امروز در «خبرنامه گویا» مطلبی منتشر شد که نشان می داد در آگهی فوت یک آقایی، فرزند و برادران او که زیر آگهی را امضا کرده اند همگی کارمندان بخش های مختلف صدا و سیمای جمهوری نکبت هستند و این افشاگری ناخواسته، که برای افزایش تعداد حاضران در مراسم عزای آن مرحوم با قید شغل فرزندان صورت گرفته بود نشان داد که در ایران فامیل و فامیل بازی در گرفتن شغل در ادارات و نهادهای کشور کاملا رایج و جا افتاده است آن هم در شرایطی که تعداد زیادی جوان با استعداد،،، بی کار و بی آینده ی شغلی، در گوشه ای مشغول تلف کردن عمرشان هستند و اغلبِ این «فامیل ها»ی استخدام شده، آدم های بی عرضه و بی استعداد و بی سوادی هستند که صرفا به خاطر آشنایی ها و رانت فامیلی و رفاقتی به آن پُست دست یافته اند.
اما در خارج از ایران هم بر اساس تجربه ی شخصی خودم وضع بهتر از این نیست و اگر هم نه فک و فامیل بلکه دوست و رفیق در کسب شغل در رسانه های خارج از کشور، چه دولتی و چه اپوزیسیون بسیار مهم و کارساز است.
جریان دعوت من برای همکاری با «خبرنامه ی گویا» که به سال ۲۰۰۳ یعنی بیست و یک سال پیش بر می گردد، از آن جا آغاز شد که من در زمان برنده ی نوبل صلح شدن خانم شیرین عبادی در آن سال ذیل مطالبی که موافقان و مخالفان ایشان در خبرنامه می نوشتند، نظر و «کامنت» خودم را می نوشتم بخصوص زیر مطالب آقای «داریوش سجادی» که در آن زمان مطالب متعددی منتشر می کرد و چون «کامنت» های من مورد توجه خوانندگان قرار می گرفت چند نفری پرسیدند که تو که بلدی بنویسی چرا مطلب و مقاله نمی نویسی، که جواب دادم، من تقریبا از زمان وقوع انقلاب، مطالب مخالف حکومت زیاد نوشته ام ولی چون در ایران هستم یا با اسم مستعار، یا بدون اسم،،، آن ها را برای انتشار به نشریات مختلف داخل و خارج فرستاده ام و از «قیام ایران» زنده یاد دکتر بختیار گرفته و نشریات سیاسی و هنری در آلمان تا «گل آقا» و نشریات «اصطلاح طلب»ی مثل «بیان» و «عصر ما» سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مطالب من منتشر شده و اولین بار هم در سال ۱۳۶۶ - ۱۹۸۷ در مجله ی هنری یی که در آلمان سردبیری اش را بر عهده داشتم از اسم مستعار «ف. م. سخن» استفاده کرده ام ولی به دلیل غرور و ارزشی که برای کار خودم قائل هستم (که الان می بینم در میان ما ایرانی ها کاری بیهوده و رفتاری ناپسند است) عادت ندارم برای جایی که از من دعوت به نوشتن نشده مطلبی بفرستم و اگر «گویا» از من مطلب بخواهد برایشان می فرستم، لذا به همین کامنت نویسی بسنده می کنم.
یکی دو روز بعد بر خلاف انتظارم، دوست گرامی ام فرشاد بیان که آن زمان «گویا» را اداره می کرد، ای میلی برای من فرستادند که خوشحال می شویم مطالبی از شما داشته باشیم و این دعوت باعث شد که تا امروز در خدمت خوانندگان و گردانندگان گرامی خبرنامه گویا باشم.
این تجربه ای بود برای من مهم و موثر چون از رفیق بازی و فامیل بازی که در ایران در محیط های شغلی زیاد دیده بودم در آن خبری نبود.
یک بار دیگر هم این تجربه ی ابتدا به ساکن را زمانی که در «تیمارستان» بعد از اقدام به خودکشی و افسردگی شدید بستری بودم به دست آوردم و آن زمانی بود که جناب استاد دکتر علیرضا نوری زاده لطف کردند با تلفن بخش ما در تیمارستان با زحمت بسیار زیاد برای ارتباط با بخش،،، تماس گرفتند و موضوع اقدام به خودکشی مرا از دوست من که مرا می شناخت مطلع شده بودند و با بزرگواری فرمودند که ما در حال راه انداختن تلویزیون «ایران فردا» هستیم و خوشحال می شویم که از همکاری شما بهره مند شویم و بسیار زیاد لطف و مرحمت شان را شامل حال من کردند و من به این صورت بدون هیچ درخواستی در آن تلویزیون استخدام شدم.
ولی در دوران بی کاری و گرفتاری مالی سال های اخیر، به چند جا که دل ام نمی خواست با آن ها کار کنم ولی فشار زندگی باعث شده بود که به هر کاری دست بزنم تقاضای کار فرستادم که حتی جواب این که تقاضای شما را دریافت کردیم به من ندادند.
از «دوستان» و اساتیدی هم که دورادور از طریق نوشته هایشان آن ها را می شناختم و آن ها هم مرا می شناختند و نوشته های مرا با ای میل یا تلفن مورد تفقد قرار می دادند، بارها خواهش کردم اگر در رسانه ی متبوع شان یا هر رسانه ی دیگری، جای خالی برای کسی مثل من هست به من اطلاع دهند تا برای شان تقاضای کار بفرستم که اغلب مرا به آگهی های رسانه،،، برای استخدام حواله کردند که همین هم موجب سپاس شد ولی آن چه که در این رسانه ها می دیدم، استخدام و آوردن افرادی بود که نه سابقه ی سیاسی داشتند نه سابقه ی مطبوعاتی و قلمی و متوجه شدم که در چنین رسانه هایی نه تقاضای کار معمولی بلکه توصیه و احیانا معرفی مستقیم برای گرفتن شغل لازم است و سابقه و توانایی انجام کار چندان اهمیتی ندارد. لذا کلا از خیر تقاضای استخدام فرستادن برای این و آن گذشتم و ترجیح دادم کار گِل بکنم اما به کسی در این زمینه روو نیندازم.
جالب اینجاست که صدای امریکا در نامه ی جوابیه اش به من که ما شغلی برای شما نداریم اسم مرا هم یک چیز دیگر نوشته بودند و که این هم البته با مزه بود.
باری. دیدن فامیل و فامیل بازی در ارگان ها و نهادها و ادارات ایرانی برای همگی ما مشخص و معلوم است ولی گفتم شاید خوانندگانی از جریان رفیق و رفیق بازی و راه دادن افراد خاص به «حلقه»های موجود در خارج از ایران بی اطلاع باشند لذا این چند خط را نوشتم.
پارتی بازی برای استخدام خلبان -یعنی یکی از حساس ترین شغل ها- در ایران از زبان خودشان:
احمدی نژاد پارسی-آریایی شد!