ابى، خواننده بىبديل موسيقى پاپ ايران، بدون شك از معدود هنرمندانى است كه همواره كوشيده است كه به اصول و موضع خود پايبند بماند و در خوانندگى گامى به پيش بردارد. ابى در گفتگويى طولانى و صميمانه با صداى آلمان از آغاز فعاليتش، از زندگى در خارج، برنامههاى آتى، روياهايش و ... سخن میگويد.
شهرام احدى
************
صداى آلمان: آدم در دوران کودکی و نوجوانی رویاهای زیادی در سر دارد. یادت هست در آن دوران چه رویاهایی در سر داشتی؟
ابی: من همیشه رویای خواندن را، از زمانی که خودم را شناختم، برای خودم داشتم و خوشحالم که به این رویا رسیدهام. آدم رویایی هستم، ولی نه آنچنان زیاد. خیلی دوست دارم راجع به رویاهایم یک کمی منطقیای باشم، تا اینکه رویا ببافم. اما خوب، از زمانی که خودم را شناختم، همان سنین شش هفت سالگى این را فهمیدم که صدای بدی ندارم و دلم میخواست خواننده بشوم، که شکر خدای بزرگ شدم.
صداى آلمان: در چه خانوادهای بدنیا آمدی؟ پدر و مادرت چه شغلی داشتند؟
ابی: پدرم خیاط بود، دوزندهی لباس و مادرم هم یک زن خانه دار.
صداى آلمان: چندتا برادر و خواهر داری؟
ابی: مجموعا ۶تا بودیم، دو تا پسر و ۴ تا دختر که متاسفانه برادرم را سالها پیش، ۵-۶ سال پیش، از دست دادم. الان ۵ نفر هستیم.
صداى آلمان: هنوز هم با آنها تماس داری؟
ابی: صددرصد، به هر حال ما هنوز هم به مسایل خانوادگی اهمیت میدهیم. امیدوارم در نسل بعدی هم همینجوری باشد، در خارج از کشور.
صداى آلمان: یادت هست اولین بار کی روی صحنه رفتی؟
ابی: اولین بار در کاخ جوانان جنوبی در میدان راه آهن. زمانی که فکر میکنم هفده هجده سالم بود.
صداى آلمان: اولين فعاليتهاى تو با گروه Sunboys بود؟
ابی: من با بچههای محل، هم مدرسهایها، این گروه را درست کردیم و اولین بار هم، در کاخ جوانان جنوبی بود و بسیار هم خاطرهی نه چندان خوشی، ولی خاطرهی بجاماندنیای دارم. برای اینکه اولین بار بود که روی صحنه برای مردم میخواندم و یادم هست واقعا که در شروع برنامه نصف بدنم تقریبا خواب رفته بود. بی حس شدم. این موضوع راهیچوقت فراموش نمیکنم.
صداى آلمان: چه کارهایی را اجرا میکردی؟
ابی: همان کارهایی که به اصطلاح در تهران مد بود. موسیقی ایتالیایی بود، موسیقی انگلیسی بود. آنزمان ما در واقع تازه شروع کردیم. تنها کسی که آنموقع میخواند بعنوان یک خواننده پاپ، آقای ویگن بود و تقریبا میتوانم بگویم که آقای عارف هم شروع کرده بود. ولی موسیقی که جوانها بیشتر به آن اهمیت میدادند موسیقیای بود که از خارج وارد میشد، مثل موسیقی ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی.
صداى آلمان: از کی بطور مستقل فعالیت خودت را شروع کردی؟
ابی: تقریبا بعد از «کوچینی»، یعنی فکر میکنم ۲۴ ـ۲۳ سالم بود که شروع کردم به كار مستقل.
صداى آلمان: فعالیتات را از روی تفنن شروع کردی یا از همان اول هم قصد داشتی بطور حرفهای وارد اینکار بشوی؟
ابی: نه زمانی که دیگر شروع کردم، يعنى قبل از اینکه اصلا شروع بکنم مستقل کارکردن، کارم بعنوان یک خواننده مشخص بود. در «کوچینی» میخواندم. حقوق میگرفتم و هرشب میخواندم. تقریبا برایم شده بود، تقریبا که نه، تحقیقا برایم شده بود کارم. تفننی نبود. شاید شروعاش تفننی بود، یا درست کردن گروه Sunboys يك مقدارى تفننی بود ، ولی بعدها تبدیل شد به کار.
صداى آلمان: اصلا تا به حال کلاس آواز رفتی؟
ابی: نه، فکر هم نمیکنم که نیازی داشتم برای اینکار. برای اینکه، یکسری حسهایی هست، مثل نقاشی، مثل ترانه سرودن و شعر گفتن که حساش با انسان است. حالا به نظر من شاید آدم براى تقويت خودش و حسش شاید نیاز داشته باشد به معلم، به کلاس یا به استاد. اما در کاری که من انجام میدهم، نه، اینکار بیشتر حسی ست. بله، اگر میخواستم بروم خوانندهی كلاسيك بشوم، حتما میبایستی که معلم میداشتم یا کسی که به من یاد بدهد، ولی در سطحی که من کار میکنم، فکر نمیکنم نیازی داشته باشم.
صداى آلمان: با گروه «بلاک کتز» هم همکاری داشتی؟
ابی: بسیار بسیار همکاری خوب. فکر میکنم آنجا قسمت دانشگاه من بود. با گروه «بلاک کتز» آن زمانهایی بود كه شادروان «فرهاد» و من و شهبال شبپره و شهرام شپره به اتفاق هم کار میکردیم.
صداى آلمان: چطور شد همکاریات را با گروه قطع کردی؟
ابی: خوب، برای اینکه اصلا بعد کارها سوا شد. تقریبا مستقل خواندن من بعد از «بلاک کتز» شروع شد که بعنوان یک خواننده، فرض کنیم یک خوانندهی جدیدی شروع کردم که دیگر خطام عوض شد، راهم عوض شد.
صداى آلمان: اگر اشتباه نکنم ترانهی «شب» تو را به شهرت رساند؟
ابی: دقیقا، درست میگویی. ولی خوب، قبل از این ترانهی «شب» من آهنگهای دیگر داشتم به اسم «تپش»، «چرا»، و اینها را خوانده بودم. ولی دقیقا «شب» بود که با کمک فریدون فرخزاد، شادروان فرخزاد، که لطف کرد و من را به شوی «میخک نقره ای» برد، و در آنجا مردم با صدای من آشنا شدند.
صداى آلمان: اولین آلبومی که منتشر کردی چی بود؟
ابی: در واقع در آن زمانی که من صحبتاش را میکنم آلبوم بخصوصی نبود و بصورت تک آهنگ همیشه کار میکردیم که بصورت صفحهی ۴۵ دور منتشر ميشد. آلبومی به آن صورت وجود نداشت که مثلا هفت يا هشت تا آهنگ را در یک صفحهی ۳۳ دور بیرون بدهی. آنموقع آهنگهای مثل «شب»، «تپش» و «چرا» اینها بصورت تک ترانه میآمد بیرون.
صداى آلمان: ولی درهرحال آهنگهای پیش از انقلاب در قالب چهارتا آلبوم منتشر شده، یکی «طپش» است، «نازی ناز کن»، «شب زده» و «کوه یخ»!
ابی: نه «کوه یخ» شامل اینها نمیشود. «کوه یخ» در آمریکا ضبط شد. ولی بعدها که اینجا آمدیم کمپانیهایی که در ایران کار میکردند منتقل شدند به آمریکا و خودشان شروع کردند از کارهایی که داشتند آلبومی درست کنند. بعدها که کاست آمد بیرون، فکر میکنم که همان آلبوم «نازی ناز کن» بصورت کاست آمد بیرون. یک مجموعهی ۶ـ۷ تایی آهنگ بود.
صداى آلمان: به نظر خودت تفاوت این آلبومها، آنهایی که پیش از انقلاب یا در هرحال حاوی ترانههای پیش از انقلاب اند، در چی هست، از لحاظ خوانندگی یا شیوهی بیان؟
ابی: از لحاظ خوانندگی، خوب بهرحال خواننده است و تجربه پیدا کرده و به نظر من میبایست یک مقداری بهتر بخواند، ضمن اینکه خوب، به نظر من، خوانندهای مثل من با جریان حوادثی که در طول زندگیاش پیش میآید همراه میشود. منظورم از حوداث و اتفاقاتی ست که میافتد، حالا اتفاق خوب یا بدی که در زندگیاش میافتد. ولی بهرحال بعنوان یک خواننده میتوانم بگویم بعد از ۳۰ـ۳۵ سال کار کردن فرق ابی الان با ابی ۳۵ سال پیش، ابی است که بیشتر میفهمد، بیشتر احساس میکند، بیشتر خواندن را یاد گرفته است. فرق اینست.
صداى آلمان: اگر اشتباه نکنم حدود ۳۰ سالات بود که ایران را ترک کردی. در واقع برای اجرای کنسرت به آمریکا آمده بودی و این قضیه هم مربوط به زمان شاه است.
ابی: آره. من مجبور نشدم. چون من دوسال قبل از انقلاب بصورت بسیار تصادفی آمدم به آمریکا. برنامهای داشتم در آمریکا که بعد ماندم و برای خودم هم برنامهای گذاشته بودم که بتوانم هم در اینجا زندگی کنم و هم در ایران که متاسفانه نشد. ولی رفتن من به آمریکا بصورت اجباری اصلا نبود.
صداى آلمان: ولی از ایران نتوانستی آگاهانه خداحافظی کنی!
ابی: شاید، شاید، شاید. البته شاید عجیب باشد، ولی انقلاب همیشه در زندگی آدمها چیزی نیست که هر روز اتفاق بیفتد. شاید دلم میخواست، فرض کنید، در بحبوحهی انقلاب میبودم و میدیدم. شاید هم نه! فکر میکنم یک چیزی را که ممکن است در تاریخ هر ملتی اتفاق بیفتد، اتفاقی که، چی میدانم هر صدسال یکبار یا دوبار در طول تاریخ دو یا سه بار میافتد، این را آدم از دست میدهد و باعث تاسف است. این را هم بگویم که شاید بعدها آدم با خودش فکربکند که شاید باعث خوشحالی ست که نبود در این انقلابی که اتفاق افتاد.
صداى آلمان: در هرحال انقلاب یک زندگی تازه برای خیلی آدمها بود. دورهی تازهای را شروع کردند. برای تو هم همینطور بود. هیچوقت آنموقع به خودت گفتی که ایکاش حرفهی دیگری میداشتی؟
ابی: نه. هیچوقت، هیچوقت، هیچوقت فکر نکردم که حرفهی دیگری داشته باشم. اگر یکبار دیگر هم بدنیا میآمدم همین کاری را که دارم، میداشتم.
صداى آلمان: دوران فعالیتات در آمریکا به چه ترتیبی بود؟ توانستی بدون وقفه ادامه بدهی به کارهایت، یا اینکه ...
ابی: سخت بود، برای اینکه اصلا یکهو همه چیز، مثل انقلابی که داشتیم، زیرورو شد. یعنی مردم هم بیشتر رفتند طرف آهنگهایی که اصلا در فکر من نبود، در روحیهی من نبود. مردم شروع کردند به اینکه، بخصوص در خارج از کشور، بتوانند مصایب انقلاب را تحمل بکنند. روی آوردند به آهنگهایی که بیشتر جنبهی شاد داشت که البته شاید بهتر است بگویم که جنبهای داشت که به بی خیالی میزد. متاسفانه من نمیتوانستم دراین قضایا شرکت داشته باشم، به دلیل روحیهای که داشتم، به دلیل کاری که شروع کرده بودم و به من سخت گذشت، اوایل سخت گذشت، ولی الان ۱۰ـ۱۵ سالی ست که شکر خدا خیلی بهتر شده است.
صداى آلمان: یکی از آلبومهایی که در خارج از کشور منتشره شده، «تاج ترانه» نام دارد كه در واقع بازخوانی ترانههای گوگوش است. چطور شد که اصلا به فکر تهیه چنین آلبومی افتادی؟
ابی: راستش صدای خانم گوگوش را من همیشه دوست داشتم و همیشه بعنوان یک هنرمند زن برایشان احترام قائل بودم و هنوز هم هستم. آهنگهایی که انتخاب کردم، اگر دقت کرده باشید، متعلق به یک آهنگسازی ست که در بین ما نیست، یعنی پیش از انقلاب از بین ما رفت، شادروان «واروژان»! من علاقهی بخصوصی داشتم به این ملودیها و فکر میکردم این ملودیها برایم خیلی آشناست، چنانکه شانس این را داشتم که سه چهار تا آهنگ هم از واروژان بخوانم مثل «پوست شیر»، «شب زده» و «کندو». همیشه دوست داشتم این آهنگها را بخوانم که در تماسهای تلفنی که سالهای پیش با خانم گوگوش داشتم راجع این موضوع با ایشان صحبت کردم و ایشان هم گفتند شما اگر دوست دارید، میتوانید بخوانید. اینکارها بیشتر برای من جنبهی قدردانی داشت از آهنگسازی که به نظر من یکی از بهترینهاست. یعنی اگر ۳ـ۴ تا آهنگساز خوب داشته باشیم، میتوانم بگویم که واروژان نفر اول آهنگسازی بود. واروژان آدمی بود که اصلا آرنژمان را، تنظیم ارکستر را وارد موسیقی ایران کرد. و ملودیهایی هم که داشت فکر میکنم که اگر ۵۰ تا، ۶۰ تا آهنگ حساب کنیم، ۴۹ تا از آن ۵۰ تا آهنگهای بسیار بسیار محبوب و معروفی بوده كه مورد توجه قرار داشتند. من اینکار را بیشتر بخاطر ملودیهای واروژان و ترانههای آقای جنتی عطایی اجرا کردم و میتوانم بگویم در درجهی سوم گوگوش بود که بهرحال در آنزمان فکر میکردم که بالاخره در ایران هست و دچار یک گرفتاری ست و من بعنوان یک همکار میبایست که ایشان را، نه اینکه زنده نگه دارم، این حرف درستی نیست، بلکه سعی کنم همیشه یادآوری بکنم که ما کسی را داریم مثل گوگوش که در ایران متاسفانه نمیتواند کاری بکند، نمیتواند به عشقی را که دارد برسد یا اینکه عشق به خواندن را دارد، ولی نمیتواند کاری انجام بدهد. در درجهی سوم منظورم از خواندن این آهنگها این بود. مثل اینکه خیلی طولانی شد این جواب!
صداى آلمان: نه اصلا. بخصوص برای من جالب بود که با گوگوش هم در اینمورد صحبت کردید یا نه؟
ابی: صددرصد، صددرصد. صحبت کردم و فکر میکنم قضیه جداست. الان در واقع ۱۵ سال پیش بود. پانزده شانزده سال پيش بود که وقتی با ایشان صحبت میکردم از ایشان اجازه خواستم و ایشان هم شاید الان یادشان نیاید، ولی بهرحال به من این اجازه را دادند. ضمن اینکه، باید یادآوری بکنم که اصلا برای خواندن یک آهنگ، یک آهنگی که خوانندهی دیگری خوانده است، نيازى به اجازه گرفتن از خواننده نيست. اجازهی اصلی باید از طرف آهنگساز و کسی که ترانه را گفته است صادر بشود و نه از خواننده، برای اینکه در قوانین آمریکا و در عرف آمریکا یا اروپا و یا هر جای دیگر، آهنگ همیشه متعلق به آهنگساز است و ترانه همیشه متعلق است به ترانه سرا و اینها حق دارند که این آهنگ و این ترانه را به کسان دیگری براى اجرا بدهند.
صداى آلمان: حالا یک نگاهی هم بیندازیم به موسیقی پاپ ایران. موسیقی پاپی که ۲۶ سال پیش بناچار به خارج مهاجرت کرد، در آنزمان در چه سطحی بود و در حال حاضر در چه سطحی هست؟
ابی: در آن زمان در سطح، البته از گفتن این کلمه همیشه ابا داشتم و همیشه سعی کردم این کلمه را استفاده نکنم، ولی دیگر کار تقریبا وارد یکنوع ابتذال شد. نه ابتذال در موسیقی، ابتذال در موسیقی به نظر من اصلا وجود ندارد، بلکه در ترانه. شاید هم ابتذالی نبود. شاید هم زمانه میخواست. شاید زمانه حکم میکرد که یکهو همه مجبور شوند به یکسری آهنگهای شاد، بدون پشتوانه و بدون کیفیت گوش بدهند. الان درحال حاضر هفت هشت ده سالی ست که ميبينم مردم یا شنوندههای موسیقی دوباره طبع شان بهتر شده است. کمی نسبت به ترانهها سختگیرتر شده اند، یک مقداری نسبت به موسیقی سختگیرتر شدهاند. دلیلاش هم بهرحال وجود کسانی ست که شکر خدای بزرگ، مثل من و مثل همکارهای دیگر، که درهرحال ما بر موضع مان ایستادیم. با چیزهایی که قبل از انقلاب خواندیم سعی کردیم کارمان را یک مقداری گسترش بدهیم، یک مقداری بهتر بکنیم.
صداى آلمان: فکر میکنى که بیادداشتن یا زنده نگه داشتن خاطرات گذشته تا چه اندازه باعث شده که موسیقی پاپ ایرانی خارج از کشور چیزی باشد که الان هست؟
ابی: من بعنوان یک خواننده اصلا میبایستی در مملکت خودم باشم که کارم را بتوانم انجام بدهم. براینکه من درحوادث و اتفاقاتی که در مملکتم میافتد قرار میگیرم و کارم را انجام میدهم. این، این شرط اصلی ست به نظر من. من وقتی در خارج از کشور دارم زندگی میکنم، به طبع میبایست تمام حواسم معطوف بشود به داخل کشور، که در آنجا چه میگذرد که من نمیتوانم حساش بکنم. من فقط میشنوم. حالا هرچی که هم میشنوم بهرحال روی من اثر میگذارد که در مملکتام چه دارد میگذرد. بالاخره کارهایی که انجام میدهم همیشه به این روال است که در مملکت من چه چیزی میگذرد. نمیدانم جواب سوالات را دارم درست میدهم یا نه!
صداى آلمان: چرا! اتفاقا یکی از مسایل من همین است. یعنی من حداقل با خیلی از جوانهای ایرانی صحبت میکنم میبینم که موسیقی لس آنجلسی، حالا سوای اینکه کیفیت موسیقیاش خوب است یا نه آن بماند، موسیقی که در واقع در لس آنجلس تولید میشود، یک بخش اعظماش اصلا بازگوکنندهی و یا آینهی مشغلههای ذهنی جوانان ایرانی شايد نباشد. از بیکاری گرفته، از مشکل مسکن گرفته، مسایل عشقی که در هرحال، ولی خیلی مسایل اجتماعی هست که شاید در اينجا يعنى در اروپا، گروههایی که کار میکنند حالا به سبك راك، پاپ و ... ، اینها را در ترانههايشان استفاده میکنند. چون وقعا هم در این جامعه زندگی میکنند، یعنی این مسایل را یا به تن حس میکنند یا میبینند که دیگران دارند این را تجربه میکنند و این را میآورند. ولی، میگویم، مشکل خیلی از جوانها توی خود ایران این هست که این شعرها شايد یکجورهایی اصلا به زندگی عادی شان هیچ ربطی نداشته باشد.
ابی: صددرصد، صددرصد. من با تو کاملا موافقم در این زمینه، برای اینکه خوانندههای که در خارج از کشور دارند زندگی میکنند هیچ نوع ارتباطی در داخل ندارند و فقط میشنوند که چه اتفاقاتی میافتد، چگونه دارد میگذرد. همیشه مسئلهی من اینست که واقعا جوانهای مملکت ما این طفلکها چیکار دارند میکنند. من هرجای که مسافرت میکنم، به همهی دنیا، وقتی این جوانها را میبینم همیشه حسرت این را میخورم که مگر جوانهای کشور ما چی کم دارند که نتوانند آزادانه، فرض کنید توی ترکیه، اینها را لب ساحل میدیدم که جوانها دور همدیگر نشستهاند و حالا با همدیگر نشستهاند یک آب پرتقالی یا فرضا یک آبجویی میخورند و با هم سرخوشاند و دارند زندگی شان را میکنند. همیشه حسرت میخورم که چرا چنین زندگی را جوانهای ما درایران ندارند. این حسرتی ست که تقریبا برایم ۲۰ سال است، ضمن اینکه خوانندههایی که در خارج از کشور زندگی میکنند اکثرشان یا اصلا برایشان مهم نیست که در داخل مملکت شان چی میگذرد، یا کاری که خودشان فکر میکنند درست است انجام میدهند. ولی من هر آنچه در طول زندگیام خوانده ام، سعی کردهام برای ریشهام بخوانم. آنجایی که ریشهام هست. آهنگهایی که من در خارج از کشورم میخوانم به دلیل وجود آدمهایی ست که در ایران هستند و سعی میکنم که بتوانم خواستهی آنها را، خواستهای که من واقعا نمیدانم چیست، ولی احساس میکنم که شاید خواستهی شان این باشد، شاید انتظارشان از من این باشد. ولی خیلیها هستند که اصلا برایشان نه مهم است، نه اصلا راجع به آن فکر میکنند. سالها پیش آمدهاند اینجا دارند... یا خوانندههای جدیدی که اینجا داریم ما شاید اصلا چندان با ادبیات شعری آشنایی نداشته باشند و الان هم بسیار معروفاند و بسیار هم دارند کار میکنند برای خودشان، در واقع بندنافشان قطع شده است. ولی من هنوز بندنافم خوشبختانه قطع نشده است.
صداى آلمان: آیا اصلا به این فکر افتاده اى که با عدهای در داخل ایران مثلا یک کاری راه بیندازید، با آنها همکاری بکنى ...
ابی: نمیشود، امکانپذیر نیست. در ایران نمیتوانی اصلا کاری انجام بدهی. گرچه، چه میدانم، یک مقداری مسایل بازتر بشود ما در ایران استعدادهایی داریم که اگر شکوفا بشوند، بخدا فکر نمیکنم که هیچکدام از ما که در خارج هستیم بتوانیم جرات عرض اندام داشته باشیم. در ترانه، الان یواش یواش زمزمههایی میآید، بخصوص در ترانه، از ایران که آدم کیف میکند، آدم خوشحال میشود و میگوید، باز دوباره ترانه دارد جان میگیرد. منظورم از ترانه کل قضیه هست. برای اینکه ترانه هست، بعد آواز است که میآید روی آن یا آهنگی ست که روی آن میآید. ولی متاسفانه محیط بسته است. این جرات را نمیدهد به تو ، وسعت عمل نمیدهد به تو كه بتوانى کارت را انجام بدهى.
صداى آلمان: با تو کارکردن پردردسر است یا اینکه آهنگسازها و ترانه سراها با تو راحت کنار میآیند؟
ابی: نه، با من پردردسر نیست. من اصلا دردسری ندارم برای کارکردن. کافی ست که از ترانهای خوشم بیاید و بعد براحتی میتوانیم اینکار را برویم در استودیو انجام بدهیم. من اصولا با یکسری ترانه سراهاى بخصوص کار کردهام. تو خودت میدانی که همیشه بیشتر کارهای من از آقای جنتی عطایی بوده، از ایرج. من انتظار ندارم ایرج در کنارم باشد. چون ایرج با من رفیق است و همیشه در کنار من هست. یک دوست همیشه در کنار من هست. بنابراین، برای من شعرهایش و ترانههایش را فاکس میکند. بعد موقع ضبط میآید برای کار در کنار من. در واقع جواب سوالات اینست که من اصلا دردسری ندارم. تحت هیچ شرایطی خوشبختانه! ولی میگویم، الان من بخواهم با یک آهنگساز، یک ترانه سرایی که در ایران هست کار بکنم، اصلا لازمهی اینکار یک آشنایی ست، یک دوستی ست که بایستی در طول یکی دوماه پیدا بشود. من اینجوری فکر میکنم راجع به یک آلبوم. وقتی میگویم آلبوم، یعنی یک قسمتی از زندگی ست، یک قسمت کوچکی از زندگی خودم هست و ترانه سرا و آهنگساز.
صداى آلمان: یعنی با یک آهنگساز و ترانه سرا دوست باشى؟
ابی: نه حالا دوست به آن معنا. لااقل بشناسمش، لااقل بدانم چگونه آدمی ست، بدانم چگونه مردی ست یا خصوصیات روحیاش را بشناسم. این برای من خیلی مهم است. ایرج را میشناسم. بنابراین، با اینکه ایرج در تمام کارها حضور دارد، ولی یک ترانه سرای که در ایران هست باید بشناسمش. این کمک میکند. نه اینکه الزامی ست. نه الزامی نیست، ولی کمک میکند به اینکه آدم بتواند کاری را که میخواهد انجام بدهد، بهتر انجام بدهد و در جهت مثبت باشد. این الزامی نیست، ولی بی نهایت کمک میکند در مسایل احساسی.
صداى آلمان: آنوقت نظر تو در شکل گیری یک آهنگ تا چه اندازه ملاک است، یا مثلا شده که ترانه سرا کلامش را به توصیهی تو تغییر بدهد؟
ابی: بله! خیلی خیلی زیاد. خیلی زیاد. من بارها از ایرج خواهش کردم که ممکن است این تکهی ترانه را لطف کنید و مثلا این دو خط را فرض کنید عوضاش کنید. البته موقع خواندن و موقع اجرا در استودیو معلوم میشود و ایرج این لطف را به من دارد، البته به من دارد و به هیچکس دیگری تا بحال نداشته، و تکهای از ترانه را عوض میکند. بارها و بارها شده که ما کل ترانه را عوض کردیم در استودیو. ما با همدیگر شروع کردیم به کار کردن، ایرج حضور داشته و خودش اصلا گفته که نه، بذار من یک ترانهی دیگری برای این ملودی میگویم.
صداى آلمان: قدم اول ترانه است. مثلا ترانه از طریق فاکس بدستت میرسد، نگاه میکنی و میبینی که این واقعا آن چیزی ست که با روحیهی تو سازگاری دارد. قدم بعدی، انتخاب آهنگساز است؟
ابی: دقیقا، دقیقا، دقیقا. البته در هر صورتاش این مسئله کارساز است. مثلا سیاوش آهنگی ساخته که ملودی بسیار زیبایی ست. این مسئله خیلی پیش آمده، بارها پیش آمده که مثلا من تلفن زدم، بهرحال این شماره ی، مثلا فرض کنید ترانه ۸تایی هست، ۱۱تایی هست. اینها را به ایرج گفتم که مثلا در این قالب هست ـ چون قالبهایی داریم برای ترانه سرایی ـ و ایرج جان توی این قالب مثلا فرض کن لطف کن و یک ترانه بساز. و خیلی از کارها، مثل «ستارههای سربی»، «واژه» یا خیلی خیلی از کارها را ایرج روی ملودی کار کرده...
صداى آلمان: این گام که برداشته شد، حالا از تهیهی آلبوم بیشتر لذت میبرید یا از اجرای کنسرت؟
ابی: از اجرای کنسرت. من وقتی آلبوم را در استودیو دوماه، سه ماه، چهارماه، شش ماه و بعضی وقتها یکسال کار میکنم، دیگرعشق ورزی من تمام میشود به آلبوم. بعد میرسد به کنسرت. آنجاست که...، من توی خانه خودم واقعا شاید باور نکنی صدای خودم را اصلا نمیشنوم و از مهشیدخانم هم خواهش میکنم که حالا یک موسیقی دیگری بگذار، ولی مسلما در کنسرت برنامهی زندهای که اجرا میکنی، دیگر آن عصارهی تمام کارهایی ست که در طول زندگیات انجام دادهای و تقدیم میکنی به شنوندههایت.
صداى آلمان: اجرای برنامه در دوبی برایت جذابیت بیشتری دارد؟
ابی: بی نهایت، بی نهایت. اصلا تفاوت از زمین تا آسمان است.
صداى آلمان: در ترکیه چطور؟
ابی: به همچنین. من برای دومین بار است که رفتم ترکیه. آن هم مثل دوبی هست. ولی انشااله قصد دارم در سال آینده در ترکیه یک برنامهای داشته باشم که بیشتر آدمهایی بیایند که جیب شان خالی ست. این را، خدا شاهد است، اصلا از روز اولی که پارسال رفتم ترکیه، فکر میکردم اصلا چنین کاری قرار است انجام بشود. البته آنهایی که جیب شان پر است خدا برکت شان بدهد، ولی سال دیگر برنامهام اینست که برنامهای بگذارم که یک جوان با یکی دوتا از رفقایش یک ماشین بگیرد، بیایند و پول بنزین را با همدیگر بدهند و بیایند به یک کنسرتی، مثلا فرض کنید، که در کنار خوانندهای مثل ابی، که اگر به او علاقه دارند، آنجا باشند و برگردند به مملکت شان. نفری صددلار هم خرج کرده باشند، ۱۲۰ دلار خرج کرده باشند. ۲۰ دلار،۲۵ دلار پول کنسرت داشته باشند که بدهند.
صداى آلمان: یک چیزی هم که توی کنسرتها حداقل برای من جالب بود، البته صبحت چندین سال پیش است، یادم هست توی یکی از کنسرتها دوتا آهنگ خارجی هم اجرا کردی. فکر میکنم یکی ترانه Unchain my Heart از جو كوكر بود.
ابی: بله....
صداى آلمان: چرا الان اصلا به این سبک گرایش پیدا نکردی که به انگلیسی هم بخوانی؟ یعنی ترانههایی که بتوانی با آنها مخاطب بیشتری جذب کنی!
ابی: نه! به نظر من یک خواننده زبانی را میخواهد برای اجرای کارهایش داشته باشد زبان مادریاش است. خوانندههایی داریم در آمریکا که دوتا زبان مادری دارند. بخصوص در بين اسپانيايى تبارها ما این قضیه را خیلی براحتی میتوانیم ببینیم. مثلا خانم جنیفر لوپز. ایشان هم اسپانيايى میخواند، هم انگلیسی میخواند. برای اینکه داری دوتا زبان مادری ست. نظر من اینست که من ممکن است بتوانم انگلیسی حرف بزنم، ولی برای خواندن ترانه، تو بایست اصلا زبان مادریات را داشته باشی. برای اینکه پشت هر واژهای یک احساس خاص آن واژه هست که میبایست با زبان مادری اجرایش بکنی. روی این حساب هیچوقت جدی نرفتم دنبال اش. گاهگداری برای شنوندهها دوتاـ سه تا ترانهی انگلیسی خواندهام. ولی نرفتم جدی دنبالش. برای اینکه به نظر نمیشود، مگر اینکه زبان مادریات باشد.
صداى آلمان: اصلا کاری هست که در عرصهی خوانندگی دوست داشتی انجام بدهی، اما فرصتاش تا بحال پیش نیامده باشد؟
ابی: بله. دوست داشتم مثلا ارکسترسمفونی میداشتم که در کنارش با این ارکستر میخواندم. هنوز متاسفانه این شانس را پیدا نکرده ام، ولی وقتی بازنشسته بشوم، یکی دوسال دیگر، اینکار را خواهم کرد. کاری که میخواهم بکنم توی این روال خواهد بود. اگر بتوانم سالی یک یا دوتا کنسرت داشته باشم در کرهی ارضی، در کرهی زمین، و بتوانم یک کنسرت سمفونی داشته باشم، مثلا ۱۰۰ یا ۱۱۰ نفر. از سازهای بادی، سازهای زهی، سازهای چوبی، سازهای ضربی. با اینها کارها زیباتر انجام میشود.
صداى آلمان: چطور شد تا بحال پیش نیامده چنین چیزی؟
ابی: برای اینکه مخارجاش بی نهایت سنگین است، بی نهایت سنگین است...
صداى آلمان: هیچکسی هم حاضر نیست سرمایه گذاری بکند؟
ابی: این موقعیت هنوز نصیب من نشده. برای اینکه این باید ارکستر سمفونی شهری باشد، برای اینکه ارکستر سمفونی در هرحال باید وجود داشته باشد. ارکستری ست که دارد کار میکند و تمام نوازندههایش با همدیگر یک تجانس روحی دارند. با همدیگر سالها نواختهاند.
صداى آلمان: اصلا فکر میکنی که روزی از خوانندگی خسته بشوی؟
ابی: هیچوقت. اصلا، اصلا.
صداى آلمان: دلت برای چه چیز ایران از همه بیشتر تنگ شده؟
ابی: برای خودش بخدا! برای خودش، برای هوایش، برای یک نفس کشیدنش. دلم برای اینها تنگ شده.
صداى آلمان: اصلا به این فکر افتادی که برگردی؟ اصلا امکانش هست؟
ابی: بله. صددرصد. من اگر میتوانستم کارم را، کاری که بلد هستم درایران انجام بدهم، یک دقیقه نمیمانم. یک دقیقه نمیمانم.
صداى آلمان: یکی از ترانههایی که بندرت توی کنسرتها شنیده میشود، من خودم حقیقتا فقط توی یکی از کنسرتها شنیدم، ترانهی «شب» است، «ماهی تنگ بلور» است که «دریا را خواب میبیند».
ابی: بله.
صداى آلمان: ابی چی را خواب میبیند؟
ابی: (ميخندد)
صداى آلمان: رویایی هست که هنوز دنبالش باشی؟
ابی: خیلی. همین کارم در ایران، خواندم در ایران مثل یک رویاست برای من و خیلی امیدوارم که این رویا تحقق بگیرد. گفتم اول صحبتام که سعی میکنم زیاد آدم رویایی نباشم. سعی میکنم رویاهایی را بپذیرم که بتوانم تبدیلاش بکنم به واقعیت. الان تنها رویایی که میتوانم داشته باشم و دلم خوش باشد اینست که بروم، مثلا فرض کنید در ایران زندگی بکنم و مثل یک خوانندهی ایرانی، مثل یک خوانندهی فرانسوی که در فرانسه هست، مثل یک خوانندهی هندی که در هند است، منهم میخواهم یک خوانندهی ایرانی باشم که در ایران هستم.
صداى آلمان: ده تا آهنگ مورد علاقهی خودت!
ابی: همه اش. همه اش. برای اینکه اگر مورد علاقهام نبود نمیخواندم. تمام آهنگها مورد علاقهام هستند. تمام آهنگهایم را عاشقانه دوست دارم. تمام آهنگهای من قسمتهایی از زندگی من است.
صداى آلمان: یک سوال آخر. به نظرت خوانندهی متعهد یعنی چی، تعهد در خوانندگی را در چى ميبينى؟
ابی: من تعهدی در خوانندگی اصلا نمیبینم بخدا. شاید این قضیه در فرهنگ ما آمده که خواننده باید متعهد باشد. بله، متعهد بودن به اینکه خواننده باید خوش فکر باشد. ما چون همیشهی خدا مسایل سیاسی در مملکت مان بوده، بنابراین برای خودمان میآییم یکسری تعهدات درست میکنیم. چون این مملکت همیشه در استبداد و خفقان بوده، به طبع همیشه از هنرمندش خواسته شده که آقا تو راجع به خفقان باید صحبت کنی. خوب، میکنم. این تعهد نیست. این اجباری نیست. این چیزی ست که باید لمسش كنى. باید حسش كنى و انجامش بدهى. خیلیها هستند از این خوانندههای معروف دنیا، مثلا پیترگبریل، مثلا فرض کنید آقای استينگ، اینها کاری که میخوانند کارهای اجتماعی ست. به نظر من تعهد یک خواننده مربوط به دنیای خودش نمیشود، مربوط به دنیا میشود. مربوط به محدودهی جغرافیایی خودش نیست، مربوط به دنیاست. اگر یک خواننده راجع به آزادی دارد صحبت میکند و چون راجع به آزادی میکند، منظورش آزادی تمام نوع بنی بشر است. هیچ تعهدی فرض کنید برای آقای استينگ نیست یا برای پیتر گبریل که برای افریقایی جنوبی آهنگ میخواند. اصلا شاید منظور آن افریقایی جنوبی ده ـ پانزده سال پیش بود که میخواند، ولی در واقع دنیایی فکر میکند. خواننده باید به محدودهی جغرافیایی خودش اکتفا نکند. اینجا همه چیز به صورت تعهد درآمده است. خوانندهی متعهد! ما خوانندهی متعهد نداریم. نمیتوانیم داشته باشیم. تعهد به چی؟
صداى آلمان: تعهد به اینکه موسیقی جلو برود...
ابی: اگر ما یک آدم استبدادزدهای باشیم، یک ملت استبدادزدهای باشیم...
صداى آلمان: اتفاقا من اصلا این را سیاسی مطرح نکردم. دقیقا از دید موسیقی مطرح کردم. اینکه مثلا یک آهنگساز متعهد به اینست که موسیقیاش را پیش ببرد...
ابی: بهترین کار را انجام بدهد، بهترین کلام...
صداى آلمان: دقیقا. دقیقا.
ابی: اینکه مثلا بتواند بفرض راجع به ادبیات مملکت اش. یک خوانندهی متعهد تعهد دارد که ادبیات مملکتاش را، ترانهی مملکتاش را تا آنجایی که عقلاش میرسد و میتواند به او کمک بشود از طرف ترانه سرا، بتواند اجرا کند. خیلی از ترانهها هست که میآید، خودت میشنوی هر روز، که نه کیفیت کلامی دارند نه کیفیت زبانی دارند. اصلا بعضی وقتها من خجالت میکشم، خدا شاهد است، که اینها را میشنوم. خودم پیش خودم، با اینکه مال کسان دیگری ست، خودم خجالت میکشم وقتی میشنوم. دلم میسوزد که ما داریم چه بلایی سر ترانه میآوریم، اصلا سر ادبیات ایرانی داریم میآوریم در خارج از کشور.
صداى آلمان: دقيقا من هم مسئلهی تعهد را سیاسی نمیبینم. در موسیقی میبینم، برای اینکه من معتقدم موسیقیام را بايد یکقدم جلوتر ببرم.
ابی: صددرصد من کاملا با تو موافقم.
صداى آلمان: خوب همین است. در واقع از این دید....
ابی: من این را کاملا میپذیرم. میبایست من «ابی» که در ۲۰ یا ۲۵ سال پیش یک ترانهای خواندم، الان ترانهای که میخوانم لااقل یک نیم قدمی باید جلوتر باشد و تعهدی دارم نسبت به ترانهی ایرانی و باید پای آن بایستم. کاملا با تو موافقم، اگر نخواهیم از دید سیاسی صحبت بکنیم. برای اینکه همیشه خوانندهی متعهد خوانندهای ست که حتما مثلا سیاسی بخواند، گرچه اصلا آدم سیاسیای نباشد.
صداى آلمان: خودت بفکر افتادی که مثلا ترانه بگویی؟
ابی: نه، این کار من نیست. من یکبار یک فیلم بازی کردم که هنوز پشیمانم. من خوانندهام. کاری که بلدم انجام بدهم خوانندگی ست.
صداى آلمان: ابی اگر خواننده نمیشد، چه کاره میشد؟
ابی: (با خنده) من یا خواننده میشدم یا اگر هم خواننده نمیشدم، دوست داشتم خلبان میشدم. خلبان هواپیمای مسافربری.
[براى شنيدن گفتگوى مفصل با ابى و شنيدن شمارى از ترانههاى او به اصل مطلب در سايت صدای آلمان رجوع كنيد]