30yasat.blogsky.com
چند روز گذشته بعد از کلی جستجو یکی از نزدیکان کتاب نوشتن با دوربین را تهیه کرد. برایم جالب بود بدانم یکی از نویسندگان خارج از کشور بعد از سالیانی سکوت چه گفته ، برداشت هایش از کارهای گذشته خودش ، اطرافیان و کسانی که روزگاری بر سر یک سفره می نشستند چه بوده. جالب تر آنکه چرا باید نشریه نگاه نو درباره این کتاب یک مصاحبه بلند و چندین نوشته از موافقان و مخالفان به چاپ برساند. چیزهایی که بعد از پایان بردن متن کتاب به ذهنم رسید را می گویم. کم یا زیاد و یا خوب و بدش بماند – هر چه هست همین است.
نقدهای بدون دلیل
ابراهیم گلستان چند بار و در جاهای مختلف نقدی بر تفکر جلال آل احمد وارد می کند و اینکه آل احمد ساختن سد و بیرون آوردن آب از زیر زمین را خدمت به بیگانگان می دانست ، می گوید: آن احمد توی این کتاب فحش می دهد به آن هایی که چاه عمیق می زنند ، که آب زمین را می دزدند ، خوب ، آب زمین برای این است که زراعت بشه. این زمین برای این همه آدم آب نداره. باید چاه زد و رفت پایین تر از زیرترش آب آورد. حالا میگه این سد دزی که ساختند برای اینه که تلمبه های فلان کشور را وارد بکند.
تا اینجا کار گلستان فقط از آل احمد و نوع تفکر او در غرب زدگی انتقاد می کند ، جای بحث در مورد ساختن کلمه های قلابی و بدون پایه نویسندگان نیست ، بحث بر سر این است که فردی چون آل احمد در دورانی کتاب غرب زدگی را به رشته تحریر در می آورد و حرفهایی را می زند ولی در حال حاضر ابراهیم گلستان نقد کوتاه و جالبی بر روی این نوع اندیشه که در زمانه فعلی منادیان رسمی حکومت وقت بیان می کنند وارد می سازد. اما در جاهای دیگر کتاب فقط حمله کننده است ، در واقع گلستان درباره کسانی که در گذشته بر روی فیلم های او نقد می نوشتند می گوید: منتقدین نه سواد داشتند ، نه زیان خارجی می دانستند و نه فیلم می دیدند. فقط شوق این را داشتند که آرتیست شوند و درباره سینما چیزی بنویسند.
گلستان ناراحت است از اینکه کسانی درباره کارهای او نظر دادند که انسانهای "بی سواد" و یا "بی شعور" بودند و اکثر آنها در "نفهمی" گوی سبقت از دیگری ربوده بودند. اما وقتی نوبت به خودش می رسد به جز نقدی که بر کتاب غرب زدگی وارد می کند بقیه جاها نوع گفتار و حالت قضاوت کردن جنبه خصوصی و دشمنی شخصی پیدا می کند ، نوع قرار گرفتن کلمات در کنار یکدیگر نشان از پرخاش گری در گفتگو دارد و نه با حوصله نشستن و نقد کردن آنچه از منظر و دیدگاه او درست نیست. گلستان دیدگاهش درباره منتقدین فیلم یا صفر است و یا صد. یا کسی خیلی با "فهم" و "درک" است و یا کاملا " بی شعور" تشریف دارد. مگر می شود کسی فیلم نبیند بعد درباره فیلم ندیده سخن بگوید؟ اگر ما نظرش را نمی پسنیدم چرا باید "شعور"ش را از وجود داشته فاکتور بگیریم؟
ویا درباره شاملو می گوید: من اصلا شاملو را به چشم نمی شناختم ، فقط می دونستم طوسی حائری زنشه. خوب طوسی حائری اصلا تمام آشنایی اون رو... شاملو زیان نمی دونست. طوسی زبان فرانسه می دونست. طوسی زن خیلی خیلی فوق العاده ای بود که البته خیلی هم باهاش بد رفتاری شد. تمام ثروتش را بالا کشید و بیرونش کرد از خانه و ...
و در جایی دیگر با اکراه درباره شاملو سخن می گوید ، متن را بخوانید: خوب اصلا از این آدم حرف نزنیم. بزار این همان جور که هست جاودانه ابر مرد باشد برای خودش. ولش کنیم ، چی کارش داریم. گرچه فوت کرده... آره... مرد...
فرض کنید دادگاهی تشکیل گردد و جناب گلستان بخواهد تمام آنچه را گفته اثبات نماید. اولین شرط دادگاه این است که برای تمام گفته ها طرف مقابل مدرک مستند و اسناد محکمه پسند ارایه دهیم ، جناب گلستان می تواند چنین کند؟ اگر درباره جلال آل سخن می گوید تمام گفته های جلال و خصوصیات فکرش در کتاب غرب زدگی و رمان های منتشر شده وی موجود است ولی نوع رفتار شاملو با زنش در کدام دفتر ثبت اسناد وجود دارد که گلستان از "بالا کشیدن" ثروت همسر اول شاملو حرف می زند؟ موضوع این نیست که شاملو این کار را کرد یا نه ، اصل مطلب این است که نوع کلام و سنجش ما نسبت به کسانی که روزی باآانها مشکل شخصی داشتیم ، به هر دلیل. بوده و یا خیلی کم بوده هر چه هست جانی که در کلام گلستان موج می زند نشان از دشمنی دیرینه دارد و نه نقد بدون پیش داوری.
مرکز همه هستم ، نیستم
از ابتدای مصاحبه لحن و نوع گفتار نشان از تواضع و آرامش نمی کند. هر جا که نوع پرسش و شکل آن برای گلستان جالب نباشد این حق را دارد که سوال را با سوال جواب دهد و بحث را به جر تبدیل نماید. صدای فریادها از میان کلمات به گوش می رسد.
خیلی راحت درباره یکی از فداکارترین چپ های ایران می گوید: یکی از احمق ترین آدم هایی که من در عمرم بهش برخورد کردم احسان طبری بود. من با اون زندگی کردم. شش ماه در مازندران باهاش کار کردم. بعد هم در روزنامه ((رهبر)). اصلا پرت پرت بود. ضعیف ، هم در جسم ، هم در فکر.
تمام برداشت ها و گفته های گلستان بر می گردد به زمانه ای که او با طبری در یک جبهه تلاش می کرده ، همان "شش" ماهی که هر دو در مازندران به فعالیت حزبی مشغول بودند. چگونه می شود انسانی را با شش ماه شناخت "احمق ترین" نام نهاد؟ آیا او بعد از این چندین سال حتی کوچکترین تغییری نکرده که جایی برای دوباره دیدن وجود داشته باشد. گلستان معتقد است باید دوباره نگاه کرد ، خوب دید ، در قالب های گذشته نماند ، ادای روشنفکرها را در نیاورد ولی وقتی به خودش می رسد تمام آنچه را گفته منکر می شود ، چرا؟
و در جایی دیگر می گوید: طبری آنجا بود و از آن ها اطاعت می کرد که آخرش هم کتاب ((گژراهه)) را نوشت. آخه چی بود اون؟
و بعد از یک سوال درباره همین کتاب ((گژراهه)) ادامه می دهد: چه فشاری؟ نه. چرا کیانوری ننوشت. چرا مریم فیروزی ننوشت. این حرف ها چیه. شکنجه دادند؟ بعد از شکنجه ورداشت اون حرفه ها را نوشت. این حرف ها چیه. با بچه که حرف نمی زنی.
اگر فردی در شرایطی خاص و کاملا ضد انسانی مجبور شود چندین صفحه بر ضد خودش و فکرش بنویسد کجای این کار ایراد دارد؟ اگر از صبح تا شب بزنند توی سرتان و از شما بخواهند برای خلاص شدن از این ماتم سرا چند خطی و یا یک جلد کتاب درباره فکرتان بنویسید چه اشکالی دارد؟ مگر شما با اختیار تام آن کار را کردید ، در حالت شکنجه و در اتاق بازجو بهتر است فرمان برید تا جانتان شالم بماند ، وقت برای شهید پروری و قهرمان بازی زیاد است.
و اما. فرض را بر این بگذاریم که احسان طبری بعد از خلاص شدن از زندان و رهایی از شکنجه ، جوجه فنگ و... چنین کتابی را نوشته. آیا یک انسان که در حال جستجو و کنکاش است باید همچون دیگران حرفهای 50 سال قبل خودش را تکرار کند و لذت ببرد از اینکه فقط همین فکر را نشخوار کرده؟ نمی دانم این چه سنجشی است و مارک کدامین کشور که برای اندازه گرفتن فکر و نوشته های کسان دور و نزدیک از آن استفاده می کنند.
وضعیت نا مشخص
ابراهیم گلستان در جایی دیگر درباره منتقدین می گوید: الان مجله ای از ایران برای من می رسد با نام ((بخارا)). مال آقای دهباشی. یک آدمی است که در آن راجع به ادبیات داستانی مقاله می نویسد. این قدر بیچاره هست این آدم که من اسمشو فراموش کردم. یکی دیگر هست که طنز می نویسد. اصلا حتی به زور غلغلک هم آدم حس نمی کنه که یک چیز مطبوعی داره می خونه. اون وقت تو می گی در مورد تو این جوری گفته اند. خوب بگن ، بی خود می گن. شاید هم درست بگن. اما از نظر من مزخرف می گن.
روزی دکتر سروش در یک سخنرانی درباره دکتر علی شریعتی می گفت: من نویسنده ای را نمی شناسم که تا این حد از کلماتی چون ، بهترین ، زیباترین و کلماتی که ترین در انتهای آنان هست استفاده کرده باشد.
تا به حال به کتابی بر نخورده بودم که نویسنده ای تا این حد و اندازه از کلماتی چون " بی خود می گن" ، "مزخرف" ، "احمق" ، "بی شعورها" و ... استفاده کرده باشد. اگر نوشته ای مشکل دارد و آنقدر برای ما مهم است که درباره آن حرف می زنیم و وقت گذاشته ایم مطلبی را بخوانیم و سرانجام متوجه شویم خنده مان نمی گیرد پس همان دغدغه هایی که باعث شد تا حال قلم در دست مشکلات را به هر نوعی بنویسم می بایست اشکالات کار را بگوییم ، نه اینکه به هر دلیلی تقیه کنیم و یا با ساده ترین حرکت و البته زشت ترین همه را "احمق" خطاب کنیم.
هوشنگ گلمکانی در نشریه نگاه نو نوشته: مشکل در لحن ایشان است که مودبانه و با وقار نیست. متمدنانه نیست. آدم دلش نمی خواهد این کتاب را بدهد دست یک بیگانه و بگوید این حرفهای نویسنده مورد علاقه من است. بگوید این حرفهای یکی از آدمهای فرهنگی تاثیر گذار و جریان ساز کشور ماست.
و اما نقد کوتاه محمد قائد خواندنی است: خواننده مباحث روشنفکرانه در زمان ما سواد و قدرت درکی بیش از نسل پیش دارد. بهتر است روشنفکران نسل پیش از امر و نهی و داد و فریاد خودداری کنند ، حرفشان را آرام و متین بزنند و قضاوت را به زنان و مردان درس خوانده جوان بسپارند. ژستهای قدیمی به صرف قدیمی بودن خریدار ندارد. اصرار در به کرسی نشاندن نگاهها و روشهای قدیمی بیشتر مایه تحقیر است تا اسباب افتخار و موضوع نوستالژی.
کتاب ((نوشتن با دوربین)) بهانه ای شد برای همین چند خط. دلم به حال هم نسل های خودمان می سوزد ، برای کسانی که دل خوش کردن و می خواهند چیزی یاد بگیرند. از تجربه های دیگران درس بیاموزند تا تجربه را باز تکرار نکنند و همان نتیجه های تلخ را بگیرند که دیگران گرفتند. واقعا بدبختی تا این حد؟ از طرفی نگاه می کنی به کسانی که در داخل هستند و گاهی صدایشان را از رادیو و یا تصویرشان را از تلویزیون می بینی. حاضرند برای اینکه در برنامه بعدی دعوت شوند و نام مبارکشان بار دیگر از رسانه ملی پخش شود یک مشت حرف بی ربط پشت سر هم ردیف کنند و یا از هر 20 خط 19 خط را سانسور نمایند ، از طرفی به قدیمی ها نگاه می کنی ، به ابراهیم گلستان که بعد از سالها وقتی گذاشته و مصاحبه ای کرده ، نه چیزی یاد می دهد و نه تکلیف خودش را معلوم می کند. همه بد هستند و او خوب. همه ملت و تمام منتقدین یک مشت آدم نان به نرخ روز خورند و او ملک است و دیگران هیچ. چرا باید اینگونه باشد؟
خواندن کتاب نوشتن با دوربین فقط ناراحتم کرد. گاهی بخاطر جملات بی ادبانه گلستان خنده ام گرفت ولی خنده ای تلخ!
راستی آقای گلستان از سال 1967 تا سال 2006 میلادی چقدر زمان گذشته؟ خیلی خیلی کم و یا زیاد؟ اصلا گذشته؟ شما کجای این سالها ماندید؟