به نام خداي هنر آفرين
سخن از مرديست كه بيست و پنج سال، در كنج دلش براي اين مرز و بوم شبانگاهان گريست و رنج كشيد، روزها كوشيد، لبخندي تلخ بر لبان باردار خود نقاشي كند، تا خاطري را نيازارد. مردي كه بيست و پنج سال، در خلوت دل بر ناتواني و فقر و بينوايي مردمش خرمن خرمن اندوه را پاسبان بود و گريست؛ گريه اي كه خود به زيبايي احساس شاعرانه اش آن را اينگونه مي سرايد:
ناونم سي خوم بگري ويام يا سي روزگارم / زمسوني سوزكرده ده مين بهارم
يك دوش و اينهمه غم ؟! در باور انسان نمي گنجد! كسي بايد، كه از لاك نان و زندگي، اندكي انديشه اش را بيرون كشد، تا با چشم دل ببيند، كه چه سخت است، بار اندوه يك قرن جامعه اي را به دوش كشيدن. اين اندوه بيكران را در بند بند اشعار ايرج مي توان چنين دريافت:
هوار اي داد! اي بيداد!
هني هم بو زلف سوخته دت ميايه باد. = اي باد! هنوز از تو بوي زلف سوخته مي آيد.
هني هم ديلرو دلتنگه، = دهلران هنوز هم دلتنگ است.
هني هم ديلرو غمبار = دهلران هنوزهم غمباراست.
خور به باد نيايه ميرنوروز = اي باد! به ميرنوروز خبر بده تا نيايد.
كه ناره طاقت ديدار. = چون طاقت ديدن ندارد.
چه سخت است، گنج باشي و در دست ديوانگان! خداي رنج باشي اما براي بيگانگان! ايرج كسي را فرامي خواند، از پشت كوه هاي اندوه، از پشت ديوارهايي از ناداني كه بر گرداگرد انديشه و هنرش كشيده اند، كسي را فرياد مي زند: هــ.....ــــوار! اي دااااد! اي بيدااااااد!
ايرج نوازندگي را نه راهي براي نان، بلكه كوره راهي براي اثبات شايستگي ها ي خدادادي اش مي داند.
پرم ده دردنگوته،سرريزبيت نحنه *** تو ناوني، ناوني تو، چني حرف ده دلم منه *** وري وا پرچشي سيل ـــ وري وا پردلي ميل.
ايرج در سروده هايش هميشه با كسي سخن مي گويد، وجود توانايي ،انديشه ي زيبايي، يار باوفايي را صدا مي زند. سخن در لفافه گفتن نشان از نامحرم دانستن اطرافيان است، نشان از ناباوري دوستان و اغيار است. نشان از واهمه اي ديرين است. ايرج در طول سال هاي گذشته بطور تجربي آموخته است، كه سخن در لفافه گفتن تنها راه كاهش اندوه ها و زيبايي سخن و آگاه كردن ديگران است.
وري وا راس تو يارم با ـــ زنه ايي، وابهارم باـــ بار دار و درختم باــ دوواره دار بختم با.
وير وه لام كه يار ــ تمناي تونم، تماشام كه يارــ چني چمه رام راكي چولا چول.
ضمير اشاره در اين اشعار به ظاهر يك فرداست،اما نه! اين همه اندوه نمي تواند، خطاب به يك نفر باشد. يك نفر نمي تواند، تاوان درد و رنج هاي سال ها را بپردازد.
ايرج بنيانگذار انقلابي است، كه موسيقي و شعر لرستاني (لكي ولري)را از گرداب سنت كهنه و بي مزه ي گذشته نجات داد. در دوره اي كه در آشفته بازار موسيقي لرستان هر كس كمانچه اي به كف مي آورد، با چند بيت فرسوده و چند آهنگ تكرار در تكرار، مردم را خسته تر از هميشه مي كرد. (مانند: دايه دايه) كه آن را از زبان سنگ و خشت هاي خام لرستان نيز مي توان به زيبايي شنيد.
ايرج يخ هاي مانده بر انديشه ي باستاني لرستان را همچون آفتاب بهاري آب كرد. فرياد ايرج فريادي بود، بر سكوتي سرشار از واهمه و ترس حاكم بر شعر و موسيقي لري ولكي، كه توجه همه ي مردم صاحب ذوق را بخود جلب نمود. آن چنان مردم را غافلگير كرد، كه بسياري هنوز او را باور نمي كنند.ايرج بر سنت گذشته پشت پا نزده، از موسيقي سنتي ايران زمين هم بي بهره نبوده. الهام گرفتن از موسيقي اساتيدي مانند شجريان به روشني درآهنگ هايش هويداست.
آهنگ هاي حماسي ايرج با يك دسته از مردم و آهنگ هاي اجتماعي او در گوش گروهي ديگر راز انسان دوستي مي سرايد. گرچه بنده در موسيقي بهره اي نبرده ام اما در جايگاه شنونده، ايرج و برخي از همراهانش (فرج عليپور، فرشاد سيفي، سيف الدين آشتياني و...)را نوانقلابيون شعر و موسيقي لرستاني مي دانم، كه راهي را براي نوآوري، جهاني شدن و علمي كردن موسيقي لكي ولري گشوده اند. راهي ديگر كه ايرج براي آيندگان گشوده است، مردمي بودن و براي مردم خواندن است. ايرج را طبيعت ساخت، ايرج ساخته ي دست روزگار خود است. اگر بيم اين نبود، كه به سخنم برچسب عاشقانه و گورگورانه زده شود، جاي آن را داشت كه ايرج را آن چنان كه بود مي شناساندم. بنده براي يك دقيقه هم با ايرج ننشسته و سخني نگفته ام اما فراوان مي گويند. ايشان در كنج محافل مردم عادي، جوانان دلسوخته و رانده و مانده، اما دانا و ارزشمند و با ايمان(ايماني پنهاني و بي ريا) مي نواخت، مي سرود و تيغ انديشه و احساس آنان را برنده تر مي نمود. آن چه كه بيشتر ارزش ايرج را روشن خواهد كرد "گذشت روزگار" است. ايرج نقش خودش را ايفا نمود، نقشي كه خيلي ها از آن واهمه داشتند، ايرج در دل همگان جا بازكرد و معناي دانايي را به همگان فهماند. آن دانايي كه نادانان سال ها به ناحق بر كرسي اش لميده بودند. ايرج مانند آتشفشان در جاي ديگر سر از خاك برآورد. هنوز بسياري به عمق معنايي اشعار و نفوذ فلسفي و نقش آگاهي دهنده ي ايرج پي نبرده و با آن انس و آشتي برقرار نكرده اند. ويژگي ديگر ايرج اين است، كه براي گروه اهل دانش و انديشه و ذوق (چه بي سواد و چه باسواد) خوانده است، ايرج نمي تواند براي عوام بخواند، زيرا خودش در شمار عوام نيست. عوام با او بيگانه اند و گاه بيزار، زيرا خط سرخي براي هميشه بر انديشه هاي فرسوده و تاريك آنان كشيده است.
بخشي ديگر از ابتكارات ايرج زنده كردن سنتي كهن ماندگار و احساس برانگيز به نام "هوره، مور" است كه آن را از هواي كسالت و كهنگي به شيوه اي نو، دلپسند وخوشايند تبديل كرد و با افزودن اشعاري تازه و نو، سروده ي خودش آن را از زير خروارها غبار فرسودگي بيرون كشيده و تيزاب انديشه اي نو بر آن زده و آن را براي جوانان نوگرا جلا داده و آنان را متوجه خوبي هاي اين فرهنگ ماندگار و شيرين و دلنواز و بااحساس نمود و به همگان فهماند كه ما اين هستيم نه آني كه تاكنون گفته اند و شنيده ايم. البته سال ها طول خواهد كشيد تا بسياري به عمق معنا و معنويت اين اشعار و آهنگ ها پي ببرند:
زمين تم و توز آسمون تاره وه ترم روژ وه كول روزگاره وه
بي گمان پرداختن ايرج به اين گونه سرودها و آواها، دشمني برخي ديگر از واماندگان در پس سنت هاي كهنه و يخ زدگان در (جامالگه)هء ?ي گذشته را برخواهدانگيخت. اما موج دورانديشي و موج زيبايي هنري آثار ايشان ابر كدورت و دشمني و حسادت را از ميان خواهد برد و آنان تنها راه چاره را در پذيرفتن اشعار و آهنگ هايش خواهند يافت.
سربلند باشيد.