انتشار کتاب «احمد فرديد» با قلم محمدمنصور هاشمی تحقيقی است عمدتاً در باب بررسی نظريات معروف ترين چهره مسلمان فلسفه معاصر دانشگاهی ايران. مولف کاری پربار به انجام رسانده و کوشيده تا از خلال نوشته های جسته گريخته مثل مصاحبه و يا چند مقاله و جمع آوری درس های فرديد و سخنرانی های وی، چهره اين مدعی فلسفه دانی و فراتر از آن، فيلسوفی را معرفی کند. در اين کتاب به نظريات و حرف های تنی چند از اهل نظر که مستقيم يا غيرمستقيم با انديشه فرديدی مرتبطند، پرداخته شده است. اما اين نوشتار صرفاً به نقد انديشه فرديد می پردازد و آرای ديگران که در مجموعه «هويت انديشان و ميراث فکری»، قرار می گيرند، مورد نظر نيست. چنانکه می دانيم و نويسنده نيز به مناسبت اشاراتی بدان دارد، احمد فرديد اثر مستقلی تاليف نکرد. او فقط اينجا و آنجا، در کلاس های درس فلسفه دانشکده ادبيات دانشگاه تهران، سخنرانی های مختلف و در چند مقاله محدود و گفت وگو در روزنامه ها، به طرح نظريات خود می پرداخت و آنها را با تعقيد فراوان گفتاری به شنونده می رساند. باری انتشار اين کتاب موجب گشت تا به بررسی اجمالی بازتاب های افکار مغشوش، ابداعی و البته غيرمسنجم، بر تفکر فلسفی معاصر ايران بپردازم. من می کوشم اين نقد را در چند محور به انجام برسانم.
فرديد نزديک به نيم قرن خواندن و فکر کردن و درس دادن خود را هايدگری يعنی پيرو «طريقت» هايدگر می دانست. در مورد فيلسوف آلمانی نمی توان از کلمه «فلسفه» هايدگر سود جست. جهت آن است که تفکر هايدگر چونان نظامی منسجم نيست که يک بار به وجود آمده و بر محور اصولی مشخصی بسط يافته و به نهايت خود رسيده باشد. لذا نقادان تفکر هايدگر در غرب از فلسفه هايدگر سخن نمی گويند بلکه همه جا از «طريقت» يا طريقت های هايدگر می گويند. مثلاً تحقيق پربهای هانس جورج گادامر، شاگرد، همکار نزديک و دوست وفادار فيلسوف عنوان «طريقت های هايدگر» را دارد. در ميان نقادان، سخن از آن است که برخی آثار منتشر نشده فيلسوف وجود دارد که انتشار و سپس آگاهی بدان ها گردش مجددی را برای اهل نظر نسبت به شناخت هايدگر همراه خواهد داشت.
باری فرديد خود را هايدگری می دانست. اما در معرفی اين چهره پرآوازه فلسفه نوين آلمان، لااقل در حد آشنايی با نام وی يا ايجاد شوق و ميل در سر کردن به عالم هايدگری و نيز قلب تفکر وی نقش اول را ايفا کرده است. من خود برای اول بار و در آن سال های آغازين آموزش فلسفه در دانشگاه تهران با نام هايدگر و برخی اصطلاحات تفکر او آن هم مبهم و گنگ در درس های فلسفه احمد فرديد آشنا شدم. همين و نه چيزی بيشتر.
اما فرديد، قبل از پرداختن به انديشه های متافيزيک غربی، خاصه فلسفه های معاصر و مدرن، با فلسفه اسلامی آشنايی داشته و با مفاهيم الهيات اسلامی / شيعی / عرفانی علقه هايی پيدا کرده بود. او بعداً و تا پايان زندگی اش اين علقه ها را در بسط افکارش حفظ کرد و مفاهيم فرهنگ اسلامی را در آموخته هايش از فلسفه های مدرن غربی دخالت می داد.
تاثيرات فکری احمد فرديد، آن طور که نويسنده کتاب «احمد فرديد» نيز با روشنی و دقت لزوم نشان می دهد بر بخشی از اهل نظر در سی، چهل سال اخير کاملاً وضوح دارد. منتها کسانی که به نوعی حرف های وی را در تفکر فلسفی اساس قرار داده اند در شناخت درست نظامات فکری معاصر غرب موفق نبوده اند. بالاتر از اين، تاثيرات نظريات فرديد در چند دهه اخير، است. نمونه شاخص اين تاثيرگذاری ها ، جلال آل احمد و کتاب «در خدمت و خيانت روشنفکران» است. کانون و محور اصلی افکار اين نويسنده ايرانی تعارض و ضديت اصيل اش با مدرنيته و اصول ساختاری آن است، ميراثی که به اتباع خويش به وديعه نهاد و بدان خواهم رسيد. فرديد اين ضديت را از جريان انحرافاتی که در تفکر هايدگر به وجود می آورد، سامان می داد. او برای آنکه حقانيتی به حرف های خود در نقد و رد مدرنيته بدهد هايدگر را نيز فيلسوفی ضدمدرن معرفی می کرد، چيزی که از اصل فاقد اعتبار بوده است.
سيداحمد فرديد خواه در کلاس درس و خواه سخنرانی و غيره، به هر طريق ممکن خود را به مارتين هايدگر متصل می ساخت. در نقدی که محمد منصور هاشمی بر نظريات فرديد می نويسد و در نقل قول های بسيار که از گفته های وی می آورد، سخن بسيار از هايدگر در ميان است. من در اين نقد می کوشم تا برخی از مفاهيمی را که فرديد از هايدگر بازمی ستاند و يا درصدد توضيح آرای وی برمی آيد و اثراتی از آنها در اين کتاب ديده می شود، مورد توجه قرار دهم. ابتدا می کوشيم تا ببينيم که اين مفاهيم نزد فيلسوف چيست، آن طور که حرف های او نشان می دهد و آنگاه توجه کنيم که فرديد با اين معانی يا مفاهيم چه می کند و چگونه به بيراهه می رود و چگونه انديشه فلسفی معاصر ايرانی را به ستيز و با ارزش های فرهنگ نوين غرب سوق می دهد.
۱ _ در تفکر هايدگر پرسش اصلی در باب «وجود» به نحو عام و «وجود انسان» يا «دازاين» يا «اگزيستانس دازاين» به نحو خاص است. کتاب «هستی و زمان» بر تحليل «آنتولوژيک دازاين» و آنگاه معنای عام «وجود» و امور مربوط بدان چون «زمان»، «زمانيت»، «در جهان بودن»، «خوف»، نيستی و غيره می پردازد. لذا در اين اثر که تاليف محوری و اصلی هايدگر بوده و به سال ۱۹۲۷ نشر می يابد و آثار بعدی که هر بخش از آنها بيانگر طريقتی از انديشه اوست، همواره سخن از «وجود» است. در اين راستا فهرست وار چند نکته مشخص است. ۱ _ تاريخ متافيزيک «فلسفه» از افلاطون و ارسطو به بعد، تاريخ موجود است و نه «وجود». ۲ _ متافيزيک در مسير تاريخی خود و تمام جريان های آن به «غفلت» از وجود پرداخته است. ۳ _ هايدگر بعد از تاملات ساليان در عالم هولدرلين شاعر اواخر قرن ۱۸ و اوايل ۱۹ آلمان و وابسته به رمانتيسم اين عصر، بخشی از تاملات فکری خود را به اين شاعر آلمانی که به نظر وی «شاعر شاعران» است، اختصاص می دهد. «سرودهای هولدرلين» يکی از دو اثر فيلسوف در تحليل شعرهای هولدرلين و تاملات فلسفی او در اين باب است که از اهميتی بنيانی در شناخت هولدرلين برخوردار است. بدا آلمان «Beda Rlegmine» هايدگرشناس برجسته معاصر آلمانی در کتاب پربهای خود: «هايدگر و هولدرلين» ارجاعات بی شماری به اين اثر فيلسوف دارد. باری هايدگر با تفکر در عالم هولدرلين می گويد که در عصر جديد وی تنها کسی است که به ندای وجود پاسخ می دهد و هم سخن «وجود» است. ۴ _ نکته مهم در ديسکور هايدگر و در ارتباط با حرف های فرديد اين است که نزد فيلسوف آلمانی، هيچ سخنی از «حق و حقيقت» که کانون آرای فرديد است، ديده نمی شود. ۵ - «حق و حقيقت» به نحوی که فرديد بدان می پردازد، مفاهيمی هستند مربوط به الهيات. هايدگر صراحتاً در مقاله «فنومنولوژی و الهيات» و چند نوشته بعدی که درس های او طی سال های ۵۰ و ۶۰ است، صراحتاً می گويد که «الهيات دانشی پوزيتيو» است. يعنی الهيات دانشی است مثل فيزيک، شيمی يا بيولوژی. دانشی که هيچ وجهی از ظهورات وجود در آن ديده نمی شود و بلکه اساساً ارتباطی ميان «وجود» و الهيات، ديده نمی شود. فرديد دانش پوزيتيو را به علم حصولی ترجمه می کند. لذا مسئله حق و حقيقت اموری هستند که در کانون بررسی های الهيات جای می گيرد. مسئله فرديد، آن طور که خود مکرر می گويد، مسئله حق و حقيقت است که در حيطه دانشی پوزيتيو قرار می گيرد و هيچ ارتباطی نه با «وجود» هايدگری دارد و نه ساختار تفکر او.
2 _ بخشی از تاريخ متافيزيک آن هم در دوره جديد، به مسئله سوبژکتيويته يعنی ذهنی شدن عالم می پردازد. اين درست است که هستی يا جهان پيش رو با دکارت و cogito او ذهنی يا سوبژکتيو می شود. اين نيز درست که کانون اصلی تفکر مدرن و جريان مدرنيته بر سوبژکتيويته دکارتی تکيه دارد اما هايدگر تاريخ مدرن مخرب را دنباله تاريخ متافيزيک می بيند و به تبع آن تفکر سوبژکتيو نيز به نحوی به غفلت از «وجود» می پردازد و نه غفلت از «حق و حقيقت». حال فرديد نقد هايدگر از مدرنيته را به نفس اماره تعبير می کند. او می گويد: «مراد من از محتسب شهر «تفکر غربی» امروز است که هايدگر از آن به نام «تفکر خودبنيادانه» ياد می کند.» [احمد فرديد. ص ۷۱]
فرديد اصطلاح خودبنيادانه را در مقابل سوبژکتيويته می سازد. او ادامه می دهد: «... و من پيش خود آن را به نفس اماره تعبير و تفسير می کنم.» [همانجا] به روشنی ديده می شود که مفهوم سوبژکتيويته که البته مفهومی فلسفی است، به نفس اماره که مفهومی دينی آن هم در نظام اسلامی است، تبديل می شود. نفس اماره از تقسيمات «نفس» است و تکيه بر آيات قرآنی دارد. لذا اين مفهوم هيچ ارتباطی با فلسفه غربی به طور عام نداشته و با تفکر هايدگری مطلقاً بيگانه است. فرديد همانجا می گويد: «من عقيده دارم که هنوز کلامی که هايدگر در سی سال پيش عنوان کرده کماکان مسئله روز است. او گفت «تاريخ مغرب» تاريخ مغرب حقيقت است.» [همانجا] فرديد کلمات را عوض می کند و کلماتی را جانشين گفته های فيلسوف آلمانی می کند تا نظرات خود را استحکام بخشيده و با انتساب به هايدگر آنها را اعتبار فلسفی ببخشد. هايدگر در هيچ يک از آثار خود تاريخ غرب نمی گويد بلکه همه جا سخن از تاريخ متافيزيک در ميان است. از طرفی تاملات فلسفی هايدگر در باب متافيزيک فقط مربوط به تاريخ فلسفه غرب است و شرق و تاريخ آن در تفکر وی جدايی ندارد. ثانياً او سخنی از «مغرب حقيقت» مورد ادعای فرديد به ميان نمی آورد. سخن عمده هايدگر، چنانکه اشاره شد، غفلت انسان از «وجود» در تاريخ متافيزيک است. حال «غفلت از وجود» هايدگری در بيان فرديد به «غفلت از حقيقت» يا «غروب حقيقت» قلب می شود. هدف اصلی فرديد ضمن بازی با کلمات فراهم ساختن زمينه حملات خود به تمدن غربی و در راس آن مدرنيته است. منتها می کوشد تا با انتساب خود و حرف هايش به هايدگر مبداء توانمندی در تفکرات غربی داشته باشد و آنگاه بگويد که اين فقط او نيست که دشمن مدرنيته است، بلکه هايدگر نيز چنين بوده. اينها چيزی جز شعبده بازی با فلسفه نيست. «نفس اماره»، «خودبنيادی»، «غفلت از حقيقت»، «حق و حقيقت» و ده ها اصطلاح مشابه همگی برآمده از الهيات و فرهنگ هزارساله اسلامی است. اين حرف ها هيچ جايی در انديشه هايدگری ندارد. هايدگر صراحتاً در مقاله «فنومنولوژی و الهيات» قلمرو فلسفه را از قلمرو الهيات _ آن هم الهيات مسيحی _ جدا می کند و به روشنی می گويد که الهيات بايد از فلسفه جدا باشد. الهيات بايد که خود را از قلمرو فلسفه بيرون ببرد. صراحت دارد که او به عنوان فيلسوف هيچ ربطی به الهيات ندارد. بنابراين تلاش های فرديد در اثبات سخنانش به فيلسوف آلمانی محملی ندارد. نقد هايدگر از متافيزيک هرگز به قصد دشمنی با فرهنگ غربی يا کينه جويی يا مدرنيته نيست. بالاتر اينکه او معتقد است که اگر فردا برای انسان امکان پرسش از وجود ميسر شود، در همين مغرب زمين و از طرف همين انسان غربی خواهد بود. شرق و انسان شرقی و زبان های شرقی برای او زبان فلسفه و بالاتر زبان تماس با وجود به نحوی که يک آلمانی زبان با آن دارد، نيست. به همين جهت در تفسير شعر هولدرلين صراحت دارد که شاعر آلمانی هم سخن وجود است زيرا آلمانی زبان است، شاعری که برآمده از بنيان های يونانی است و در تماس با خانه مادری. هولدرلين شاعر مدام در حال رويگردانی و بازگشت به سرزمين مادری «يونان» است. شاعری که هم سخن متفکرانی چون هراکليت است که در عصر باستان هم سخن وجود بوده اند.
۳ _فرديد kehere را «رجعت» می گويد. اما ببينيم که اولاً معنی لغوی آن چيست و ثانياً اجمال اين مفهوم چه چيزی را می رساند. Kehere تجربه متفکری را می گويند که معمولاً به راه های جنگلی HOLZWEGE که در جنگل های تيره واقع است و به آنها عادت دارد، می رساند. اين راه ها ضمناً راه های کوهستانی نيز است. گادامر در اين باب می گويد: «kehere» اينکه در آن باريک راه محلی، راهی را که به سوی کوهستان می رود، پيدا می کنيم. ما اين راه را دور نمی زنيم. بلکه راه در جهت مخالف گردش می کند به قصد آنکه به بالاتر يا قله برسد. در حقيقت پيچ و تاب راه ضرورتاً رو به بالا نيست بلکه kehere را می توان برای پايين آمدن و رسيدن به دشت يا جلگه نيز استفاده کرد. قدر مسلم خواه رو به بالا برويم يا رو به پايين، چيزی که قطعی است اينکه فقط يک kehere وجود دارد. به ديگر سخن فقط يک تجربه kehere وجود دارد و بس. اما اين اصطلاح در قلم هايدگر چگونه معنی می شود چه فيلسوف طی درس های تابستان ۳۸ _ ۱۹۳۷ kehere را توضيح می دهد: « مسئله «جوهر حقيقت» همزمان و در (خود) مسئله «حقيقت جوهر» است. پرسش از حقيقت که چونان پرسش بنيانی طرح گشته، بر محور خود و بر ضد خويش بازمی گردد. اين «گردش» يا (kehere) که ما در اينجا با آن سروکار داريم، نشانه ای است بر آنکه ما به کنار پرسش واقعی فلسفی رسيده ايم. آنچه که اين گردش را در برمی گيرد و بر آنچه که اين گردش بر آن بنيان گرفته، اين امر را می رساند که ما هنوز قادر نيستيم آن را ببينيم. تنها چيزی که است اينکه ما در نهايت بر آستانه فردای تامل فلسفی گام نهاده ايم.»
اين عبارت های کوتاه چند نکته را می رساند: ۱ _ تفکر هايدگر از همان سال های ،۳۰ تفکری بوده در حال گردش زيرا در بيان فيلسوف اين صراحت ديده می شود. ۲ _ پرسش که به موجب آن اين «گردش» انجام می گيرد، پرسشی از «جوهر حقيقت» است که با «گردش» در (خود) به پرسشی از «حقيقت جوهر» می رسد. حال ترجمه فارسی kehere به «رجعت» با عنايت به مفهوم لغوی آن، آنگونه که گادامر، در تحقيق خود با عنوان «طريقت های هايدگر» آن را توضيح می دهد، همچنين تحليل خود فيلسوف، نمی تواند معادل دقيقی باشد. البته رجعت در معنايی (بازگشت) است که به نوعی مفهوم «گردش» را تداعی می کند. منتها «رجعت» در سويی بار مفهومی دينی دارد، خاصه در الهيات شيعی «رجعت» معنايی کاملاً مشخص و روشن دينی دارد خاصه که فرديد آن را با کلمه «توجه» يکی می کند.
فرديد می گويد: «زمان هايدگر به نظر من زمان مهدی موعود است. هايدگر در کتاب زمان و وجود، زمان باقی را به رواق وجود تفسير می کند. (رواق منزل چشم من آشيانه ماست)... زمانی رجعت دست می دهد که ترس آگاهی دست دهد و آن هنگامی است که قرب نوافل دست می دهد. هايدگر بعد از رجعت در رواق است. يکی از معانی kehere رجعت، توبه است... هايدگر سابق در افق طرح شبه متعالی و قرب نوافل بود، هايدگر در حق در زمان باقی و زمان صاحب الزمان است. هايدگر به تفسير اسم اعظم در پس فردای تاريخ نظر دارد و از اين جهت من با هايدگر هم سخنی دارم. وجود هايدگر اسم اعظم است. آزمايش تفکر هايدگر در کتاب تجربه تفکر، نظير آزمايش تصوف است.» [احمد فرديد صص۸۵ _ ۸۴]
فرديد کلمه kehere را از معنای اصيل آن، آن طور که برای فيلسوف آلمانی معنی دارد، بيرون برده، با معانی برآمده از نظام انديشه های عرفانی / شيعی می آميزد. در اين خلط هر دو طرف مسخ می شوند و حداقل چهره اصيل خود را می بازند. اموری مثل «قرب نوافل»، «شجره طيبه» که عبارتی قرآنی است، «اسم اعظم»، «رواق منظر» و غيره هيچ ارتباطی به تفکر هايدگر ندارد. کلمه kehere با توجه به توضيحاتی که آورده شد، ابداً قابل توجه نه به رجعت است و نه بيش از آن به «توبه»، فقط ذهن فرديد است که عناصری از فرهنگ بيگانه و فرهنگ اسلامی را انتخاب و آنها را با بخش هايی از تفکر هايدگر آلمانی اتصال می دهد و نظريه خود را می پردازد. به اين ترتيب آنچه فرديد می گويد نه ابن عربی است و نه الهيات شيعی و نه البته تفکر آلمانی.
•خدای پريروز و پس فردای فرديد
هايدگر در دوره دوم تفکرش که حدوداً از سال های ۱۹۵۰ به بعد آغاز می شود و سمينارهايش در باب شعر هولدرلين به پرسش از خداوند می پردازد. هولدرلين به گريز خدايان کهن اشاره می کند. اما هايدگر در چند اثر اين دوره مثلاً در «نامه ای در باب اومانيسم» که پاسخی است به پرسش متفکر فرانسوی ژان بوفره، به طرح نظرياتی در باب خداوند می پردازد، نظرياتی که مطلقاً بيرون از حيطه الهيات به طور اعم است. سخن معروف هايدگر اين است که: ما دو «نه» می گوييم. يک «نه» به خدايانی که گريخته اند و يک «نه» به خدايی که خواهد آمد و يا: ما نسبت به خدايان ديروز دير آمده ايم و نسبت به خدای فردا زود.»
فرديد سخن هايدگر در باب خداوند را تغيير می دهد و از خدای ديروز و امروز و فردا و خدای پريروز و پس فردا سخن می گويد. آنگاه نقد هايدگر از متافيزيک را با مسئله غيبت خداوند در تفسير هايدگر و به قول او خدای پريروز و پس فردا پيوند می زند و سپس مسئله «حق و حقيقت» را عنوان می کند و غيبت آن را و اينکه تاريخ متافيزيک غربی و به تبع آن جريان های فکری عصر اسلامی زير تاثير متافيزيک ارسطويی و افلاطونی يا يونانی به غفلت از حق و حقيقت پرداخته اند و اينکه در دوره جديد بشر نوين يا عصر مدرنيته با اصالت بخشيدن به سوبژکتيويته که در اصطلاح وی «خودبنيادی» است به طور کامل به غفلت از حق و حقيقت پرداخته ضمن آنکه آلوده نفس اماره است.
فرديد با وام ستادن برخی آرای هايدگر و برخی مفاهيم فلسفه های غربی که نمونه هايش را آوردم، بنايی را می سازد که چند مشخصه دارد. اين بنا حداقل در سی چهل سال اخير تفکر فلسفی ما را در تماس با مغرب زمين از درون به آن مبتلا ساخته است.
۱ _ با طرح مسئله سوبژکتيويته که با دکارت در تفکر غربی شروع می شود، فرديد با تمام نيروی فکری خود به تعارض با عقلانيت در مفهوم روشنگری می پردازد و آن را به تفکر «خودبنياد» تعبير می کند که بزرگ ترين حجاب حق و حقيقت است. آنگاه از اين منظر تمام ارزش های بنيادين مدرنيته مثل آزادی، حقوق اوليه و طبيعی انسان، استقلال عقلانی را، تبعات اين خودبنيادی يا نفس اماره می بيند. اصالت بخشيدن بدان ها را رويگردانی از حق و حقيقت می گويد. فرديد بر انديشمند يا متفکر دوره جديد و معاصر، خواه ايرانی يا ديگران غيرايرانی را با اين نگاه می بيند. بر اين زمينه حملات کوبنده به صادق هدايت دارد و او را خودبنياد می بيند. دشمنی هايش با کارل پوپر و به دنبال آن ناسزاهايش به فيلسوف حلقه تحليل منطقی جديد انگليسی از همين جاست. اولين بخش منفی آموزش های فرديد در همين موقف است. اينکه وی به عنوان فيلسوف يا فيلسوف تنها به جنگ فلسفه می رود. او با روشنی به ستيز تفکر فلسفی کمر می بندد و از اساس راه هرگونه پرسش و چون و چرای فلسفی را سد می کند.
۲- فرديد انديشمندی بود به شدت ضدمدرن. ضديت با مدرنيته مختص فرديد نبود.
غالب اهل فلسفه ايران امروز کمابيش و با شدت و ضعف بامدرنيته مسئله دارند. جهت اين امر _ اگر بخواهم در يک کلمه خلاصه کنم _ مربوط به ساختار های فکری و ارزش های بنيادين فرهنگ اسلامی / شيعی / ايرانی ماست و علل اصلی آن را بايد در آنجا جست وجو کرد. نويسنده کتاب «احمد فرديد» آرای چهره هايی از فلسفه امروز ايران را که مستقيم يا غيرمستقيم از مجموعه های فکری فرديد، خاصه دشمنی های آشتی ناپذيرش با مدرنيته تاثير گرفته اند و البته اين نقد، بررسی فرم های آنان را دنبال نمی کند، به دنبال حرف های اين پير دير مطرح می کند. باز به قول امروزی ها فراز هايی از آموزش های فرديد را پی می گيريم. دو اثر مشخص ديگر در تحليل های فيلسوفانه فرديد ديده می شود: ۱- معتقد است که دوره معاصر، عصر نهيليسم است. آشنايان با فلسفه جديد غرب می دانند که نهيليسم و مفهوم آن با نيچه آلمانی از جهت متافيزيکی طرح می شود. وی اول بار، مسئله نهيليسم اروپايی را که خود عنوان اثری از نيچه است مطرح می کند. فرديد مدعی می شود که هايدگر تمام تاريخ متافيزيکی غربی را از ۲۵۰۰ سال به اين سو نهيليستی می بيند. می گويد: «از نظر هايدگر ۲۵۰۰ سال تاريخ غرب عصر قارعه است و دوره نهيليسم. يونانيت هم نهيليست است ولی خود بنياد نيست و گرفتار موضوعيت نفسانی نبوده است. دوره نهيليسم با افلاطون و ارسطو شروع می شود. البته در الهيات انسانی نسبتی با رواق وجود پيدا می کند. «[احمد فرديد. ص ۸۵]. هايدگر _ چنانکه اشاره کردم _ صريحاً اين حرف را رد می کند. يعنی در الهيات انسانی هيچ نسبتی با وجود ندارد. اين کج فهمی روشن فرديد است. ۲- سپس نهيليسم يا به اصطلاح اونيست انگاری را با خود بنيادی پيوند می زند و اين دو را مشخصه عصر معاصر می بيند.به ديگر سخن مدرنيته دو مشخصه دارد: «خودبنياد» است يا سوبژکتيو. يعنی انسان يا ذهن انديشنده با عقلانيت در مفهوم دکارتی دچار غفلت از حق و حقيقت می گردد. او اين دوران را نهيليستی می بيند.
خلاصه اينکه جريان نهيليستی از منظر هايدگر غفلت از وجود است و از منظر فرديد غفلت از حق و حقيقت. اما آيا نهيليسم اين است؟ يقيناً نه. من در اين نوشتار درصدد توضيح مفهوم اين اصطلاح نيستم اما مهم اين است ببينيم که برای هايدگر نهيليسم غفلت از حق و حقيقت و اموری از اين نوع نبوده و اين تلقی بی معنی است. فرديد در ادامه می گويد: «در الهيات انسان نسبتی با رواق وجود پيدا می کند.» چنانکه اشارت رفت دوباره تاکيد می کند که اين حرف را هايدگر با روشنی در دو محور روشن می کند. اول در مقاله «فتومنولوژی و الهيات» که الهيات را علم پوزيتيو (اثباتی) می بيند که موضوع آن چون ديگر علوم (موجود) است و ربطی به وجود ندارد، لذا علم يا علوم پوزيتيو برای فرديد يکی از وجوه تفکر نهيليستی، خود بنياد و قارعه و اموری از اين نوع است و بی اعتبار. دوم مسئله مهم تر و بنيادی تری را فيلسوف آلمانی طرح می کنند. وی طی درس هايی که خاصه از دهه شصت به بعد به مسئله خداوند می پردازد يک چيز را خيلی روشن اعلام می کند. اينکه ميان «خداوند» و «وجود» رابطه ای نيست.لذا برای فيلسوف آلمانی اولاً موضوع الهيات (ايمان) است و نه (خداوند) و ثانياً هيچ نسبتی وجود با (خداوند) ندارد. يکجا می گويد: «رواق وجود برای انسان همان da است که مهدی موعود است.»رواق را با وجود و البته da آنجا _ Dasein را با مهدی موعود می آميزد. آدمی حيرت می کند که چگونه می توان به اين کلمات نام فلسفه نهاد.