شاهرخ تندروصالح
•آيا به نظر شما نويسندگانمان در مهاجرت و يا تبعيد با سانسور مواجه مى شوند؟ خودسانسورى چطور؟
در خارج البته مميزى كه مثلاً از طريق دولت اعمال شود وجود ندارد. در كشورهاى اروپايى و آمريكايى تا آنجا كه اطلاع دارم جبر بازار وجود دارد. كتاب يك كالا است و بايد به فروش برود. به يك معنا خواننده سليقه اش را از طريق ناشر به نويسنده ديكته مى كند. نويسندگان مهاجر هم با اين مشكل درگيرند. خواننده آلمانى از من ايرانى انتظار دارد كه تصورى را كه او از مشرق زمين دارد بازتوليد كنم. با اين حال در اينجا- در آلمان و فرانسه- نهادهايى هست كه تنها به ادبيت اثر بها مى دهند و در نتيجه همگان فرصت انتشار پيدا مى كنند. ممكن است كمياب نباشند و نتوانند از طريق نويسندگى گذران كنند، اما كتاب، بى كم و كاست منتشر مى شود. واكنش ادبيات غيررسمى ايران به مميزى، ابداع و به كارگيرى زبان پرخاش و صريح نويسى است كه اگر ناشيانه به كار گرفته شود، نويسنده را به مهلكه درازگويى مى اندازد. متاسفانه اين مشكل را ما در ادبيات غيررسمى ايران داريم. به ديگر سخن اگر يكى از پيامدهاى مميزى در ايران را خفيه نويسى در نظر بگيريم، در خارج از كشور صريح نويسى واكنشى اعتراض آميز است به اين امر. در نتيجه اگر خفيه نويسى به حمالى در نثر مى انجامد، ممكن است صريح نويسى به درازگويى و پرده درايى و توحش در گفتار بينجامد كه با روح ادبيات سازگار نيست. اينها بحث هايى است كه بيشتر به سوى نفرت در ادبيات غيررسمى ايران برمى گردد و شايسته است كه روزى پژوهشگران به آن بپردازند. خودسانسورى اما يك عارضه فرهنگى است. فكر نمى كنم به جغرافيا ربط داشته باشد. چون خودسانسورى بسته به شخصيت فرد و ساختار شخصيتى او يك امر درونى شده است. يك معناى «اضمحلال من» در متن- كه تاكنون محور گفت وگوى ما بوده- اين است كه من نويسنده وقتى خودم را در متن از نو پيدا كنم از اين طريق با خواسته ها و توقعات و نيازهام آشنا شوم، آن شايست ها و نبايست ها و آن به اصطلاح خطوط قرمز هم از بين مى روند يا دست كم، كم رنگ مى شوند، تا آن حد كه به رغم قضاوت خواننده يا ناشر، يا فلان همكارم با صراحت نگاهم به هستى را در اثر بازتاب مى دهم. ريشه مشكلات ما در خوديابى فرهنگى است نه در سلطه مميزى. مشكل اينجا است كه من نويسنده تا چه اندازه حاضرم به خاطر نوشتن تن به مصالحه بدهم و از خودم بگذرم و تبديل بشوم به «آن ديگرى» كه دولت يا ملت يا هر كس مى تواند باشد. حد خوديابى را غياب «آن ديگرى» در متن تعيين مى كند. اگر اين پروسه درست اتفاق نيفتد، ممكن است نويسنده تن بدهد به خودسانسورى و حتى از مميزى براى خود فضيلت بسازد. يك سويه ديگر خوديابى اين است كه من نويسنده از نقش قربانى، از نقش كسى كه مظلوم واقع مى شود بيرون مى آيم. مهم نيست كه كتابم در ايران منتشر شود. هر چند كه صادقانه عرض مى كنم، در زندگى اگر يك آرزو داشته باشم، اين است كه روزى بتوانم آثارم را در ايران انتشار بدهم. اما نه به اين قيمت كه تبديل بشوم به «آن ديگرى». مسابقه اى كه جوايز ادبى بين نويسنده ها به وجود آوردند، مقدارى به اين ماجراها دامن مى زند.
•عمده ترين تابوهاى ذهنى ايرانيان در تبعيد و مهاجران را چه تابوهايى مى دانيد؟
من صلاحيت ندارم به اين پرسش مهم پاسخ بدهم. بايد يك گروه از جامعه شناسان ميان اقشار گوناگون مهاجران ايرانى بروند، پرسش هايى طرح كنند، آمار بگيرند و تحقيقات شان را به نتيجه برسانند. شايد در دانشگاه هاى غرب چنين پژوهش هايى باشد، اما من خبر ندارم. نسلى از ايرانى هاى مهاجر در اين مدت تحصيلات شان را در مقطع دكترا به پايان رسانده اند. براى مثال چندى پيش كتابى به دستم آمد از خانم دكتر فروغ هاشابيكى، از انتشارات دانشگاه اپسالا در سوئد درباره اصلاح خط فارسى. در همين دانشگاه بانويى به نام كارينا جهانى درباره زبان بلوچى و محققى به نام حاسم احمدزاده درباره رمان هاى قومى و ادبيات كرد تحقيق كرده و رسالاتشان را انتشار داده بودند. در دپارتمان هاى جامعه شناسى هم ممكن است تحقيقاتى مستدل پيرامون تابوهاى ذهنى مهاجران وجود داشته باشد كه متاسفانه از آنها بى اطلاع هستم.
•تاثير قلمروهاى جغرافيايى و فرهنگى خارج از كشور را بر روند توليد آثار ادبى ايرانيان چگونه ارزيابى مى كنيد؟
مهاجرت يك نقطه صفر ذهنى است. مهاجرت يك گسست درونى و بيرونى است با همه تعلقات عاطفى، تاريخى و جغرافيايى. پس از مهاجرت، ذهن فرد به تدريج از فرهنگ كشور ميزبان، از سازوكار زندگى در شهر ميزبان و حتى از معمارى شهر متاثر مى شود. خواه ناخواه اين تاثيرات در ادبيات داستانى و در شعر بازتاب پيدا مى كند. براى مثال زندگى در آمريكاى شمالى بر خط راست اتفاق مى افتد. در آمريكا، به خصوص در ساحل غربى افق بسيار وسيع است، چيزى سد نگاه آدمى نمى شود. نگاه در آنجا مطلقاً روى اشيا توقف ندارد. مناظر، اشيا، انسان ها و اتومبيل ها به سرعت از مقابل ديدگان شما مى گذرد، تا آنجا كه سرعت و وسعت به مهمترين مولفه زندگى تبديل مى شود. در اين مفهوم اگر من بخواهم در متن زندگى آمريكايى بى پناهى ام را بيان كنم، حتماً بر محور سرعت و وسعت به آن بى پناهى شكل مى دهم. برخلاف، در شهرهاى اروپايى فضاها پيچيده است. نگاه آدمى همواره درگير اشيا است، تا آن حد كه در هزار توى فضاهاى متداخل امكان گمشدگى اى كه ياد كردم، همراه با خوار شمردن انسان هاى عظيم، خرد و حقير به نظر مى آيد. آن احتمال گمشدگى كه ياد كردم، همراه با خوار شمردن انسان مولفه هايى هستند كه بى پناهى انسان در شهرهاى اروپايى را شكل مى دهند. اينها كه عرض كردم فرم آثار ادبى را دگوگون مى كند. شما اگر به رمان ها و داستان هايى كه نويسندگانى ايرانى در فرانسه يا در آلمان نوشته اند مراجعه كنيد، تاثير محيط را بر فرم اين آثار مى بينيد. محتوا اما همچنان ملى مانده است، چون همان طور كه عرض كردم پروسه «اضمحلال من» و بازيابى و بازآفرينى آن «من مضمحل شده» در يك بستر ملى اتفاق مى افتد. اين دوگانگى و انشقاق ميان فرم و محتوا منجر به پيدايش فرم ها و فضاهايى در اثر شد كه براى خواننده ايرانى تازگى دارد.