يكشنبه 20 مهر 1382

نامه‌اي سرگشاده به يك نوسينده جنگ، رضا نجفي

به بهانه پاسخ به يك نامه سرگشاده ديگر

يادداشت (= پيش از تحرير)
آنچه در پي مي‌آيد براستي – همان گونه كه در عنوان مطلب نيز آمده است – پاسخگويي به يك نامه سرگشاده ديگر را بهانه‌اي براي گفتن سخناني ديگر قرار داده است .

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

بله ، بهانه اين نوشتار ، آن نامه سرگشاده‌اي است كه چندي پيش يكي از دوستداران جنگ و جبهه در يك سايت اينترنتي متعلق به حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ، به نام لوح ، انتشار داد ، اما اصل و مقصود و هدف ، نقد يك جريان فكري – سياسي خاص است كه به شكلي تمامت خواهانه سايه‌اش را بر سر ادبيات جنگ كشورمان – و متأسفانه برسر بسياري ديگر از حوزه هاي فرهنگي ،سياسي ،اجتماعي،اقتصادي و…افكنده است.
از اين رو اين نوشته يالااقل بخش مهم آن ، صرفاً دعوايي شخصي و خصوصي نيست كه قابليت طرح عمومي نداشته باشد ، همان گونه كه نامه آن نويسنده جنگ نيز به هر حال در رسانه‌اي همگاني و فراگير منتشر شد .
اميد آنكه اين توضيح ، توجيهي كافي و وافي براي مطول بودن نوشته حاضر و تأخير در انتشارش باشد .

جناب آقاي امير خاني ،
نويسنده جنگ !!
مرقومه شما را درباره استعفاي پيروز قاسمي ، سرپرست دفتر مطالعات ادبيات داستاني خواندم كه در آن عنايتي هم به بنده فرموده بوديد .
و اكنون با تأخيري دو ماهه ، اين سطور را ظاهراً خطاب به شما ، اما در واقع براي آگاهي ديگران و داوري همگان مي‌نويسم . سبب اين تأخير ، ترديد فراوانم بر اين امر بود كه آيا اصولاً ارزش دارد به حرف‌هايي ازجنس حرفهاي شما پاسخي داد ؟ و اينكه آيا عمر آدمي آنقدر كفاف مي‌دهد كه به حرف‌هايي ازجنس حرف‌هاي شما كه حدود بيست سالي است از انواع تريبون‌ها و روزنامه‌ها و راديو و تلويزيون و منبرهاي گوش‌هايمان را واقعاً پر كرده است ، جوابي دهم ؟
شما نوشته‌ايد كه پوستتان كلفت‌تر از اين شده است كه به قول خودتان از مغالطه‌هاي بنده و امثال بنده آزار ببينيد و حتي بي‌تعصب‌تر از آن شده‌ايد كه قلبتان از حرف‌هاي امثال بنده بگيرد. اما خيال نمي‌كنيد قضيه عكس اين است ؟ ساليان سال است كه شما و دوستانتان از هر تربيون كه دلتان خواسته شعار داده‌ايد و حرف‌هايتان و بلكه ناسزاهايتان را در حق من و امثال من جاري و ساري كرده‌ايد ، حالا چطور شده است كه پوست شما از دست ما آدم‌هاي بي‌تريبون و دهن بسته و دست و پا شكسته ، كلفت شده است و عادت كرده‌ايد به امثال نگاه‌هاي ما و … ؟
مختصر اينكه انگيزه من از نگارش اين سطور ناشي از التفات حضرت عالي در حق خودم نيست كه اين بار واقعاً پوست بنده كلفت تر شده وعادت كرده‌ام و دلم نمي‌گيرد از اين حرف‌ها ؛ اما آنچه براستي موجب شد دلم بگيرد اين بود كه من بهانه‌اي شدم تا يك نفر بخواهد دق دلي‌هايش رادر حق شخص ثالثي خالي و خرده حساب‌هايش را در لفاف خير خواهي و مثلاً دوستي و … تسويه كند . دلم از اين گرفت كه من دارم ابزاري مي‌شوم كه يك نفر ناجوانمردانه و به گمان من حتي مزورانه انواع تهمت‌ها و ادعاهاي بي‌پايه و اساس و بي‌مدرك را آن هم در ژست و پز دوستي و رفاقت به ديگري روا دارد كه دوستي و رفاقت شما هم به بوسة يهودا بيشتر مي‌ماند . چنين بود كه رسم ديرين خود را شكستم و براي نخسيتن بار در زندگي‌ام كه اميدوارم آخرين بار نيز باشد ، دست به پاسخ نويسي به سخناني از جنس سخنان شما زدم .
پس آقا امير خاني ، اجازه دهيد از بخش كم اهميت‌تر مرقومه شما آغاز كنيم ، يعني همان بهانه‌اي كه شما پشت آن ايستاديد و حرف‌هاي اصلي‌تان را به استناد آن زديد؛
اين بهانه مصاحبه من بود با شماره 97 نشريه كتاب هفته !
شما به هنگام نقد نوع نگاه من به پديده جنگ ، چندين بار به طعنه مرا مترجم خطاب كرده‌ايد و نوشته‌ايد : « از شش كتابي كه ايشان ترجمه فرموده‌اند ، چنانچه بر پيشاني مصاحبه آمده بود ، هيچ كدام را نخوانده‌ام » و فرموده‌ايد : « قلم تيز نكرده‌ام تا پاسخي به مصاحبه اين جناب مترجم بدهم و حتماً در اين روزگار هر كس با هر بضاعتي مجاز است كه راجع به صدر و ذيل عالم نظر بدهد» . لب مطلبي كه شما به گوشه و كنايه مي‌خواهيد به خواننده‌تان القاء كنيد ، مشخص است : اينكه يك مترجم به چه حقي به خودش اجازه مي‌دهد كه در حوزه ديگري مثل جنگ كه لابد به گمان شما حوزه‌اي تخصصي و آن هم در تخصص شماست ، اظهار نظر كند؟


شما كه به استناد يك مصاحبه نه تنها مرا كه دوستانم رانيز مواخذه و داوري مي كنيد و حكم دور شويد ، كور شويد مي دهيد ، آيا با اين دقت مصاحبه مرا خوانده ايد و سپس برآشفته شده ايد ؟ البته گمان من اين است كه شما به دقت مصاحبه مرا خوانده ايد و تا آن اندازه كه كفايت كند بنده را مي شناسيد، اما به هر حال براي اينكه آدم پنبه يكي دو نفر را بزند به قدري تجاهل هم نياز دارد .
به هر حال براي رفع تجاهل ناچارم بگويم شما خوب مي دانيد كه پيشه و كار من نقد ادبي است و عموما مرا منتقد مي شناسند و هرچند برخلاف نظر شما حرفه ترجمه را نه كسر شان ، كه مايه فخر و مباهات مي دانم ، اما از سرتفنن تنها دو اثر را ترجمه كرده ام و متاسفانه مترجم نيستم . و اگر به تريج قبايتان هم برنمي خورد ، كتابي هم تاليف كرده ام درباره جنگ و ادبيات ، البته زياد ناراحت نشويد، درباره جنگ و ادبيات خودمان نيست ، درباره جنگ و ادبيات آلمان است : انشاالله اين حوزه را كه ديگر ملك طلق خود نمي دانيد ؟
اما گرچه من منتقدم و كارم رمزگشايي داستان ها و متون پيچ در پيچ است ، بايد اعتر اف كنم از آسمان ريسمان بافتن هاي شما در بسياري موارد سردرنياوردم و نفهميدم آدم چطور مي تواند از مصاحبه من درباره جنگ و ادبيات آلماني گير دهد به پيروز قاسمي و سپس علي اصغر رمضان پور و سلام عليك و غمزه اي با آقاي جامي و لگدي هم به سگ نيم مرده دموكراسي ايراني. صادقانه مي گويم من نمي دانم در اين مكتوب آشفته شما ضرورت فحش دادن و طعنه و كنايه به دموكراسي و دوم خرداد و مجلس چه بود ؟
البته ظاهرا جناب شما متخصص پيله كردن به همه افراد ويا پديده هاي مستعفي يا در حال استعفا و يادست و پا بسته هستيد . در اين مورد هم دوست و دشمن نمي شناسيد. نمونه اش هم بعدالتحرير مكتوبتان كه در آن نيشي هم به آقاي مير سليم ، وزير سابق ارشاد زده ايد و گفته ايد سكوتتان در دوره ايشان مصلحتي اشتباه بود ، اما ديگر امروز زمان مصلحت نيست ! راست هم مي گوييد، بسياري از حرف هايي راكه در دوره آقاي ميرسليم گفتنش شجاعت و جسارت مي خواست ، امروزه مي توان زد و مالياتي هم نداد. اما من باز هم صادقانه نمي دانم شما چه حرف هايي در آن دوره داشتيد كه نخواستيد يا نتوانستيد بزنيد، زيرا حرف هاي امروز شما هم از جنس همان حرف هايي است كه دوستان آقاي ميرسليم مي زدند و مي زنند .
اما برگرديم به بخش قابل فهم مرقومه تان . لب مطلب شما اين است كه نگاه من به جنگ ايران و عراق سطحي است ومن كميت را مي بينم و نه كيفيت را و اينكه در يك صفحه مصاحبه نامي از شهادت نبرده ام . و از اين رو صلاحيت داوري درباره كتاب هاي پايداري را ندارم . بگذاريد خيالتان را راحت كنم و گزليكي دستتان دهم كه ديگر نيازي به تجاهل و غير متخصص خواندن بنده و.. نداشته باشيد و به استناد همين حرف براي بنده چاه بكنيد . به نظر من جنگ ، جنگ است ، جنگ مقدس ، جنگ خوب ، جنگ مفيد ، جنگ لازم و …نداريم . به گمان من جنگ همواره پليد، ويرانگر و احمقانه بوده است . ستايشگران جنگ هم از نظر من يا آدم هايي رذل و فرومايه هستند و يابيمار رواني .
اما در مقابل ، اگر جنگ همواره نامقدس است ، دفاع ،مقاومت وپايداري مي تواند مقدس ، لازم و ناگريز باشد . لطفا دست از اين مغالطه بازي كهنه ونخ نما شده خودتان برداريد كه انتقاد امثال من از جنگ را انتقاد از دفاع و مقاومت و پايداري جلوه دهيد . لطفا جنگ خواهي و خشونت طلبي و ويرانه پرستي عده اي از دوستانتان را نيز با نام دفاع ومقاومت و پايداري به خورد ما ندهيد . با صداي بلند هم مي گويم كه اگر گوش هايتان گرفته است ، بشنويد . كشور ما ناگزير بود و بايست در مقابل تجاوز وحشيانه ارتش عراق پايداري مي كرد . هيچ كس اين كار را انكار نمي كند ، هيچ كس مخالف دفاع از ميهن نيست ، بلكه ما مخالف سواستفاده از جنگ ، مصادره جنگ براي مقاصد جناحي ، بهانه قرار دادن جنگ براي برقراري شرايط امنيتي در جامعه و سلب آزادي ها وحق حقوق مردم بوده ايم و هستيم . ما مخالف اين بوديم و هستيم كه به بهانه جنگ ، فرهنگ جنگ طلبي ونگاه شعاري و تبليغاتي و فرمايشي بر جامعه تحميل شود و اينكه جنگ سفره اي شود نان وآب دار براي فربه تر شدن عده اي آن هم به بهاي خون ديگران ! لطفا از اين بابت ما را وطن فروش و خائن جلوه ندهيد و نيز از اين بابت كه بر اين باوريم در نخستين لحظه اي كه مي شد به جنگ پايان داد ، بايد بدان پايان مي داديم و از اين بابت كه مي پنداريم دفاع تا زماني مقدس است كه خود بدل به جنگي ديگر نشود!
اما شما از كيفيت جنگ حرف مي زنيد واز شهادت ، اين راهم به صراحت برايتان بگويم و پرونده خود را قطور تر كنم كه در نظر من در هركجاي دنيا و در هر زمان ، هر فردي كه براي دفاع از آزادي و شان انساني خود و حتي در راه دفاع از وطن خود كشته شود ،شهيد است . هركس مظلومانه كشته شود ، شهيد است . آيا شما خيال مي كنيد شهادت در انحصار ماست؟به قول يكي از دوستان چرا خيال مي كنيد كشته هاي نهضت مقاومت فرانسه ، پارتيزان هاي يوگسلاوي و حتي آن لهستاني هاي بي گناهي كه فرجامشان اردوگاه هاي مرگ و كوره هاي آدم سوزي بود نمي توانند شهيد باشند ؟ چرا مردمان طول تاريخ براي شما چنين حقير و كوچكند؟
اين يك بيماري ايراني است ، ما هميشه خيال كرده ايم كه هنر نزد ايرانيان است و بس ، همواره گفته ايم كه ايراني ها باهوش تر از ملل ديگرند و چه مي دانم ناسا و كجا و كجا را ايراني ها مي گردانند، حالا هم مي گوييم كه شهداي ما از ديگران شهيد ترند و جنگ ما هم از همه جنگ هاي طول تاريخ قشنگ تر !! ما هميشه انحصار طلب بوده ايم ، حالا هم مي خواهيم جنگ و شهادت را انحصاري كنيم و كرده ايم . نكته جالب اينكه بسياري و در واقع قريب به اتفاق انحصار گرايان جنگ و جبهه ، كساني هستند كه اصولا جنگ و جبهه را از نزديك نديده اند و نجنگيده اند . حالا اين جنگ نديدگان و جانبازان پشت جبهه مدعي و مالك و صاحب جنگ شده اند و از آن ارتزاق مي كنند و با فرمان «دور شويد،كور شويد» ديگران را از اظهار نظر در اين باره باز مي دارند .كما اينكه شما نيز برآشفته مي شويد و به صراحت مي گوييد كه منِ منتقد حق عضويت در گروه داوري مربوط به پايان نامه هاي دانشگاهي را كه درباره جنگ نوشته شده است ، ندارم . و البته تلويحا نظرتان اين است كه اصولا آدمي مثل من حق ندارد درباره جنگ حرف بزند . به رسم تعارف – البته شاه عبدالعظيمي – نوشته ايد: «از نظر بنده كه نه قوه قضاييه ام و نه سازمان برنامه و بودجه ، جناب رضا نجفي مجاز است هر عقيده اي پيرامون جنگ دارد بيان كند، اصلا كي به كيست؟ هر كس مجاز است به هر ديني بگرود ،اما پيش نماز شدن شرط و شروطي دارد .»
با اين شيوه استدلال و انصاف و نوع داوري كه شما داريد ، خدا را شكر كه مقامي در قوه قضاييه نيستيد ، گرچه در آن قوه معظمه نيز بسياري از همفكران و دوستانتان تشريف دارند. ربط سازمان برنامه و بودجه را هم به اظهار نظرم درباره جنگ نفهميدم . نه تنها براي اظهار نظر من در باره جنگ كسي به من پولي نمي پردازد، بلكه بنده ناچار شده ام تا حال كلي ماليات حرف زدنم را نيز بپردازم . نه برادر، شكر خدا كه من تا حالا از جنگ نان در نياورده ام .
لطف فرموده ايد و منت گذارده ايد و گفته ايد از نظر شما من مجازم هر عقيده اي پيرامون جنگ دارم اعلام كنم، اما حق ندارم در مورد ادبيات جنگ داوري كنم . بايد از شما بپرسم ، آيا منظورتان از حق بيان ، اظهار نظر در محافل خصوصي و نزد دوستان و عمه وخاله و….است ؟
خب ، اين آزادي را كه همه ما داريم و چه شما دلتان بخواهد و چه نخواهد من و مردم نظر خودمان را در محافل خصوصي ابراز مي كنيم . اتفاقا آزادي بيان وقتي از تعارف خارج مي شود و به واقعيت مي پيوندد كه در محافل رسمي تر هم مخالفان شما بتوانند حرفشان را بزنند وراي خودشان را بدهند و بازخواست نشوند كه فعلا مي شوند .
فرموده ايد :« اصلا كي به كيست … »و با چنان لحني سخن گفته ايد كه آدم خيال
مي كند در جامعه ما نه تنها دموكراسي كه اولترادموكراسي و بلكه آنارشيسم حاكم است وهركس هرچه دلش خواست مي گويد و هيچ كس را با هيچ كس كاري نيست. اما وقتي مني كه حتي كارمند صدا وسيما نيستم توسط همفكران شما به حراست صدا و سيما فراخوانده و بازخواست مي شوم كه چرا در مصاحبه اي با يك بولتن كم تيراژ داخلي از توقيف فله اي مطبوعات انتقاد كرده ام ، و سپس ممنوع از كار در صدا و سيما مي شوم وبرايم پرونده ساخته مي شود ، مي فهمم كه برخلاف طعنه و كنايه شما چندان هم هركه به هركه نيست و شما و دوستانتان ملايم ترين سخن مخالف و انتقاد را در كم تيراژترين نشريات وحتي در خبرنامه هاي داخلي برنمي تابيد و به داغ و درفش مان مي پردازيد . لطفا نفرماييد اين قضيه چه ربطي به من دارد ؟ همان گونه كه شما و دوستانتان همه منتقدان را بي هيچ تبعيضي مي نوازيد و بنده را به دموكراسي و جريان اصلاحات و دوم خرداد وصل مي كنيد و همه مان را يكجا مورد التفات قرار مي دهيد ، من و امثال من نيز مي دانيم كه شما نيز متحد و موتلف دوستان شناخته شده تان در همان جناح سياسي شناخته شده هستيد . تك تك شما كه به قول خودتان در دوره ميرسليم سكوت كرديد- و البته به نظر من همكاري – و اكنون شمشير را از رو بسته ايد براي ذبح دموكراسي و اصلاحات ، در تك تك مواردي كه حق و حقوق تك تك ما نقض و سلب مي شود ،مسئول هستيد . تهمت ها و دشنام هاي شماست كه در دست دوستان پرونده سازتان بدل به اوراق پرونده ما مي شود .و از آن گذشته چگونه است كه شما از اظهار نظر بنده درباره ادبيات جنگ آلمان برآشفته مي شويد و به پاسخگويي مي پردازيد، اما هنگامي كه در جريان سقوط حكومت صدام به دست نيروهاي امريكايي ،صدا و سيماي جمهوري اسلامي بدل به بلندگوي تبليغاتي ارتش عراق مي شود هيچ اعتراضي وصدايي از هيچ كدام از شما دوستداران جنگ و جبهه بر نمي خيزد؟ آيا در انتظاريد كه پس از استعفاي آقاي لاريجاني اعلام كنيد كه سكوتتان اشتباهي از سر مصلحت بوده است ؟
براي همين است كه صادقانه نمي فهمم چرا شما به دموكراسي در ايران ناسزا
مي گوييد، حال آنكه دموكراسي در ايران هنوز پروژه اي نامحقق است .
مي فرماييد پيش نماز شدن شرط و شروطي مي خواهد . شرط و شروط اينكه آدم بتواند درباره جنگي كه در كشور خودش رخ داده ، حرف بزند ،چيست ؟ لابد شما كه خودتان هم جنگ و جبهه را از نزديك نديده ايد و اين را سنتان هم گواهي مي دهد ،شرط حضور در جبهه رااعلام نمي كنيد ؟ شروط ديگرتان چيست ؟ اينكه من بايد همان نگاه شمارا به جنگ داشته باشم تا حق حرف زدن بيابم ؟ چرا مي خواهيد حق حرف زدن درباره تجربه اي را كه همه مردم از سرگذرانده اند انحصاري كنيد ؟ چرا مي خواهيد اين پديده را به سود خود مصادره كنيد ؟مگر من ايراني نيستم ؟ مگر هنگامي كه مرا به خدمت نظام فراخواندند، پرسيدند كه شرط و شروط پيش نماز شدن را دارم يانه ؟ مگر وقتي جعفر ديزجي دوست دوران كودكي ام در جنگ كشته شد ، وقتي سعيد ميناب شوشتري همكلاسي ام خانه و كاشانه اش را در بمباران از كف داد ، مگر وقتي هزينه هاي جنگ و تورم و ركود اقتصادي برگردن من و خانواده ام و همه مردم ايران افتاد ، كسي از من پرسيد كه شرط و شروط پرداخت اين هزينه ها را دارم يا نه ؟ اما حالا كه پاي اظهار نظر به ميان آمده است ،من ايراني كه شغلم نقد ادبي است ، حق ندارم در مورد ادبيات جنگ داوري كنم ؟ شما خودتان هم به خوبي مي دانيد كه بسياري از همين روشنفكراني كه به آنان دشنام مي دهيد و به توطئه سكوت درباره جنگ مقدس متهمشان مي كنيد ، جنگ را از نزديك ديده اند و سكوتشان نه ازروي توطئه ، بلكه بدان سبب است كه شما و دوستانتان جنگ را به سود خود مصادره كرده ايد و كوشيده ايد حماسه اي ملي را به مقوله اي ايدئولوژيك فروبكاهيد و خوش نداريدكسي درباره آن جز شما و به روايت شما سخن گويد .
متاسفم ، اما برخلاف شما من فكر مي كنم هر ايراني حق دارد به هر صورت ، رسمي وغير رسمي درباره جنگ حرف بزند و داوري كند، زيرا هر ايراني حتي اگر جبهه نرفته باشد ، به نوعي هزينه هاي جنگ را پرداخته است ، اما حال برخي از شما نان و نامي از جنگ در آورده ايد و دلتان مي خواهد ، پيشنماز كه نه ،متولي اين مسجد باشيد . آن نام و نان ارزاني خودتان ، ما به آن چشم ندوخته ايم و از راه ديگري گذران زندگي مي كنيم. اما لطفا ديگر انتظار نداشته باشيد كه حرف نزنيم و خفه خون بگيريم .
آقاي اميرخاني ،تا اين بخش اين مكتوب در واقع روي سخنم نه صرفا با شما ،كه با شما و آن جرياني كه شما وابسته به آنيد بود ؛ يعني نقد گونه اي انديشه كه البته از ديد من بهتر است اسمش را بگذاريم ضد انديشه ! اما اجازه دهيد به ناچار قدري هم شخصي سخن بگوييم ، زيرا مكتوب شما هم آكنده از تهمت هاي ناجوانمردانه شخصي است . خطاب به سرپرست سابق دفتر مطالعات ادبيات داستاني نوشته ايد : «عالم ،عالم رفيق بازي است . چه تضميني است كه اگر خدا نيز مثل مني را مي شناخت و شاخم مي داد – يعني دري به تخته اي مي خورد و ما نيز صاحب منصب مي شديم – رفيق بازي نمي كرديم ؟»
بدين ترتيب شما سرپرست سابق دفتر ادبيات داستاني را بدان متهم كرده ايد كه از سر رفيق بازي مرا براي همكاري در گروه داوران جشنواره ادبيات پايداري برگزيده است . از يك لحاظ راست مي گوييد، اينجا پاي رفيق بازي هم در ميان بوده است . پيروز قاسمي هم مي دانست كه صرفا با توسل به رفاقت مي تواند مرا به انجام كار پرزحمت و دشوار و سنگين و بي پاداش و بي نان و آبي همچون خواندن ده ها و بلكه صدها پايان نامه دانشگاهي وادار كند واگر نبود آن رفيق بازي من هرگز زيرا اين بار سنگين نمي رفتم و يك دهم همان زماني را كه براي خواندن هزاران صفحه صرف كردم ، مي گذاشتم براي تدريسي ،تاليفي ،ترجمه اي يا لااقل تفريحي كه هم بسي مقرون به صرفه تر بود وهم قدر و منزلتي بر من مي افزود و هم ا زدشنام و ناسزاي امثال شما در امان مي ماندم . اما اين رفيق بازي اگر به سود ما نبود ، به درد شما كه خورد تا به بهانه اش شمشير تيزتان را تيز تر و سفره پهن خود را پهن تر كنيد . و بازهم براي ثبت در اذهان بگويم ، سرپرست سابق دفتر مطالعات ادبيات داستاني از رفيق بازي هايش مايه مي گذاشت تا كاري پيش رود . اما اينكه رفيق بازي موجب شود تا موقعيت شغلي در اختيار كسي قرار گيرد ، نه شيوه وي كه سنت مالوف دوستان شماست . شما خودتان هم بسيار خوب مي دانيد كه اگر در دفتر ادبيات داستاني كوچك ترين ريخت و پاشي بود يابه قول خودتان آلاف و الوفي ،رفقاي پرونده سازتان كه مترصد كوچك ترين بهانه اند، تا از كاه كوه بسازند، بي درنگ آن را در بوق و كرنا مي كردند و چون چماقي بر سر ما مي كوفتند و خاك دفتر مطالعات ادبيات داستاني را به توبره مي كشيدند .
طنز روزگار راببينيد : مديري نمي تواند ده ماه تمام حقوق كارمندانش را بدهد ، وكيل صاحب ملكي كه واحد مسكوني اش در اجاره دفتر ادبيات داستاني ست به سبب به تعويق افتادن پرداخت اجاره بهاي ملكش تهديد به شكايت مي كند ، قبض هاي تلفن و آب و گاز وبرق دفتر علي الحساب از جيب اين مدير پرداخت مي شود و مكاتبات فراوانش براي گرفتن تنخواه بي نتيجه مي ماند و كارمندانش از سر رفاقت ماه ها بي دريافت حقوق نزدش مي مانند و كار مي كنند وسرآخر او به دليل همين مشكلات اداري استعفا مي دهد و آن وقت آدمي پيدايش مي شود كه خودش را رفيق او
مي خواند وآشكارا به او تهمت مي زند كه از سر رفيق بازي سفره اي براي دوستانش پهن كرده است و…
خدارا شكر كه دفتر مطالعات ادبيات داستاني به سبب كم لطفي و بي توجهي مسئولان و به خاطر نداشتن بودجه ـ حتي در حد تنخواه ـ از هم پاشيد و خدا را شكر كه پس از گذشت چندين و چند ماه از استعفاي مدير سابق دفتر ، هنوز برخي از كارمندانش كه دست بر قضا رفقاي او نيز هستند، نتوانسته اند طلب هاي سال گذشته شان را هم وصول كنند . زيرا با همه اين اوصاف شما از سفره گشوده و رفيق بازي دم مي زنيد ، واي كه اگر ماجرا به گونه ديگري بود آشكار نبود چه پرونده قطورتري برايمان ساخته مي شد .
بله ، آقاي اميرخاني آن اصلا كي به كيست ؟ كه فرموديد تنها در مورد شما و دوستانتان صدق مي كند كه هرچه دلتان مي خواهد رياكارانه و ناجوانمردانه از انواع دروغ ها و تهمت هاو ناسزاها، آن هم در لفاف دوستي و دين خواهي و ارزش طلبي در حق اين و آن روا مي داريد و هيچ كسي هم نيست تا از شما بخواهد دليل وسند و مدركي براي اين سخنان بي پايه و اساستان ارائه كنيد .
برسيم به سخن آخر كه اين رنجنامه بس مطول شد : سخن آخر را گذاشته ام درباره اصل اساس مكتوب شما ، يعني نكته اي كه به نظر من همه آسمان و ريسمان بافتن هايتان براي بيان همان يك نكته و شاه كليد مطلبتان بوده است . مرقوم فرموده ايد : «كسي را كه جاي پيروز قاسمي آمده است ، مي شناسم . جامي را نه در وزارت كه در جمعيت دفاع از فلسطين ديده ام ؛ جمعيتي كه صافي ورودش سلامتي است . جامي هم متشرع است ،هم كار بلد ، اميد دارم كه در كارش موفق باشد و بتواند بر سر سفره اي كه بايد به اندازه همه داستان نويسان جا داشته باشد ، همه را پذيرايي كند و تندي كند با كساني كه لنگ شان را پهن مي كنند تابراي دوستانشان جا بگيرند و محبت كند با آنهايي كه تا بحال سر اين سفره ننشسته اند …..»
به نظرم مطلب به اندازه كافي گوياست . آقاي جامي ،بشنويد وايشان را سر سفره دعوت كنيد ( گرچه بر اساس برخي شايعات ، اين دعوت صورت هم گرفته است )، ظاهرا سفره هاي ديگري كه ايشان سر آن نشسته اند- مثل حوزه هنري كه يكي دو سال پيش احساس كرد به اندازه كافي براي ما جا ندارد – برايشان كوچك شده است . اما آقاي جامي ، لطفا در همان حين كه داريد براي آقايان سفره و لنگ پهن مي كنيد ،فراموش نفرماييد كه بنده و برخي ديگر از دوستان هنوز پس از گذشت چند ماه از استعفاي مدير سابق دفتر مطالعات ادبيات داستاني از آن دفتر طلب هاي وصول نشده داريم ، آن هم نه بر اساس رفيق بازي مورد ادعاي آقاي اميرخاني ،بلكه از بابت انجام اموري مشخص و معلوم از جمله ويراستاري مقالات همايش ها و… كه از سال گذشته تا كنون پرداخت نشده باقي مانده است و سوابق و مدارك آن نيز نزد شما محفوظ است . نامه نگاري ها و پي گيري ها و دوندگي هاي ما نيز تا حال سودي نبخشيده و در واقع ما هم ديگر چندان اميد و باوري به وصول طلب هايمان نداريم . بنابراين آن طلب ها صدقه سر شما و لطفا پرداختش كنيد به همان آقاياني كه چشمشان به اين سفره ايست كه بخشي از حقوق معوقه سال گذشته مان را به تازگي تقريبا با سماجت و زور و دعوا از آن وصول كرديم و بخشي ديگر را نيز داريم صدقه مي دهيم .
برادران جنگي ، براساس فتواي شما ما كه بي دين و اخلاقيم ، انشاءالله همان دين و خدايتان كه شما اين همه از آن دم مي زنيد همه مان را به راه راست هدايت فرماييد.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/180

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نامه‌اي سرگشاده به يك نوسينده جنگ، رضا نجفي' لينک داده اند.
نظرات
[ebad - October 18, 2003 12:58 PM]

جسارتا باید عرض نمود که این آقای نجفی اولا دهاتی است. یعنی دو سال است که به تهران آمده است. در ثانی خواهر کسده است! یعنی خواهرش جزو زنان پردرآمد جامعه محسوب میشود. ثالثا من خودم هم از امیرخانی بدم میآید. اما او را میشناسمش! او که مثل اینها گدا گشنه نیست....

[Emad - October 13, 2003 07:44 PM]

viva Amirkhani
Down with I.R.IRAN Enemies

Copyright: gooya.com 2016