آن چهار ساعت لعنتى
شش سال است از تولدگروه آريان مى گذرد و اين گروه هنوز از هم نپاشيده!
نگوييد اين چه جمله اى است كه مقدمه گفت و گو را با آن آغاز مى كنى، از هم نپاشيدن گروه ها در ايران آنقدر نادر است كه وقتى چند نفر شش سال كنار هم روى صحنه مى ايستند و مسائلى مثل شهرت و پول باعث اختلافشان نمى شود، آدم تعجب مى كند.
براى گفت وگو درباره دوستى شايد «على پهلوان» و«پيام صالحى» سوژه هاى بدى نباشند. آنها مى توانند درباره اينكه اين دوستى در آريان چگونه شكل گرفته وادامه پيدا كرده صحبت كنند.
اين نخستين گفت وگوى دو نفره در اين صفحه است . در جلسه گفت و گوى ما كه هفته پيش در ساختمان بلندى در خيابان ميرداماد تهران انجام شد، محسن رجب پور مدير برنامه هاى آريان نيز حضور داشت. حرف هاى او حاوى نكات مهمى درباره شكل گيرى آريان بود كه به خاطر كمبود جا ترجيح دادم حرفهايش رادر فرصت ديگرى به صورت مستقل به چاپ برسانم.
اگر مايل به تماس با بچه هاى آريان هستيد، مى توانيد به سايت www.arianmusic.com سر بزنيد.
منصور ضابطيان
تأثيرگذاران بر گروه آريان
محسن رجب پور
محسن رجب پور دريچه هاى جديدى را روى آريان باز كرد. بدون مديريت او آريان اينجايى كه الآن هست نايستاده بود. بار بسيارى از زحمات ما روى دوش اوست.
تحصيلات
اينكه بچه هاى آريان همه تحصيلات دانشگاهى دارند، در نگاهشان به دنيا و موسيقى تأثير گذاشته و باعث شده آنها به عنوان يك گروه پيشرو در موسيقى پاپ ايران معرفى شوند.
حس
حسى كه بچه ها در كارشان ريخته اند، مهترين تأثير را در پيشرفت شان داشته. اين حس از درون شان جوشيده، چيزى نبوده كه به زور بخواهد به مخاطب تلقين شود. مخاطب همان را مى شنود كه درون بچه ها مى گذرد.
پشتكار
اگر پشتكار تك تك بچه ها نبود، همان روزهاى اول از هم پاشيده بوديم. راه سختى را بين تولد تا موفق شدنمان طى كرديم. اين به واسطه پشتكارى بود كه اميدواريم همچنان ادامه پيدا كند.
تصور مى كنم آنچه «آريان» را تا حالا سرپا نگه داشته، رابطه دوستانه بين اعضاى گروه است. اين رابطه دوستانه چه مشكلاتى دارد؟
على: خودش را بگوييم يا مشكلاتش را؟
نه، مشكلاتش را . مى خواهم بدانم اين دوستى ها دردسر هم برايتان داشته است؟
على: دوستى خيلى جاها كار را پيش مى برد اما خيلى جاها هم موانعى را ايجاد مى كند. خيلى وقت ها اگر از كانال حرفه اى واردشوى راحت ترى. اين مسأله فقط به موسيقى يا مثلاً گروهى مثل آريان مربوط نمى شود. من در كار ديگرى هم كه دارم گاهى با اين مشكل مواجه مى شوم. اما با اين حال فكر مى كنم بودنش از نبودنش بهتر است. گروه نگه داشتن در ايران خيلى سخت است،آن هم در جمع هنرمندان. من هميشه به شوخى مى گويم هنرمندان مثل آرايشگرها هستند.
چطور؟
على: وقتى آرايشگرت را عوض مى كنى ، اولين حرفى كه از آرايشگر جديد مى شنوى يك جمله طعنه آميز است كه مى پرسد:«موهات رو كى زده؟» هيچكدامشان همديگر را قبول ندارند. يكى از خوبى هاى آريان اين بود كه تولد همه اعضايش همزمان بود. هيچ كس سرديگرى منتى ندارد كه من جلوتر بودم و مهمتر بودم. همه هم سطح بوديم. اين دوست ها با هم آمدند بالا و رابطه دوستانه شان توانست گروه را كنار هم نگه دارد.اين دوستى مارا جلو برد اما گاهى هم دستمان را بست.
چه جاهايى دستتان را مى بست؟
على: مثلاً سر دير آمدن ها. فرضاً قرار مى گذاريم بچه ها فلان ساعت فلان جا. بعد همه مى آيند ولى مى بينيم يكى دو نفر نيامده اند. حالا بنشين، حالا بنشين... بعد از يك ساعت مى آيد. همه عصبانى مى شوند اما همين كه طرف مى آيد مى خواهند بگويند آقا چرا دير آمدى همه ياد دوستى شان با او مى افتند و همه چيز فراموش مى شود.
و اگر دوست نبوديد؟
پيام: برخورد مى كرديم. مى گفتيم تو را دوست داريم ولى تو برنامه ما را به هم مى زنى. خداحافظ.
على: حالا مجبوريم فقط گاهى جريمه مالى كنيم.
واقعاً اين كار را مى كنيد؟
على: آره مى كنيم ولى خيلى وقت ها پيش آمده كه همان موقع ديده ايم طرف مشكل مالى پيدا كرده وباز دوستى ها باعث شده اين كار را نكنيم.
با كدام شكلش راحت تريد، بااين دوستى يا شكل حرفه اى كار؟
پيام: اين دوستى خيلى ارزشمند وكمياب است اما كلاً من ديسيپلين را توى كار خيلى بيشتر دوست دارم.
بدون ديسيپلين كار گروهى پيش نمى رود. دوستى بيش از حد در كار باعث كدورت مى شود و اين كدورت در نهايت به ضرر همان دوستى تمام مى شود. دوستى سرجاى خود اما گاهى بايد فراموشش كرد و فقط به نظم فكر كرد.
مى توانيد يك مدل خطى بدهيدكه اول كى با كى دوست شد و بعد چه كسى اضافه شد؟
پيام: فكر مى كنم داستان به وجود آمدن آريان را خيلى ها مى دانند.
آره، ولى داستانش را نمى خواهم. فقط اسم ببريد. اول كى بود وبعد كى و بعد كى...
پيام: اول من وعلى بوديم. بعد رضا آمد، بعد سيامك آمد.بعد مى خواستيم شهروز را بياوريم كه گرفتار بود اما خواهرش و دختر خاله هايش ، شراره، سحر و ساناز آمدند. برزو پسرخاله من آمد كه گريه من را درآورد تا آمد چون خيلى بازيگوش بود. بعد سيامك دوستش ،نينف، را آورد.بعد اميرحسين آمد كه بيس مى زد و خيلى هم بداخلاق بود ولى در جو صميمى ما حل شد.
آخر سر هم عليرضا آمد. همه آنها سؤالشان اين بود كه «مى شود» يا «نمى شود»؟
سؤال درستى بوده. اما چى شد كه شد؟
على: ما در خيلى از مقاطع كارى به اين نتيجه رسيديم كه ديگر «نمى شود» اما هميشه اتفاقى افتاد كه ديديم شد. مخصوصاً وقتى ارشاد كار ما را رد كرد.هميشه پيام را مى فرستاديم جلو چون اعتماد به نفس اش از همه ما بيشتر بود. مدتها دنبال مجوز بوديم.
براى آلبوم يا كنسرت؟
پيام: آلبوم؟ شوخى مى كنى؟اصلاً توى ذهنمان هم نبود. دنبال مجوز كنسرت بوديم يك كنسرت حداكثر دويست سيصد نفرى. ولى مجوز نمى دادند.
على: اما پيام بالاخره مجوز شعرها را گرفت و رفتيم تالار وحدت - كه در واقع برايمان تالار وحشت بود - رفتيم تست بدهيم و ردمان كردند.
چرا؟
على : به نظرشان خنده دار مى آمديم. اينكه سه تا دختر دارند با ما مى خوانند عجيب بود. توى دلشان مى گفتند اينها هم دلشان خوش است. در واقع خودمان هم به اين نتيجه رسيده بوديم كه دلمان خوش است ها.
پس بالاخره چى شد كه «شد»؟
على: يك روز پيام آمد و گفت بچه ها يك جايى توى قشم پيدا كرده ام كه يك جنگ برگزار مى كنند. ما مى توانيم بين برنامه شان دو سه تا كار بزنيم. پول هم نمى دهند فقط بليت مى دهند، يك جايى مى دهند كه بخوابيم و غذا هم مى دهند.دسته جمعى تصميم گرفتيم برويم.
گفتيم لااقل يكبار هم كه شده برويم روى صحنه. رفتيم قشم آنجا هم لحظه آخر گفتند نمى توانيد بخوانيد.
پيام: على گفت بى خيال شو، بيا برگرديم. من گفتم يك دقيقه صبر كن.
على: يك دقيقه اش شد چهار ساعت.قرار بود ساعت هشت روى صحنه برويم و وقتى گفتند نه، پيام افتاد دنبال اين و آن كه مجوزش را بگيرد. ساعت دوازده بالاخره اجازه دادند.
من با خودم مى گفتم خدايا، يعنى مى شود ما زود بزنيم ومن بروم بخوابم؟ داشتيم از خستگى مى مرديم.
پس بالاخره اجرا كرديد!
على: آره، اينجايش را گوش كن. رفتيم روى صحنه و اجرا كرديم و اجرا آنقدر خوب بود كه مردم بلند شدند و دست زدند. براى هيچ كس اين كار را نكرده بودند.ما توى آسمان ها بوديم ديگر. يك عده اصلاً آمدند وامضا گرفتند. مايى كه تا يك ساعت قبلش تحقير شده بوديم حالا بايد مثل آدم معروف ها امضا مى داديم. خيلى باحال بود. بعد برگزار كننده برنامه گفت اين دفعه كه آمديد بهتان پول هم مى دهيم.
پيام: البته پول كه چه عرض كنم. به همه مان روى هم صد تومان مى دادند.
على: اين مسأله يك دفعه انگيزه زيادى در ما ايجاد كرد از طرفى فيلم هم افتاد دست تهيه كننده هايى كه جنگ واين جور برنامه ها برگزار مى كردند. يك روز توى ارشاد، پيام، محسن رجب پور را مى بيند. اوهم فيلم را ديده بود و قرار شد از نزديك اجراى ما را ببيند.
رفتيم وسط خانه پيام اينها و بند و بساط را به راه كرديم. محسن از كار ما خوشش آمد. اين اتفاق زمستان ۷۸ افتاد و ما فروردين ۷۹ اولين كنسرت رسمى مان را برگزار كرديم.
مجوز چه شد؟
على: مجوز را گرفتيم.
چه جورى؟ آنها كه مخالف بودند...
پيام و على: (مى خندند) اين را از محسن رجب پور بپرس!
على: توى مردادهم چندتايى كنسرت داديم وشهريور ۷۹ در عين ناباورى اولين آلبومان بيرون آمد و همان روزهاى اول ركورد راشكست.
شهريور ۷۸ هيچ چى نبوديد. توى رؤياهايتان فقط يك كنسرت كوچك توى يك شهر پرت بود و در شهريور۷۹ پرفروش ترين آلبوم همه اين سالها را توليد كرده بوديد. آيا در شهريور ۷۹ دوستى هايتان با آنچه يك سال و دو سال پيشتر از آن بود فرقى داشت؟
على:نه...نه... دوستى ما در چند مرحله مى توانست خراب بشود. يكى در مراحل اول كه ما مدت زمان زيادى كار مى كرديم و هيچ كارى نمى توانستيم از پيش ببريم. فضا مساعد بود كه هركدام ازما ببرد و بگويد من نيستم. اما جالب بود كه ما هيچ پيشرفتى نمى كرديم اما همه سر وقت مى آمدند سر تمرين و با انرژى كار مى كردند. مرحله بعد وقتى بود كه معروف شديم اما باز هم كسى مدعى نشد. خطرناك ترين مرحله وقتى بود كه به پول هم رسيديم. حالا هر كسى مى توانست بگويد سهم من بيشتر است و پول بيشترى طلب كند...
نگو كه هيچ كس حرفى نزد... باور نمى كنم. يك جمله معروف هست كه مى گويد وقتى پاى پول مى آيد وسط، مذهب همه آدمها يكى مى شود.
پيام: نه اتفاقاً بحثش پيش آمد.
خب، چى كار كرديد؟
على: نشستيم و همه مان حرف هايمان را زديم . هر كس هر كار كرده بود را گفت و به يك مدل رسيديم. البته با توجه به كارهايى كه كرده بوديم، دستمزدها سر به فلك مى زد اما اينجا باز دوستى ها چاره ساز شد. يعنى خيلى هايمان از خيلى كارهايى كه كرده بوديم گذشتيم تا به يك مدل مشخص و تعديل شده برسيم و پول ها را براساس همان مدل تقسيم كنيم.
جلوه ها چطور؟ جلوه كردن بيشتر بعضى هايتان نسبت به ديگران باعث اختلاف نمى شد؟
على: اتفاقاً اين هم مسأله خطرناكى بود اما خوشبختانه پشت سرگذاشتيمش . هيچكدام از ما نه تنها كارى نكرد كه ديگرى جلوه نكند بلكه كمكش هم كرد. آن كسى هم كه جلوه كرد با جلوه كردنش نزد توى سر بقيه.
چرا توى دنياى موسيقى در جاهاى ديگر دنيا، گروهها اينقدر پايدار و محبوب مى مانند اما توى ايران گروهها عمر خيلى كمى دارند؟
پيام: كار تيمى، كار خيلى سختى است. نمى شود فقط شعارش را داد و دردسرهايش را تحمل نكرد. ما به اين دردسرها عادت نداريم. پيش از هر چيز «من» مان را مى بينيم و فكر نمى كنيم كه «ما»يى هم وجود دارد. كوتاه نمى آييم. توى گروه هم كه هستيم حرف حرف خودمان است. على مى داند كه من آدم رياست طلبى هستم. در كار ديگرى هم كه دارم چندين نفر زير دستم هستند و مديريتشان با من است. ولى توى كار آريان گاهى اوقات در مقابل تصميم كسانى كه خيلى از من كوچكتر هستند كوتاه مى آيم هر چند كه با نظرشان موافقت چندانى ندارم.
بهت فشار نمى آيد؟
پيام: بيش از اندازه اى كه فكر كنى فشار مى آيد ولى پذيرفته ام كه آريان مال من نيست، مال ماست. ما ايرانى ها را از بچگى عادت نداده اند كه كار گروهى كنيم. گروه را دوست داريم اما قواعد ماندن در آن را نمى دانيم. براى همين گروه كه تشكيل مى شود، طولى نمى كشد كه از هم مى پاشد.
روى ديوار دفترتان عكس بيتل ها را نصب كرده ايد. خودتان را شبيه آنها مى دانيد؟
على: مهمترين ويژگى بيتل اين بود كه اولين بودند. ما هم بعد از انقلاب اولين گروه پاپ بوديم و اولين گروه مختلط در تاريخ موسيقى پاپ ايران. شايد اين اولين ها وجه اشتراكمان باشد.
مختلط بودنتان آگاهانه بود يا اتفاقى؟
پيام: ما در شرايطى آمديم كه همه چيز را با احتياط انجام مى داديم ولى من خيلى اهل احتياط كارى نيستم. خيلى ها توصيه مى كردند اين كار را نكنيد اما من عادتم است. اگر يكى بگويد بپر روى پله اول، من دوست دارم پله ششم را نگاه كنم. احساس مى كردم بايد توى اين كارها كر حضور داشته باشد. صداى اين خانم ها بخشى از شناسنامه كارى ما شده است. حذف كردنشان امكانپذير نيست.
توى اين مسير چندساله هيچ وقت هيچ كدامتان به آن يكى گفته ايد: «ديدى گفتم...»
على: آره، بارها. مهمترينش توى همان اولين كنسرتمان در قشم بود. من نااميد و خسته بودم اما پيام گفت درستش مى كنم. اصلاً فكر نمى كرديم بتواند آنها را راضى كند كه اجازه دهند كارهايمان را اجرا كنيم. وقتى سالن به خاطر ما ايستاد، پيام گفت ديدى گفتم، يادم مى آيد وقتى سال۷۷ هر دو خدمت مى كرديم و هم را پيدا كرده بوديم بالاى دفترچه خاطرات من نوشت: «مطمئن هستم روزى روى صحنه با هم كنسرت خواهيم داد - بهمن۷۷» اين جمله را هنوز دارم. چند ماه از پايان خدمتمان كه گذشته بود، شادمهر عقيلى اولين آلبومش را داد. من يك روز داشتم ترانه «بى تابى» را گوش مى دادم...
بى تابى؟
على: آره، اگه آفتاب تو چشات لونه كنه...
آهان... خب، بعد چى شد؟
على: ياد كارهاى خودمان افتادم. زنگ زدم به پيام. خوش و بش كرديم، گفتم آن جمله را يادت هست؟ گفت: آره، مى خواهى شروع كنيم و شروع كرديم. بعدها گفت: ديدى گفتم...
حالا معروف شده ايد، محبوب شده ايد... نمى دانم، مى گويند پولدار شده ايد... حسرت آن روزها را نمى خوريد؟
على: نه، بچه ها عوض نشده اند، براى همين موردى براى حسرت خوردن وجود ندارد.
اما بعضى ها رفته اند...
على: فقط دونفر. آنها هم دلگير نبوده اند. مسير زندگيشان عوض شده. رفته اند دنبال كار ديگرى. امير حسين از ايران رفت و رضا هم رفت توى سينما و اينقدر سينمايش زياد شد كه ديگر نتوانست براى آريان وقت بگذارد. يعنى اين طور نيست كه بگوييم مثلاً پيام صالحى پنج سال پيش از پيام صالحى الآن بهتر است.
من به پيام صالحى كار ندارم، من به آريان كار دارم.
على: آريان از پنج سال پيش آنقدر تا اينجا سختى كشيده كه حالا خوشحاليم كه خيلى از اين سختى ها را پشت سر گذاشته ايم و رفع شده. من خودم حاضر نيستم آريان پنج سال پيش را دوباره تجربه كنم... خيلى سختى كشيديم. باور نمى كنى چقدر، ولى سختى كشيديم.
توى زندگى معمولى تان هم همين جورى هستيد؟ بيشتر على حرف مى زند و پيام نگاه مى كند؟
على: پيام كلاً كم حرف است و بيشتر اهل عمل. همه كارهاى اجرايى روى دوش اوست. مخصوصاً وقتى توى جمع باشد كم حرف مى زند، درست برعكس من. حتى خيلى از مصاحبه ها را من مى كنم و از زبان او حرف مى زنم.
پيام: آخر حالا ديگر بچه هاى آريان يك نگاه مشترك پيدا كرده اند. على به راحتى مى تواند جاى هر كدام ديگر از بچه ها حرف بزند و هيچ كدام از آنها كوچكترين اعتراضى هم نكنند چون على دقيقاً مثل خودشان حرف مى زند، من آدم بى قرارى هستم. مشغله زيادى دارم وبايد در آن واحد به چند جا فكر كنم.
على: پيام شخصيت عجيبى دارد. هر وقت بخواهيم يك نفر را به انجام كارى راضى كنيم، پيام را مى فرستيم جلو. اگر به كارى ايمان داشته باشد، هر جور باشد انجامش مى دهد.
پيام: و اگر بخواهيم جايى را به هم بريزيم، كافيست به على بگوييم اينجا بايد خيلى مواظب باشى كه سنگين و رنگين باشيم. يك ربع بعد همه چيز به هم ريخته!
قديمى ترين دوستانتان را به ياد مى آوريد؟
على: آره... محمد مهدى بى آزار. من «پهلوان» بودم. با چهل كيلو وزن و او «بى آزار» بود و از ديوار راست مى رفت بالا... او تنبل كلاس بود و من شاگرد زرنگ كلاس. آخرش هم درسش را نيمه كاره رها كرد.
مى دانى الآن كجاست؟
على: آره، لوازم يدكى فروشى دارد. وضعش هم خيلى از من بهتر است.
و پيام؟
پيام: يادم نمى آيد. غالب دوستان من مال دوران دبيرستان هستند. ولى قديمى ترين شان را به خاطر نمى آورم. آنقدر سرم شلوغ است كه گاهى همه چيز را فراموش مى كنم. هر وقت فيلمى مى بينم، با خودم مى گويم يادم باشد اين دفعه اگر كسى پرسيد فيلم محبوبت چيست بگويم اين فيلم. اما هيچ وقت اسمش يادم نمى ماند.
اگر قرار باشد آريان يك نفر را به عنوان كانديداى رياست جمهورى معرفى كند،كدام يك از اعضاى گروه را انتخاب مى كنيد؟
على: نيازى به انتخاب نيست. پيام خودش مى رود كانديدا مى شود.
و اگر پيام كانديدا شود، فكر مى كند چقدر رأى بياورد؟
پيام: نمى دانم، بدون حمايت يك سيستم يا حزب سياسى كه اين كار ممكن نيست.
على: اى بابا! رئيس جمهور بشويم كه چى كار كنيم؟ ما براى ملت چه كار مى توانيم بكنيم؟
آيا مى دانيد تفاوت يك تمساح و سوسمار در چيست؟
على: پيام بگويد، پيام دامپزشك است.
هر دوتان بايد بگوييد.
على: من مشكلم اين است كه فرق تمساح و سوسمار و كروكوديل را نمى دانم.
پيام: (مى خندد) من به قيافه مى شناسمشان.
صرف نظر از اين تفاوت اگر تمساح يا سوسمار بوديد چه كسى را مى خورديد؟
پيام: هر كس كه پيش بيايد. خوشمزه ترين طعمه دم دستم را انتخاب مى كنم.
على: بايد ببينم در آن زمان با چه كسى مشكل دارم. اگر الآن باشد كه خيلى ها را بايد بخورم.