من بهعنوان یک فعال سیاسی آزادیخواه و صلحطلب با بیانیه فعالان سیاسی تحت عنوان «نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی ایران» موافقم.
هیچ فرد انساندوست، آزادیخواه، طرفدار صلح و مخالف جنگ نمیتواند این دعوت به صلح و منزلت نامهایی را که زیر این بیانیه تحت عنوان صدای سوم امضا نهادهاند نادیده بگیرد.
از نظر من بیانیهای است که در هر زمان و هر شرایطی میتوان منتشر کرد. مانند دهها بیانیه که تاکنون طی این چهل سال داده شده و خواستی کلی را مطرح کرده است.
اما از بقیه میتوانم سئوال کنم آیا این صدای سوم بازگوکنندهی صدای آن اکثریت مخالف جمهوری اسلامی است که شصت در صد طبق آمار دولتی به انتخابات نه گفتند و قریب به نود درصد مخالف این رژیم هستند؟ اکثریتی که ما خود را مدافع آنان میدانیم.
اکثریتی که چه این امضا کنندگان بخواهند یا نخواهند چنان از وضعیت موجود ناراضی و به جان آمدهاند که به هر قیمت خواهان سرنگونی این حکومتند. حداقل یک نیمنگاهی به وضعیت امروز جامعهی دربوداغانشده ایران بیندازیم، به افکار عمومی چه همنسلان خود و چه جوانهایی که جنبش مهسا را آفریدند، نگاه کنیم.
جامعه نه در آتش جنگ جمهوری اسلامی با اسرائیل، بلکه در میان آتشی میسوزد که از بیداد حاصل از عملکرد حکومت بهوجودآمده. ویرانگری به نام فقر، سرکوب، اعدام، چپاول و غارت، و مهمتر از همه ندیدن کوچکترین روزنهی امید نسبت به آینده و تغییر در بافت این حکومت. اکثریت مردم این حکومت را نه از آن خود بلکه از آن نیابتیهایی میدانند که مانند چاه ویل دهان گشوده، تمام سرمایههای ملی و درآمد کشور را میبلعد.
مردم بهدرستی میگویند این جنگ ملت ایران با اسرائیل نیست. این جنگی است که حکومت بر مردم تحمیل کرده و مردم حاضر نیستند زیر عَلَم این حکومت غیرایرانی با اسرائیل بجنگند.
این تفکر که مایهی ترس حکومت است در پروپاگاندای حکومتی بهمنزله دفاع از هجوم اسرائیل شمرده میشود. ترفندی که مخالفان حکومتی مخالفان حزبالله، حماس جیشهای رنگارنگ جمهوری اسلامی را طرفداران اسرائیل میخواند. مردمی را که به مرگ اسماعیل هنیه و سیدنصرالله چنان نگاه نمیکنند که خامنهای میکند. مردمی که عزایشان مرگ مظلومانه پنجاه واندی معدنچی طبس است! نه پنج روز عزاداری برای سید نصرالله. این مردم از دید حکومت معادل طرفداران حمله اسرائیلاند.
صدای سوم درون کشور همین صداست. صدای در صد بالایی از جامعهی ایران که متأسفانه فاقد سازماندهی، رهبری و چهره کاریزماتیک رهبری است. صدایی که از تمامی فعالان سیاسی اپوزیسیون خارج کشور که زیر عَلَمهای مختلف سینه میزنند میپرسد و حاصل این همه بیانیه، همایش، کنگره، ووو.. در عمل مشخص امروز چیست؟
در این شرایط حساس که جمهوری اسلامی در ضعیفترین وضعیت خود قرار گرفته و یک خیزش سازمانیافته عمومی قادر به تغییر این شرایط جهنمی است چگونه قادر هستید به یاری مردم بشتابید؟
اپوزیسیون جمهوری اسلامی از تمام طیفهای فکری از جمهوریخواه، چپ، مشروطهخواه، سلطنتطلب، مجاهد تا فعالان مستقل همه در این بحران رهبری سهیم هستیم. غم ایران و آیندهی ایران به آن اندازه قوی و تأثیرگذار نبود که بر منیتهای گروهی، شخصی و تفکرات روشنفکری مجرد ما فائق آید! با وجودی که همیشه چپنین شرایط و پیشآمدی به خاطر هم سیاستهای داخلی و هم خارجی برای رژیم متصور بود این اپوزیسیونِ گرفتار در خود و پرمدعا، هرکس، هر جریان که میخواهد باشد، حاضر نشدند از جایگاهی که خود برای خویش تعریف کرده بودند پائین بیایند. پیه هرگونه انتقاد و درشتگویی را بر تن بمالند و قدمی در جهت شکل دادن به یک میثاق ملی را برای مبارزه با جمهوری اسلامی وعبور از آن بردارند، تا امروزش قادر شوند بهعنوان قطبی در صحنه عمل نمایند.
وقتی چنین نکردیم! مردم پراکندهای که هیچ امیدی به اپوزیسیون و آیندهی این رژیم ندارند طبیعی است که در انتظار قدرتی باشند که پروبال این رژیم بشکند تا شاید حداقل نتواند چنین بیباک عمل کند، هر شب اعدام کند! چنان که جنبش مهسا را با آن وحشیگری سرکوب کرد، این بار نیز خیزش مردم را بدانگونه سرکوب کند.
صدای سوم این صداست!
صدایی که متأسفانه ما قادر به شنیدن آن نیستیم! گوشهای ما تنها صداهایی را میشنوند که در مخیله خود دارد.
ضمن تقدیر از تلاش صلحخواهانه بیانیهدهندگان، ناگزیر از انعکاس آنچه که در افکار اکثریت مردم میگذرد هستم. بشنویم صدایی که درست یا غلط میگوید "بگذار بزند راحتمان کند".
ابوالفضل محققی
*
*
مغازلۀ پاییزی، برای عاشقانِ زندگی، رضا بی شتاب