تاریکی غربت غرب
آبی و بنفش می شود
در آمیزش طلوع قلب آبی تو
در غروب قلب شرقی من
غربی من!
در کنار تو
جاده های سرد و خیس شهر من
خشک و گرم می شود
بوی خوش خاک کوچه های کودکی می گیرد
پلک های خاکستری زمستان
بنفش و آبی می شود
وقتی زانوان غربی تو
در کنار زانوان شرقی من
بر معبد مهربانی زانو می زند
آنگاه که بوسه های گرم تو
نوازش می کند
گونه های سرد شرقی مرا
ماه سبز و روشن زمستان
تاج سر من می شود
غربی من
..............................
واژه ها در دهان خدا یخ می زنند
وقتی از رحمت شعارهای خدا
فاحشه ها رژه می روند
کارتن خوابها صف می کشند
کودکان فقر لگد می خورند
و بچه های اعتیاد چرت می زنند
در خیابانهای اسلام
آواره جهان ، بنده های خدا
خدا خدا ، خدای بنده ستیز
بی بکر بی بکر مریم ها
سرشکسته سرشکسته عیسی ها
از باران سنگهای خدا
با اذان اشهدان لااله الا الله
کودکان سبزه سری لانکا؟
نگاههای غریب اسکاندیناوی؟
گریه پیرمرد زرد و قلاب شکسته ماهی گیری اش؟
زنان آبستنی که بر جسد مردگان زایش می کردن؟
ذرات آه در دلم
یخ در رگانم
و پیوسته بغضی در دیده گانم
هستی ام را هیچ می کند
تا یک لحظه ترا تنفس کند
دریغا اوج موج واقعه بس عمیق بود
Stonia فاجعه کشتی عمیق تراز
لرزان تر از زمین لرزه بم
و سیاه تر از یازده سپتامبر
کوسه مرگ خدا بود، آیا ؟
دهان تو بود خدایا، آیا
که مدفن آرزوهای مردم فقر می شد؟
موجهای گیسوان تو بود، آیا خدایا
که دخترکان طلایی را در خود می پیچید؟
و یا دریای دل رحیم تو آیا
که تکه تکه های کودکان
را با خود می برد؟
گناه ماهی ها بود، خدایا آیا
در خشکی جان دادن؟
و یا گناه دخترکان باکره که در جستجوی آب
برای ماهیها می دویدند ؟
(برای قربانیان سونامی اواخر دسامبر 2004)