مرحوم نصرت کسه منلي از شعراي شهير جمهوري آذربايجان است. وي را «آذربايجان سئوگي شعرينين آتاسي» (پدر اشعار ليريک اذربايجان) لقب داده اند.
نصرت کسه منلي که در شهر« قازاخ » واقع در شمال جمهوري آذربايجان همزمان با فروکش کردن آتش جنگ جهاني دوم بدنيا امد شاعر و نمايش نامه نويسي اومانسيت بود که در جاي جاي اشعار و نوشته هايش عشق به انسانيت و لطافتهاي زندگي مشاهده مي شود. کسمنلي نخستين بار در اسفند ماه سال گذشته همراه همسرش راحله خانم جهت ديدار از تبريز و همچنين انجام جراحي کليه به اين شهر سفر کرد و در بيمارستان آيت الله مدني بستري شد.
در اولين دور اقامت وي که 15 روز طول کشيد بر اساس تشخيص پزشکان تبريز پيوند کليه براي وي ضروري تشخيص داده شد.
«سامير» نوجوان 22 ساله باکويي در کمال تواضع يکي از کليه هاي خود را به استادش بخشيد. دور دوم بستري شدن استاد نصرت کسه منلي شروع شد.
استاد يک ماه قبل ازاينکه عمل پيوند کيله بر رويش انجام شود در بيمارستان بستري گرديد. در اين مدت اگرچه از دستگاه دياليز استفاده مي کرد و حال عموميش چندان رضايت بخش نبود اما پذيراي صدها تن از مشتاقان خود شد. بسياري وي را با نام اشعارش مي شناختند. اوبه يکي از دوستدارانش گفته بود : «من انتظار نداشتم که در اذربايجان جنوبي تا اين حد مرا بشناسند . گمان مي کردم که شما به اين دليل که جهت تحقق حقوق ملي خود مبارزه مي کنيد بيشتر با اشعار ملي شعراي بزرگي چون بختيارواهابزاده، محمد آ راز، آلماس ايلديريم...آشنا باشيد،اما با تعجب فراوان ديديم که مرا نيز بسياري از آذربايجانيهادر اين سوي ارس بخوبي مي شناسند».
درب اتاق کسمنلي برروي تمام دوستدارانش گشوده بود. استاد به رغم درد شديدي که در وجودش احساس مي کرد در کمال تواضع به اشعار شاعران جوان آذربايجاني گوش مي داد و اشعار انان را تصحيح مي کرد. او هنگامي که مي ديد جوانان با شور فراوان اشعار ليريک وي را با شوق وزياد و از حفظ مي خوانند از شوق به ارامي مي گريست.
طي مدتي که کسه منلي فقيد در بيمارستان بستري شده بود صدها تن از شخصيتها و اديبان تبريز و آذربايجان به ملاقات وي رفتند.
سه ماه پيش استاد پهلوي خود را به دست جراحان سپرد. کليه سامير جوان در پهلوي استاد جاي گرفت. اما اين موجود تازه وارد همانند همه جوانها ، روحيه اي سرکش داشت. گويا کليه پيوندي مايل نبود تا که جايگاه تازه اش را بپذيرد. استاد که اجبارا دياليز مي شد يکبار به پرستار خود گفته بود «اگرچه ساميرجوان کليه اش را به من بخشيد و لي گويا کليه وي حاضر نيست از حق برخورداري از استقلا خويش چشم پوشي کند!» .
استاد بتدريج ضعيف مي شد و از خوردن غذا اجتناب مي کرد. گويا غذاهايي که براي وي در نظر گرفته شده بود چندان مطابق بيماري استاد نبود. کار بجايي رسيد که استاد از خوردن غذا باز ماند.در همين ايام فرشته آرزوهاي او از باکو رسيد. راحله خانم همراه سه فرزند پسرش ريشاد،آراز و جاويدان بر بالين همسر و پدر خود حاضر شدند.
پسران بر بالين پدر کمر به خدمت بستند و همسر نجيبش با مهرباني خيره کننده شوهرش را نوازش کرد و لقمه هاي عاطفه را در دهان وي گذاشت.
اندکي استاد بهبود يافت.اما کليه همچنان نافرماني مي کرد و غذاي استاد هنوز هم بايسته شرايط جسمي وي نبود. ناگهان زخم معده استاد دهان گشود و خون حنجره لطيف شاعرانه اش را فراگرفت.
استاد کسمنلي دچار زخم معده حاد گرديد و بارها با خون جوشيده از درونش گلگون شد.
در اين مدت استاد به اتاق سي سي يو منتقل شده بود. مشتاقان وي از پشت شيشه هاي محافظ براي استاد دست تکان مي دادند و شاخه هاي گلهاي ميخک ،سرخ و داوودي را به شيشه مي چسباندند.استاد بي حال بود و قدرت تکلم نداشت. گهگاه دستش را بالا مي برد و به دوستداران غمگينش اداي احترام مي نمود. مي گويند که با ديدن مشتاقان خود لبخند بر لب به ارامي مي گريست و عيادت کنندگان را در تحير رفتار خويش فرو مي برد.
شب نميه شعبان فرارسيده بود. اگهي هاي کنسرت آکتور شهير آذربايجان پروفسور لطفيار ايمانوف در تبريز همه جا پخش شده بود. استاد نيز از ان باخبر بود.اگهي ها را از پشت شيشه سي سي يو به وي نشان داده بودند و او از اينکه نخواهد توانست در کنسرت دوست نزديکش حضور يابد در حسرت فرورفته بود.
به همه دوستدارانش گفته بود : برويد و لطفي يار را تنها نگذاريد. او يکي از برترين نمايندگان نسل هنرمند ان ديروز آذربايجان است. شايد ديگر کسي همچون او در صحنه هنر آذربايجان ظهور نکند!
اما درست در شب عيد نيمه شعبان انموقع که جماعت در تالار معلم تبريز شاهد کنسرت خيره کننده لطفي يار ايمانوف بودند و با خوشحالي تمام گرماي هيجان فوق العاده موسيقي آذربايجاني را در اعماق وجود خود احساس مي کردند استاد کسه منلي در آتش تب مي سوخت!
سومين بيماري بر وي عارض گشته بود.سينه پهلوي نگران کننده اي بر جان وي خزيده و تب استاد را به 40 درجه سانتيگراد رسانده بود. استاد به سختي نفس مي کشيد.
جشن بود و همه جا تعطيل.
اما بيمارستان چرا تعطيل بود؟!
از چه روي نخستين پزشک پس از 24 ساعت بر بالين وي حاضر گشته بود تا تب وي را فرو کاهد؟!
راحله با دوستان تبريزي خود تماس گرفت. از انها کمک خواست.به دنبال تلاشهاي آنان پزشکي از دوستدارانش به کمک وي شتافت و تب او کاهش يافت.
گفته مي شود راحله خانم به دليل عدم رسيدگي مناسب برخي از پزشکان و پرستاران به وضع همسرش، بارها ضرورت رعايت قسم نامه بقراط حکيم را به آنها ياد اوري کرده است!
سرانجام استاد بزرگ ،پدر عاشقانه هاي آذربايجان نصرت ، کسه منلي سه شنبه هفته گذشته در بيمارستان شهيد آيت الله مدني تبريز به دليل عفونت کليه ،زخم معده و نيز ذات الريه شديد در حاليکه دهه پنجاه زندگي خود را سپري مي کرد ناباورانه چشم از جهان فروبست!
پيکر وي جهت تدفين به زادگاهش انتقال يافت.
دفتر شعري از مرحوم نصرت کسه منلي به نام« هاميسي سئوگيده ندير»(به تمامي به خاطر عشق است ) در سال گذشته به الفباي عربي برگردانده شد و توسط نشر اختر در تبريز به چاپ رسيد.
اما بسياري قبل از اينکه نخستين کتاب استاد وارد بازار شعر و ادب گردد نام اور ا مي شناختند. گفته مي شود نزديک به 10 نفر طي سالهاي دهه هفتاد شمسي کتاب اورا براي چاپ از الفباي کيريل به الفباي عربي برگردانده و آماده انتشار ان بودند.
«گئتمک ايسته ييرسن بهانه سيز گئت!» (اگر ميل رفتن داري بي بهانه برو!) از معروفترين اشعار نصرت کسه منلي است.
کسه منلي که شاعر دردها ، حسرتها و حرمانهاي ملت خويش است در مجموعه شعري با عنوان «ياددان چيخماز قره باغ»(قره باغ فراموش نمي شود) دردمندانه سروده است:
عزيزينم قاراباغ (قره باغ من عزيز توام)
قارا طالع قارا باخت (طالع سياه ، سرنوشت شوم)
جنته گئتسم يئنه (اگر به بهشت وراد شوم...)
ياددان چيخماز قاراباغ (باز قره باغ فراموشم نمي شود)
قاراباغيم قارباغيم (قره باغ من اي باغستان برفي من)
ياشيل اومود يارپاقيم (برگ سبز اوميد من )
اوياق گزديم اوستونده (من برروي سينه تو بيدار گشته ام )
ياتسام سن اول يورقانيم (اگر خوابيدم تو مرا بپوشان)
قاراباغيم باغ اولسون (قره باغ من باغستان شود)
عومور گونو آغ اولسون (روزگارش درخشان شود)
داغلاري منه ذيروه (کوههايش ستيغ من...)
ياد اورگه داغ اولوسون (براي قلبهاي بيگانه داغ شود)
شوشام* قالمادي منيم ( شوشاي من از دست رفت)
يوردوم آنام دي منيم (وطن من مادرمن است)
من اونون بالاسييام (من فرزند اويم)
اودا بالامدي منيم (اوهم فرزند من است)
عسکران* عسکريمدي (عسکران سرباز من است)
خان کندي* درد - سريمدي (خان کندي مصيبت سراي من است)
هر کس يئريني تاپسين (هر کس بايد جاي خودرا بيابد)
بورا منيم يئريمدي (اينجا هم زمين من است)
داها قاراباغلارام (ديگر سياه خواهم پوشيد)
سئللر کيمين چاغلارام (همانند سيلابها خروشان خواهم شد)
اولوب قالان عومرومو (باقيمانده عمرم را...)
وطن دييه آغلارام... (وطن خواهم گفت و خواهم گريست...)
* نامهايي که با ستاره مشخص شده اند شهرهايي هستند که متاسفانه درحال حاضرتحت اشغال نيروهاي ارمني قرار دارند.