يكشنبه 4 بهمن 1383

قوى ترين رقيب مدرنيته، محمدضا شاهرخى نژاد، شرق

به بهانه همايش هنر و جهانى شدن


آرمان شهر هميشه و هميشه از آرمان هاى انسان بوده است. از آرمان شهر افلاطون گرفته تا آرمان شهر جهان قرن بيست و يكم كه با لغت جهانى شدن مدت ها است ذهن انديشمندان و متفكران سراسر عالم را به خود مشغول كرده است. در دو بخش نگاهى گذرا داشتم به اهميت هنر در نشان دادن ويژگى هاى بوميت و همچنين نقشى كه موسسات هنرى در شكل دادن به هنر معاصر بازى مى كنند.


و اما جهانى شدن؛ در اين چند سال اخير به وفور اين اصطلاح تكرار مى شود و مقالات بسيارى در اين باره نوشته و به چاپ مى رسد. شايد نگاهى فلسفى به اين مقوله يعنى جهانى شدن و دهكده جهانى امرى معقول به نظر آيد اما در هنر بايد به آن با ديده شك نگريست. روح حاكم بر نظريه جهانى شدن از كالبد سرزمينى دميده مى شود كه سرمايه دارى بر آن حاكم است. قصد ندارم وارد مباحث اقتصادى شوم چرا كه نه به بحث مربوط است و نه صلاحيتش را دارم ولى تا آنجا كه مى شود نتيجه گرفت مى توانم جهانى شدن را به معناى گسترش سرمايه دارى بازار آزاد تلقى كنم. بنابراين سرمايه دارى شالوده شكل گيرى چنين نظريه اى است و باز هم سر منشاء آن ايالات متحده آمريكا است. پس اخلاق حاكم بر اين نظريه اخلاق غربى است. به نظر من جهانى شدن شايد در اقتصاد و روابط بين الملل مفهومى داشته باشد اما در هنر بى معنا است. فرهنگ ها اولين اپوزيسيون جهانى شدن هستند چرا كه اولين قدم در جهت جهانى شدن يكسان سازى جوامع است ولى آيا هنر ها هم مى توانند يكسان شوند؟
تمدن غرب در طول تاريخ هميشه در تقابل و تضاد با تمدن شرق قرار گرفته است. اين تقسيم بندى جغرافيايى كمى گيج كننده است. آمريكا ى لاتين به كدام جهت جغرافيايى تعلق دارد؟ به طور كلى تمدن هايى كه در مقابل تمدن يونانى قرار مى گيرند در تعريف من تمدن هاى شرقى نام مى گيرند. به هر حال غرب چه در زمان اسكندر و چه در حال حاضر به سركردگى ايالات متحده هميشه و هميشه با بين النهرين اصطكاك داشته اند. با اين تعاريف كه در زمان امپراتورى روم تكنولوژى ابزار قدرت محسوب نمى شد ولى اكنون تكنولوژى تحت لواى اقتصاد، ابزار قدرت است.
آيا جهان جايى به غير از مكانى است كه وجود دارد و بخشى از آن به ما متعلق است؟ مى خواهيم جهانى شويم و درباره مكانى صحبت مى كنيم كه كاملاً انتزاعى به نظر مى رسد. خيلى ها بر اين عقيده اند كه در آستانه جهانى شدن مرز بين هنر ها شكسته شده و از بين رفته است. چه كسى مى تواند اين گفته را اثبات كند؟جهانى شدن در هنر بى معنى است. اگر بپذيريم كه شكوفايى هنر زمانى است كه اقتصاد و هنر بومى با يكديگر پيوند مى خورد آن گاه از جهانى شدن صحبت نمى كنيم. نمونه هاى بسيارى را مى توان در هنر ايران برشمرد كه اين گفته را تاييد مى كند. ربع رشيدى يكى از اين نمونه ها است.اشاره كردم به اخلاق حاكم بر نظريه جهانى شدن، در اين نكته شكى نداريم. كه اين اخلاق، اخلاقى اروپايى _ آمريكا يى است كه باز هم ملهم از نظامى سرمايه دارى است. آيا هر چه اين اخلاق در هنر تئوريزه كند قابل قبول است؟همانطور كه اشاره كردم بحث من بر سر نظام هاى اقتصادى نيست بلكه مى خواهم به دستاورد هاى هنرى اين نظام اشاره اى داشته باشم همانند اينستاليشن، ويدئو آرت و...
هنرمند توليداتش براى چه مقصودى ارائه مى شود؟ آيا با برداشتن گمرك و عدم دخالت دولت در اقتصاد، هنر هم مى تواند در اين سيستم قرار گيرد؟
آيا اثر هنرى همانند كالايى قرار است صادر شود؟ اگر روزى بر اين عقيده بوديم كه ماركس زيرساخت هاى اجتماع را بر پايه اقتصاد بنا مى كرد و به همين دليل اثر هنرى هم تبديل به كالا مى شد اما در روند جهانى شدن هم اثر هنرى در همين چرخه قرار مى گيرد و فاجعه اين جاست كه هنرمند هم به اثرش به چشم كالايى براى صادرات مى نگرد و شاهد ماجرا روى آوردن سيل آساى هنرمندان به ويدئو آرت است.
در حال حاضر ۶۰ سال از عمر نقاشى مدرن ايران مى گذرد. تا قبل از آن سنت نقاشى كمال الملكى و نقاشى خيالى (قهوه خانه اى) تمام دارايى نقاشى اين ملك بود. حال اگر بخواهيم قياسى كنيم مابين اين ۶۰ سال و ۵۰۰ سال بعد از رنسانس اروپا، مطمئناً آنها برنده خواهند شد. اما اين شش دهه دستاورد هاى زيادى به ارمغان آورده است و البته آسيب ها و لطمات زيادى هم متحمل شده است. انتظاراتمان را با توجه به دارايى مان برآورده سازيم. متاسفانه در اين چند سال اخير در حوزه هنر هاى تجسمى باز هم شاهد همان شلخته بازى ها و بى توجهى هايى هستيم كه در چند سال آخر رژيم گذشته شاهدش بوديم يعنى رقابت با فرهنگ غرب و از طرف ديگر پذيرش بى چون و چراى هر چه آنها مى گويند، بدون در نظر گرفتن خواست فرهنگ خودمان، لغات را به سرعت ترجمه مى كنيم ولى مفهوم شان را نمى فهميم يا درك نمى كنيم. وقتى مى گوييم نقاشى ما جهانى نيست بهتر است به جاى سر زدن به موزه هنر هاى معاصر و قهوه خوردن در كافه اش، نگاهى به موزه كوچك و حقير جهان نما بيندازيم تا متوجه شويم چه سرمايه هنگفتى در آن آرميده است. به جاى مثال زدن از كار هاى بى هويت ارائه شده در باغ ايرانى و با انگشت اتهام و تحقير نقاشى را نشانه رفتن و حكم صادر كردن بر ناتوان بودنش، نگاهى دقيق به كار هايى بيندازيم كه نمونه هاى قابل قبولى در هنر معاصر جهان هستند. تنه هاى درختان كيارستمى، حوض آب فرمان فرمايان، كيليپ مهرجويى و فيلم خنده دار شيرين نشاط نمونه هاى واقعى هنر اين مملكت نيستند. در موزه جهان نما مجسمه هاى شهلا پور و محصص بى صدا خاك مى خورند، نقاشى يكتايى با چنان صلابتى در سكوت ايستاده است كه گمان مى كنى نعره اش جهان را خواهد بلعيد. بى شك براى مقايسه و حكم راندن بايد به نمونه هاى اصيل اشاره كرد. چرا شيرين نشاط را مثال مى زنيم كه دستاورد توهم آميز سياست هاى جهانى است و چرا كسى از مش صفر، الخاص، يكتايى، حيدريان، موسوى زاده، بهمن محصص، شهلاپور، حيدرى، پزشك نيا، معتبر، دبيرى، زند، مظفرى و... صحبت نمى كند؟ وقتى مقابل مجسمه «كشتى گيران» محصص قرار گرفتم به اين نتيجه رسيدم كه اگر ما نيز به اندازه غربى ها كه كتاب درباره «هنرى مور» چاپ كردند، درباره محصص چاپ مى كرديم، الان به زعم آقايان جهانى بوديم. محصص دست كمى از تمام مجسمه سازان معاصر ندارد. بهتر است كمى به پشت سرمان نگاه كنيم.
•••

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

گذر از اومانيسم آرمانى به اومانيسم عمومى در رنسانس، پايه و اساس هنر مدرن قرن ۱۹ بود. انسان مهم شد، فرديت شكل گرفت و منيت شاخصه اصلى هنرمند شد. هنر مدرن حاصل تفكر عقلانى بشر است كه سعى مى كند به ما بعدالطبيعه اى از جنس خودش راه يابد و هنر را جاده اى مى داند كه شايد او را در رسيدن به مقصدش يارى رساند. بنابراين «چيزى» كه در ذات خويش بر پايه فرديت بنا شده است چگونه مى تواند در چرخه همگون سازى خودش را وفق دهد؟نقاشى در ايران با تمام فراز و نشيب هايش، روندى بالنده را مى پيمايد. اما اين سخن به معناى تاييد يا ناديده گرفتن بازى هاى پوچ چند سال اخير نيست.
به راحتى جمله «نقاشى مرده است» را مى پذيريم- جمله اى كه ثمره همان اخلاق غربى است _ و به سراغ لغات جديدى مانند «هنر فرآيندى» مى رويم. ناديده مى گيريم تمام جرياناتى را كه در تاريخ هنر غرب تاثير گذار بوده اند و نتيجه اش را درك نمى كنيم. انسان غربى كه مخاطب چنين هنرى است كه به گونه اى با ذهنيت و عينيت دنياى پيرامونش برخورد مى كند كه در تلاطم اين جريانات قرار دارد و دائماً افق ديدش دگرگون مى شود. بنابراين عادت كرده است هر روز «چيز» تازه اى ببيند. آيا ما هم عادت كرده ايم هر روز اتفاق جديدى در دنياى هنر ببينيم؟ بيش از آنكه به مفهوم حقيقى هنر بينديشيم، در پى راه هايى هستيم تا كارى انجام دهيم كه تاكنون هيچ بشرى انجام نداده است بازى و تفنن جاى هنر را مى گيرد.همانگونه كه دنياى مجازى يكى از محصولات جهانى شدن است، هنر مجازى هم در حال شكل گيرى است. همانگونه در «شبكه» شدن نمى دانى با چه كسى در ارتباط هستى، در هنر مجازى هم نمى دانى با چه كسى يا چه چيزى مواجه هستى. هنر برخلاف تكنولوژى قرار نيست كه با كسى رقابت كند. رقابت مفهومى است كه براى مثال در توليد اتومبيل قابل درك است و همگى در اين نكته هم نظر هستند كه پيكان در مقايسه با مركورى خنده دار به نظر مى رسد اما در هنر چنين نيست. چه كسى مى تواند ميان نيم تنه ونوس و نقوش برجسته پاسارگاد چنين مقايسه اى انجام دهد و كفه ترازو را به نفع يكى و به ضرر ديگرى سنگين كند؟ هنرمند در فرآيند جهانى شدن خودش را در رقابت با دنياى خارج از خويش مى بيند و اين بدترين شكل توليد اثر هنرى است.
•••
نظريه جهانى شدن يك مبارز سرسخت دارد و آن هم هنر است. جهانى شدن با اين شعار پرطمطراق به پيشواز تمدن هاى غيرغربى مى رود كه مدرن شويد و به آزادى هايى دست يابيد كه مدرنيته در خود نهفته است. فارغ از اينكه اپوزيسيون واقعى نگرش مدرنيته نه سياست است و نه اقتصاد.
اپوزيسيون واقعى اين نگرش هنر است.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/17314

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'قوى ترين رقيب مدرنيته، محمدضا شاهرخى نژاد، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016