«شفيعى كدكنى» شاعرى است كه در مرز ميان شعر كلاسيك و مدرن فارسى ايستاده است. او مانند بسيارى از شاعران هم نسل خود از قالب هاى كلاسيك نظير غزل، رباعى، چهارپاره و... شروع كرد و پس از مدتى قالب مدرن شعر را به شكل شعر نيمايى برگزيد اما شعر او هميشه پيوندهاى ناگسستنى با شعر كلاسيك دارد كه تغيير قالب شعرى به معناى بريدن آن پيوندها نيست.
از اين جهت بحق مى توان شفيعى را در ادامه سنت شعر فارسى دانست. آنچه شفيعى را به شعر گذشته پيوند مى دهد نه زبان خراسانى و نه تاثيرهايى است كه از سبك هندى و ديگر سبك ها گرفته بلكه ذهن و زبان او با بيش از هزار سال ادبيات كلاسيك ايران در پيوند است. در حقيقت شفيعى خود را از اين هزار سال ادبيات جدا نمى داند. در اين ميان او بيش از هر چيز به ادبيت زبان خود توجه مى كند. زبانى كه بيش از آنكه شاعرانه باشد اديبانه است و البته در ارتباط با ديدگاه هاى فرهنگى ايرانى. در همين جا مى توان به نكته اى اشاره كرد؛ توجه او به ساختار زبان شعر به حدى است كه گاه دچار وسواس وزن و قافيه مى شود و گاه حتى سطرهايى را در شعر استفاده مى كند كه كاركرد معنايى نداشته و صرفاً در خدمت ساختار زبانى كل شعر هستند. از اين منظر شعر شفيعى شبيه ساختمانى است كه هر جزء آن در زيبايى شناسى كل آن نقش دارند. وابستگى زبان او به تاريخ ادبيات ايران يك اثر ديگر هم دارد، شفيعى داراى سطح بالايى از مطالعه در ادبيات است به همين دليل واژگان بسيارى در ذهن دارد. اين ويژگى سبب مى شود كه حتى دو شعر او از نظر دايره واژگانى شبيه همديگر نباشند. در حقيقت دايره واژگان او آنقدر گسترده و نامحدود است كه شعر هيچ وقت دچار تكرار نمى شود. او براى هر معنا و مفهوم كلمات ويژه اى در اختيار دارد و به همين دليل هرگاه بخواهد مى تواند مفهومى را در بطن شعر اضافه كند و هر جا كه بخواهد آن را پايان دهد. حضور واژگان متعدد در شعر شفيعى سبب مى شود كه او هر چيزى را به شعر بكشاند. او از اين جهت فرزند خلف شاعران كلاسيك ايران است. در شعر شفيعى گاه مناسبات اجتماعى داخل مى شوند، گاه صرفاً يك تصوير كوتاه از بخشى از طبيعت است، گاه افكار و عقايد شاعر است و گاه وصف لحظاتى از تاريخ. در حقيقت هر كدام از دفاتر شعر دربردارنده اشعار متفاوت با موضوعات متعدد است؛ موضوعاتى كه گستردگى فراوان دارند و در بند يك نوع از تفكر و خيال شاعر نيستند.
تاثيرى كه شفيعى از ادبيات كلاسيك ايران مى گيرد از جهات ديگر نيز قابل بررسى است. در مفاهيم و موضوعاتى كه او انتخاب مى كند روح شاعران گذشته قابل مشاهده است. گاه با نگاه سعدى به جهان شعر مى سرايد و گاه با طرز تفكر مولانا، گاه مصرعى از حافظ را تضمين مى كند و گاه از سعدى. در حقيقت آنچه بيشتر از همه از شعر كلاسيك به شعر كدكنى منتقل شده سرخوشى شعر است. شعر او از اين جهت شعر سرخوش و نغمه خوان است. وزن مصراع ها و سطرها به درستى حفظ شده، هر واژه به درستى انتخاب شده و در جاى خود قرار دارد و شعر سرخوش و نغمه خوان به سراغ هر چه مى خواهد مى رود و آن را به كلام شاعرانه بدل مى كند. شفيعى هم براى «لوركا» و با حال و هواى شعر لوركا _ شعر مى سرايد و هم براى عين القضات همدانى _ با نوع جهان بينى و نگرشى كه عين القضات داشت. يكى ديگر از ويژگى هاى شعر شفيعى روح شاعرانه و نگاه شاعرانه اى است كه او به جهان دارد. در حقيقت آنچه از اشعار او آشكار است همين حقيقت شاعرانگى است. در پس شعرهاى او مفهومى نهفته نيست و كمتر پيش مى آيد كه او بنابر تفكرى ويژه مفاهيم را در كنار هم قرار دهد. در شعر او هر چه هست همين شاعرانگى و نگاه شاعرانه بر جهان است. گويى كه او همه چيز را شعرگونه مى بيند. همه اتفاقات اين جهان و همه اشيا پديده هايى شاعرانه اند و كلمات تنها يك كاركرد دارند و آن اين است كه حقيقت شاعرانگى جهان را به تصوير درآورند. به نظر مى رسد اين روح شاعرانه و نگاه شاعرانه به هستى را نيز شفيعى مديون ادبيات كلاسيك باشد. ادبياتى كه هر لحظه و هر پديده در آن و هر شخصى مى تواند بخشى از شعر تلقى شود. براى شاعر كلاسيك چيزى وجود نداشت كه نتواند به شعر راه يابد.
•••
«شفيعى كدكنى» در ابتداى دوران شاعرى به پيروى از ادبيات كلاسيك مى پرداخت. در دفتر اول شعر او _ يعنى زمزمه ها _ نه تنها جاى پاى شاعران سبك هندى به خوبى مشخص است بلكه واژه ها و مصراع ها نيز به پيروى از آنها بنا شده. او در دفاتر بعدى نيز همچنان به اين پيروى ادامه داد اما هر بار حضور شاعران پيشينى كمتر و حضور خود شفيعى پررنگ تر مى شد. در نهايت آنچه شعر شفيعى را ساخت، مجموعه اى از ادبيات كلاسيك است كه در عمق جان او نشسته و حالا شعر او را پربارتر مى كند. اين ادبيات به اندازه كافى به او واژه مى دهد، بازتاب هاى متفاوتى را از جهان امروز به او نشان مى دهد، او را به ذهن تاريخى ادبيات پيوند مى زند و تمام امكانات خود را در اختيار او قرار مى دهد. نمى توان گفت بعد از دفتر «زمزمه ها»، شفيعى ديگر از سبك هندى يا سبك عراقى يا خراسانى تاثير نگرفته بلكه اين تاثير در لايه هاى درونى اثر نفوذ كرده و ديگر نمود عينى و بيرونى ندارد. در دفترهاى بعدى او هم نگاه حافظ، مولانا، سعدى، صائب و بسيارى ديگر از شاعران ايران در شعر وجود دارد اما اين نگاه شاعرانه در لايه درونى به شكلى تنيده شده اند كه دشوار است بگوييم شفيعى اين گونه مى انديشد يا مولانا. كلمات شعرهاى او از آن خود اوست و اوست كه آنها را در جاى خود قرار مى دهد، ديگر به پيروى از شاعران گذشته واژه ها را در كنار هم نمى گذارد بلكه ابتكار عمل با اوست و وقتى زبان از آن او شد ديگر دشوار است تشخيص داد كه ذهن و جهان بينى از آن كه است، به نظر مى رسد ذهنيت موجود هم به گونه اى از آن خود اوست و در لايه هاى ذهنى او تنيده شده است.