جمعه 25 فروردين 1385

دیوانگی، چه حالی دارد، شعری از مهرنوش معظمی

عجبی ندارم ،
در پی من نیست،
خنده تو .
گله ای ندارم،
نیست در مخموری شب تو ،

داغی بوسه های من.
دانی که ،

افتاد ه ام در دهان عالم ،
تا کی پنهان ز تو ، دیوانگی من.
من از بهر لطف جنون ،
در این محفل درد،
خود باده حویشم.
شمعی نیست و ،
پیاله خالی ز عهد دوست،
من بی خیال به این همه بیوفایی
دم ز ناله فرو بسته
سر مست و،
بیدار ،
با چشم شوخم،
در زمان نگر م ،
اینجاست ، دوباره اندیشه و دلتنگی ،
ر خ جهان و پر پر غنچه ها،
جهانی است پر ز درد و من بی درد ،
من مستم ،
دیوانه ام،
دل من خوش گریزد ز جهان و صدای جهان ،
و ر ویا بسی دور میرود ز آنچه که دیده،
دگر کار من نیست که،
خورشید را در روز نور دهم .
و شبنم را به بهار آورم .
جان من به سرگردانی ،
ره گم کرده،
کجا رسد ،
در این دریای مو ج به مو ج خون،
عاقبتش چه شود،
دراین جهان بی جهان صلح .
دگر صبری نیست،
مست و پریشان ،
تن پاره پاره ام ،

شکافته بیزاری شب تیره
در جامه عشق ،
چنان رقصی کند ،
دور از انتظار ایمان که،
آوای کافر فرود اید ،
به پاکی باران بهاری ،
و می پیچد سرشار از شقایق ها،
این دل آشفته بسوی آن سرزمین بیگانه،
با لبخند تو .
اینک منم و
همه می دانند که کیستم
آه به خود بگویم:

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

چرا به جنون همنشینی،
از عقل و متانت بدوری ؟
ز عشق و هوس نپرسی ؟
چه گویم من که منم در جسم شب ،
کجا نظر کنم ؟
مرا در ،
عشق به قدرت مرادی نیست،
با سر ببریده به خمیدگی،
در مجلس زنان دانا وفای نیست!
پس از این همه مهر، دیوانگیم رنگ و حالی است.
دل ز من زسته،
می جهد بر بام حقایق ،
خود دانم که دل در آن کوی چه می بیند!
چشم ز ظلم به مفلس چه اشک می بارد.
این منظر دنیا چه اندوهی دارد.
زین رو می مانم ،
همچنان بخوان دیوانگی،
یکدم روسپی ،
یک صبجدم خراب،
یک نیمه شب حسرت دزد،
یک شفق آه یتیم،
یک قطره شراب هوس بر طره سیاهم
شعری و بوی خوش یاری،
یک لجظه زن هستم و در زندگی
و اگر زنده ام ؟
بحق پس به کجا میرود آوای من ؟!
آه که این دیوانگی چه شوری دارد

06/04/13

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/29655

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دیوانگی، چه حالی دارد، شعری از مهرنوش معظمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016