان را پیش روی ما میگذارد و می گوید : « پذیرفتن مجازات لزوماً مشروعیت بخشیدن به آن نیست، بلکه نتیجه آنست که رسوایی بر پا می کند». و سقراط بار دیگر توسط این فیلسوف فرانسوی در کتابش فراخوانده می شود تا آنچه را که او «مخالفت مدنی» می نامد، واکاوی کند :یک ناراضی و دگر اندیش، بیش از هر چیز یک غیر ممکن اخلاقی را تجربه می کند. او نافرمانی می کند، زیرا دیگر نمیتواند به اطاعت ادامه دهد. زیرا اطاعت کردن اساسا «بله» گفتن نیست، بلکه «نه» گفتن به خود با بله گفتن به دیگری است.
در همین رابطه، پژوهشگر و استاد دانشگاه، خانم ژانوییوعَظم Geneviève Azam، این پرسش را پیش روی ما میگذارد : اگر فردریک گرو تأکید میکند که دموکراسی تنها با نافرمانی اخلاقی نجات مییابد، اما باید اذعان نمود که وسوسه های اطاعت، بگونه ای است که چهرههای منتخب نافرمانی؛ سقراط، آنتیگون، ثورو و چند تن دیگر، میتوانند به عنوان استثناهایی ظاهر شوند که دستیابی به پارسا منشی آنها دشوار بنظر می رسد.ولی نمیتوان ناگفته گذاشت که بدون عملکرد نافرمانی اخلاقی و یا مدنی؛ دموکراسی کم ارزش تر از همیشه خواهد بود. و در ادامه به سراغ کتاب «مرد سرکش» از آلبر کامو میرود. ودراین کتاب نویسنده ی رمان بیگانه می گوید: اطاعت امری متفاوت از رضایت و تسلیم است. رضایت، یک خواست ِ دل بستن به دنیا بدون نگرانی داشتن برای آن است. و در این صورت میل به دگرگونی آن و شورش برای آن، نمیتواند وجود داشته باشد.رضایت یعنی همواره «بله» گفتن، و از اینجا دیگر امکانی برای قیام نمی ماند.ع.ش
***
واینک گفتگوی فرِدِریک گرو با روزنامه لیبراسیون را که در ۳۰ اوت ۲۰۱۷ منتشر شده است، میخوانیم *:
*چرا در دنیائی که امروزه تا این حد طغیانگر است، به اطاعت ادامه می دهیم؟
- ما میبینیم که فاجعههای اجتماعی و زیست محیطی در حال شکلگیری است ولی با این حال، یک طغیان ِ عظیم ِ جمعی ایجاد نمی کند. البته جنبش های نافرمانی مدنی اینجا وُ آنجا در حال توسعه هستند اما آنها فعلاً در حاشیه باقیمانده اند.در این کتاب قصدم فهمیدن ریشهی انفعال ما ست. این مشکلی است که متأسفانه در اندیشههای سیاسی به آن پرداخته نمیشود : مشکل اطاعت کردن. در حالیکه میبینیم، به سازماندهی زندگی مشترک، تقسیم اختیارات در این زمینه و پایه و اساس عقلانی حقوق عمومی، توجه ِ زیادی شده است. و در همین عرصه، آنچه را که شهروندی را به اطاعت و فرمانبرداری وادار می کند- که یک ذهنیت سیاسی است- بسیار کم حرف زده شده است، در حالی که چهارچوب اصلی یک جامعه را تشکیل می دهد.
*خبرهای ناامید کننده کم نیستند، اما هربار میبینیم که داریم به بدترین ها عادت میکنیم ......
- « فاجعه این است که همه چیز مانند گذشته ادامه دارد» این جمله ی والتر بنیامین است.بحران جهانی ۲۰۰۷ را در نظر بگیرید : اعلام شد که همه چیزدرحال تغییراست، ما قرار است سیستم مالی را به نحوی تنظیم کنیم که سود های کلان و سفته بازی در آن نباشد و دیدیم که همه چیز دوباره شروع شد.آیا یک حرکت مبهوت کننده شکل گرفت؟ من که از آن اطلاعی ندارم؛ یک جنبش مداوم نافرمانی مستلزم اعتماد به دیگری و یک دوستی سیاسی است.با این حال، امروزه همه چیز برای از هم پاشیدن شبکههای همبستگی وجود دارد. و با این حال- آنچه که من خواسته ام در این کتاب نشان دهم-، سوژه سیاسی بودن بیش از هر چیز به معنای طرح مسأله ی نافرمانی است.
* پس چرا تسلیم میشویم ؟
ما از روی همنوایی اجتماعی، از روی عادت اطاعت می کنیم، اطاعت کردن، گرد هم آمدن و باهم بودن است، در حالیکه نافرمانی میتواند شما را منزوی کند.نا گفته نباید گذاشت که گاهی اطاعت کردن، همراه با راحتی طلبی و لذت خواهی است. دولا بواثی حقوقدان فرانسوی میگوید : « همه، همیشه بر اطاعت خود می افزایند، این چیزی است که من آن را اطاعت بیش از حد می نامم» . این همان چیزی است که در بر گیرنده ی «بیشترین» نیرو در هر قدرت سیاسی است.
اولین راه نافرمانی، در نهایت، اطاعت از حداقل ها، به شیوه ای نا آرام است. اما این امر نباید باعث آن شود که سختی توازن قوا را فراموش کنیم : اولین موتور اطاعت، تسلیم است. ما اطاعت میکنیم زیرا غیر از این نمیتوانیم انجام دهیم.همانگونه که برده ی دوران باستان، کارگر قرن نوزدهم،بدهکار امروزه مجبور به اطاعت هستند.اما در عین حال برای بسیاری از ما، بهانهای با شکوه است : « من غیر از این نمی توانستم انجام دهم» با این عبارت خود را راحت میکنیم. ما حق نداریم هزینه ی نافرمانی های خود را بزرگ جلوه دهیم.
* دقیقا، آنچه ما را از نافرمانی باز می دارد، در اکثر موارد احساس ِ راحتی کردن است. و بدین گونه از انتخاب مسئولیت ها رها می شویم.......
- یکی از اسرار اطاعت کردن این است که به ما امکان میدهد وزن سنگین این آزادی در انتخاب ِ انجام ندادن آنرا که کاری دشوار و سنگین است، بدوش دیگران بیاندازیم.این ناتوانی، یک پدیده ی قدرتمند در جوامع تکنولوژیک و پیچیده ی ماست که در آن، زنجیره های فرمان ِ انجام اینگونه رسالت ها ، شُل وُ ول می شوند. اگر خوب نگاه کنیم ما چیزهای وحشتناکی را در طی زندگی اجتماعی خود میپذیریم و به خود می گوییم « درواقع من نیستم که بد میکنم، این کار را از من خواستند و من انجام دادم» و یا «بهر حال شخص دیگری به جای من این کار را میکرد.»
آیا شما فیلمی که درباره ی قضیه آنرون Enron است را دیده اید؟ این فیلم حکایت ورشکستگی شرکتی را بازگو میکند که به دنبال مونتاژهای مالی شرورانه مدیر سابقش، صدها میلیون آمریکائی غارت و زندگیشان درب و داغان می شود.در این فیلم یکی از مدیران سابق آن، این جمله را به زبان میآورد : « ما مشکوک بودیم که یک جای قضیه ایراد دارد، ولی نمی خواستیم بدانیم.» این «نشناختن» راهی است برای فرار از مسئولیت، برای اجتناب از ظاهر شدن در چشمان درون خود، به مثابه ی یک هیولا.این همان چیزی است که هانا آرنت از صحبت کردن ِ با آیشمن «حماقت» می نامد.
این گفته ی آرنت انتقاد شدید از او را برانگیخت. اما وقتی او از « حماقت » این مقام ارشد نازی - که ماموریت انتقال یهودیان به اردوگاه های کشتار را برنامهریزی می کند- حرف میزند، واضح است که او سعی ندارد آیشمن را توجیه کند و یا نقش او را به حداقل برساند.آرنت در اینجا به فقدان قضاوتی در ما اشاره میکند که ما مسئول آن هستیم : قضاوتی که نمیخواهیم به آن فکر کنیم.در ست بر خلاف کسی که خود را یک سوژه سیاسی میداند : با تجربهای که در طی زندگی به دست آوردهایم،نمی توانیم از محکوم کردن و یا رد کردن ِ عملی که از ما خواسته می شود، شانه خالی کنیم.
* به نظر شما چرا سال ۱۹۶۱، سال محاکمه آیشمن، یک تاریخ کلیدی است؟
سال محاکمه آیشمن مصادف با آزمایش ِ معروف میلگرام [ تجربه ی روانشناسانه در سال ۱۹۶۳ توسط روانشناس آمریکائی Stenley Milgram برای بررسی درجه فرمانبرداری و اطاعت یک شهروند در برابر قدرت حاکمه و درجه تسلیم پذیری اوست. مترجم] بود.سالی که سرنگونی هیولا ها به مردم نشان داده شد. تا آن زمان، نافرمانی به مثابه تجلی یک حیوانیت ِ ناسازگار و ناتوانی در کنترل غریزه های دولت ستیزی تلقی میشد.اما تجربیات تمامیت خواهانه ی قرن بیستم، هیولای فرمانبرداری و اطاعت را نشان داد : آیشمن برای آلمان نازی و دوچ شکنجه گر خمر سرخ در کامبوج، که با محاکمه آنها، اطاعت کردن، امری مکانیکی و غیر انسانی و نافرمانی، یک عمل انسانی تلقی شد.
* نافرمانی، شرط نخست آن، مسئولیت پذیری است....
- دقیقاً این همان چیزی است که هانری دیوید ثورو Henri david Thoreau فیلسوف و شاعر آمریکایی و چهره ی بزرگ نافرمانی مدنی آنرا مطرح می کند. نویسنده ی والدِن Walden یا «نافرمانی مدنی» که مارتین لوترکینگ یا گاندی از او الهام گرفته اند، نمادی متناقض را به ما نشان میدهد : در سال ۱۸۴۶، ثورو به دلیل امتناع از پرداخت مالیات، برای نشان دادن مخالفت خود با بردهداری و جنگ، شب کوتاهی را در زندان بسر برد. و پس از آن، او برای چیدن زغال اخته به همان جایی که زندگی میکرد یعنی در میان جنگل ِ خود برگشت.....و میگفت : هیچ چیز ِ خوب ِ جمعی وجود ندارد...و در عین حال، هیچ چیز ِشُوک برانگیزی دیده نمی شود... هانا آرنت و یا جان رالز « ۳» John Rawls فیلسوف آمریکایی نیز تائید کردهاند که ژست ثورو بیشتر «اعتراض ِ یک وجدان آگاه» بود - عمل یک فرد تنها که حاضر نیست بیعدالتی یک سیستم را بنام ارزشهایش بپذیرد، مانند نمام کسانی که زندگیشان را برای افشاگری ِ آنچه که برای دیگران دانستنش لازم است،می گذارند.واو این پیام را فرستاد که «نافرمانی مدنی»باید جمعی و مشترک باشد. هانری دیوید ثورو از اصطلاح «نافرمانی مدنی » که بعد ها به آثار او اضافه شد، بیخبر بود.
اما پس چرا افکار ثورو الهام بخش بسیاری از شورشیان شد؟ پاسخی که به این پرسش باید داد، این است که او این اصل را فرموله کرد که نافرمانی سیاسی هرگز بدون یک کار درونی و فردی، یک تغییر اخلاقی، شُدنی نیست.او این تیتر را در سر خط ِ مجله خود دارد:اگر من نباشم، چه کسی جای من خواهد بود؟» اصل نافرمانی این است که هیچکس به جای من نمیتواند نافرمانی کند.
* اهمیت نافرمانی در مواجهه با استبداد به خوبی قابل درک است. اما آیا در یک دموکراسی، نافرمانی از قوانینی که اکثریت نمایندگان ِ مردم رأی داده اند، پذیرفتنی است؟
- در یک دموکراسی، میخواهند به ما بگویند که نافرمانی، ناشی از عمل آنارشیست های غیر مسئول و یا «خائنان» به ابراز اراده مردم است. و همچنین می گویند : « اما چرا نافرمانی؟»؛ همه چیز بدرستی و بر طبق قانون گفته و انجام میشود و تصمیم گیری و رأی گیری صورت می گیرد. اساس مدرنیته سیاسی ما بر پایه ی اطاعت در یک « جمهوری» پی ریزی شده است. « رضایت اولیه»، اسطوره ی قرارداد اجتماعی است که توسط هابز «۴» Hobbes و روسو مطرح شده است : و از این پس، بنای یک قاعده ی کلی گذاشته میشود که مردم این قرار داد اجتماعی را پذیرفتهاند تا در ازای آن از امنیت برخوردار باشند. امروزه با خطر واقعی تروریسم و برقراری وضعیت اضطراری، این امر از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است.اما امنیت نباید تنها اهرم مشروعیت بخشیدن به سیاست باشد.حاکمان و طرفداران جمهوری در یک کشور، میخواهند با تکیه ی به حفظ «بقاء» و ماندگاری به شهروندان خود بقبولانند که برای نافرمانی «خیلی دیر است» : مگر شما نبودید که دولت را انتخاب کردید؟ و چون پاسخ مثبت است، پس چرا به تفکر اکثریت تن نداده اید. قرار داد اجتماعی یک عامل قدرتمند برای چفت و بند کردن ِ اطاعت و مطمئن شدن از این است که صدای مخالفی بلند نخواهد شد.
در اینجاست که قرارداد اجتماعی به شکل یک ایدئولوژی نمایان میشود [ نمونه ی آن، تظاهرات و اعتصاب های چندین هفتهای در فرانسه علیه گذراندن قانون بازنشستگی در مجلس آن کشور است. مترجم ] که مثال روشنی از به اطاعت واداشتن شهروندان فرانسوی است. و این درست آن هنگامی است که قرارداد اجتماعی بین شهروندان یک کشور و حاکمان آن، به یک ایدئولوژی بدل می شود. و به شما می قبولاند که «به جلو پیش بروید، راه را باز کنید، چیزی برای دیدن و فکر کردن نیست.» تنها راه برای مخالفت با این دستور، جلوگیری از تقلیل دادن دموکراسی به قوانین، رویه ها،و قواعد است که میخواهند بر شما تحمیل کنند. و در این هنگام، ما با هم نافرمانی میکنیم برای نشان دادن امتناع ِ جمعی از اداره شدن به این و یا آنگونه که به ما تحمیل می شود. دموکراسی، انتقادی مبتنی بر یک الزام اخلاقی در قلب هر شهروند است : من اطاعت میکنم زیرا به خود فرمان میدهم که اطاعت کنم. این آخرین الگوی اطاعت کردن و مسئول پذیر ترین آنست. و براین مبنا، فرض بر این است که وقتی دیگر موافق نیستم از انجام آن دست بردارم.فرانسوی ها یک اصطلاح شگفت انگیز برای آن دارند : « اطاعت کردن، اما به ابتکار خودم».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
[۱] Etienne de La Boetie نویسنده و حقوقدان فرانسوی (۱۵۳۰-۱۵۶۳)
[۲] Henri David Thoreau فیلسوف و شاعر آمریکایی (۱۸۱۷-۱۸۶۲)
[ ۳] John Rawls فیلسوف آمریکایی (۱۹۲۱-۲۰۰۲)
[۴] Thomas Hobbes فیلسوف انگلیسی (۱۵۸۸-۱۶۷۹)
https://www.liberation.fr/debats/2017/08/30/c-est-confortable-d-obeir_1593054/*
دستور محمد مخبر به باشگاهها