تهران- خبرگزاری کار ايران
"محمود دولتآبادی" در دهم مرداد ماه سال ۱۳۱۹ در دولت آباد سبزوار متولد شد و از همان آغاز نفرين نوشتن با او همراه و همزاد شد.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا ، دوران کودکی "دولت آبادی" در بحبوحه جنگ جهانی دوم و فقر ناشی از آن و سرخوردگیهای پس از جنگ و اقتدار روسها بر ايران سپری شد. همه اين عوامل و عشق توأم "دولت آبادی" به ادبيات و هنر باعث شد که او جنگ برای نوشتن را آغاز کند، همان گونه که در نوشتههايش اظهار میدارد که" من در ادبيات نبردی را آغاز کردهام، که از آن بايد پيروز بيرون بيايم, توجه میکنيد اين نبرد من است. "
"دولت آبادی", از آغاز مشاغل مختلفی را تجربه میکند, کار روی زمين, چوپانی, پادويی کفاشی, صاف کردن ميخهای کج و بعد به عنوان وردست پدر و برادر به عنوان دنده پيچ کارگاه تخت گيوهکشی, دوچرخه سازی, سلمانی. بعدها تمام مشاغلی که او در دوران نوجوانی و جوانی خود تجربه کرده است, در آثارش به خوبی نمود پيدا میکند.
"دولتآبادی", پس از تجربههايی که در سبزوار پشت سرمیگذارد، عازم مشهد و پس از آن عازم تهران میشود و به نوعی آوارگیاش آغاز می شود که در اين دوران باز هم مشاغل ديگری نظير حروفچين چاپخانه, سلمانی, کشتارگاه, رکلاماتور برنامههای تئاتر, سوفلور کنترل چی سينما, ويزيتور روزنامه کيهان را تجربه میکند.اما تهران برای شهرستانی ۱۸ سالهای که گاه به ناچار در حاشيه خيابان گرگان میخوابد و گاه روی بام آغل گوسفندهای سلاخخانه, همهاش اين نيست.
تهران, تهران سينما هم هست. تهران سرنوشت يک انسان، تهران کتاب، تهران چخوف، جنگ اصفهان و سرانجام تهران سال ۱۳۴۰ است و در همين دوران است که "دولت آبادی" به صورت جدی با تئاتر آشنا میشود و ۶ ماه نظری و ۶ ماه هم عملی درس تئاتر میخواند. در اين دوره، او شاگرد اول میشود و پس از آن "شبهای سفيد داستايوسکی" را بازی میکند و بعد" قرعه برای مرگ" اثر" واهه کاچا"؛ بازی در نمايش" اينس مندو"," تانيا"," نگاهی از پل" اثر "آرتور ميلر" و بعد از آن کار در اداره برنامههای تئاتر است. جايی که برای "دولت آبادی" دلچسب نيست ؛ چرا که مجالی برای بازيگران جوان فراهم نيست, پس به گروه هنر ملی میپيوندد که دوره پرباری برای او آغاز میشود.
بازی در نمايش " شهر طلايی " تدوين " عباس جوانمرد "،" قصه طلسم و حرير و ماهیگير" نوشته "علی حاتمی"," ضيافت و عروسکها" نوشته "بهرام بيضايی", سه نمايشنامه پيوسته "مرگ در پاييز" نوشته "اکبر رادی" و "تمام آرزوها" نوشته "نصرت نويدی" و پس از آن بازی در نمايش "راشومون" که کارگردانی آن را بعدها خود به عهده میگيرد. بعدها مشارکت در انجمن تئاتر, بازی در نمايشنامه "حادثه درويشی" نوشته "آرتور ميلر" با کارگردانی "ناصر رحمانینژاد", "چهرههای سيمون ماشار" اثر "برشت" با کارگردانی مشترک "محسن بلغانی" و "سعيد سلطانپور".
سال ۱۳۵۳ ، "مهين اسکويی"، کارگردان تئاتر از "دولت آبادی" دعوت میکند در نمايشنامه "در اعماق" اثر "ماکيسم گورکی" ايفای نقش کند.خود او میگويد: "تصميم داشتم آن کار را به عنوان آخرين بازی صحنهای خودم داشته باشم تا در واقع پايانی شايسته بر شروع صميمانه بوده باشد که البته خودم نمیدانستم پليس هم در اين مورد با من هم عقيده است, قرار بود آخرين اجرا در سوسنگرد صورت بگيرد. پيش از آن که به سوسنگرد بروم, پليس آمد و بازی به آخر رسيد! و بازجويی کوچک يکی دو ساعته, دو سال به درازا کشيد.
بازجو او را کمونيست عارف خطاب میکند و در اين دوره است که نوشتن "کليدر" متوقف میشود و اين يکی از دريغهای زندگی "دولتآبادی" است ؛ چرا که در اين سال که خود معتقدست بسيار سيال و روان مینوشته است, کار نوشتن را مجبور است رها کند. از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۳ تئاتر و داستان نويسی، دوشادوش هم، ذهن "دولتآبادی" را تسخير کرده بود.او در همين سال تئاتر را برای هميشه کنار میگذارد , اگر انتشار نمايشنامه "ققنوس" و يا فعاليت "دولتآبادی" را برای تشکيل سنديکای تئاتر در يکی دو سال بعد از انقلاب مستثنی بدانيم ؛ اما از پانزده سال هم نفسی با تئاتر و به خصوص بازيگری چيزهای زيادی برای او باقی مانده است که يکی هم ژستهای هنر پيشهوری است که اينک کاملاً درونی شده و به وجهی از رفتار طبيعی و روزمره او تبديل شده است.
"دولتآبادی", کار منظم داستاننويسی را با انتشار "ته شب" ، سال ۱۳۴۱ آغاز میکند که در آثار او از همان نخستين اثرش تا "سلوک" خطوط تفکری کلی نگر و نشانههايی مشخص وجود دارد, همچنين تسلطهای رشکآميز او در فضاسازی و ديالوگ نويسی از همان آغاز کار پيداست. در ضمن داستانهای او داستان گذار است. گذار از يک وضعيت به وضعيت ديگر، گذاری بحرانساز و حوادثی که در زمينه همين بحران شکل میگيرند. آوارگی نيز از همان آغاز يکی از مشخصههای آثار اوست, ويژگی که در دوران جوانی، ويژگی بارز زندگی خود اوست.
مشخصه ديگر آثار او عشق به پدر يا خاطره پدری است, ارادت به "صادق هدايت"، همدلی او با "هدايت" بهرغم تفاوت نگاهشان که به خوبی در رمان سلوک وجه روشنتری به خود میگيرد, از ديگر مشخصههای آثار "دولتآبادی" است.
مشخصه ديگر آثار او ندای اميدواری در عين کلافگی است و نگاه تلخ او به زندگی که اين اميدواری از تربيت و آموزش روستايی او ناشی میشود که قناعت و صبوری ويژگی آن است و کاملاً با نگاه شهری "صادق هدايت" متفاوت است.
از ديگر مشخصههای بارز آثار "دولتآبادی" اين است که او به شرح بيرونی آدمهای داستانهايش بيشتر رغبت نشان میدهد تا شرح درونی آنها, گاه به نظر میرسد که اين آدمها درون ندارند, از بس که نويسنده به شرح بيرونی آنها پرداخته است, قد و قامتشان شکل و شمايلشان و خلق و خوی آنها بيش از آنکه نشان داده شود, به وصف در میآيند و از صافی ذهن و زبان راوی نويسنده عبور میکنند تا ماجرا، سرانجام پس از آن آغاز شود.
تم اصلی داستانهای "دولت آبادی" بر دو مدار در حرکت است: روستا و شهر.خود او در اين باره میگويد: "در کار من, از آغاز دو رگه وجود داشت, يکی رگه يا جريانی که موضوعاتش عمدتاً موضوعاتی روستايی بود و يکی رگهای که موضوعاتش مربوط میشد به مسائل حول و حوش شهر و شهرنشينی ..... رگه اولی با "لايههای بيابانی" آغاز شد و دومی را میشود گفت با "سفر"."
پس از "ته شب"، دولتآبادی "ادبار" را به همراه داستانهای "بند", "پای گلدسته امامزاده", "هجرت سليمان", "سايههای خسته" و "بيابانی" را در مجموعه "لايههای بيابانی"، سال ۱۳۴۷ منتشر میکند.
داستان بعدی او، "هجرت سليمان" و "سايههای خسته" از نظر ساختار با آثاری که تا به آن روز منتشر کرده، بسيار متفاوت است. در اين اثر، دخالت نويسنده بسيار ناچيز است, ديالوگ و عمل داستانی ماجرا را به پيش میبرد که نقش تئاتر در آن غير قابل انکار است.
اثر بعدی "دولتآبادی"، "بيابانی" است که نقطه عصيان آثار "دولتآبادی" نيز به شمار میرود, داستان ديگری از ناکارآمدی ساخت و ساز نوين اجتماعی. پس از آن، "دولت آبادی" اولين رمانش را با عنوان "سفر"به چاپ میرساند که اين رمان از طرح داستان محکمی برخوردار نيست.
"سفر"، داستان يک گره و يک بنبست است. داستان با يک بحران آغاز میشود, از بيکار شدن "مختار" و طليعه دنيای جديد و ورود ماشين که اين گرفتاریها را آغاز کرده است. پس از آن، "دولتآبادی" رمان" اوسنه بابا سبحان" را منتشر میکند که از ساخت خوبی برخوردار است که با "بابا سبحان" آغاز میشود و بعد عروسش،" شوکت" و آنگاه پسرها," صالح "و" مصيب" و ديگر شخصيتها در شبکهای منطقی از روابط اجتماعی روستا و تعاملی معقول و ناگزير که يکیيکی پا به صحنه داستان میگذارند.
رمان بعدی "دولتآبادی"، "باشيرو" است که اين اثر با آثار قبلی "دولتآبادی" تفاوت فاحشی دارد.
"دولتآبادی", داستانهايی دارد که پرده داستان به روی يک زن باز میشود , "جای خالی سلوچ "و" کليدر" از آن جملهاند," باشيرو" نيز از آن جمله است, پس از آن "گاوارهبان" را مینويسد که رمانی کوتاهتر از "باشيرو" و نه به خوبی "اوسنه بابا سبحان" است," گاوارهبان "نيز چون هميشه با يک بحران آغاز میشود.
داستان بعدی "دولتآبادی"، "مَرد" است که سال ۵۱ نوشته میشود ؛ ولی سال ۵۳ به دست مخاطبان میرسد. داستان کوتاه نسبتاً بلندی راجع به مرد شدن يک پسر نوجوان است, اين نوشته، مثل بقيه آثار "دولتآبادی" داستان فقر است ؛ اما داستان نکبت نيست و اين درست در جهت عکس نوشتههای نويسندهای مثل "چوبک" است که در آنها میتوان بوی چرک و کثافت را شنيد؛ ولی تفاوت "دولتآبادی" با "چوبک" در اين است که وقتی "دولتآبادی" از مردم عادی يا فرودست جامعه صحبت میکند, نگاه او نگاهی آرمانی و حتی حماسی است.
اثر بعدی او "عقيل عقيل" است, اين اثر ديگر با بحران شروع نمیشود؛ بلکه داستان با فاجعه آغاز میشود, زلزله در مرکز فاجعه، "عقيل" قرار دارد که همه کسش مردهاند, جز دخترش "شهربانو" که با او به صحرا بوده است و پسرش "تيمور" که در گناباد سرباز است.
در "عقيل, عقيل" اين پدر است که پسر را گم کرده است ؛ اما در واقع "تيمور" تنها پسر "عقيل" نيست که همه کس و کار اوست، پس باز هم "عقيل"، پدر گم کردهای بيش نيست.
"دولت آبادی" پس از آن " از خم چنبر" را منتشر میکند که بسياری معتقدند: موضوع يا ماجرا در اين داستان اهميت ندارد, اثر ديگری که از "دولت آبادی" منتشر میشود، "ديدار بلوچ"، سفرنامه کوتاهی است که "دولتآبادی" به زاهدان و آن حدود داشته است. سفرنامه از مشاهدات "دولتآبادی" از زاهدان آغاز میشود و بعد همراه راوی به ميرجاوه و زابل هم سری میزند. در اين اثر، برخی افکار و روحياتی که "دولتآبادی" در جابهجای آثارش به عنوان تفکری محوری در داستانهايش بروز داده است, در اين اثر نمودی آشکار و مستقيم پيدا میکند.
اثر بعدی او، "جای خالی سلوچ است". رمان "جای خالی سلوچ" با غيبت" سلوچ", با جای خالی او آغاز میشود, پدر نقطه اتکاء و اطمينان خانواده، ناگهان نيست شده يا از بين رفته است.
اثر بعدی "دولتآبادی"، "کليدر" است, رمانی در ستايش کار و زندگی و طبيعت که خود "دولتآبادی" بارها گفته است "ديگر گمان نکنم که نيرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کاملتر از "کليدر" بکنم."کليدر" از جهت کمی و کيفی، کاملترين کاری است که من تصور میکردهام که بتوانم و شايد بشود گفت در برخی جهات از تصور خودم هم زيادتر است."
"کليدر", يک رمان عظيم روستايی در ۱۰ جلد و بالغ بر ۳ هزار صفحه است که او بيش از ۱۵ سال عمرش را صرف نگارش آن کرده است و حجيمترين رمان فارسی به شمار میرود . البته گمان نمیرود که دوباره چنين حادثهای تکرار شود, اين رمان با زبانی فخيم و حماسی روايت میشود و در آن بيش از شصت شخصيت ايفای نقش میکنند.
"دولتآبادی", در ادامه جلد دوم "مردم سالخورده" را مینويسد که زندگی همه آدمهايی است که چون راوی دردمند اين اثر، زخمها را از اين زمانه بیرحم بر جان خود احساس میکند؛ فقر, فقر, فقر.
اثر بعدی او "سلوک" است که جنجالهای بسياری را به پا کرد. "سلوک"، حديث نفس هم هست, حديث نفس يک نويسنده و اين نويسنده فقط "محمود دولتآبادی" نيست, "سلوک" حديث نفس نويسنده ايرانی است, در اين زمانه که اين نوشتهها بار امانتاند و چون جنازهای طاعونی روی دستمان مانده است.
منابع:
۱ ـ "ما نيز مردمی هستيم"؛ مصاحبه مفصل با "اميرحسن چهلتن" و "فريدون فرياد".
۲ ـ" قطره محالانديش": مجموعه مقالات و سخنرانیهای "محمود دولتآبادی".
۳ ـ "محمود دولتآبادی" نوشته "اميرحسن چهل تن.
اظهارات شاعران و نويسندگان ايران درباره محمود دولت آبادی
سيمين دانشور: "محمود دولتآبادی" تولدت مبارک ! با بهترين آرزو برای حال و هميشه از نوجوانی تا جوانی و تا ميانسالی , در کار هنر بودی عمرت دراز باد و همواره ايدون بود.
محمدعلی سپانلو :خوشوقتم که سالروز تولد "محمود دولت آبادی" را به هموطنان تبريک بگويم ؛ پديده ای از نسل من که برخی آثارش همچون رمان " کليدر" در زمان حيات خود او کلاسيک شده است . به عنوان دوست هم سن سال او يادآور می شوم که " محمود دولتآبادی" و آثارش اسباب سربلندی همه ايرانيان است.
داوود رشيدی : دوستی من با "محمود دولتآبادی" به اوايل دهه ۴۰ , زمانی که ايشان تئاتر را با گروه هنر ملی کار میکردند , باز می گردد . البته ايشان تئاتر را رها کردند و به نويسندگی روی آوردند و در اين راه نيز بسيار موفق بودند و هستند . دوس شان دارم و برای ايشان آرزوی طول عمر می کنم تا به راه های پر افتخار ادامه بدهند . ما نيز در انتظار کارهای جديد ايشان هستيم , تا چيزهايی از ايشان ياد بگيريم . همه آثار "دولتآبادی" بزرگ هستند , اما " کليدر", يکی از بلندترين قلههای ادبيات معاصر ايران است.
علی نصيريان : تولد "محمود دولتآبادی" را به ايشان تبريک می گويم . "دولتآبادی"، يکی از استعدادهای درخشان در داستان نويسی ما است و زبان آثار ايشان، شاخص و منحصر به فرد است . به نظر من ، "جای خالی سلوچ"، يکی از درخشانترين رمانهايی است که تا به حال خواندهام . البته ايشان سابقهای در تئاتر و سينما نيز دارند , اما درخشش ايشان در نوشتن است . به نظرم ايشان به جای بسيار بالايی در داستاننويسی ما رسيده است . من تولدش را يکبار ديگر به او تبريک می گويم و می گويم "محمود" جان بنويس تا من و مردم ايران از آثار بهره مند شويم.
شمس لنگرودی : "محمود دولتآبادی" بیترديد موجهترين و اثرگذارترين چهره داستان نويسی ايران است و اگر ما در عرصه داستاننويسی "دولتآبادی" را نداشتيم ، حتما اين خلاء احساس میشد.
حضور پرشور "دولتآبادی" در بازنمايی جامعهشناختی روستاهای ايرانی در قالب داستانی برای هميشه تا ساليان دراز منحصر به فرد خواهد بود . پس از خواندن رمان " کليدر" اين احساس به من دست داد که "بيهقی" در قرن ۵ ، در مهی فرو رفته و در دهه ۶۰ شمسی در رمان " کليدر" سر بيرون آورده است . " کليدر" در واقع به نوعی هم وزن اثر ادبی برجسته بيهقی است.
تولد "دولتآبادی" شانسی برای خود ملت ايران برای خواندن آثار او بوده است . من اين روز را گرامی می دارم و تولد "دولتآبادی" را به او تبريک میگويم.
شاپور جورکش: همتاب ستارگان ....
سالروز تولد هنرمند عزيز ،"محمود دولتآبادی" را به خاندان بزرگ "دولتآبادی" و مردمان بی شماری که به پاس همدلیهای هنرمند در غم و شادیهاش دوستش داشته اند را به او تبريک می گويم.
"دولتآبادی" دم و بازدم هوای تنفس کرده و همتاب ستارگان آسمان کوير واژه گزينی کرده و خدمت ارائه داده و سربلندی آسمان ادبيات ما است که حق بزرگ بر ادبيات ما , مهر ايرانی زدن او بر داستانها است . از دو سرچشمه ادبيات داستانی ايرانی , يکی از "جمالزاده" و ديگری را "هدايت" میدانند که همچنان که در مقاله رئاليسم جادويی و جادوی رئاليسم در شماره ۳۷ مجله نامه آمده است : از نظر رعايت تم يا جان مايه که مرکز ثقل و علت وجودی داستان غربی است , داستانهای "هدايت"، دارای تم و به الگوی غربی نزديکتر و داستانهای "جمالزاده" بدون تم و به الگو شرقی و هزار و يکشبی نزديکتر است . به هر حال ما ايرانیها در داستان نويسی شيوه ميان برد روايت ويژه خودمان را داريم و "هدايت" اين موضوع را با طنز چنين بيان میکند : نکتهای که مخصوصا مايه خوشبختی است ، آن است که نويسندگان زبردست جوان چندان در پی تقليد از شيوه های متداول داستاننويسان بزرگ عالم نبوده و خود روش مبتکرانهای در اين فن ابداع کردهاند ( طنز و طنزيه هدايت , محمد علی کاتوزيان ۱۳۸۴ ) . البته اين گفته شامل اغلب نويسندگان ادبيات داستانی میشود ، حتی "دولتآبادی" عزيز که خود از "هدايت" است . در عين حال "دولتآبادی" پيوندگر ادبيات داستانی با اکثريت مردم است و اين که نويسندهای بتواند در همان حال که ادبيات ناب میآفريند ، مخاطب عام هم داشته باشد ؛ آزمونی است که هر نويسندهای نمیتواند ، از آن سربلند بيرون بيايد , "جن نامه" زنده ياد " گلشيری" احتمالا با هدف تجربه نوشتن يک کار پر فروش نوشته شده است که نقطه قوت آن در جسارت خود افشارگری راوی غير مرسوم است . هر چند منتقدان " دولتآبادی" شيوه داستان گويی او را به درازگويی تعبير کردهاند ، بايد در نظر داشت که "دولتآبادی" با استفاده متداول از شيوه نقالی در داستان سرايی مکتوب , داستان را مهر ايرانی میزند و آن را از آن ما میکند و به نحوی تکامل بخش شيوه داستانی به سبک "جمالزاده" است.
مسعود احمدی : "محمود دولتآبادی" از سختکوشترين نويسندگان ما است که آثارش در ذهن و بلکه زندگی بسياری از روشنفکران به خصوص روشنفکران دهههای ۴۰ ، ۵۰ و ۶۰ اثری مطلوب به جای گذاشته است . من فراموش نمی کنم که جوان و شايد حتی نوجوان بودم که " اوسنه بابا سبحان" , مرد , عقيل عقيل و هجرت سليمان ايشان را بارها می خواندم و فراموش نمی کنم که رمان برجسته ( جای خالی سلوچ ) چه تاثير شگرفی بر نسل ما گذاشت و طبعا بر نسلی از نويسندگان که خود امروز از رماننويسان بزرگ اين جامعهاند . من همين جا تولد ايشان را تبريک می گويم , عمرشان دراز باد و سايه شان مستدام باد.
سيد علی صالحی : در عصر افسرده ما , عده اندکی چون دستشان به جلال کوه نمیرسد , به سویاش سنگپاره پرت میکنند ، بی خبر آن هرپاره سنگ که به جانب کوه میدوانند , قله را رفيعتر کردهاند , طعم طعن , تنها خود راوی را مسموم می کند , حلول حسد تنها فاعل خويش را هلاک میکند.
دريغا ... همين هفته ، چند "محمود دولتآبادی" - برای آينده - را در قانای لبنان مثله کردند . من تا ابد عزادار قيامت قانای ام , زبان از اندوه میگيرم تا راه به منزل شادمانی شايد ...!
هزارمين سال تولد "محمود دولتآبادی" بزرگ را گرامی می دارم . اين پير مغان , دوست هزار ساله همه پارسی زبانان است ، سردار درخشانترين کلمات که تاريخ به استقبالش آمده است.
حافظ موسوی : تولد "دولتآبادی" , تولد بخش شکوهمند ادبيات معاصر ما است . تولد "دولتآبادی"، تولد گلمحمد و زيور است , تولد او بخشی از تاريخ معاصر ما است که در قامت بلند " کليدر" در فرهنگ مردم ايران حضور شايستهای پيدا کرده است ، بنابراين تولد "دولتآبادی" عزيز را بر خود "محمود دولتآبادی" عزيز به زيور و گل محمد ، جای خالی سلوچ و نثر پر شکوه "محمود دولتآبادی" تبريک میگويم.
نقش "محمود دولتآبادی" در ادبيات معاصر ما نقشی چند جانبه و تحسين برانگيز است ؛ نخست به اين دليل که "محمود دولتآبادی" با " کليدر" , ادبيات جدی ما را به ميان مردم برد , خوانده شدن " کليدر" در تيراژی که برای ادبيات ما بی سابقه بود ، افتخاری است که نصيب اين اثر و تقريبا فقط اين اثر شده است . ديگر اين که "دولتآبادی" با " کليدر" و "جای خالی سلوچ"، يک بخش از ادبيات داستانی ما را به سلوچ میرساند که به نظر میرسد ، فراتر از رفتن ديگر مقدور نبود . برای هر نويسندهای خلق همين دو اثر کافی است تا نامی جاودانه در ادبيات داشته باشند . با اين حال خوشبختانه "دولتآبادی" همچنان مینويسد و همچنان مشتاق فراوانی هستند که چشم به راه آثار اويند.
حسن کيائيان : "دولتآبادی" به عنوان يک نويسنده برجسته معاصر , نام و يادش همواره در يادها و خاطرههای مردم به ياد خواهد ماند و اعتقاد دارم که حداقل دو نسل از فرزندان اين مرز و بوم چيزهای بسياری از نوشتههای "دولتآبادی" آموختهاند و اميدوارم که ايشان سال های دراز با سلامتی کامل , خوب و سر حال باشند و به خلق آثار تازهتر و بهتر کمر همت ببندند.
محمود معتقدی : تولد "محمود دولتآبادی" را که از مرز ۶۰ سالگی گذشتهاند و از چهرههای خوب و به ياد ماندنی ادبيات معاصر ما هستند را به ايشان تبريک میگويم.
ايشان با آثاری که خلق کردهاند توانستهاند ، مخاطب بسياری در حوزه ادبيات داستانی جذب کنند و در حوزه واقع گرايی و واقعنمايی همچنان قصههايی مینويسد که درخور تامل و تفکر است , يادم میآيد در سالهای اخير در آخرين کتاب هايش که منتشر شده است ،خاطرات رفتن به آلمان را نوشته اند و در واقع از فضاهای واقعگرايی تا حدی عبور کرده اند و به نوعی به بازگويی خويش پرداخته اند و به عنوان نويسنده مهمانی که به آلمان رفته بود ، رمانهايی نوشته که گذشته نويسنده ميانسالش به سراغش آمده و او در اين دو رمان توانسته به پيوندی ميان واقعيتهای گذشته و نوستالژی که در اين سال ها اتفاق افتاده ، پيوند بزند و از عشق و عرفان معنای تازهای به دست بدهد.
"دولتآبادی" در دو رمان اخيرش برآن است تا نشان بدهد که در گذشته ، نگرشش نسبت به فضاهای انسانی واقع گرايانه بوده است ، ولی امروزه سعی کرده است از آن نگرشها فاصله بگيرد و با يک نوع بازگشت به جوانی خواسته به نوعی خودش و افکارش را بازبينی کند.
به گمان من ، "محمود دولتآبادی" قهرمانهايش در فضاهای روستايی زندگی میکنند و آثارش نمونه بارز ادبيات روستايی ما است ، اما آثار اخيرش نشان می دهد که از آن روزگار تا به امروز نگرش و شيوههای داستاننويسی اش تغيير کرده و نسبت به مسائل داستانی روزآمد شده است و انديشههای اخيرش نشان میدهد که آثارش در گذشته رنگ و بويی ديگر داشته ، اما امروز "دولتآبادی" در پی تجربه فضاهای جديد است . البته به " کليدر" میتوان به عنوان نوع ديگری از آثار کلاسيک نگاه کرد . فضاهای داستان نويسی "دولتآبادی" نشان می دهد که او نويسنده ای انسانیگرا است و در ادبيات معاصر ما ، جايگاه ويژهای دارد . بار ديگر تولد ايشان را تبريک میگويم و اميدوارم که در سال های آتی به عنوان الگو سخت کوش بتواند ، فرا روی راه نويسندگان جوان باشد.
ناتاشا اميری : هديهای به نويسنده گرانقدر , "محمود دولتآبادی" .
مدام در خانوادهام از " کليدر" صحبت بود . خاله ، مادر و پدرم صحنههای داستان را برای همديگر تعريف میکردند , شايد میخواستند ببينند ، ديگری هم همان قدر که خودشان مجذوب داستان شدهاند , شيفته آن شده يا نه , میخواستند حس زيبايی را که وقت خواندن انفرادی داشتند ، با بازسازی دوباره داستان از زبان خودشان با يک نفر ديگر هم تقسيم کنند . اين ويژگی زيبايی است برخلاف خيلی چيزهای مادی مثل پول و فرزند و يا جاه و مقام که آدمها را انحصارطلب و بخيل میکند . امور معنوی و زيبايیهای دنيا تو را گشاده دست و بخشنده می کند , وقتی زيبايی مطلق را میبينی ، نمیخواهی آن را فقط برای خودت نگاه داری ؛ میخواهی کس ديگری را هم با خودت شريک کنی تا او هم همان لذتی را ببرد که تو بردی . اين را نمیفهميديم تا وقتی که خودم کتاب را خواندم , من هم مثل آن ها شدم , آن صحنه يادت میآيد که ستار ... آن جا که مارال و زيور ... و حالا هم فقط اين را میدانم که هيچوقت صحنه مرگ گل محمد را فراموش نمیکنم که مادرش به او گفت شيرم حلالت ! چون سالها از خواندن آن سطور گذشته , اما من گفتار صدای او را به وضوح در گوش هايم می شنوم , راز ماندگاری يک اثر مگر چيزی غير از اين است و بهترين هديه هم مگر چيزی غير از اين که بشنويد ؛ شما هم آقای "دولتآبادی" شيری که خورديد حلالتان باشد !
کاوه ميرعباسی : "محمود دولتآبادی" آثار ماندگاری را در حوزه ادبيات خلق کرده و در سطح ملی شناخته شده اند و توانايی اين را داشتهاند که مخاطبان فرهيخته و عام را به سوی آثارشان جلب کنند ، اگر قرار باشد ، از نويسنده به عنوان نويسندهای ملی ياد شود , بايد از " محمود دولتآبادی" ياد کنيم ، بی شک کسانی ديگر نيز بوده اند ، اما هيچ يک به اندازه "دولتآبادی"، نويسندهای تمام عيار نبودهاند و حجم آثارشان نيز به گرد پای آثار "دولتآبادی" نرسيده است.
"دولتآبادی" نويسنده ای به تمام معنا است . او تمام زندگیاش را پای نوشتن گذاشته است . البته نبايد "سيمين دانشور" را ناديده گرفت ، اما حجم آثار "دانشور" با حجم آثار "دولتآبادی" فاصله زيادی دارد و آثار "دولتآبادی" به معنای واقعی ثمره يک عمر زندگی است ."دولتآبادی" به معنای واقعی تنها نويسنده حرفهای ايران است . تولدش را به او تبريک میگويم و اميدوارم هر روز آثارش پر بارتر شود.
فريبا وفی : "جای خالی سلوچ" از تاثير گذارترين کتاب های زندگیام بود , لحظههای زيادی با " کليدر" زيستهام , تولد نويسنده و آفرينندهاش گرامی باد.