http://www.ghiasabadi.blogfa.com
فروردين 1385
هر قوم و ملتي، جداي از روايتها و منابع مستند علمي يا تاريخي، داستانها و باورهايي نيز در سرگذشت زايش، زندگي و مرگ پيامبران و بزرگان خود دارد. هر چند كه چنين داستانهايي كمتر ميتوانند در پژوهشهاي علمي و تاريخي مفيد باشند، اما اهميت بيشتر آنها در بررسي احساسات و انديشهورزي و آرمانهاي مردمان پديدآورنده آن، نهفته است.
داستان زايش زرتشت (كه در برخي از متون پهلوي و تاريخنامههاي سدههاي ميانه، به ششم فروردين يا خردادروز از فروردينماهِ سده سوم پيش از اسكندر منسوب است)، سرشار از انديشههاي زيبا و باشكوه و آشتيجويانه ايرانيان است. هيچ سخن و تفسيري نميتواند خواننده را بيشتر از درك و دريافت خود از اين داستان شگفت و آكنده از آفرينشهاي ناب هنري، ياري رساند. اين نگارنده، داستان زايش فرخنده زرتشت را از اشارههاي پراكندهاي كه در متون ايراني بدان شده است را به كوتاهترين شكل ممكن در اينجا ميآورد:
فرّه زرتشت (پرتوهاي درخشان) در آغاز از آن اهورا بود. مزداي بزرگ، آن فره سپند و مينوي را به «فروغ بيكران» فرا سپرد. فروغ بيكرانه، آن فره درخشانِ مينوي را به خورشيد داد و خورشيد آنرا به ماهِ آسمان شبهاي ايران سپرد. ماه، آن فره را به ستارگان پرنور ارمغان كرد و ستارگان آنرا به آتشي كه در خانه «زوئيش» (مادر مادر زرتشت) ميسوخت، فرو فرستادند. بدان هنگام كه زوئيش در حال زايمان «دوغدو» (مادر زرتشت) بود. فره زرين فرو آمدة زرتشت، چنان درخشان بود كه جام آتشدان بينياز از هيزم و خوراك فرا ميسوخت و شعله برميكشيد. فره زرتشت، چهره دوغدوي تازه زايشيافته را چنان درخشان ميكند كه بمانند ماه بر روي زمين ميدرخشيد.
از ديگر سوي، فُـروهر/ فَـروَهَـر زرتشت، در آغاز در عالم مينو بود، در سراي سپند اهورا. از آنجا بمانند فره او، به فروغ بيكران راه مييابد. بهمن و ارديبهشت (انديشه نيك و بهترين راستي)، آن فروهر خجسته را از فروغ بيكران به شاخه هميشه سبز درختچه مقدس «هوم» كه بر بلنداي چكاد كوهي روييده بود، باز ميسپارند. يك جفت پرندة آمادة جفتگيري، آن شاخه در بردارنده فروهر زرتشت را از ستيغ كوه برميچينند و به آشيان خود ميبرند، آشياني بر بالاي درختي بزرگ و كهنسال و خشكيده كه بر كرانه رود مقدس «دائيتيا» جاي داشت. پيوند آن شاخه هوم سپند، درخت خشكيده را به ناگهان و به يكپارچگي سبز و زنده ميكند و براي هميشه سرسبز ميدارد.
آنگاه كه «پوروشسپ» (پدر زرتشت) و «دوغدو» (مادر زرتشت)، به پيمان ميآيند؛ پوروشسپ، شاخهاي از آن هوم زندگيبخش را از فراز درخت پير، ميچيند و به دوغدو ارمغان ميكند. دوغدويي كه پيش از اين دربردارنده فره زرتشت بود، اكنون فروهر او را نيز در آغوش دارد.
اما گوهر تن زرتشت نيز در آغاز از آن اهورا بود. اهورا آن گوهر را به باد ميسپارد. باد تيزرو آن گوهرِ گوهران را به آغوش ابر ميدارد. ابر آورنده شادي و خرمي، گوهر تن زرتشت را ارمغان باران ميكند و باران، دانهدانه بر زمين بهاري تازهشكفتهاي فرو ميافتد كه چراگاه گاوان پوروشسپ و دوغدو است. گوهر تن زرتشت از باران به آغوش سپندارمذ راه مييابد و زمين سپند، آنرا به اندام گياه سبزي فرو مينهد تا از آغوشش برويند و خوراك گاوان دوغدو شوند. دو گاو سپيد و زيبا و زردگوشي كه تا آن زمان نزائيده بودند.
پسانگاه، آن گوهر تن، از شاخه سبز گياه، به شير گاو راه مييابد. دوغدو، گاو را ميدوشد و دارنده گوهر تن زرتشت نيز ميشود. اكنون دوغدو، هم دارنده فره و فروهر، و هم گوهر تن زرتشت است. او هوم سبز و شير سپيد را به دستان پوروشسپ باز ميسپارد تا آنها رابا هم بكوبد و درآميزد. نوشيدني «پراهوم» فراهم آمده را هر دو ميآشامند و اكنون فره و فروهر و گوهر تن زرتشت در جان دوغدو آرام ميگيرند.
ماهها از آن فرخنده روز ميگذرد. سه روز مانده به زايش زرتشت، پرتوهاي درخشاني از رخساره دوغدو سراسر خانه آنان را فرا ميگيرد و به هنگام زايش او، «آناهيدِ» هميشه توانا و «اَشـيِ» نيك، نوازشش ميكنند و زرتشت در روي آنان و در روي پدر و مادر ميخندد.
آنگاه اشي نيك آوازي فرا ميشنود و ميگويد: «كيستي اي كه سرودت به گوش من نازنينتر از همه سرودهاست؟» آنگاه پاسخ فرا ميآيد: «او زرتشت است! او كه هنگام زادن و بالندگياش، آبها خشنود شدند، گياهان شادمان شدند، رودها برخروشيدند و گياهان بردميدند. او زرتشت است.»
اين است داستان شگفت و زيباي زايش زرتشت در باورهاي ايرانيان. سندي ناب و بيهمتا از احساسات پاك و دوستداشتني نياكان دور هنگام ما. سرگذشت غرورانگيزي كه هيچگاه دستمايه آفرينشهاي هنري امروز ما نشده است. داستان زايش زرتشت براي هنرمندان بزرگ ما چه چيزي كم دارد؟