زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي، زيرا آنان كه در جستجوي شهرتاند نميدانند گمنامي چه موهبت بزرگي است...
با وجودي كه من در زمينه مسايل و مشكلات اجتماعي جامعه ايراني تورنتو گفتگوهايي با كارشناسان در زمينههاي مختلف داشتهام اما خوانندگان ايرانجوان مرا بيشتر به عنوان تحليلگر فيلم ميشناسند. به همين خاطر وقتي مرا در جايي غير از فضاي سينما ميبينند تعجب ميكنند. به هر حال من تا جايي كه امكان داشته سعي كردهام معضلات اجتماعي كه به نوعي با سينما در ارتباط بودهاند را چه با نقد فيلمهاي مربوطه و چه با گفتگو با كارشناسان مربوطه مطرح سازم. براي داريوش به عنوان خوانندهاي كه نسبت به مسايل و معضلات و آسيبهاي اجتماعي بيتفاوت نيست احترام قائلم و علل اين گفتگو نيز يكي بخاطر فعاليتهاي مثبتي است كه اين اسطوره موسيقي پاپ در راه ترك اعتياد ايرانيان مبتلا به اين بلاي نابود كننده كه خود سال ها در چنگال آن اسير بوده انجام ميدهد. ديگر عشق و علاقه او به سينما كه تلاش هايي هم در اين راستا در دوران جواني داشته و از سويي گرايش او به ادبيات عرفاني و ترويج آن در كارهايش ميباشد كه در كل عواملي شدند تا گفتگويي خواندني با اين خواننده محبوب نسلهاي ديروز و امروز داشته باشيم.
* هر كسي ممكن است كه رويايي داشته باشد كه بعدها به حقيقت بپيوندد. آيا داريوش از همان آغاز روياي خوانندگي را در سر داشته يا كاملاُ اتفاقي بوده است؟
-اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم بايد بگويم كه خواننده شدن هدف من نبوده بلكه فكر ميكنم خواننده متولد شدم (با خنده...). اين را از اين نظر عرض ميكنم كه از بچگي شور و شوق خاصي به خواندن داشتم. وقتي به آن دوران برميگردم ميبينم حركات يك بچه چهار يا پنج ساله در ارتباط با موسيقي چه معنايي ميتواند داشته باشد. اين كه يك بچه يواشكي به اتاق مهمانخانه برود، گرامافون را بگذارد و يك سري صفحههاي سيوسهدور قديمي از رشيد بهبوداف را گوش كند و يا به عشق شنيدن ترانه پاي راديو بنشيند. همه اين ها به نوعي آن انگيزهها و شايد كششهايي بوده كه مرا به اين سمت كشاند و به خاطر همين هميشه ميگويم من خواننده متولد شدم (با خنده...) خوب از اين ها كه بگذريم عواملي مثل مسير كار، اتفاق، رابطه، همه اين ها باعث شدند كه وارد عالم خوانندگي به صورت حرفهاي بشوم.
* حتي شنيدم كه در سنين خيلي پايين روي صحنه ظاهر ميشدي؟
-من از سن 9 سالگي روي صحنه ميرفتم. در يازده سالگي يك اركستر 7 يا 8 نفره داشتيم كه در جشن هاي مدرسه به اجراي برنامه ميپرداختيم. براي همين معتقدم مسير مرا به سوي حرفهاي شدن كشاند. به اصطلاح جوي كوچكي بود كه به دريا متصل شد.
* آيا خاطرتان هست كه چه زماني براي اولين بار به صورت حرفهاي ترانه اجرا كرديد؟
-اولين بار به صورت حرفهاي در برنامهاي به نام "شش و هشت" كه توسط فرشيد رمزي تهيه ميشد در تلويزيون ملي ايران با خوانندگاني مثل كيوان، افشين، نلي، ماسيس و اونيك به صورت گروهي اجرا داشتيم. اما اگر منظورتان اجراي زنده باشد، خاطرم است كه اولين بار در كاباره شكوفه نو در تهران و با يك اركستر حرفهاي آواز خواندم.
* در يكي از مجلات هفتگي مربوط به دهه 50 ايران جملهاي گفته بوديد با اين مضمون "زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي. زيرا آنان كه در جستجوي شهرتاند نميدانند گمنامي چه موهبت بزرگي است." مايلم بدانم كه امروز داريوش درباره اين جمله چطور ميانديشد؟
- خوب اين جمله مربوط به دوران جواني بوده. تصور كنيد كه آدم شناخته ميشود، دور و برش را ميگيرند و مثل يك شوك است. شايد در آن زمان برايم در آن محيط قرارگرفتن سخت بود ولي بعدها با گذشت سال ها اين مسأله با من عجين شده بود. آن زمان با مسايلي روبرو ميشدم كه برايم تعجبآور بود. عدهاي انتقاد ميكردند كه آقا اين چه ترانههايي است كه تو ميخواني... يكي ميگفت: "اين بچه چه ميگويد..."، آن يكي تعريف ميكرد، شخصي سرزنش ميكرد و خلاصه مجموعهاي بود از واكنش هاي مردم. بالاخره دوران جواني من بود و بالطبع هر جواني كه تازه به شهرت ميرسد با اين واكنش هاي مثبت و منفي روبرو ميشود كه گاهي او را از آن چه شهرت ناميده ميشود دلسرد ميكند. ولي به نظر من شهرت و محبوبيت پديدهاي است كه بايد از آن استفاده مثبت شود نه سوءاستفاده.
* از آنجا كه گرايش اصلي من سينما است ميخواهم سوالاتي در اين زمينه بكنم. شما در اوج شهرت تلاشهايي هم در سينما انجام داديد. در فيلمهايي موسوم به فيلمهاي خياباني كه جزو سينماي بدنهاي ايران به حساب ميآمدند با كارگرداناني مثل سيروس الوند و فرزان دلجو همكاري كرديد. آيا اين تلاش از سر عشق به سينما بود يا دليل ديگري داشت؟
-من سينما را بسيار دوست داشته و دارم. هنر بسيار ظريفي است. من نمي گويم كه فيلم بازي كردم. بلكه ميگويم تجربهاي كردم. تلاشي كه وقتي دوباره برميگردم و به كارهايم نگاه ميكنم متوجه ميشوم كه هنر بازيگري چه ظرافتهايي دارد و به اين هنر پختهتر نگاه ميكنم. از طرف ديگر هم طبيعتا وقتي در ايران هنرمندي مشهور ميشد تهيهكنندگان و سرمايهگذاران گيشهپسند براي صيد او تلاش ميكردند و من هم جزو كساني بودم كه صيد شدم (با خنده...) و در دو فيلم تجربههايي انجام دادم كه بعدها متاسفانه به دلايلي ادامه پيدا نكرد. دوست داشتم با راهنماييهاي يك معلم خوب در اين زمينه كارهاي خوبي انجام دهم.
* يكي از فيلمهايي كه بازي كرديد "ياران" به كارگرداني فرزان دلجو و امير مجاهد بود. نكته جالب توجه اين است كه شما در اوج شهرت و محبوبيت ترانه فيلم را به فريدون فروغي واگذار كرديد. دليل آن چه بود؟
-(عجب سوال ظريفي كرديد. اولين بار است كه از من سوالات خوبي ميشود و من از شما به خاطر طرح اين سوالات ممنونم...)
واقعيت اين است كه در فيلم "ياران" قرار بود با فرزان دلجو همكاري داشته باشيم و اگر توجه كرده باشيد در آن فيلم من نقش زيادي ندارم. متاسفانه در آن زمان تجربه آن چناني درباره سينما نداشتم و با من برخورد درستي نشد. آقايان فرزان دلجو و امير مجاهد در اين راستا به من كملطفي كردند و قراردادمان كامل اجرا نشد. چرا كه طبق قرارداد مالي كه داشتيم بعد از اينكه 15 دقيقه از فيلم را پيش برديم من به دوستان گفتم حال بياييد قراردادمان را جلو ببريم و مسايل مالي را طبق قرارمان مشخص كنيم. نتيجه اين شد كه دوستان رفتند بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند.
با خودم گفتم: "خوب اين ها با من كار دارند، فيلمشان نيمه كاره است." اما در كمال تعجب متوجه شدم كه آن ها بر اساس همان 15 دقيقه موجود داستان فيلم را عوض كردند تا ديگر به من احتياجي نباشد. خوب، از آن جا كه در زندگي به يك توازن اعتقاد دارم و طبيعت را قانونمدار ميدانم، اين ماجرا مصادف شد با درگيري من با ساواك و رفتن من به زندان اوين كه همان شب فيلم "ياران" كه در سينما كاپري به نمايش درآمده بود از اكران پايين آورده شد و در واقع مفهوم آن ضرر براي تهيهكننده فيلم بود.
* برگرديم به بحث موسيقي پاپ. اين روزها صحبت از مرگ واژه در موسيقي پاپ ايران است. به عنوان خوانندهاي كه واژه در ترانههايت اهميت داشته و هيچ گاه در سال هاي فعاليت در غربت تن به بازار ابتذال و سطحيگرايي ندادي و راه هميشگي خود را ادامه دادي، در اين باره چه نظري داري؟
-به نظر من يك سيلي در راه است و شما نميتوانيد جلوي اين سيل را بگيريد. اين سيل همه چيز را در مسيرش با خود همراه ميكند. تقليد بخشي از موسيقي فعلي ما شده است. نداشتن مرجعي كه تصويب كننده باشد خود مزيد علت شده است. چرا كه در آن زمان در ايران سازماني بود كه نظارت و آثار را ارزشيابي ميكرد. خوب حال در خارج از كشور تشكيلاتي كه وجود ندارد در نتيجه خيلي از ترانهسراها و آهنگسازها كارهايي را انجام ميدهند كه به سمت سطحيگرايي و سادهپسندي و به قول شما مرگ واژه كشيده ميشود. ولي به نظر من با توجه به همه اين معضلات هر نوع اثري جايگاه خاص خودش را دارد. داريوش شنونده خود را دارد و بايد با احترام و علاقه به آن ها مسير كارش را ادامه دهد.
موسيقي ما در شرايط بحراني به سر ميبرد و مثل خيلي چيزهاي ديگر سرزمين ما به هم ريخته است. دليل مرگ واژه را بايد نوعي كمكاري دانست. در جايي كه از زبان شعر و موسيقي كه زبان برندهاي است و ميشود از آن به عنوان ابزار سازنده استفاده كرد از آن سوءاستفاده ميشود و واقعا نميدانم كه اين جريان كي متوقف خواهد شد.
در اين جا بايد به نقش رسانههاي خارج از كشور اشاره كنم كه اين نوع موسيقيها را به چه شكل تبليغ ميكنند و اين كه چه نوع موسيقي را بعد از چه نوع ديگري پخش ميكنند و جايگاه هر كدام را چگونه قرار ميدهند. چون ما سابق بر اين هم در كشورمان موسيقيهاي مختلفي مثل: كوچه و بازاري، سنتي، پاپ و فولكور داشتيم اما هر كدام جايگاه خودشان را داشتند. فكر ميكنم در حال حاضر رسانهها بيشتر مروج سادهپسندي ميباشند.
* من ميخواهم روي اين نكته تاکيد كنم كه متاسفانه اين سادهپسندي به ابتذال كشيده شده. يعني واژههايي كه از فرهنگ لمپنيسم وارد موسيقي پاپ شده و جوان هاي امروز هم آن ها را ناخواسته به خاطر ريتمشان زمزمه ميكنند واژههايي كه خيلي از روشنفكران و هنرمندان متعهد سال ها سعي كردند تا آثار آن را از ميان نسلهاي جديد پاك كنند اما با تاسف بسيار شاهد آنيم كه چه در سينماي داخل كشور و چه در موسيقي خارج از كشور كه پرمخاطبتر است اين واژههاي مبتذل دوباره ترويج و تبليغ ميشود.
-اجتنابناپذير است. هيچ كاري نميشود كرد. اين جا مسأله مسئوليت هنرمند پيش ميآيد. اين كه يك ترانهسرا، آهنگساز و يا خواننده به دنبال بازار روز نباشد خوب، جوان هايي هستند كه با عشق و علاقه به سراغ اين هنر ميآيند اما طعمه تعدادي از كمپانيهاي موسيقي ميشوند كه به آن ها خط ميدهند كه چه بخوانند و چه بكنند تا بازار بيشتري داشته باشد. به هر حال همان طور كه اشاره كردم باز هم هنرمنداني هستند كه تلاش ميكنند تا در اين سيلاب نيافتند و به تعهد خود نسبت به موسيقي سالم پايبند باشند.
*من معتقدم خلاقيت زاييده درد است. اما آن گونه كه شعرا، ترانهسرايان و خوانندگان نامي و خلاق در آن زمان و در اوج تنگنا و محدوديتها دست به خلق آثاري زدند كه هنوز هم جزو آثار ماندگار به حساب ميآيند. حالا ميبينيم كه همين افراد با اينكه در خارج از كشور با جنس ديگري از درد همراه هستند اما مثل گذشته نتوانستند آثار ماندگاري مثل آن دوره را خلق كنند يا حداقل به لحاظ كميت و كيفيت همتراز آن ها قرار نگرفتند. اگر هم بخواهم اسم ببرم بايد به هنرمندان خلاقي چون شهيار قنبري، ايرج جنتي عطايي، اردلان سرافراز اشاره كنم. البته اين نظر شخصي من است و دوست دارم نظر شما را در اين باره بدانم.
-به نظرم با وقوع انقلاب، با جامعهاي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر ميخواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع ميشديم و چشم در چشم هم زندگي ميكرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح ميكرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقهها از هم جدا شدهاند. نكتهاي كه دوست دارم اشاره كنم اين است كه ما با باري از تشويش به خارج از كشور آمديم. يعني از كشوري با فرهنگ و زبان متفاوت وارد يك سرزمين جديد شديم و بدون اين كه متوجه شويم ضربههاي روحي زيادي خورديم اما عليرغم وجود اين روحيه مشوش ميبايد كه سر پا ميايستاديم و زندگي ميكرديم. آثار اين ترس و تشويش هنوز هم مشهود است. براي مثال شخصي را ميشناسم كه اوايل انقلاب به خارج از كشور كوچ كرد و آدم بسيار متمولي هم است. ايشان از روز اول سعي كرد تا زندگي خود و خانواده را تأمين كند حالا بعد از گذشت 25 يا 26 سال با اين كه اوضاع مالي بسيار خوبي دارد و تامين است باز هم همان حركت روزهاي اول را انجام ميدهد. يعني آدمي نشده كه بگويد خوب من تلاشم را كردم و نتيجه هم گرفتم. حالا بنشينم و مدتي هم بدون تشويش و نگراني زندگي كنم به اعتقاد من اين بيماري تشويش و ترس از آينده در همه به نوعي به جا مانده است.
اما برگردم به موضوعي كه مطرح كرديد. از ديدگاه من شعراي ما در بيشتر موارد كارهايشان را ميكنند ولي اجرا كنندههاي خوب كم شدهاند. يعني ابزاري مثل آهنگ كه با آن كلام چفت و بست شود و جواب شعر را بدهد پيدا نميشود. توجه داشته باشيد كه آهنگساز همان آهنگساز است مضاف بر اين كه رشد و ديدگاهش هم بيش تر و وسيع تر شده اما آن زوج هنري كه انرژي لازم را به او بدهد نيست. يعني همان قضيه كه گفتم كه در آن زمان آهنگساز و شاعر و خواننده دور هم جمع ميشديم، يكي ميگفت اينجاي آهنگ را اين طور كن، ديگري ميگفت اين طوري بهتر است و غيره...
براي نمونه عرض كنم كه چندي پيش بعد از سال ها با ايرج جنتي عطايي در پاريس به مدت شش روز در كنار هم بوديم. در اين مدت مثل دو نفر كه همديگر را پيدا كرده باشند نشستيم و سيراب از موضوعات مختلف شديم و درد دل كرديم و در آخر متوجه شديم با چه كمبودهايي در اين پراكندگي مواجه هستيم.
به هر حال آن سيل سادهپسندي و سطحيگرايي و يا آن چه كه شما ابتذال ميناميد جاري شده و برخي از هنرمندان خلاقي كه به آن ها اشاره كردي نظارهگر اين سيل هستند و با خود ميانديشند كه چه فكر ميكرديم و چه شد.
* با توجه به اين كه سال هاست در كنسرت هايت و در ميان ترانههايي كه اجرا ميكني اشعار عرفاني را بازگو ميكني و حتي آلبومي هم به نام رومي منتشر كردي مايلم نظرت را راجع به عرفان و تاثير آن بر زندگي و آثارت را برايمان مطرح كني.
- عرفان نقبي در خود و يك بازنگري در خويشتن خويش است. بعد از پنجاه و پنج سال زندگي مثل كوزهاي خرد شده هستم و به دنبال اينم كه تكههاي شكسته را پيدا كنم و به خودم بچسبانم. عرفان درياي بيكراني است و خوشا به سعادت كسي كه قطرهاي از اين دريا نصيبش شود و با آن ديدگاه بتواند به زندگي نگاه كند. نميخواهم بگويم كه مطالعه ندارم و يا با آن ناآشنا هستم. جاي خوشبختي است كه رابطه زيبايي با خداي خودم دارم كه برايم بسيار باشكوه است و هميشه وجودش را در كنارم حس ميكنم. با او راز و نياز ميكنم. حرفم را با او در ميان ميگذارم و مراقب من است. پس جريان زندگي را به او ميسپارم و اين را بسيار باشكوه و زيبا ميبينم و سعي ميكنم كه مفيد باشم.
* در ميان عرفا آثار چه كسي بيشتر روي تو تاثيرگذار بوده است.
- به مولانا خيلي ارادت دارم. با او ساده و روان ارتباط برقرار ميكنم و وقتي به چند هزار بيتي كه حاصل كار اوست ميانديشم ميبينم كه تمامي در وصف انسانيت و خودشناسي ميباشد. براي مثال وقتي ميگويد: "بشنو از ني چون حكايت ميكند از جدايي ها شكايت ميكند..." به اين اشاره دارد كه انسان از زماني كه متولد ميشود از اصل خود جدا ميشود و نبايد فراموش كند از كجا آمده و در جستجوي اين باشد كه به اصل خود بازگردد. ما ذرهاي از يك مجموعه عظيم هستيم و ماموريتي داريم در عمري كه مثل يك حباب زودگذر است. پس دريابيم كه اين ماموريت چيست. به اعتقاد من دنياي عرفان شفا دهنده تمام دردها و مرحم همه زخم هاست. من راه هاي تاريكي را طي كردم و وقتي با عرفان آشنا شدم به دنياي باشكوهي پي بردم. دنيايي كه نه به مشروب، نه به قرص و مواد مخدر نياز دارد و چه دنياي عظيمي است. فقط بايد در آن تعمق كرد و ترس نداشت همان گونه كه مولانا ميفرمايد:
از حادثه جهان و زاينده مترس / از هر چه رسد چون نيست پاينده مترس
اين يكدم عمر را غنيمت ميدان / بر رفته مينديش و ز آينده مترس
اين ترس پديدهاي است كه با انسان ها عجين شده و اگر آن را شناسايي كنند و از بين ببرند زندگيشان آرامتر ميشود. مردم اصولا در فرداها زندگي ميكنند. غافل از اينكه زندگي همين لحظههايي است كه در حال گذر است. من هميشه به اين ميانديشم كه اين مال و منال دنيا، قصر و ماشينهاي گران قيمت و وسايل لوكس و غيره، اين ها متعلق به من و تو نيست. ماشين را دزد ميزند و خانه آتش ميگيرد. چيزي كه متعلق به توست، خانه درون توست. سعي كنيم خانه درون را آباد كنيم و با خود خودمان آشتي كنيم. به هر حال عرفان درياي بيكراني است كه شايد خداوند قطرهاي از آن را نصيب من كرده است.
* قصد داري كه در زمينه اشعار عرفاني فعاليتهاي ديگري انجام دهي مثل همان آلبوم رومي كه به آن اشاره كرديم؟
- بله. كماكان در حال خواندن اشعار مولانا هستم و در تلاشم كه با اشعار اين عارف بزرگ نوعي مديتيشن در موسيقي ايجاد كنم. البته در رابطه با اشعار حافظ نيز قصد دارم كارهايي انجام دهم.
* افراد مشهور و محبوب همواره الگوي بسياري از جوان ها بوده و هستند و گرايشهاي اين افراد به هر سويي ميتواند علاقمندانشان را نيز به آن سمت سوق دهد. براي مثال جواني تعريف ميكرد كه وقتي متوجه ميشود كه بهروز وثوقي به تصوف گراييده است با وجودي كه هيچ از اين عالم نميدانسته شروع به مطالعه در عرفان و تصوف ميكند طوري كه ميگويد مسير زندگياش نيز به نوعي تغيير ميكند. غرض اين كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم افرادي مثل خود شما كه در كار خودتان اسطوره شديد و طرفداران زيادي داريد ميتوانيد تاثيرات مثبتي روي جوان ها و در كل علاقمندانتان در تمام دنيا داشته باشيد و اين كه شما عرفان را راهگشاي زندگي شخصي خودتان و نوري در تاريكيهاي مسيرتان مي دانيد بالطبع ميتواند خيلي از دوستدارانتان را نيز نسبت به اين مقوله كنجكاو سازد اما در مسير عرفان و شناخت آن نيز مثل هر مسير ديگري دام هايي گذاشته شده و بسياري از اين دنياي پر رمز و راز دكاني براي سركيسه كردن شيفتگان ناآگاه باز كردهاند كه خيليها را از اين عالم معنوي دلسرد كرده است. شما در اين باره چه نظري داريد؟
- دقيقا براي همين است كه روي شناخت درست و پيروي از راهبران واقعي خيلي تاكيد شده است. ادبيات عرفاني ما سرشار از اندرزهاي حكيمانه و انسانساز ميباشد و من هميشه در برنامههايم به اين شعر زيباي عرفاني اشاره ميكنم:
گوهر خود را هويدا كن كمال اين است و بس
خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس
چند ميگويي سخن از درد و عيب ديگران
خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا كن كمال اين است و بس
چون بدست خويشتن بستي تو پاي خويشتن
هم به دست خويشتن باز كن كمال اين است و بس
به هر حال اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد." و به اعتقاد من اين عرفانست كه ميتواند اين نفس را مداوا كرده و انسان ها را به گوهر واقعي خودشان بازگرداند. ما گاهي به دنبال قرص واليوم هستيم تا آرامش به دست بياوريم. اين قرص ها زخم موقت ما را مداوا ميكند اما با زخم عميق چه كنيم. ما بايد به دنبال شاه كليدي براي درمان كلي باشيم كه اين شاه كليد، عرفان است.
* به عنوان كسي كه سال ها در دام اعتياد بودي و بالاخره با عزمي راسخ و تاثيرگذار دست به ترك اعتياد زدي براي دوستداران و عاشقانت در سراسر دنيا كه با اين بلاي ويرانگر روبرو هستند چه كاري انجام دادي و چطور تجربيات خودت را براي رهايي از اين دام به آن ها منتقل ميسازي؟
- چهار سال است كه در زمينه آگاهيرساني به معتادان براي ترك اعتياد تلاش ميكنم. با برنامههاي راديويي آغاز كردم. در حال حاضر يك برنامه تلويزيوني به نام آينه داريم كه هفتهاي چهار ساعت از طريق تلويزيون هاي فارسيزبان ماهوارهاي پخش ميشود. در واقع ما يك سازمان غيرانتفاعي هستيم كه به غير از اين كه در زمينه آسيبهاي اجتماعي پيامرساني ميكنيم به مستندسازي در اين زمينه نيز مشغول هستيم. خيليها از سراسر دنيا با ما تماس ميگيرند و براي ترك اعتياد راهنمايي ميخواهند و ما نيز به آن ها راه هاي مطلوب و موثر را پيشنهاد ميكنيم و افراد را به هم مرتبط ميسازيم. خوب، 35 سال براي مردم خواندم حالا دوست دارم از اين طريق و با اين برنامهها كمكي به مردم عزيزي كه مبتلا به اين بلاهاي اجتماعي هستند بكنم.
براي مثال ديويديهايي تهيه كرديم كه به طور رايگان براي درخواستكنندگان ميفرستيم. براي مثال مادري تماس گرفته بود و ميگفت به دنبال راهي براي ترك اعتياد فرزندش ميباشد و ميخواهد بداند كه چگونه بايد با او برخورد كند كه ما بلافاصله اطلاعات لازم را به او داديم. در اين رابطه با افراد مختلفي در ايران و خارج از ايران و بخصوص متخصصان و كارشناسان آسيبهاي اجتماعي همكاري داريم و در اين راستا سمينارهايي را در كشورهاي مختلف برگزار ميكنيم و سعي ميكنيم گوشهاي از اين زخم ها را مرهم بگذاريم. ما در دورهاي از بيتفاوتي به سر ميبريم. در جامعهاي كه هر كس مسئوليت را به گردن ديگري مياندازد. بيشترشان ميگويند: "آقا من كه معتاد نيستم يا بچه من كه معتاد نيست. من چرا بايد خودم را درگير اين امور كنم. هنوز فعاليت تشكيلاتي را ياد نگرفتهايم در عوض استاد تخطئه و خرابكاري هستيم. چهار سال است كه با بودجه خودم و ديگر دوستان دارم در اين زمينه فعاليت ميكنم. ما با عشق و علاقه دست به دست هم داديم و زمان گذاشتيم تا فعاليت اين سازمان غيرانتفاعي را گسترش بدهيم. حتما اطلاع داريد كه سازمان غيرانتفاعي زير ذرهبين دولت است. من در اين راه لباس زره به تن كردم و از هيچ چيز ابايي ندارم. به قول معروف: "آن كه حسابش پاك است از محاسبه چه باك است." من با پديده فرهنگي ترور شخصيت بيگانه نيستم. پس توجهي به حرف ها و حديثهايي كه در اين رابطه به من و كارهايم نسبت بدهند، نخواهم داشت. من اگر بتوانم حتي دو نفر را نجات بدهم خدمتم را كردهام. اما سازمان غيرانتفاعي احتياج به سوخت براي حركت دارد. افراد ميتوانند به طرق مختلف به اين سازمان كمك كنند. بعضيها كمكهاي مالي ميكنند. تعدادي هم ميتوانند از طريق تواناييهاي خودشان موثر باشند. براي مثال يكي ميگويد من دكتر هستم و در نيوجرسي زندگي ميكنم. شما بيماران را در اين شهر به من معرفي كنيد و من داروي آن ها را به طور رايگان در اختيارشان ميگذارم. ما يك تيم تقريبا چهل نفره هستيم كه دور هم فعاليت ميكنيم. به كشورهاي ديگر ميرويم و سمينار تشكيل ميدهيم. من در اين راه چشمداشتي ندارم و از كسي هم صدقه نميخواهم.
35 سال براي مردم خواندهام. حالا ميخواهم بدانم چقدر نزد مردم اعتبار دارم. من ميدانم كه در جوي از بياعتمادي زندگي ميكنيم چرا كه خيليها آمدند و با شعارهايي كه دادند از اعتماد مردم سوءاستفاده كردند. گرفتند و كلاهبرداري كردند و اين جو بياعتمادي را به وجود آوردند. اما من ادب از بيادبان آموختم. جهت من مشخص است و اگر سرعتم كم است اهميتي ندارد. به هر حال در اين مسير در حركت هستم. پس از آن دسته آدم هاي خود محور، عيبجو، پرمدعا، پرگو و پرتوقع ميخواهم كه سنگاندازي نكنند و بگذارند ما كارمان را انجام دهيم. در شرايط فعلي خواندن مرا ارضا نميكند. اما تلاشي كه براي كمك به مبتلايان آسيبهاي اجتماعي ميكنم مرا ارضا ميكند. مردم با همدلي و همزباني ميتوانند اعتياد كه مادر آسيبهاي اجتماعي چون فقر و فحشا است را ريشهكن كنند. اين دردها را دردهاي خودشان بدانند و از انكار اين دردها دوري كنند.
* تا به حال استقبال مردم از برنامههاي شما در جهت ترك اعتياد چطور بوده است؟
- من توصيه ميكنم شما يك تحقيقي در مورد برنامههاي ما انجام بدهيد. براي مثال برنامه آينه كه از تلويزيون NITV پخش ميشود و از اينترنت هم ميتوانيد ببينيد از برنامههايي است كه با استقبال خوب مردم مواجه بوده و ما آرزو داريم كه از اين طريق مثمرثمر باشيم و بتوانيم جوامع بينالمللي را نسبت به اين مسايل آگاه كنيم.
من آدرس دو تارنما (وبسايت) را هم در اين رابطه به شما ميدهم كه اميدوارم مردم عزيزمان با مراجعه به آن ها اطلاعات لازم در مورد فعاليتهاي ما را به دست بياورند.
www.ayeneh.org
www.behboudi.com
* از اين كه دعوت مرا براي اين گفتگو با متانت تمام پذيرفتي تشكر ميكنم.
- من هم از خوانندگان نشريه شما و ديگر عزيزاني كه مرا ياري ميكنند سپاسگزارم.