يكشنبه 16 آذر 1382

تکمله ای بر جامعه ی نمایش، پرهام شهرجردی

پیش تر به «جامعه ی نمایش» شهروند و رضا براهنی پرداختیم. یادداشت براهنی در شماره ی 840 شهروند، این تکمله بر جامعه ی نمایش را ضروری کرد.

« Dans tout homme sommeille un prophète et quand il s’éveille il y a un peu plus de mal dans le monde ».
Emile Cioran, Précis de décomposition


« در هر آدمی پیغمبری خوابیده است، بیدار که می شود شر در جهان زیاد می شود. »
امیل سیوران


تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

سخن سیوران انگار درباره ی براهنی صادق افتاده است. آن چه در شهروند می نویسد و یا می نویساند حدیثی از همین شرها است . روشن فکر ما را جو روشن فکری گرفته است تا به هر طریق خود را در صف روشن فکران جهان سوم بنشاند. و یا بشناساند. اگر در روشن فکر بودن اش شکی باشد، در جهان سومی بودن اش تردید نباید داشت. کافی است متعلق به این صف باشد و روشن فکر نباشد. تظاهر او در این صف هم او و هم صف او را از اعتبار می اندازد. می گویند یکی را جو مرغداری گرفت، تخم گذاشت.حالا حكايت تخم دوزرده گذاشتن روشنفكر ماست.
روشن فکر جهان سومی آدمی شفاهی است، کتبی که می شود دل تنگ شفاهیات اش می ماند، دل تنگ حرف های درگوشی. از دموکراسی که می خواهد حرف بزند، اول حساب هایش را با غرب و امپریالیسم تصفیه می کند، این روشن فکرها همه به هم می مانند، مثل براهنی که فکرش را از فکر آن «زنده یاد ادوارد سعید» وام می گیرد، وامی از فکری که بیمار گذشته اش است، بیماری اش مزمن است، و بیمار می ماند تا زنده یاد شود.ميفرمايند:
«بين آن كسي كه تنها مصرف كننده دموكراسي كشور ديگري است، و كسي کهاجدادش سيصد سال براي اين دموكراسي زحمت كشيده اند، و به طور كلي دموكراسي با روح و خون آنها ـ دست كم در كشورهاي خودشان بالنسبه عجين شده است، فرق فراوان وجود دارد»(2) شاهکار است !
(نبرد من) هم برای خودش فرمول هایی از این دست ساخته بود، Mein Kampf نویسنده ی
او هم به فکر «خون آریایی» بود، و آن چه باآن می آمد. این تفکر نخ نمای فاشیستی را عقل معقول صادر نمی کند، و عقل سلیم این افکار «خونین» را نمی پذیرد.
دموکراسی یی که براهنی می شناسد، دموکراسی ی خونی، دموکراسی ی ژنتیکی و «اجدادی» ست، و اگر در خون اجدادشان نباشد، نمی توانند دموکرات باشند، و اگر هم باشند شکلی «ناموزون» دارد. این صحبت ها بیش تر به شوخی می ماند وقتی که می بینیم پدیده ای بنام جهانی شدن در راه است و جهان دارد مرزهای تازه ای را در عرصه ی جغرافیا، فرهنگ، دانش و... تعریف می کند.
امروز این اندیشه ها را یورگ هایدر در اتریش، ژان ماری لوپن در فرانسه، پیم فورتن در هلند دوباره برپا کرده اند، و دست برقضا همگی از «مافوق راست» (اصطلاح براهنی برای دست راست) می آیند.
کسی که وحشت آشویتس را زیسته باشد، نمی تواند با وحشت کنار بیاید و با هر چه ریشه در وحشت دارد، و هر چه با وحشت حاکم می شود.
دموکراسی البته دموکرات بودن می خواهد. اما با خرافه ور رفتن را به حساب پیشبرد
دموکراسی گذاشتن، خطاهای دیروز را به نسل بعد سفارش کردن، و اشتباه را مکرر خواستن، و این ها همه را این گونه توجیه کرد که «دموکراسی زمان طولانی می طلبد» چیزی جز اندیشه ی فقیر نمی طلبد. بی جهت نیست که بنیامین می گوید، کسانی هستند در قطار ِ تاریخ می نشینند و خود را به زمان می سپارند تا ببیند چه پیش می آید، کسانی هم هستند که ترمزاضطراری را می کشند.

فوکو ؟ او هم در برهه ای مثل این روزهای براهنی شیفته ی چهره ای نورانی شده بود. به ایران سفر کرد، مقاله نوشت، مصاحبه کرد، حمایت کرد، و فکر کرد اوتوپی در قعر تحجر چهره می گیرد. وقتی سهم خود را در فاجعه دید، خاموش شد. ولی براهنی به جای این که خاموش شود و ازگذشته و از گذشته اش درس بگیرد، طرحی برای سیصد سال آینده پیش نهاد می کند که در طی آن هر کس با خرافات خودش و خرافات دیگری و حماقت های خودش و حماقت های دیگری، «گلاویز» شود، تا خون اش تصفیه شود و لایق دموکراسی «تقلایی» .
براهنی «به صراحت» می گوید که داور است، و «برچیده ای از سخن رانی»را شعر بدی می داند. ، انگار اگر کسی حرف هایش را به طنز و موزون بزند حتما باید مایه ای از «شعر حجم» در آن باشدتاشعر باشد.وگرنه كافيست متني سخن راني باشد وبنظر او شعرخوبي نباشد.این شاید ربطی به عادت داشته باشد، عادت به پلکانی نوشتن، و عادت به بد نوشتن در پلکانی نوشتن، مثل پایین آمدن از پلکان. به هر حال جالب است که می بینیم این منتقد – داور چطور به شعر نگاه می کند، چطور به متن نگاه می کند، چطور به سخنرانی نگاه می کند، و چطور هیچ کدام را از هیچ کدام تشخیص نمی دهد، و با جهلی در آستین «به صراحت» می گوید که حق دارد داوری کند.
اینگونه طنزهای تلخ وقتی تلخ می شود که می بینیم روشن فکر ما حمایت از حماقتی می کند که حاکمان وقت هم می کنند:
محمد علی ابطحی، معاون حقوقی و پارلمانی خاتمی در پایگاه اینترنتی خود (وب نوشت) می نویسد: «... لازم است یادآوری کنم که خانم عبادی خواهر آقای دکتر عبادی معاون آقای عارف معاون اول ریاست جمهوری و از همکاران نزدیک ماست.» عجب تصادفی !
فکرهای پوسیده و پیر است که استخوان جوان می پوساند، نه زندان اوین. «آن چهره ی نجیب و دوست داشتنی » اگر کم تر به دموکراسی ی اسلامی اش دل خوش باشد البته مفید تر از وکالت هایش است. براهنی اگر فراموش می کند، و می خواهد که مردم هم فراموش کنند، اما مردم فراموش نمی کنند موضع عبادی را درباره ی سنگسار(که سنگسار زن محصنه را حق جامعه می دید)، در مورد برانداختن اعدام (که به نظر او کالای لوکسی می آمد)، در مورد تقاضای اعدام برای یک نابالغ در جریان وکالت درخشان (پرونده ی آرین) آن هم از طرف کسی که خود مولف حقوق کودک است و به خاطر آن جایزه می گیرد. لابد اعدام کودکان هم جزیی از حقوق کودکان است. نه، این ها فراموش نمی شود.
باید خجالت کشید، و برعکس، خجالت کشیدن بی شرمی نیست. باید خجالت کشید از این افکار، از این احکام، از این دیدگاه ها، از این منظرها. قلم زدن برای مغلطه بازی شرم آور است. خیال می کند که قلم اش را پاکیزه نگه می دارد اگر ننویسد که آن «هفتاد میلیون معطل و منتظر»مانده اند، چرا که روشن فکر نماهایی چون او آن ها را معطل نگاه شان داشته اند. باری، مردم ما باید خجالت بکشد. خجالت از این که سرنوشت اش را به دست چه معطلانی سپرده است. قلم تان را می خواهید پاکیزه نگه دارید ؟ این قلم شما من را یاد هدایت می اندازد وقتی در تقدیم نامچه ای به مصطفی فرزانه با خطی ناخوانا نوشته بود:« هر کس قلم دارد بگذارد لای کفن اش و لکن چیز دیگر بنویسد».
براهنی خودش را در چه زمینه ای نو کرده ؟ در اندیشه ی ادبی؟ این تعارف را به تعارف کننده می بخشیم! اتفاقا" با دیدن این واکنش های اخیر او، این نوشته ها و حکم ها و تبریک ها و به شانه نشاندن ها و این شیوه های دِمده دموکراسی تدریس کردن ها، به آن «نو کردن» باید بیش تر شک کرد.چون خودش باور ندارد: «به صراحت بگویم از روی مزاح و شوخی است» (2). باری، هرکس خودش را بهتر می شناسد.
حرف های اخیر براهنی مشابه حرف های جلال آل احمد است در «غربزدگی»، یعنی ایرادهایی که آل احمد به «از فرنگ برگشته ها»ی آن روز می گرفت، براهنی به دموکرات های به فرنگ رفته ی امروز می گیرد. آن طرف آل احمد و آن شیخ بر دار شده که «بیرق پیروزی بر غربزدگی» شده بود، این طرف براهنی و زنی «با چهره ای دوست داشتنی» با اسلام دموکرات اش. و همه به یک راه می روند : جامعه ی نمایش.


حاشیه ها
1- ریشه های دموکراسی رویایی، رضا براهنی، شماره 840
2- همان

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1982

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تکمله ای بر جامعه ی نمایش، پرهام شهرجردی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016