شنبه 4 شهريور 1385

زنده‌باد داستان‌های کارت‌پستالی، بحثی درباره داستان‌های کوتاه ‌کوتاه، پری سفيديان، سرمايه

دوئل ک. دوژژ داستان‌نويس آمريکايی که در اصل رگ و ريشهء فرانسوی دارد، درحال حاضر يکی از چهره‌های شاخص و سنت‌شکن داستان‌نويسی محسوب می‌شود، او و هم‌فکرانش گسترهء داستان‌نويسی را به جايی رسانده‌اند که حتی يک جملهء ۱۵ کلمه‌ای را هم يک داستان می‌دانند آن‌قدر که عنوان داستان را بخش اصلی و مهم آن عنوان می‌کنند داستان‌های کوتاهی که پر فروش است! و تصورمان را از آن‌چه تا امروز نسبت به اين مقوله داشتيم عوض می‌کند. داستان‌های او و همکاران به اصطلاح نويسنده‌اش به Fast Food Fiction معروف است، داستان‌هايی درحد و اندازهء حداکثر ۵۰۰ کلمه. او نظرات متفاوتی دربارهء داستان دارد که آن‌ها را در مقاله‌ای تحت عنوان داستان‌هايی برای يک کارت‌پستال در گاردين منتشر کرده است. دوژژ درحال حاضر در صدر پرفروش‌ترين نويسندگان داستان کوتاه محسوب می‌شود و خود نيز در دانشگاه کاليفرنيا ادبيات خلاق تدريس می‌کند:دورهء دبيرستان معلم ادبيات‌مان مجموعهء داستان جالبی را که به کوشش رابرت شپارد و جيمز توماس جمع‌آوری شده بود نشان‌مان داد، اسم کتاب Sudden Fiction بود و هيچ‌کدام از داستان‌های اين مجموعه از سه صفحه تجاوز نمی‌کرد. داستان‌ها را از نويسندگانی چون «جويس کرول اوتس» و «جان آپدايک» انتخاب کرده بودند، خاطره و لذتی که آن شب از خواندن آن داستان‌ها در مترو هرگز فراموش نمی‌کنم، لذتی باورنکردنی بود که خيلی زود مثل يک توت خوشمزه از روی زبان‌ات ليز می‌خورد. بعدها در دانشگاه يکی از استادان من به اسم فيليپ اوکانر که در ضمن نويسنده هم نيست، در کلاس فن داستان‌نويسی از ما خواست که هرکدام‌مان داستان گونه‌ای کوتاه يا Sudden Fiction بنويسيم، موضوعی که ما به عنوان خواننده و مخاطب و يا شايد نويسندهء سخت‌گير با آن درگير بوديم، يادم هست بعد از آن تام شپارد و توماس دو مجموعهء ديگر هم منتشر کردند، مجموعهء سوم بسيار جامع‌تر بود و در آن داستان‌های کوتاهی از بورخس و خوليو کورتا سزار هم ديده می‌شد.

بعدها وقتی فهميدم خودم داستان کوتاه‌تر از آن‌ها نوشته‌ام خيلی کيف کردم.

چند سال بعد يعنی درست در آخرين روزهای فارغ‌التحصيلی واحد درسی‌نگار را هم در دانشگاه کاليفرنيا گذراندم، چون می‌خواستم هرچه بهتر از پس نوشتن داستان کوتاه برآيم و يکی از دلايل شرکت من در اين کلاس‌ها حضور نويسندهء کانادايی ايزابل هوگان بود که من عاشق داستان‌های کوتاه او بودم و هوگان استاد اين کلاس بود. به هرحال طبق پيش‌بينی‌های من اين کلاس بسيار مثمرثمر واقع شد و چيزی را که انتظار داشتم به من داد، بعد از گذشت نيم ترم استاد ما را مجبور کرد داستان کارت‌پستالی بنويسيم و داستانی را که در يک کارت‌پستال بشود نوشت و بيش‌تر از ۵۰۰ کلمه نباشد، او ما را متقاعد کرد که يک داستان کوتاه و به خصوص به اين کوتاهی می‌تواند همهء عناصر يک داستان را در دل خود جا بدهد. هوگان که حالا تبديل به چهرهء مطرح داستان‌نويسی سه سال اخير در آمريکا شده است، از ما خواست قصهء دل خودمان را بگوييم، او می‌گفت لرزه‌های انرژی قلب‌تان را بگيريد و هدايتش کنيد.

همان روز بود که فهميدم قالب يک داستان در واقع يک نوع ورزش است و نه تنها فن نوشتن را به ما می‌آموزد، بلکه به ما ياد می‌دهد که با چشمان باز داستان بنويسيم و نکات قابل توجه و جزييات را پيدا کنيم.

کمی بعد از گذراندن اين کلاس‌ها مجموعهء ديگری از «رابرت شپارد» ديدم که قصه‌های بسيار کوتاهی در آن آمده بود. اسم کتاب Flash Fiction بود. کتاب شامل ۷۵ داستان کوتاه بود که هيچ‌کدام از ۵۰۰ کلمه تجاور نمی‌کرد. چه طور ممکنبود تعبيری به‌جاتر و درست‌تر از Flash Fiction برای اين داستان‌ها به کار برد.

برقی از نور و شايد جرقه‌ای که ممکن بود در چشم يک نفر بزند، برق تفاهم، آن هم تنها در ۵۰۰ کلمه. وقتی کلمه‌ها را کنار هم می‌چينيم تنها در يک برگ کاغذ جا می‌گيرد، اما با اين حال اين کلمات می‌توانند، يک عمر را روايت کنند و حتی گاه پيش‌بينی کنند. اگر به آن حالت استعاره بدهيم ۵۰۰ کلمه داستان يعنی يک شعر ناب. اين کلمه‌ها می‌توانند يک نفر را تسخير کنند، صدايی را ضبط کنند، بخشی از چهرهء ‌انسان يا حتی حيوانی را تصوير کنند و شايد روشنايی بخشند.

قالب داستان کوتاه به اندازهء چگونگی آفرينش داستان شوق‌برانگيز است و توانايی‌ها را می‌طلبد و دقتی برابر دقت يک الماس‌تراش و يا يک مهندس سازندهء ريزپردازنده را لازم دارد.

نويسنده بايد ظريف‌نگار باشد و بينشی تيزبينانه داشته باشد و جزييات را مو به مو دريافت کند.

مادر من نويسنده است و عاشق جمله‌های وزن‌دار و بلند. او از روش‌های داستان‌نويسی امروز که از پاراگراف‌های يک‌خطی و جمله‌های پراکنده و بی‌سر و ته استفاده می‌کنند، عصبانی می‌شود و به ديدهء شک و ترديد به آن‌ها می‌نگرد.

مادرم می‌گويد: «زياد مطمئن نيستم که طرح اين داستان‌های دم‌دستی را بتوانم يک روز قبول کنم.»

شايد هم حق دارد، شايد من تنها به خاطر اين‌که من محصول نسل ماهواره هستم، شايد به اين خاطر که اينترنت، ‌تلويزيون و... خبر از زوال خواندن می‌دهند. به قول سان ‌بيکر نويسندهء ‌«مرثيه‌ای برای گوتنبرگ» داستان دم‌دستی درست همان چيزی است که حالا لازم داريم.

به هر حال، داستان دم‌دستی، چيزی است که می‌شود ظرف چند ثانيه آن را جويد.

تاثير داستان Flash Fiction بسته به موضوع و مهارت نويسنده در طرح داستان ممکن است خواننده را ترغيب به خواندن بيش‌تر کند.

من حالا سيزده سالی است که نويسنده هستم. يعنی از نظر روزنامه‌ها و مجلات ادبی بيش از ۱۴ مجموعه داستان دارم. اما بايد بگويم داستان‌نويسی را بيش از هر چيز به خاطر قالب آن دوست دارم. تا به حال داستانی که بيش از _۲۰ صفحه باشد، ننوشته‌ام و جمله‌هايم هم به قول مادرم بی‌سر و ته هستند. شايد برای همين است که جذب داستان‌های دم‌دستی شده‌ام و حرفه‌ای شدن در آن مهارتی را می‌طلبد که من قلبائ آرزو می‌کنم.

البته بايد بگويم که من رمان را هم دوست دارم. رمان کوتاه هم ويژگی‌های خاص خود را دارد. حتی وقتی به درازا می‌کشد می‌تواند مثل يک داستان از مونرو و يا همينگوی خواندنی باشد.

با اين حال هنوز هم مطمئنم که داستان‌های کوتاه کوتاه يا هر نامی را که برای آن بگذاريم بايد باشند، از طرفی نويسنده و خوانندهء‌اين داستان‌ها امکانی يکسان برای شاد شدن دارند.

چند روز پيش روی ديوارهء داخلی اتاقک مترو داستانی به همين کوتاهی ديدم:

يک داستان بايت

يک روز از زندگی مردی که مثل خرس لباس پوشيده بود: «شليک نکنيد!»

اگر نوشتن داستان کوتاه و قطعهء ادبی نياز به مهارت دارد و به نوعی هنر محسوب می‌شود قطعائ خوب خواندن و لذت بردن از داستان هم نياز به مهارت دارد و هنر محسوب می‌شود.

دوستی می‌گفت، لذتی که در نوشتن وجود دارد در خواندن هم هست. تفاوت خوانندهء حرفه‌ای و کسی که از سر بيکاری داستان می‌خواند، درست در همين نقطه است. خوانندهء حرفه‌ای در تمام مدت مطالعه در پی کشف زنجيره‌هاست و با قهرمان داستان لحظه لحظه پيش می‌رود تا جايی که حتی بسياری اوقات سعی می‌کند از نام داستان پی به نهايت آن ببرد.

مهم‌تر از همه، اين است که خوانندهء حرفه‌ای هنگام خواندن داستان در پی يافتن چيزی است در نتيجه همهء جوانب داستان از کشش، تعليق و چارچوب شخصيت‌ها تا صحنه‌پردازی برايش اهميت دارد.

ادگار آلن‌پو، معتقد است، داستان هر قدر کوتاه‌تر باشد، همان قدر گيراتر است و قطعائ داستان کوتاهی که يک بار خوانده می‌شود از زمانی که بايد طی چند روز يا ماه خوانده شود_ اثرگذارتر خواهد بود.

داستان کوتاه، به واسطهء کوتاه بودن جزييات کم‌تری دارد، چخوف می‌گويد: «اگر در داستان کوتاه اسلحه‌ای بود بايد تا آخر داستان يک گلوله از آن شليک شود، اگرنه، اين داستان يک جايش می‌لنگد، برای اين که هيچ چيز نبايد بيهوده در طول داستان کوتاه رها شود.»

در طرح داستان کوتاه ،اتفاق‌هايی که می‌افتند قطعائ با هم در ارتباط هستند.

طرح داستان شامل تعليق، نقطهء اوج و گره‌گشايی است و تعليق هم شامل برخوردهای ستيز و يا هر چيزی شبيه اين است. نقطهء اوج نقطه‌ای است که قطعائ شامل چرخش داستان می‌شود گره‌گشايی قسمتی از آن است که سرانجام داستان در آن نتيجه می‌دهد.

به نظرم نويسندهء داستان کوتاه درست مثل يک نجار است يا همان (Carver) درست مثل اسطوره و غول اين عرصه ريموند کارور. ادبيات مينی ماليسم ‌به مصداق تکه چوبی است که حسابی سمباده شده و صيقل خورده است و هيچ زبری ندارد و تا توانسته‌اند جمع و جورش کرده‌اند. يعنی نويسنده هر چه که وجودش را غيرلازم احساس می‌کند، قيچی کرده.

در اين سبک، نويسنده هم چندان از اين که در داستان سرک بکشد دل خوشی ندارد. نويسنده در اين سبک فاصلهء مينی از متن می‌گيرد و اين هدف اصلی است. من و بسياری از ديگران اکثر داستانمان را بر پايهء اول شخص روايت می‌کنيم، راوی اول شخص به ما اجازه نمی‌دهد درونيات ديگر شخصيت‌ها را کاملائ بدانيم و در نتيجه ما تنها با برداشت و حس سروکار داريم.

جزييات بسيار کمی که در داستان‌های اين چنينی ارايه می‌شود، سبب می‌شود که خواننده خود را درون داستان ببيند و هر آن‌چه که می‌خواهد بداند را بايد از خلال گفت‌وگوها بيرون بکشد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سادن‌فيکشن، فلاش‌فيکشن و ميکروفيکشن‌ها حتی گاهی تعاريفی جدای از داستان مينی ماليست به خود می‌گيرند. با اين حال هنوز بسياری اين سوال را مطرح می‌کنند که واقعائ داستان تا چه حد می‌تواند کوتاه باشد؟

جواب اين سوال قطعائ تقريبی است. همينگوی ثابت کرد که منسجم‌ترين داستان‌های کوتاه را می‌توان حتی در ۷۵۰ کلمه ارايه کرد. داستان‌های صدکلمه‌ای fast fiction اغلب در فضاهای اينترنتی شکل می‌گيرند.

داستان‌های به اين کوتاهی،همگی دارای يک خصوصيت مشترک هستند، آنها اغلب به توان دو هستند، داستان‌هايی که نهايت ندارند،يعنی آخر داستان بسته نمی‌شود. هر چه هست، فراتر از پايان درخشان داستان، تقريبائ غيرممکن است که بتوان داستان را در دو کلمه روايت کرد، ولی بيان ضمنی داستان در دو کلمه محتمل نيست و اين چيزی است که داستان‌های بسيار کوتاه دنبال می‌کنند.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31364

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'زنده‌باد داستان‌های کارت‌پستالی، بحثی درباره داستان‌های کوتاه ‌کوتاه، پری سفيديان، سرمايه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016