مهدي يزداني خرم: هميشه فكر مي كردم شواليه ها، شكل و رنگ متفاوتي دارند، فكر مي كردم، اگر كسي اين نشان سلطنتي را كه پايه گذارش ناپلئون است، دريافت كند، بايد جور ديگري نفس بكشد، جور ديگري لباس بپوشد و يا عكس ناپلئون را با شكم برآمده اش بچسباند بالاي تخت خواب خانه اش. فكر مي كردم اگر آدم سيگاري باشد، بعد از شواليه شدن بايد پيپ بكشد و در كوچه هاي تهران همه با انگشت نشانش دهند. اما با ديدن محمد علي سپانلو فهميدم، شواليه شدن، هيچ اتفاقي را به وجود نمي آورد. سپانلو را خوب مي شناسيم، او به سال 1319 در تهران به دنيا آمده است و جزو مهمترين شاعران سه دهه اخير به حساب مي آيد. آثاري مانند، «منظومه پياده روها»، «سندباد غايب»، «هجوم»، «پاييز در بزرگراه» و... وي را به عنوان شاعري دگرانديش معرفي كرد. سپانلو در حوزه ترجمه نيز آثاري را منتشر كرده است. ترجمه اشعار آپولينر، رماني از گراهام گرين، آلبوكامو و... چهره اي ديگر را نيز به او بخشيده است. آخرين اثر سپانلو، مجموعه شعري با نام «ژاليزيان» است كه به تازگي توسط انتشارات آگه منتشر شده است. شعرهاي اين مجموعه با روايتي داستاني، سعي در تثبيت نگاه عاشقانه شاعر به دنياي عيني را دارد. بحث ما با سپانلو درباره روشنفكري است. او كه جزو موسسين كانون نويسندگان ايران است با گزارشي كوتاه از كاركرد كانون و ظهور اين پديده روشنفكري، مهمترين بنياد روشنفكري ايران را به بحث كشيد. سئوال او مانند مصاحبه هاي قبلي، تكراري است آيا شما خود را روشنفكر مي دانيد؟ سپانلو مي گويد: «بله، چون ملت اين طور عقيده دارند.» با اين جواب بايد ديد كه آيا خود سپانلو با تمام كاركردهاي روشنفكري كه داشته به اين مفهوم اعتقاد دارد. او مي گويد: «اين كلمه ممكن است معنايي اشتباه را باعث شود، چون مردم فكر مي كنند، روشنفكر كسي است كه هيچ وقت اشتباه نمي كند ولي روشنفكر معنايي خاص دارد و مرزهاي آن بايد از مفاهيمي مانند نخبگان يا آدم باسواد جدا شود. چون هر فرهيخته اي روشنفكر نيست و هر روشنفكري فرهيخته نيست.
در ضمن روشنفكر هم با معناي هنرمند متفاوت است، چون هر هنرمندي لزوما روشنفكر نيست. با اين توضيحات من هميشه فكر مي كنم، روشنفكر كسي است كه با وجدان شخصي خود قضاوت مي كند.» روشنفكري در ايران با كاركرد و فعاليت هاي حزب توده به اوج رسيده و كم كم پذيرفته مي شود، سپانلو، شاعري است كه در سال هاي دهه چهل با اين دوره زماني، همراه بوده است.
البته منهاي بحث آغاز دوره روشنفكري بايد ديد كه سپانلو به عنوان روشنفكري شناخته شده، آيا خود وابستگي خاصي به اين حزب داشته است و اصولا كاركرد اين حزب در قبال روشنفكران «هنرمند» چگونه بوده است. زيرا با نگاهي تاريخي، مي توان دريافت كه هنرمندان روشنفكر ما عموما تمايلي كوتاه و يا بلندمدت به اين جريان داشته اند. او مي گويد: «من اعتقاد دارم سازندگان مشروطيت، روشنفكر بوده اند، من روشنفكري را برعكس اين كه آن را وابسته به دوران مدرن مي دانند، چيز بسيار قديمي تري مي دانم و آغاز آن را به يونان باستان وصل مي كنم.در ايران هم مفهومي كه ما از كلمه حكيم داشته ايم، چيزي مانند روشنفكري است. بنابر تعاريف سياسي امروز، شما نمي توانيد، فردي مانند يغماي جندقي را كه قبل از مشروطه زندگي مي كرده، روشنفكر ندانيد، در ضمن اصطلاح منورالفكر هم مال دوره مشروطه است. سر آخر بايد بگويم كه من هيچ وقت به حزب توده وابسته نبودم.» اين گفته جالب است، زيرا اعم روشنفكران ما به اين رويه اعتقاد داشتند، جداي از شخصيت هاي سياسي كه در اين بحث آن چنان جايي ندارند، هنرمندان ايران در سال هايي طولاني بين دهه هاي بيست تا شصت، اين وابستگي را در كارنامه خود باقي گذارده اند، اين كه سپانلو چه تحليلي از زمانه خود داشته و چطور دچار اين جو نشده است جالب به نظر مي رسد. او مي گويد: «شايد اين يك شانس تاريخي بوده است، در دهه هاي بيست و سي اگر شما اهل ادبيات، هنر و يا فرهنگ بوديد، بايد توسط توده اي ها تأييد مي شديد وگرنه مي گفتند اين آدم پليس است. اما در دوره ما، با پيدا شدن سازمان فدايي، اين گرايش تفكيك شد، يعني اين كه، تو مي توانستي چپ و يا سمپات چپي ها باشي، اما حزب توده اي به حساب نيايي. با اين تعبير من هم چپ بودم و شايد اولين كسي باشم كه درباره چه گوارا و چريك هاي فلسطين شعر منتشر شده دارم. در دهه چهل اتفاق هاي جديدي در دنيا افتاد، مثلا، سارتر سمبل روشنفكري جهاني بود، اما كمونيست نبود. يا من تصادفي يك مجله ادبي توده اي متعلق به سال هاي سي را ديدم كه كبوتر صلح نام داشت، اتفاقا چند مقاله هم به ترجمه ا. صبح (شاملو) در آن چاپ شده بود! محتواي اين مجله حمله شديد به سارتر، كافكا، مالرو و... بود اما در دهه چهل اين جو از بين رفت. يعني سياست جديد شوروي اين شد كه اين آدم ها هم رسواكننده بورژوازي هستند.»
يكي از مهمترين ويژگي هاي هنرمندان روشنفكر دهه هاي سي، چهل و پنجاه، نوعي تشكل محفلي بود. اين محفل ها كه يا در كافه ها، خانه ها، دانشگاه ها و... شكل گرفته بود، بستر خلق اعم آثار ادبي و جريان هاي روشنفكري شد. وجود و بسط اين نگاه محفلي، آيا نوعي گرته برداري از نمونه هاي اروپايي نبود و يا اين كه ما در فرنگ خود چنين رويكردهايي را داشته ايم. به طوري كه مي بينيم، حتي شكل گيري كانون نويسندگان ايران هم، نوعي ويژگي محفلي دارد. سپانلو مي گويد: «شايد متأثر از فرانسوي ها بوده باشد. اما مولفه هاي بومي زيادي هم در آن ديده مي شود، اسماعيل نوري علاء در سال هاي 43، 44 مقالات جالبي با عنوان خانواده هاي اهل ادب، در مجله خوشه مي نوشت، قصه گونه هاي طنزآميزي كه از محافل ادبي گزارش مي داد. واقعيتي كه در نگاه او وجود داشت متأسفانه تا به امروز هم ادامه يافته است: يعني از ما بودن و از ما نبودن، شما الان اگر به شهرستان برويد و ميهمان يك رفيق هنرمند باشيد، او نمي گذارد شما با عده خاصي رفت و آمد كنيد، چون گروه او به آنها وصل نيست.اما شايد اين ريشه تاريخي دارد. مثلا در روايات داريم كه وقتي فردوسي به توس مي رود به محفل عنصري برمي خورد اين قصه چه راست باشد و چه دروغ، اين را مي دانيم كه عنصري محفل داشته است و يا در دوره هاي ديگر مثل شعر دوره كريمخان هم اخبار محافل ادبي ديده مي شود و...» كانون نويسندگان مهمترين بنيادي است كه تا به امروز بيانگر آراي روشنفكري بوده است. سپانلو به عنوان يكي از 9 نفر تشكيل دهنده كانون، اشراف كاملي بر شكل گيري اين جريان داشته است. در واقع كانون به عنوان يك انگاره روشنفكري چرا به وجود مي آيد؟ م.ع سپانلو مي گويد: «ما گروهي جوان بوديم كه اين پيشنهاد را داديم و حمايت آل احمد باعث جدي شدن جريان شد. كساني كه در گروه آل احمد بودند مثل: اسلام كاظميه، براهني، هوشنگ وزيري و... هيچ كدام اعتقادي به طرح و حرف ما نداشتند اما وقتي آل احمد ما را تأييد كرد، آنها هم آمدند.
ما گروه طرفه بوديم كه نفري صد تومان گذاشته بوديم و به نوبت كتاب چاپ مي كرديم، نخستين كتاب من، بهرام بيضايي، اكبر رادي، نادر ابراهيمي و احمدرضا احمدي و... با اين پول ها منتشر شد. حرف گروه ما در كافه فيروز مطرح شد و تنها آل احمد بود كه جدي گرفت. براهني گفت: مشكل پيش مي آيد، ما را مي گيرند. اما آل احمد گفت: صحبتش كه اشكالي ندارد. در اولين جلسه كه براي بحث هاي ابتدايي تشكيل شد بين عباس پهلوان و ساعدي دعوايي پيش آمد.»
جدال بين ساعدي و پهلوان باعث مي شود تا كانون نويسندگان در ابتداي راه خود با مشكلاتي روبه رو شود. به زعم سپانلو و به طور كلي، افكار توده اي ها، به دليل ناهمخواني با اساسنامه كانون، بارها جمع را دچار مشكل و ايراد كرد و اولين جريان تثبيت شده روشنفكري ايران با نوعي عرق ريزي روح و جسم تشكيل مي شود. سپانلو در ادامه مي گويد: «تاريخ دقيقا بهمن 46 بود كه اين اتفاق افتاد. در سال 47 قرار بود كنگره نويسندگان ايراني در حضور فرح تشكيل شود، ما با خيال نبودن آزادي بيان، قصد تحريم اين كنگره را داشتيم. واكنش ها اساس تشكيل كانون نويسندگان شد. پهلوان در همان جلسات اول گفت: نامه اي به فرح بنويسيم و مشكلات خودمان را بگوييم و ساعدي جواب داد، مشكل اصلي ما، خود فرح است! و ما او را قبول نداريم و شما بي خود آمده ايد. همين دعوا باعث شد كه هيچ يك ديگر در جلسات شركت نكنند. به هر حال نامه اعتراضيه كانون بعد از دو جلسه در خانه داريوش آشوري به اتمام رسيد و دو اصل مهم داشت: اول اين كه كنگره ملي نويسندگان را بايد يك اتحاديه آزاد تشكيل دهد و دوم اين كه تا وقتي سانسور هست، اتحاديه نويسندگان نمي تواند وجود داشته باشد. 9 نسخه از اين بيانيه تهيه شد و هر 9 نفر حاضرين امضاي كردند. هر يك از ما هم به تدريج شروع به امضا گرفتن، كرديم و دولت با درك موفقيت ما آن كنگره را ملغي كرد.» در واقع اولين كاركرد مهم روشنفكري كانون نويسندگان تعهد مبارزه با سانسور بود و از طرفي اين بيان با لحني نسبتا آرام و در عين حال تأثيرگذار باعث شد، جريان كانون جدي گرفته شود. در اين بين اتفاق هاي جديدي افتاد و آن همگامي نسبتا جدي نويسندگان و شعراي توده اي با كانون نويسندگان بود. سپانلو مي گويد: «عموما نويسندگان حزب توده، چشمشان به دست به آذين بود و اگر او امضا نمي داد، كانون نمي توانست فراگير شود.
نادر ابراهيمي توانست اين امضا را از به آذين بگيرد و به همين سبب آدم هايي مثل كسرايي، سايه، تنكابني، زهري و... نامه را امضا كردند. به سبب اين كه تشكيل اتحاديه نيازمند قوانين و ضوابط دولتي بود، نام كانون را برگزيديم و من و حاج سيدجوادي و نادرپور اولين اساسنامه را تهيه كرديم و اواسط فروردين سال 47 در منزل بهرام بيضايي در آستانه تأييد همه جانبه به آذين اما و اگر آورد و گفت، بيانيه ناقص است. بالاخره بعد از رايزني هاي فراوان، بيانيه اصلي كانون با نام يك ضرورت، اول ارديبهشت 47 در خانه آل احمد به امضاي همه رسيد.»
كانون نويسندگان به هر صورتي تشكيل مي شود ولي چيزي كه تاريخ ايران درباره آن نشان داده، بدبيني مردم نسبت به اين روشنفكران است. هنرمندان ما شايد به واسطه آثارشان به خانه هاي مردم راه پيدا كرده باشند، اما جامعه، همواره با تلقي ناخوشايند از جريان ها و افراد روشنفكر روبه رو بوده است. اين بدبيني شايد تا به امروز هم ادامه دارد. سپانلو مي گويد: «اولا روشنفكران ايراني يك مقدار ملامتي بودند! يعني خودشان را بدنشان مي دادند. دوم اين كه، مردم به روشنفكر حسادت مي كنند، يعني تمام معضلات اخلاقي خود را برگردن روشنفكرها مي اندازند. سوم اين كه، بين روشنفكران آن قدر كينه و حقد وجود دارد كه همديگر را كوچك مي كنند. با اين حال مردم هم روشنفكرها را دوست دارند و هم از آنها بدشان مي آيد. البته اين با كمي پايين و بالا در تمامي دنيا وجود دارد.»
به زعم سپانلو ذهنيت عقب مانده اي كه در تمامي امور جامعه را فراگرفته است باعث شد تا جريان هاي روشنفكري هم بيشتر به مرام هاي سياسي نزديك شده و بلندگوي حزب ها شوند. از سوي ديگر مردم به واسطه نوعي ركود فرهنگي و عدم تمايل به پذيرفتن افكار تازه، از حركتي پويا دور شده و معمولا در مقابل روشنفكران قرار گرفتند. شايد در اين ميان «در زمان نبودن» و پرداختن به مسايلي فرعي و كم اهميت باعث شد تا روشنفكران ما به چهره هايي همه جانبه و فراگير تبديل نشوند. سپانلو مي گويد: «درباره مدعيان تفكر روشنفكري بايد بگويم كه اين آقايان روزگاري كه بايد اتوپياي شريعتي را نقد مي كردند تمام همت خود را بر اثبات ماركسيست بودن و يا ماركسيست نبودن رفقاي مسكو! گذاشته بودند. بيشتر حضرات با مد روز حركت مي كردند. آدم بايد با وجدان خود حرف بزند. حتي اگر موجب انزواي او شود.» يكي از عجيب ترين و تأسف آورترين مراحل تاريخي كانون نويسندگان به جنجال هاي سال 58 باز مي گردد. در اين سال نويسندگان و شعراي حزب توده، در پي تغييراتي كه در جامعه و حكومت به وجود آمده بود، دست به تخطئه و يا نقد كانون زدند. بسياري انشعاب تشكيل داده و در مقابل حكومت جديد رفتارهاي متناقضي را بروز دادند اين نابساماني ها، موجب برخورد در كانون و بعد هم اخراج جمعي از اعضاي آن گرديد.
سپانلو اين دوره را به خوبي به ياد دارد و مي گويد: «نويسندگان توده اي پس از تعليق از كانون با چاپ نامه اي در روزنامه كيهان به اين بنياد تهمت ضدانقلابي وارد كردند. امضاكنندگان اين نامه: به آذين، كسرايي، ابتهاج، تنكابني و... بودند. خوشبختانه به قول هيأت دبيران آن دوره (شاملو - ساعدي _ يلفاني- پرهام، خويي) سردمداران آن دوره حكومت آن قدر خان نبودند و مي دانستند كه اين آقايان حزب باد هستند وگرنه تهمت هاي ايشان به كانون بسيار خطرناك بود . روزنامه مردم در اين راستا هر روز به كانون دشنام مي داد. اخراج اين آقايان باعث شده بود كه حركت ما و هيأت دبيران را در حكم اخراجشان، مبارزه و عناد با انقلاب عنوان كنند! توده اي ها نامه هاي خود را به طور وسيعي چاپ مي كردند اما جواب ما را روزنامه ها چاپ نمي كردند و به نوعي حيا را خورده، آبرو را قي كرده بودند. تنها روزنامه بامداد بعضي پاسخ هاي ما را چاپ كرد و چيزي نگذشت كه بامداد به دست انقلابي ها!! به آتش كشيده شد. شايد به تحريك حزب توده بود و ربطي به انقلابي ها نداشت.» اين جريانات موجب شد تا كانون نويسندگان در بيانيه اي تاريخي، آزادي و استقلال از هر قدرتي را اصل خود قرار دهد. كارشكني هاي تأسف بار گروه توده اي چنان ضربه اي به كانون زد كه از سويي روشنفكران عريان و آشكار به دو دسته اصلي تقسيم شدند و از سوي ديگر ضعف ناشي از اين دو دستگي باعث شد تا سال هاي بعد كانون نويسندگان ايران كه مهمترين بنياد روشنفكري ايران بود، همواره در موضع دفاعي قرار گيرد.
اين اتفاق ها عرصه را بر هنرمندان روشنفكر ايراني تنگ تر كرد. محمدعلي سپانلو مي گويد: «در زماني كه هيچ روزنامه اي متون كانون را چاپ نمي كرد هيأت دبيران يك بيانيه نوشت كه در تاريخ روشنفكري ايران بي نظير است. قبل از اين بيانيه، هميشه روشنفكران ما بين بلوك شرق و غرب فرق مي گذاشتند. روشنفكر حتي اگر كمونيست هم نبود با احترام از بلوك شرق حرف مي زد. اين بيانيه اولين متني بود كه در آن به بيگانه بودن هر دو بلوك اشاره شده بود و هر دو را متهم به ضديت با منافع ملي ما كرده بود. بيانيه را هيچ روزنامه اي چاپ نكرد و ما آن را به صورت اعلاميه ديواري به ديوارها چسبانديم. بعدها، شاملو در كتاب جمعه بالاي اين متن نوشت: «سندي كه بعد ها تاريخي خواهد شد» چون اولين بار تاريخ روشنفكري ايران يك بنياد موجه شعار مرگ بر بيگانه را بر زبان مي آورد. خلاصه اين كه اخراج حضرات توده اي از كانون به اين دليل بود كه مي خواستند، ما را دولتي كرده و يا سرسپرده آمريكا معرفي كنند و جالب اين است كه يكي دو سال بعد همه آقايان را به زندان بردند چون كشف شد كه قصد كودتا داشته اند! جالب اين است كه ما مخالف غيرمسلح بوديم و آنها موافق مسلح.» سپانلو اتفاق سال 58 را پيروزي مهم روشنفكران مي داند، چون افرادي مانند به آذين، سايه و... با رأي گيري آزاد اخراج شده و از كانون بيرون رفتند، اولين اقدام اخراج شدگان ايجاد مكاني به نام شوراي نويسندگان بود كه با انشعاب از كانون، قصد كم رنگ كردن نقش آن و معرفي خود به عنوان جريان اصلي روشنفكري ايران را داشتند.