جمعه 16 تير 1385

ناصر خسرو قباديانی، صدای طغيان، تنهائی و تبعيد (بخش دوم)، علی ميرفطروس

علی ميرفطروس
ناصرخسرو در سراسر اشعارش، کينه سوزانی نسبت به فقهای زمـانش ابراز می کـند. بـه جرأت می توان گفت کـه در سراسر قـرن پنجـم / یـازدهـم هيچ شاعری همانند ناصرخسرو عليه مظالم اجتمـاعی و سالـوس و ریــای فقهـای حاکم پيکار نکرده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

(فصل دوم از کتاب در دست انتشار «تاريخ در ادبيات»)*

* تبعيد، تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نيست، بلکـه بيشتر - و مهم تر – یـک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعيد: حسرتِ «خواستن»هـائـی ست که در حيرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند ... و تبعيدی کسی ست که تنها از پشتِ شيشـه های اشک، ميهن و مجبوب خویـش را بخاطر می آورد.


« بـگذر ای بـاد دلـفروز خـراسانی!
بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی
ُبرده اين چرخ جفا پيشه به بيدادی
از دلش راحت و زتنش، تن آسـانی
گشته چون برگ خزانی زغم غربت
آن ُرخ ِ روشن ِ چـون لالة ُنعمـانـی
بی گناهی شده همواره بر او دشمن
ترک و تازیّ و عراقی و خراسانی».

ترکان سلجوقی در ايران بعنوان عوامل و کارگزاران خليفة عباسی همواره به ياری و حمايت خلافت عباسی برمی خاستند، چنانکه در فتح بغداد و اسارت خليفة عباسی بدست ارسلان بساسيری (۴۴۷/۱۰۵۵) سپاهيان طغرل سلجوقی با حمله به بغداد و جنگ با قوای بساسيری، خليفة عباسی را از اسارت آزاد کرده و وی را بار ديگر به خلافت رساندند (۶۵۱ /۱۲۵۳). شايد بتوان حمايت ترکان سلجوقی از خلافت عباسی را بازتاب اختلاف ديرين سرداران ترک و سرداران ايرانی (ارسلان بساسيری و مردآويج) دانست. بهمين جهت، بسياری از جنبش های اجتماعی ايران در قرون پنجم و ششم /يازدهم و دوازدهم - از جمله جنبش اسماعيليان- دارای خصلتی «ضد ترکی» (البته ترکان ماوراءالنهر) بوده است. (۴۲)


ناصرخسرو در سراسر اشعارش از ترکان سلجوقی با نفرت و نفرين ياد می کند. او حملات پی در پی ترکمانان سلجوقی به خراسان را بچشم خود ديده و عواقب شوم اين حملات ويرانگر بر حيات اجتماعی- فرهنگی ايران را مشاهده کرده بود. ناصرخسرو سقوط اخلاقی و افول منزلت اجتماعی مردم خراسان را پس از حمله و استيلای ترکمانان سلجوقی چنين وصف کرده است:
هر ناکس و بنده و پرستاری، «خاتون» (بانوی عالی نسب)، «بگ» (اميرو فرمانده سپاه) و «تگين» ( زيبا و شجاع) شده که همانند ديوانی بد فعل و غدّار در بوستان (خراسان) خزيده، سروهای آزاده را شکسته و ...
خاتون و بگ و تگين شده اکنـون
هر ناکس و بنده و پرستاری
ديوی ره یـافت انـدرين بوستـان
بدفعلی و ريمنی (۴۳) و غدّاری
بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده
بنشاند بجای او سپيداری (۴۴)
٭ ٭ ٭
دجّال را نبينـی بر اُمّـت مـحمد
گسترده در خراسان، سلطان و پادشائی؟
بازار زهد، کاسد. سوق فسوق، رايج
افکنده خوار، دانش، گشته روان، مرائی (۴۵)
٭ ٭ ٭
که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان
در او امــروز، خـان گشتند و خاتون
نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق
کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جيحون
هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی
خـطيبان، آفـرين بـر دیـو مـلعون (۴۶)
٭ ٭ ٭
فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا
قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد
چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب
علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد
زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر
جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون (۴۷) شـد
سر به فلک بر کشيد بی خِرَدی
مـردمی و ســروری در آهـون (۴۸) شــد
بـاد ِ فـرومــایـگی وزیــد، وزو
صـورت نیـکی نــژند و محــزون شـــد
خاک خراسانم چو بود جای ادب
مـعدن دیــوانِ نــاکس اکــنون شـــد
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خــانه اش ویــران و سخت وارون شد (۴۹)
ناصرخسرو در سراسر اشعارش کينة سوزانی نسبت به فقهای زمانش ابراز می کند و آنان را «اُمـّت شيطان»، «ديوانگان اُمـّت» و «زاهدان دجـّال فعل» می نامد که «روی به محراب دارند و دل به سوی چمانه» (پياله شراب) (۵۰) به جرأت می توان گفت که در سراسر قرن پنجم /يازدهم هيچ شاعری همانند ناصرخسرو عليه مظالم اجتماعی و سالوس و ريای فقهای حاکم پيکار نکرده است:

ای حيلت سازان! ُجهلای علما نام!
کــز حيلـه مر ابليس ِ لعين را وزرائيد
ایــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد
آنـگاه شما يکــسره در خورد قضـائيد
چون ُحکم فقيهان نَبوَد جز که به رشوت
بی رشوت هر يک ز شما خود فقهائيد
گر راست بخواهيد چو امروزِ فقيهان
تـزويرگــرانند شمـا اهــل ریـائــيد
چون خصم سر ِ کيسة رشوت بگشايد
در وقـت، شما بند شريعت بگشــائيد
اندر طلب حکم و قضا بر درِ ِ سلطان
مـانند عصــا مانده شب و روز بپائيد
با جهل، شما در خورِ نعليد به سر بر
نه در خورِ نعلی (۵۱) که بپوشيد و بيائيد (۵۲)
٭ ٭ ٭
زآنکه دين را دام سازد بيشتر پرهيز کن
زآنکه سوی او چو آمد، صيد را زنهار نيست
حيلت و مکر است فقه و علم او و، سوی او
نـيست دانا هر که او محتال يا مکّار نيست
گاه گويد: زين ببايد خورد کاين پاک است و خوش
گاه گويد: نی نشايد خورد کاين کشتار نيست (۵۳)
٭ ٭ ٭
اين رشوت خواران فقها اند شما را
ابليس، فقيه است گر اين ها فقهااند (۵۴)
٭ ٭ ٭
منبر عالمان گرفته ستنـد
ایـن گــروهی کــه از درِ دارنـد
دشمن عاقلان بی گنه اند
زانـکه خــود جاهل و گنهکارند
بر دروغ و زنا و می خوردن
روز و شب همچو زاغ نـاهارند (۵۵)
ور وديعت نهند مال يتیـم
نزد ايشــان، غنيمت انـگارند (۵۶)

تبليغات ناصرخسرو عليه فقهای خشک انديش و نيز خصلت سياسی مبارزات او در حمايت از دولت فاطميان مصر و دشمنی با رقيب سرسخت آنان (عباسيان بغداد) و همچنين مبارزه عليه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفير شريعتمداران قرار گيرد (۵۷).
در سال ۴۵۲ / ۱۰۶۰ با فتوی و تحريک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تير و کمان به خانة ناصرخسرو شبيخون زده و «قصد جان او کردند» (۵۸). در اين شبيخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:

ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!
خــانة وفـا بدست جفــا رفتـه
بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــيره
چندين هـزار مستِ بــرآشفتـه
ایـن، دشنــه بـرکشيده هـمی تـازد
و آن، با کمان و تير بــرو خفته
ایـنم کــند بخُطبــه درون نفریـــن
وانم، بنامه فريه (۵۹) کند ُسفته (۶۰)
مـن خیــره مــانده زيرا با مستان
هر دو یـکی است گـفته و ناگفته (۶۱)
بدنبال اين شبيخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های يمگان مخفی گرديد:
من گشته هزيمتی به يمگانم در
بـی هيچ گــنه، شـده به زنهاری
چون ديو ببـُرد خان و مان از من
به زين بـه جهان نيافتم غـاری (۶۲)
يمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسيار سرد و طاقت سوز است. محمد زکريای قزوينی از يمگان بعنوان «مکان مستحکم با عمارات عجيب» ياد کرده است. (۶۳)
ناصرخسرو تا پايان عمر در يمگان، محصور و محبوس ماند و بيشترِ اشعار و آثارش را در اين تبعيد ۲۵ ساله تأليف کرد.
٭ ٭
تبعيد، تنها يک مفهوم جغرافيائی نيست، بلکه بيشتر - و مهم تر- يک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعيد، حسرتِ «خواستن» هائی است که در حيرتِ «نتوانستن» ها پَر پَر می شوند و می سوزند ... و تبعيدی کسی است که تنها از پشت شيشه های اشک، ميهن و محبوب خويش را بخاطر می آوَرد و حتّی رخصت دست کشيدن بر سيمای عزيزانش را ندارد. بنا بر اين: «تبعيدی کسی است که خود، در جائی، و رؤياها و خاطرات و عاطفه هايش در جای ديگراند»، و اينهمه، يعنی؛ پريشانی جان و پراکندگی های ذهن و زبان ... و اينچنين است که تبعيد طولانی و انزوای ۲۵ سالة ناصرخسرو در کوه ها سخت و سرمای خشک و خشن يمگان، از وی انسانی ُزمخت و ناسازگار می سازد بطوريکه- مثلاً- از نظر زبان و بکارگيری واژگان، شکاف عميقی ميان «سفرنامه» ی ناصرخسرو و اشعار او در سال های تبعيد وجود دارد. هر قدر که کلمات و عبارات «سفرنامه»؛ کوتاه، ساده و شفّاف اند، کلام و کلمات اشعار ناصرخسرو- اما- دشوار، ُزمخت و نامطبوع می نمايند. خشم و خروش و عصبیـّتی که در اشعار ناصرخسرو بچشم می خورُد هم از تعصّبات عقيدتی او است و هم- خصوصاً- ناشی از شرايط نانجيبِ غربت و انزوای طولانی وی در تبعيدگاه يمگان است.
کارنامة شعری ناصرخسرو در دوران جوانی اش بر ما روشن نيست. ظاهراً او در آن دوران قصايد و غزل هائی در ستايش مِی و معشوق و زيبائی و زندگی و شادخواری سروده بود (۶۴) امـّا در تحولات فکری آينده، به ُزهد و پند و حکمت روی نمود و از سرودن اشعار عاشقانه پرهيز کرد. (۶۵)

ناصرخسرو در قصايدش شاعری توانا و آزاده جلوه می کند اما اين توانائی و آزادگی خيلی زود در چنبرة احساسات دينی و در اسارت باورهای مذهبی پژمرده می شوند. به عبارت ديگر: او عقاب مغروری است که بر ستيغ عواطف و آرزوهای انسانی« َپر» می زند، اما خيلی زود در فضای تاريک تعصّبات مذهبی، «پَر پَر» می زند و حرام می شود. جان شاعر و شيدای او تنها در لحظاتی- در سطرهای اولیـّة بعضی قصايدش- عرصة جولان می يابد.

اگر عاطفه (احساس) و خيال (تصوير) را از عناصر اساسی يک شعر خوب بدانيم (۶۶) ناصرخسرو قباديانی، شاعر تب و تاب های شاعرانه و سرايندة شور و شراره های عاشقانه نيست. زن، زيبائی، شراب و شيدائی های انسانی در شعرهايش جلوة چندانی ندارند. شعر او، اساساً شعر تعليم و اخلاق و اندرز است و در اين راه چنان افراط می کند که بسياری از اشعار او به نظم های طويل تبليغی تنزّل می يابند، با اينهمه، اندوه آوارگی، دلتنگی های غربت تبعيد، روح سرکش و عاصی، و همـّت بلند او از خلال شعرهايش نمايان است.
شعر خوب- در عين حال- حاصل هيجان های جان و بی تابی های درون است و ناصرخسرو آنجا که از درون و دلتنگی های خويش سخن می گويد به «جوهر شعر» نزديک می شود، و اينهمه در يادآوری های شاعر از گذشته و خصوصاً در يادِ يار و ديارش جلوه ای خاص می يابند:
سلام کن ز من ای باد، مر خراسان را
مر اهل فضل و خِرَد را نه عام و نادان را
خبر بياور ازيشان بمن، چو داده به وی
ز حالِ من به حقيقت خبر مرايشان را
بگوی شان که جهان، سروِ من چو چنبر کرد
به مکرِ خويش و، خود اينست کار کيهان را
کنون که ديو، خراسان به ُجمله ويران کرد
از او چگونه ستانم زمينِ ويران را (۶۷)
٭ ٭ ٭
که پرسد زين غريبِ خوارِ محـزون
خراسان را که: بی من حال تو چون؟
هميدونی (۶۸) چو من ديدم به نوروز؟
خـبر بـفرست اگـر هستی همیـدون
درختـانت هـمی پوشنـد ُمبـرَم (۶۹)
هـمی بنـدنـد دستـارِ طَبَرخون؟ (۷۰)
نقـاب رومـی و چـينی بـه نيسان (۷۱)
هـمی بنـدد صبـا بر روی هامون؟ ...
گرایـدونی (۷۲) و ایـدون است حالت
شبت خوش باد و روزت نيک و ميمون
مـرا باری دگـر گـونست احــوال
اگـر تـو نــيستی بی من دگـرگــون
مـرا دونـان ز خـان و مـان بـرانـدنـد
گـروهی از نمــاز خویـش سـاهون (۷۳)
خراسان جای دو نان گشت، گنجد
بــه یـک خـانه درون، آزاده بـادون؟
نداند حال و کـار من جـز آن کس
کــه دو نـانش کنند از خانه بيرون (۷۴)
٭ ٭ ٭
ای باد عصر! گرگذری بر دیـار بــلخ
بگذر به خانة من و آنجا جوی حال
بنگر که چون شداست پس از من ديار من
با او چه کرد دهر جفا جوی بد فعال
ترسم که زير پای زمانه خراب گشت
آن باغ ها خراب شد و آن خانه ها تلال (۷۵)
ای بی وفا زمانه چه جوئی همی ز من
کـز بس مِحال هات (۷۶) مرا ديگرست حال
آن روزگار چون شد و آن دوستان کجا؟
دیــدارشان حـرام شد و يادشان حلال؟ (۷۷)
٭ ٭ ٭
بگذر ای بــاد دلــفروز خـراسـانی!
بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی
اندر اين تنگی بی راحت بنشسته
خالی از نعمت و ضعيت (۷۸) و دهقانی
ُبرده اين چرخِ جفاپيشه به بيدادی
از دلـش راحـت و ز تنش تـن آسانی
دل، پراندوه تر از نار ِ (۷۹) ُپر از دانه
تن گـدازنده تـر از نـالِ (۸۰) زمستــانی
داده آن صورت و آن هيکلِ آبادان
روی زیِ (۸۱) زشتی و آشفتن و ویـرانی
گشته چون برگ خزانی زغم غربت
آن ُرخ روشـن ِ چـون لالــة نـُعمــانی
بی گناهی، شده همواره بر او دشمن
ُترک و تازیّ و عراقی و خراسانی (۸۲)
٭ ٭ ٭
آزرده کــرد، کژ ُدم غربت، جـگر مرا
گـوئی زبـون نيافت به گيتی، مگر مرا
درحالِ خويشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا (۸۳) همی برآيد از اندوه به سر مرا
گـويم: چــرا نشانـة تیـر زمــانه کـرد
چــرخِ بــلندِ جـاهـل ِ بیــدادگـر، مرا
گر در کمال فضل ُبوَد مرد را خطر (۸۴)
چون خوار و زار کرد پس اين بی خطر مرا؟
گر بر قياس فضل بگشتی مدار چرخ
جــز بــر مقّر ِ ماه نبودی مقّر مـرا
نی نی! که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
اين گـفته بود گاهِ جوانی پدر مرا:
«دانش به از ضياع و به از جاه و مال و مـُلک»
اين خاطر خطير چنين گفت مر مرا
بـا خاطرِ مـنوّرِ روشن تـر از قـمر
نـايد بــه کــارِ هیـچ مـقّر قـمر مــرا

با لشکر زمانه و با تيغ تيز دهــر
دين و خِرَد بس است سپاه و سپر مرا ...
منگر بدين ضعيف تنم زآنکه در سخن
زیـن چــرخِ پـرستاره فزون است اثر مرا
هر چند مسکنم به زمين ست، روز و شب
بــر چرخ هفتم ست مجالِ سفر مرا ... (۸۵)
٭٭
در سال ۴۸۱/۱۰۸۸ پس از ۲۵ سال تبعيد و تنهائی، سرانجام صدای سرکش ناصرخسرو قباديانی در تنهائی های غربت يمگان فرو ُمرد، اما دو سال بعد (بسال ۴۸۳/۱۰۹۰) طلوع فدائيان اسماعيلی در قلعة الموت به رهبری حسن صبـّاح، طليعة فريادهای ديگر بود:

نکــوهش مکن چـرخ نيلوفــری را
برون کن ز سر بادِ خيره سری را
بسوزند چوب درختــان بـی بــر
سزا خود همين است مر بی بری را
درخت تو گــر بـارِ دانش بــگيرد
بــه زیــرآوری چــرخ نیـلوفــری را
من آنم که در پای خوکان نريزم
مــر ایــن قيمتی ُدرّ ِ لـفظ دَری را (۸۶)

پاريس: اکتبر ۱۹۹۹
بازنويسی: اکتبر ۲۰۰۵

www.mirfetros.com
پی نوشت ها
٭- تاريخ در ادبيات، ۲۷۵ صفحه، بهاء ۱۰ يورو= ۱۰ دلار، مرکز پخش: انتشارات فروغ، کُلن (آلمان)، تلفن - فاکس ۲۰۱۹۸۷۸ ( ۲۲۱-۰۰۴۹ )،
[email protected]
۴۲- دربارة علل و عوامل حمايت غزنويان و سلجوقيان از خلافت عباسی، نگاه کنيد به بحث استاد غلامحسين يوسفی: فرخی سيستانی، ، صص ۱۴۷-۱۵۳؛ دربارة اختلاف سرداران تُرک و ايرانی، نگاه کنيد به: باستانی پاريزی، صص ۲۶۴-۲۶۶
۴۳- ريمن: حيله گر و مکّار
۴۴- ديوان، ص ۳۵۱
۴۵- مرائی: رياکار، ديوان، ص ۳۳۲
۴۶- ديوان، ص ۱۴۴-۱۴۵
۴۷- مکنون: پنهان و مخفی
۴۸- آهون: نقب و سوراخ
۴۹- ديوان، صص ۷۸-۷۹ . مقايسه کنيد با قصيدة انوری:
بر بزرگان زمانه شده ُخردان سالار
بر کريمان جهان، گشته لئيمان مهتر
بدرِ دونان، احرار، حزين و حیـران
در کفِ رنـدان، ابـرار، اسیـر و مضطر
(ديوان انوری، ص ۱۰۶)
۵۰- ديوان، ص ۳۸۳
۵۱- نعل: کفش، نعلين
۵۲- ديوان، ص ۴۴۷
۵۳- ديوان، صص ۳۱۱-۳۱۲
۵۴- ديوان، ص ۲۴۸
۵۵- ناهار: گرسنه
۵۶- ديوان، صص ۴۷۲-۴۷۳
۵۷- تذکره الشعراء، دولتشاه سمرقندی، صص ۵۰-۵۱. ناصرخسرو در اشعار خود از ترکان سلجوقی بعنوان عوامل سياسی تبعيد خود ياد کرده است. از جمله نگاه کنيد به: ديوان، صص ۱۶ و ۱۵۶
۵۸- زادالمسافرين، صص ۲۸۰ و ۴۰۲؛ آثارالبلاد، محمد زکريای قزوينی، ص ۴۸۹؛ حبيب السير، ميرخواند، ج ۲، ص ۴۵۶
۵۹- فريه، بر وزن شبيه: لعنت و نفرين
۶۰- سفته: تحفه، حواله
۶۱- ديوان، ص ۳۰۳
۶۲- ديوان، ص ۳۵۱
۶۳- آثارالبلاد، صص ۴۸۹- ۴۹۰ ذيل «يمگان». برای آگاهی بيشتر دربارة يمگان نگاه کنيد به مقالة خليل الله خليلی، نشریة آريانا، کابل (افغانستان)، سال ۳۳ (۱۳۵۴)، شمارة ۲، صص ۱-۲۲؛ لغت نامه دهخدا، ذيل « يمگان».
۶۴- گاهی ز درد عشق پسِ خوب چهرگان
گاهی ز حرصِ مال، پسِ کيميا شدم
وقتِ خزان به بارِ رزان شد دلم خراب
وقت بهـار، شـاد بـه آب و گیـا شــدم
(ديوان، ص ۱۳۸ همچنين نگاه کنيد به ص ۱۰۲)
۶۵- غزل را در بدست زهد دربند! (ديوان، ص ۱۸۳)
۶۶- در اين باره نگاه کنيد به: طلا در مس، رضا براهنی، صص ۷۵-۱۳۵؛ ُصوَر خيال در شعر فارسی، محمدرضا شفيعی کدکنی، صص ۱-۱۵
۶۷- ديوان، صص ۱۱۶ و ۱۱۸
۶۸- هميدون: همچنان
۶۹- ُمبرم: نوعی پارچة ظريف
۷۰- طبرخون: بيد سرخ
۷۱- نيسان: ماه فروردين و ارديبهشت
۷۲- ايدون: چنين
۷۳- ساهون: غافل و فراموشکار
۷۴- ديوان، ص ۱۱۴
۷۵- تلال: پشته، ويرانه
۷۶- محال: مکر و فريب
۷۷- ديوان، صص ۲۵۳-۲۵۴
۷۸- ضيعت: باغ و زمين
۷۹- نار : انار
۸۰- نال: نی، نای
۸۱- زی: سویِ
۸۲- ديوان، ص ۴۳۵
۸۳- صفرا: زردرنگ، « صفرا به سرآمدن»، يعنی: غمگين شدن
۸۴- خطر: بزرگی، قدر و منزلت
۸۵- ديوان، صص ۱۱-۱۲
۸۶- ديوان، صص ۱۴۲-۱۴۳

تذکّر و تصحيح:

در بخش اول اين مقاله:
- در زير نويس ۳: از پارسی و تازی و از هندی و ... درست است
- بعد از شمارة ۷، سال ۴۳۷/۱۰۴۵ درست است
- بعد از شمارة ۳۷، کلمة «ازرق پوش (صوفيان) درست است.

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/30814

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ناصر خسرو قباديانی، صدای طغيان، تنهائی و تبعيد (بخش دوم)، علی ميرفطروس' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016