Friday, Oct 25, 2024

صفحه نخست » بخشی از کتاب خاطرات هفت سال در کابل (در دست انتشار)، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_4.jpgبعد از برگشتن‌مان، لوگینف استاد مدرسه حزبی را همراه غفور مترجم‌مان دیدم. با خنده گفت "راضی بودی؟ " گفتم "عالی بود! به‌خصوص ارمیتاژ! " پرسید "چه دیدی؟ " گفتم "عظمت انسان در آفرینش کار‌های عظیم هنری و ناپایداری قدرت". گفت همین؟ " گفتم "در لابه‌لای آن همه ثروت و قدرت صدای خوردن تبر بر درختان باغ آلبالو را هم شنیدم! "
در صندلی‌اش عقب کشید با همان چشمان تنگ شده مغولی در من خیره شد. "یعنی تو صدای تبر را شنیدی؟ چند صدا بود؟ "
گفتم یک صدا بیشتر نبود "صدای فروریزی اشرافیت روسیه تزاری. "
خنده‌ای کرد و گفت: "پس هنوز قادر نیستی صدا‌ها را تفکیک کنی. قدرت چخوف شنیدن صدایی بود که دیگران سال‌ها بعد شنیدند. حال هم صدای تبری در باغ به گوش می‌رسد. صدای تبری که می‌خواهد بسیاری از درختان باغی را که خشک شده، مریضی گرفته قطع کند. باغی که در این هفتاد ساله متاسفانه خشک‌تر و درهم‌ریخته‌تر از باغ خانواده رانوسکی شده است.
دلم می‌خواهد این صدا‌ی تبر دوم را هم می‌شنیدی! صدایی که در اوج دیکتاتوری استالین بسیاری از هنرمندان ما شنیدند و کسانی که می‌دانستند هیچ بهشت و مدینه فاضله‌ای حتی اگر اسم‌اش اردوگاه سوسیالیسم هم باشد وحود ندارد. بهشتی که در آن هیچ صدای مخالفی شنیده نشود و صدایی جز صدای خود خدا نباشد! بهشت نیست! "

به خنده می‌گوید "در بهشت هم اگر خدا بخواهد همان بلایی که سر حوای بیچاره و آدم آورد سر من بیاورد و خوردن میوه دانایی را ممنوع نماید من جهنم را ترجیح می‌دهم. ترس خدا از خوردن میوه دانایی ترس از برابر شدن انسان با خود بود. ترسی که همه قدرتمندان دارند. بله امروز در این باغ صدای تبر پروستاریکا و گلاسنوست را باید خوب بشنوید و درکش کنید. تا کی می‌توان سنگ تکفیر بر آنا اخماتوا زد واز سولژینستین به عنوان خائن یاد کرد؟ اگر لنینگراد را بدون آنا آخماتوا تنها با اسمولنی و ارمیتاژ ببینی ارزشی نخواهد داشت. تاریخ لنینگراد با سنگ، خون، صدای اعتراض به بهای تبعید و زندان بسیار نویسندگان و شاعران و انقلابیون نوشته شده است. تاریخی که یک‌سویه نمی‌توان نوشت! تاریخ شامل همه است چه دوره تزاری چه استالینی و چه برژنفی. "
به یاد آنا آخماتوا، حصر و عزلتی که دو دهه بر او تحمیل شد همراه هراس دائم زندگی پسرش که به خاطر او زندان و به سیبری تبعید گردیده بود، می‌افتم. به یاد تصویر نقاشی‌شده‌ی او و شعرهایی که کفر بودند.
ما نیز او را خائن به اردوگاه سوسیالیسم می‌دانستیم! مایی که تا آخرین روز فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم صدای تبر دوم را نشنیدیم. هر چه گفتند تکرار کردیم و نزدیک شدن به میوه‌های باغ ممنوعه سوسیالیسم واقعا موجود را گناه کبیره دانستیم!
"در این اندوه کوه‌ها سر خم می‌کنند
رود پهناور از رفتن می‌ایستد...
آن روزها تنها مردگان لبخند بر لب داشتند
خشنود از آرامش.
و لنینگراد به ولنگاری
زندان‌هایش را به پوزه گرفته بود
و ستون محکومان می‌گذشتند
درهم شکسته از شکنجه
و کوتاه بود سوت قطارها.
ستاره‌های مرده بالای سرمان
و زیر پا خاک معصوم روسیه
که له می‌شد زیر چکمه‌های خونین
و زیر چرخ گشتی‌‌ها"....
"اینجا گویی صدای انسان
هرگز به گوش نمی‌رسد
اینجا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده مانده‌ام
زیرا نخستین انسانی بودم
که تمنای شوکران کردم" ـ آنا آخماتوا

ما سازمان چپی که هرگز شهامت نزدیک‌شدن حتی به حصار باغ‌های ممنوعه اردوگاه سوسیالیسم را در خود نیافتیم و بسیارانی از ما کسی به نام آنا آخماتوا را نشناختیم. اگر هم شناختیم با وی همان برخورد را کردیم که" برادر بزرگ کرد".

ابوالفضل محققی
*
*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy