برج ایفل را بگوی اش
آسوده بیارام
شهر در امن و امان ست
داروغه همین دور و برک هاست به یک سوی خزیده
معشوقه به بر
جام پر از باده به کف
گوشه ی دنجی بلمیده
عیسا و نصارا ز برش سخت رمیده
چون بمب اتم در کف و هم چفیه به دوش اش
میر عسس و تانک و بسیجی همه آویزه ی گوش اش
اسلام عزیزش همه اما
چون روغن بادام
از شیشه چکیده
اما خبرش نیست که بر اسب
خوش تیغ کشیده
تا گبر و یهودی و بسی مشرک و مرتد به سزای عمل خود برساند
وان سانچوی بیچاره هم او را ز پی لقمه ی نانیش به دنبال
بسیار دویده .
شهبارا